مقدمه اول: نگاه هر نویسندهای به انسان خواهناخواه از وقایع زمانهاش تاثیر میپذیرد. در واقع اگر در اطراف آنها انسانها در حال کشت و کشتار یکدیگر باشند، دور از انتظار نیست که رد پای این پلیدی و پلشتی در نگاه این نویسندگان به انسان، قابل مشاهده باشد. جنگ جهانی اول یکی از وقایعی است که از این زاویه شدیداً اثرگذار بوده است. «جنگ بزرگ» یا آنکه بعدها معروف به جنگ جهانی اول شد، جنگی بود که از لحاظ تلفات نظامی و غیرنظامی تا آن زمان، یگانه بود و رکورددار، جنگی بود که از جهاتی خیلی از «اولینها» در آن بروز پیدا کرد: اولین استفاده از سلاحهای شیمیایی و بمباران گسترده مناطق غیرنظامی برای اولین بار که در اثر آن میلیونها نفر به کام مرگ رفتند. این جنگ تراژدی عظیمی بود؛ انسانها دمار از روزگار هم درآوردند! شکل دنیا تغییر کرد و استخوانهای بسیاری لای زخمها باقی ماند که یک قلم آن همین خاور میانه ماست؛ هنوز هم که هنوز است دورنمایی از آرامش در آن قابل رویت نیست. از موضوع مقدمه دور نشویم! لیانید آندریف مشخصاً تحت تاثیر این جنگ قرار گرفته و با توجه به مشاهده آثار این جنگ مخرب به این نتیجه رسیده است که این بشر دوپا هیچ نیازی به وسوسه شیطان ندارد و خودش در این زمینه استادی است که صد شیطان را درس خواهد داد!
مقدمه دوم: یادداشتهای شیطان به علت مرگ نویسنده، در میان یک جمله ناگهان به پایان میرسد. به همین خاطر این کتاب به «ناتمام» بودن معروف است. احتمالاً دوستانی که کتاب را خواندهاند با من همنظر باشند که اطلاق رمان ناتمام به این داستان صحیح نیست. نویسنده بزعم بنده هر آنچه مد نظر داشته روی کاغذ آورده و تقریباً در دو سه صفحه آخر، کتاب از منظر داستانی پایان یافته است. در واقع خواننده منتظر اتفاق دیگری نیست ولذا داستان تمام و کامل است و شاید بتوان گفت فقط جمله آخر ناتمام مانده است. چه بسا نویسنده به همین خاطر (یعنی به پایان رساندن داستان) با فراغ خاطر از دنیا رفته باشد. طبعاً اگر نویسنده زنده میماند با پرداخت و بازنویسی و ... شکل بهتری به کار میداد اما به هرحال این کتابی که دست ماست ناتمام نیست.
مقدمه سوم: شخصیت اصلی داستان «گرنی واندرهود» است که پیش از شروع روایت از دنیا رفته است و هیچ فلشبک و اشارهای هم به گذشتهی او نمیشود! اینکه چگونه او با این اوصاف شخصیت اصلی داستان است در ادامه خواهم گفت. این شخصیت یک مابهازای واقعی معروف دارد: «آلفرد گوین واندربیلت»، یکی از اعضای خانواده ثروتمند واندربیلت در ایالات متحده. پدربزرگ ایشان در قرن نوزدهم از طریق سرمایهگذاری در ساخت راهآهن در آمریکا به ثروتمندترین فرد آن کشور بدل شد. آلفرد واندربیلت در آستانه جنگ جهانی اول در سفری از آمریکا به اروپا با کشتی لوسیتانیا، در اثر غرق شدن کشتی به واسطه شلیک اژدر از یک زیردریایی آلمانی، جان خود را در 38 سالگی از دست داد. این خانواده اهل کار خیر هم بودند و در زمینه ساخت دانشگاه و ... نیز فعالیتهایی داشتند. در مورد مرگ آلفرد هم روایتهایی هست که جلیقه نجات خود را به زنی که نوزادی در آغوش داشت، داده است و... در داستان او برای انجام یک فعالیت نیکوکارانه قصد دارد به اروپا بیاید و به کمک سه میلیارد دلار ثروتی که دارد شرایط را که در آستانه جنگ است، تاحدودی بهبود بدهد اما شیطانِ داستان او را بهنحوی (؟) به قتل میرساند و کالبد او را تسخیر میکند و شیطان در قالب او سفر را ادامه میدهد و ما یادداشتهایش را میخوانیم. با این توصیف من متوجه نشدم چرا برخی دوستانی که در مورد معرفی این داستان اظهار نظر کردهاند، انتخاب واندرهود را نمادی از انتقاد نویسنده به سرمایهداری و بورژوازی و امپریالیسم و غیره و ذلک تلقی کردهاند! انگار فرض کردهاند در داستان، واندرهود واجد خصایصی است که موجب انتخاب شدنش توسط شیطان شده است. تازه این به کنار...! شیطانِ داستان که از انسانهای داستان خیلی اخلاقیتر است!! وقتی چند تا انگاره ثابت در ذهن داشته باشیم و با خطکش آنها به سراغ تحلیل کتاب و وقایع و حوادث برویم، نتیجه همین خواهد شد.
******
شیطان با این هوس که انسانها را بازیچه دست خود نماید روی زمین میآید و چون برای این کار باید به هیئت انسان دربیاید، کالبد «گرنی واندرهود» را به همان ترتیبی که در مقدمه سوم عرض کردم به تسخیر در میآورد. او به همراه دستیارش «توبی»، که شیطانکی است با سابقه کشیشی، راهی رُم میشوند. یادداشتهای شیطان از اینجا آغاز میشود. آنها در راه رسیدن به رم دچار حادثه میشوند و ناخواسته به عمارتی در حومه رم وارد میشوند. در این عمارت فردی دانشمند و اهل مطالعه به نام «فاما مگنوس» به همراه دخترش ماریا زندگی میکند. پیش از ورود واندرهود به اروپا و ایتالیا، روزنامهها در مورد مقاصد خیرخواهانه و انساندوستانه او قلمفرسایی کرده و این نوید را دادهاند که او میخواهد ثروت کلان خود را در مسیر صلح و انساندوستی در اروپا مصرف کند. شیطان پس از روبرو شدن با مگنوس تلاش میکند او را با خود همراه کند تا در مورد هزینه کردن سه میلیارد دلار ثروتش از او مشورت بگیرد اما مگنوس صراحتاً اهداف او را به ریشخند میگیرد. قبل از خروج شیطان از عمارت و رهسپار شدن به سوی رم، ماریا وارد میشود. چهرهی او چنان زیباست که شیطان، تحتتأثیر قرار میگیرد و او را به یاد مریم مقدس میاندازد. این مواجهه البته مسیر داستان را تغییر میدهد. طبعاً آدمهای مختلفی شتابان به سوی واندرهود و پولهایش روانه میشوند؛ از اسقف گرفته تا یک پادشاه مخلوع و... و شیطان در راستای هدفش سعی میکند با آنها بازی کند اما...
در ادامه مطلب نامه یکی از شخصیتهای اصلی داستان را خواهیم خواند.
******
لیانید آندریف (1871-1919) نمایشنامهنویس و رماننویس روسی است که به عنوان پدر اکسپرسیونیسم در ادبیات روسی شناخته میشود. او در رشته حقوق تحصیل کرد و پس از آن در همین زمینه به کارمندی در دادگاه مسکو مشغول شد. در کنار کارهای روزمره به سرودن شعر پرداخت اما در انتشار آنها توفیقی نیافت. در 27 سالگی یک داستان کوتاه از او در روزنامهای منتشر و مورد توجه ماکسیم گورکی قرار گرفت. به توصیه گورکی تمرکز خود را بر کار ادبی قرار داد و خیلی زود به چهرهای معروف در زمینه داستاننویسی تبدیل شد. اولین مجموعه داستان او در سال 1901 منتشر و فروشی بالغ بر 250 هزار نسخه داشت. در دهه اول قرن بیستم کارهای زیادی از او منتشر شد و در این دوره یکی از پرکارترین و مشهورترین نویسندههای روس بود. در همین دوره نمایشنامهنویسی را هم آغاز کرد و کارگردانان بهنامی همچون استانیسلاوسکی و میرهولد آثار او را به روی صحنه بردند. در انقلاب 1905 روسیه به عنوان یک نویسنده پرشور دموکرات فعالیت داشت اما پس از آن شاید به واسطه شکست انقلاب، یا مرگ همسرش در اثر عفونت ناشی از زایمان در سال 1906، روحیه بدبینی و نگاه ناامیدانه بر او غلبه کرد. در دهه دوم قرن بیستم کارهای کمتری از او به چاپ رسید. او که در ابتدا از انقلاب روسیه حمایت میکرد از پیروزی بلشویکها اظهار نگرانی میکرد. در سال 1917 به فنلاند نقل مکان کرد. یادداشتهای شیطان را در این دوره آغاز کرد و در سال 1919 درحالیکه داستان را به پایان رسانده بود یا در حال به پایان رساندن آن بود، در فقر و ناامیدی مطلق به دلیل سکته قلبی از دنیا رفت. بزعم من شاید اگر در روسیه مانده بود چند سال بیشتر عمر میکرد و بعد در تصفیههای استالینی حذف میشد.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه حمیدرضا آتشبرآب، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1397، تیراژ 2000 نسخه، 278 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.7)
پ ن 2: انصافاً باید گفت طرح جلد ترجمه فارسی از لحاظ محتوایی یک سر و گردن از طرح جلدهای انگلیسی بالاتر است. تابلویی از «جیمز انسور» نقاش اکسپرسیونیست بلژیکی که به نقاش نقابها و صورتکها شهره بود. نام این اثر دسیسه است و بسیار با محتوای داستان همخوانی دارد.
پ ن 3: کتاب بعدی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اثر عطیه عطارزاده خواهد بود. پس از آن سراغ «به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف خواهم رفت، حالا چرا در این شرایط سخت چنین کتاب سختی را انتخاب کردهام، خودم هم نمیدانم!
ادامه مطلب ...
پاراگراف اول: «تروتاها خاندانی نوپا بودند. نیای آنها پس از نبرد سولفرینو به عنوان اصیلزادگی نائل شد. او مردی اسلوونیایی بود و از آن پس نام شیپولیه – روستای زادگاهش – بر نام خانوادگیاش افزوده شد. تروتا فون شیپولیه را تقدیر برای کاری نامبَردار برگزیده بود؛ اما او بعدها چنان کرد که نامی از او در خاطر آیندگان نمانَد.»
پاراگراف نخست داستان از آنهایی است که میتوان آن را «آگاهی دهنده از پایان» نامگذاری کرد. این آگاهی میتواند کاملاً شفاف (مثل خنده در تاریکی یا تونل و...) و یا مثل این کتاب با اندکی ابهام همراه باشد. از این پاراگراف ما عجالتاً درمییابیم که موضوع داستان در مورد چند نسل از خاندان تروتا است که میتوانستند بسیار مشهور باشند اما عاقبت آنها به گمنامی ختم شده است و حالا نویسنده تصمیم گرفته است این مسئله را برای ما باز کند. این سبک از آغاز، ذهن خواننده را تحریک میکند تا به پیگیری داستان ادامه دهد. نویسنده در مقاطع دیگری باز هم چنین کاری را میکند و شوکهایی از این دست وارد میکند تا خواننده را به نوعی حفظ کند. این سبکی است که معمولاً در داستانهای دنبالهدار و سریالی به کار میرود تا خواننده را تا شمارهها و روزهای بعدی گرم نگاه دارد. بد نیست بدانیم که مارش رادتسکی هم ابتدا به همین صورت در روزنامه چاپ شد.
ستوان یوزف تروتا افسر پیادهنظامِ ارتش امپراتوری هاپسبورگ است و در گرماگرم یک نبرد خونین و درست زمانی که فرمان آتشبس صادر شده است و تیراندازیها رو به فروکش کردن میرود ناگهان قیصر فرانس یوزف را در نزدیکی خود میبیند. یکی از همراهانِ ستادنشین دوربینی به قیصر میدهد تا امپراتور نگاهی به صحنه نبرد و عقبنشینی دشمن بیاندازد. ستوان تروتا که خوب میداند انعکاس نور خورشید در شیشه دوربین قیصر را به عنوان یک هدف حاضر و آماده در تیررس تکتیراندازان دشمن قرار میدهد در یک اقدام ناخودآگاهانه دستانش را به سمت قیصر پرتاب کرده و او را نقش زمین میکند. بدینترتیب تیری که احتمالاً در مغز قیصر قرار میگرفت بر کتف ستوان نشست. تروتا پس از معالجه و بهبودی به درجه سروانی ارتقاء یافت و او که یک روستاییزاده بود به پاس نجات جان قیصر بالاترین نشان امپراتوری یعنی نشان ماریاترزا و همچنین لقبی اشرافی (بارون) دریافت کرد. این آغاز طوفانی داستان است. پس از آن داستان عمدتاً به زندگی پسر و نوهی او و مسیری که در اثر فداکاری پدربزرگ، ریلگذاری شده است، میپردازد.
در مطلب قبلی نوشتم که این اثر تابلویی است که در صورت دقت در آن میتوان اولاً به سبک زندگی و روابط اجتماعی، سیاست و اقتصاد در آن دوره (نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم تا آغاز جنگ جهانی اول) در قلمروی که امپراتوری اتریش-مجارستان نام داشت، واقف شد و از آن مهمتر به عوامل مختلفی که به فروپاشی این واحد سیاسی منجر شد پی برد. معمولاً ما دلیل انقراض این امپراتوری را شکست در جنگ جهانی اول قلمداد میکنیم اما این اثر نشان میدهد ناقوس زوال این امپراتوری سالها قبل به صدا درآمده بود. در ادامه مطلب برداشتهای خودم از این تابلو را شرح خواهم داد.
داستان شروع خوبی دارد و در مجموع اثری قابل تأمل محسوب میشود. ترجمه خوبی هم دارد و آنطور که مشخص است مترجم برای کار خودش«وقت» گذاشته است که این امر درخور تقدیر است.
*****
یوزف روت متولد سال 1894 در ناحیه برودی که مطابق مرزبندیهای کنونی در کشور اوکراین قرار دارد در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش پیش از به دنیا آمدن یوزف صحنهی خانواده را ترک گفت؛ گویی در اثر از دست دادن تعادل روانی جایی بستری شده و زنده بیرون نیامده است. او توسط مادر و خانواده مادریاش پرورش یافت. پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل راهی وین شد. در سال 1916 اولین داستان خود را با عنوان شاگرد ممتاز در یکی از روزنامههای معتبر اتریش به چاپ رساند. در همین سال تحصیلات خود را در زمینه فلسفه و ادبیات آلمانی نیمهکاره رها کرد و وارد ارتش و جنگ جهانی اول شد. در سالهای خدمت سربازی اشعار و پاورقیهایش در روزنامهها به چاپ میرسید. پس از خدمت، فعالیت روزنامهنگاری خود را در وین به صورت حرفهای آغاز کرد و دو سال بعد به برلین رفت و در روزنامههایی مطرح ادامه فعالیت داشت. او به واسطه شغلش به نقاط مختلفی از اروپا سفر کرد و در حوزه فعالیتش پرآوازه و مشهور شد و عمده داستانهایش را ابتدا در همین مجلات و روزنامهها منتشر میکرد. او به واسطه تجربیاتش بسیار نگران از قدرت گرفتن نازیها در آلمان بود و پیشبینیهایش هم درست از آب درآمد. پس از روی کار آمدن هیتلر و در مراسم کتابسوزان آثار او هم به آتش کشیده شد. او در سال 1933 به پاریس رفت و باقی عمر کوتاهش را در تبعید سپری کرد. در سال 1939 و در 45 سالگی از دنیا رفت و در پاریس به خاک سپرده شد.
از یوزف روت آثار متعددی بر جای مانده است و این اواخر تعدادی از آنها نیز به فارسی ترجمه شده است. مهمترین اثر او مارش رادتسکی است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد. این کتاب در سال 1932 منشر شده است و در واقع آخرین اثر او قبل از خارج شدن از آلمان محسوب میشود.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه محمد همتی، انتشارات فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1395، شمارگان 1100 نسخه، 485 صفحه (با مقدمه و یادداشتها).
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.1 نمره در آمازون 4.2 )
پ ن 2: املای انگلیسی نام فامیلی نویسنده با نویسنده نامدار آمریکایی Roth کاملاً مشابه است اما برای ما او یوزف روت است و ایشان فیلیپ راث!
پ ن 3: مطلب از یک هفته قبل نیمه آماده بود اما گرفتاریهای شخصی مانع از ایجاد فرصت بود و کمی کار را به تأخیر انداخت.
پ ن 4: کتاب بعدی «بندرهای شرق» اثر امین معلوف (مألوف) خواهد بود!
ادامه مطلب ...
درخصوص فرم رمان در قسمت قبل (مدار42) توضیحاتی داده شد. کتاب 1919 نیز با همان شکل به روایت در بازه زمانی اوایل 1917 تا اوایل 1919 یعنی از زمان ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول تا زمان اتمام جنگ و انعقاد پیمان صلح و معاهده ورسای, می پردازد.
اشخاص اصلی بخش های روایی تقریبن همان کسانی هستند که در مدار42 نیز حضور داشتند. در مدار42 زندگی پنج نفر به طور ویژه دنبال می شود: مک (کارگر حروفچین با تمایلات چپ), جان وارد مورهاوس (فعال در زمینه تبلیغات و روابط عمومی و دارای روابط و نفوذ), جینی ویلیامز (تندنویس و ماشین نویس), النور استادارد (طراح دکوراسیون) و چارلی آندرسون (کارگر مکانیک) که سه نفر وسطی در مقطعی از زمان در کنار یکدیگر قرار می گیرند. این سه نفر در رمان 1919 هم تقریبن همیشه در معرض دید خواننده قرار دارند اما به صورت ویژه و مجزا زندگی آنها دنبال نمی شود بلکه از طریق بیان شرح حال پنج نفر دیگر پی به حال و روز آنها می بریم: جو ویلیامز (ملوان و برادر جینی), ریچارد الزورث سُوِج (راننده آمبولانس در ابتدای جنگ که در انتها سر از دار و دسته مورهاوس درمی آورد), ایولین هاچینز (دوست و همکار النور که اکثرن با اوست), الیزابت ان ترنت (معروف به دختر که نماینده قشری است که در اثر سرخوردگی های عاطفی به اروپا رفتند و زندگیش به نوعی با افراد فوق الذکر پیوند می خورد) و بن کامپتون (فعال مبارزات کارگری- که در جلد اول هم اسمش به میان آمده بود).
شرح حال این افراد در کنار یکدیگر چشم اندازی از اوضاع اجتماعی آمریکا در مقطع مورد نظر را به دست می دهد و البته این چشم انداز با سه بخش دیگر (اخبار و دوربین عکاسی و زندگینامه مشاهیر) تکمیل می شود. در 1919 مشاهیری که نویسنده به زندگینامه آنها می پردازد کاملن سیاسی هستند و خود گواه وضعیت آن زمان است که کسی نمی توانسته از این قضیه فارغ باشد (در بخش اول دانشمندان و مخترعین هم حضور داشتند مثل ادیسون). بیشتر این افراد برای ما ناشناس هستند اما شناخت بهتر آنها بسیار برای شناخت این مقطع زمانی ایالات متحده لازم است. این افراد را می توان به دو گروه تقسیم نمود: گروه اول موافقین جنگ که یا سیاستمدارند یا سرمایه دار (تئودور روزولت, ویلسون, خاندان مورگان, پکستون هیبن) و گروه دوم مخالفین جنگ که یا روزنامه نگارند یا فعال کارگری (جان رید, رندولف بورن, جو هیل, وزلی اورست). البته این بخش شامل 9 قسمت است که هشت تای آنها در این دو گروه قرار گرفت و نفر نهم فی الواقع محصول نهایی کار گروه اول است:"جنازه یک آمریکایی"...که به صورت شهید گمنام به آمریکا تشییع شد و سیاستمداران با آن عکس یادگاری انداختند و نطق کردند و به قول امروزی ها استفاده ابزاری... در مطلب قبلی اشاره کردم که این زندگینامه ها گاهی به شعر نزدیک می شود و احساسات در آن موج می زند که در 1919 غلظت آن بیشتر می شود. به عنوان مثال درخصوص روزولت و ویلسون و مورگان نیش و کنایه ها تند و تیز است و برای افراد گروه دوم تقریبن سوگنامه سراییده شده است و متن مربوط به جنازه هم واقعن تاثیرگذار است.
***
پ ن 1: حالا باید در خماری گانه سوم این تریلوژی به مکیدن سماق مشغول شوم. واقعن چرا!!!؟؟؟
پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ ترجمه سعید باستانی, انتشارات هاشمی, چاپ اول 1385, تیراژ 2200 نسخه, 599 صفحه, 7500 تومان
پ ن 3: قصد رفتن به سمت میامی را داشتم اما گذرم به اورگان افتاد! قسمت رو ببین...
ادامه مطلب ...
تریلوژی U.S.A که به فارسی تحت عنوان ینگه دنیا (کلمه ای با ریشه ترکی به معنای دنیای جدید) ترجمه شده, شامل مدار42 (منتشر شده در 1930) , 1919 (منتشر شده در 1932) و پول کلان (منتشر شده در 1936) است که تاکنون دو کتاب اول آن وارد بازار کتاب ایران شده است. این رمان که در فهرست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند حضور دارد از چند منظر قابل توجه است که مهمترین آن, فرم بدیع و منحصر به فرد آن است. آزمایش و نوآوری در فرم به خودی خود امتیازی برای یک کتاب محسوب نمی شود اما وقتی با محتوای رمان تناسب داشته باشد, آن وقت در عالم رمان نویسی می توان به چشم یک اختراع به آن نگاه کرد و مخترع را به تالار مشاهیر فرستاد. این اتفاق در U.S.A رخ داده است. هدف نویسنده ارائه یک گزارش دقیق و ماندگار از یک مرحله تاریخی ایالات متحده است, گزارشی که در آن دغدغه نویسنده نشان دادن چگونگی کمرنگ شدن فردیت آدمها و تاثیر مخرب سرمایه داری بر شخصیت فرد و همچنین قربانی شدن عزت نفس آدمها به پای آرمان های موهومی که قرار است در آینده تحقق یابد, می باشد.
برای این منظور رمان شامل چهار قسمت مجزا شده است:
1- اخبار: شامل بریده های اخبار روزنامه و برخی تیترها و تکه هایی از ترانه های عامیانه روز که به صورت مخلوط و بریده بریده پشت سرهم آمده است. این بخش نوزده بار در مدار42 استفاده شده و هر بار حدود 2 صفحه را به خود اختصاص داده و موضوعاتی نظیر تنش های نظامی در نقاط مختلف جهان یا حوادث (از غرق تایتانیک گرفته تا تجمع مردم برای دیدن اعدام در ملاءعام!) یا تکه هایی کوتاه از سخنرانی سیاسیون و اخبار مربوط به فعالیتهای کارگری و وقایع انقلاب در روسیه و...در آن گنجانده شده است.این بخش در مجموع, خواننده را در جریان حال و هوای جامعه در طول زمان روایت قرار می دهد (این زمان برای مدار42 از ابتدای قرن بیستم تا زمان شرکت آمریکا در جنگ جهانی اول است).
2- بخش های روایی داستان: در این بخش ها شرح حال و زندگی 5 شخصیت اصلی داستان از زبان راوی سوم شخص بیان می شود. این گزارش خیلی پرشتاب و بدون این که در ذهنیات و افکار آنها غور کند انجام شده است و به قول خود نویسنده: پرورش شخصیت های قائم به ذات و انداختن آنها در تنداب حوادث زمانه. از خلال این بخش نحوه شکل گیری و سوگیری آمریکائیان در زمان مورد نظر خودش را نشان می دهد... "مک" و "چارلی اندسون" خیلی شبیه هم هستند و هر دو تمایلات چپ پیدا می کنند اما در سطح می مانند و فقط تکرار کننده جملات خاصی از سخنرانان محبوبشان هستند و وضعیت نهایی هر دو در قیاس با تمایلات شان مضحک و قابل تامل است. یکی برای اینکه از نزدیک انقلاب را ببیند به مکزیک می رود اما نهایتن از پیش پایشان فرار می کند و دیگری علیرغم بیانات پرشور ضد جنگ فعالان کارگری, برای اینکه قبل از زیر و رو شدن دنیا جنگ را ببیند عازم جنگ می شود!..."جینی" و "النور" هم خیلی شبیه هم هستند و حتا "مورهاوس"... U.S.A (کاراکتر اصلی داستان) چنین کارکردی دارد و آدم های متفاوت و دگراندیش را مستحیل و یا منزوی می کند.
3- زندگینامه شخصیت های واقعی: در مدار42 شرح حال 9 نفر از مشاهیر آن زمان در حجمی حدودن سه چهار صفحه ای نگاشته شده است...این شرح با زندگینامه های معمول بسیار متفاوت است...گاهی به شعر می ماند و نویسنده بخشی از احساسات خود را در این قسمت ریخته است (بخش بزرگتر در قسمت چهارم) و نقش مهمی در پیشبرد داستان دارد. مثلن در قسمت جادوگر برق که به ادیسون می پردازد مدام به صورت ترجیع بند تکرار می کند که هروقت چیز تازه ای به فکرش می رسید آن را می آزمود (حدود 9 بار در پنج صفحه). این به نوعی یکی از خصلت های جامعه را نشان می دهد, اشخاص بخش های داستانی نیز در حد قابل توجهی به دنبال آزمودن راه ها و کارهای جدید هستند. یا مثلن در بخش مبارز (رابرت لافولت سناتور معروف) تکرار می کند مرد روشن رایی که جز عقاید خود چیز دیگری بر زبان نمی آورد و نویسنده این ترجیع بند را با حسرت تکرار می کند و از سرنوشت "دبز" و "لافولت" می نالد. انتخاب لوتر بربنک (باغبان جادوگر) هم انتخاب هدفمندی است: همه در این جامعه به دنبال زدن پیوندهای طلایی هستند.
4- دوربین عکاسی: دل نوشته ها و نگاه خاص نویسنده به بخشی از خاطرات شخصی خود در زمان های موازی با خط روایی داستان... 29 بار و هربار یکی دو صفحه. از نظر نویسنده گریزی از پرداختن به سیاست نیست و در عین حال نویسنده می بایست هنگام نوشتن احساسات خود را کنار بگذارد وگرنه مبدل به تبلیغاتچی و موعظه گر می شود لذا: در نوشتن ینگه دنیا هدفم این بود که مانند نویسندگانی چون هنری فیلدینگ و گوستاو فلوبر از موضوع کارم فاصله بگیرم. و برای دست یافتن به این مقصود دوربین عکاسی را اختراع کردم و احساسات شخصی ام را از بخش های دیگر کتاب دور نگاه دارم.
***
این ترکیب چنان خوش نشسته است که کتاب به یکی از شاهکارهای نیمه اول قرن بیستم تبدیل شده است و کسی مثل سارتر در سال 1938 بنویسد: «من نویسنده ای را نمی شناسم که هنرش فخیمتر و پوشیده تر از هنر دوس پاسوس باشد. هیچ رمانی را سراغ ندارم که ارزنده تر و ملموستر و به ما نزدیک تر باشد....من دوس پاسوس را بزرگترین نویسنده عصر حاضر می دانم».
این کتاب توسط آقای سعید باستانی ترجمه (ترجمه خوب) و توسط انتشارات هاشمی روانه بازار شده است.
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ اول 1385, تیراژ2200 نسخه, 517 صفحه, 6500تومان
پ ن 2: بنا بر آرای پست قبل کتابهای بعدی به ترتیب گرسنه کنوت هامسون و یوزپلنگ جوزپه تومازی خواهد بود.
فردریک هنری , جوانی آمریکایی است که قبل از شروع جنگ جهانی اول جهت تحصیل به ایتالیا رفته است و پس از شروع جنگ , داوطلبانه وارد ارتش ایتالیا شده است. او در واحد بهداری مشغول است و کارش جابجایی و نظارت بر آمبولانس ها و بیمارستان صحرایی است و طبعاً کمی با خط مقدم فاصله دارد. او در آنجا با کاترین که امدادگری داوطلب از انگلستان است آشنا می شود و...
جنگ و دیگر هیچ
تجربیات تاریخی نشان دهنده آن است که انسانها معمولاً همه به نوعی در شروع یک جنگ نقش دارند ; از رواج یک لطیفه نژادی ساده گرفته تا رای دادن یا تن دادن به یک تفکر جنگ طلب...اما نکته اینجاست که خاتمه جنگ به سادگی آغاز آن نیست و نتایج حاصله هم محدود به تصوراتی که ما از آن داریم نخواهد ماند. طبیعی است که پس از شروع جنگ و بروز تبعات منفی آن ما کم کم از عمق فاجعه آگاه می شویم ولی تقریباً زمان آگاه شدن عمومی زمانی است که کار خاصی نمی توان کرد و کار از کار گذشته است:
...هیچ چیز به بدی جنگ نیست...مردم وقتی می فهمند جنگ چه قدر بده , دیگه نمی تونن جلوش رو بگیرند , چون دیوونه می شن. بعضی ها هم هستند که هرگز نمی فهمند. بعضی ها هستند که از افسراشون می ترسند. با همین ها جنگ راه می ندازند...
به مرور چرایی حضور اشخاص در جنگ بی معنا می شود ; هنری نمی داند چرا وارد این جنگ شده است (نمی دونم. همه چیز رو که نمی شه توجیه کرد.) , یا تصور کاترین از دوست پسرش و جنگ به طنز و کاریکاتور شبیه می شود (فکر می کردم با شمشیر زخمی میشه, یه دستمال سفید دور سرش می بندند می آرنش یا شونه ش گلوله می خوره. خلاصه یه طوری که منظره ش قشنگ باشه... خلاصه با شمشیر زخمی نشد , بمب تیکه پاره ش کرد.) نکته مشترک همه حاضرین در صحنه داستان این است که هیچکدام نمی دانند چرا می جنگند.
جنگ به درازا کشیده شده است و تبعات خود را نشان می دهد. جنگ چیزی را سالم باقی نمی گذارد از ملزومات زندگی گرفته تا معنا و مفهوم زندگی... جنگ بر تمام شئونات زندگی احاطه پیدا می کند که این قضیه در گفتگوی ابتدایی هنری و کاترین به سادگی بیان می شود:
- موضوع جنگ رو بذاریم کنار
- خیلی مشکله. هیچ کناری نمونده که موضوع جنگ رو اونجا بذاریم.
جنگ حتا به مفاهیمی که خود برساخته آنهاست هم رحم نمی کند چه رسد به باقی امور, نتیجه آنکه آدمیان پس از جنگ سرخورده از همه چیز ،حیرانند:
...اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهای پرافتخار افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند. گیرم با این لاشههای گوشت هیچ کاری نمیکردند جز این که دفنشان کنند. کلمههای بسیاری بودند که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند ... کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و شهامت یا مقدس در کنار نامهای دهکدهها و شمارهی جادهها و فوجها و تاریخها پوچ و بیآبرو شده بودند...
زخمی کیست و زخم چیست؟
شاید ابتدایی ترین نتیجه جنگ همین جراحات جسمی باشد که نصیب برخی از افرادی که در جنگ حضور دارند می شود اما به نظر من همه افراد بلا استثناء دچار جراحت روحی می شوند. دیدن صحنه های متعدد مرگ و کشتار یا شنیدن و خواندن اخبار آن , روان آدمی را دفرمه می کند. به همین خاطر است که در ابتدای داستان به سادگی از مرگ 7000 نظامی در اثر وبا یاد می شود به همان سادگی که از رویدادی طبیعی یاد می شود. یا در بخش های متعدد از سربازانی که به خود زخم می زنند تا از جبهه خلاص شوند اشاره می شود که همین امر نشان از زخم عمیق روانی است. از طرف دیگر جایی که خودزنی امری سهل شده است جان دیگران ارزش خود را از دست می دهد حتا اگر این دیگران نیروهای خودی باشند.
هنری آدمی نرمال و عاطفی است (برداشت من اینگونه بود...مثلاً به واسطه جایی که مرگ یکی از رانندگان را روایت می کند) اما همین آدم به مرور در اثر جنگ به کسی تبدیل می شود که می تواند فردی را از پشت هدف قرار دهد و باصطلاح ککش هم نگزد یا مثلاً در قسمتهای پایانی آنگونه رفتار کند.
قدیمی تر ها روایت می کنند که چهل سال پیش وقتی چند نفر اعدام می شدند چنان فضای دانشگاه (و جامعه) متاثر می شد که با کوچکترین اشاره ای همه پقی می زدند زیر گریه! اما ده سال بعد , بیست سال بعد دیگه مرگ و اعدام و... برای ما امری عادی شده بود (و هنوزم هست!) باید چیزی در مقیاس زلزله بم اتفاق بیافتد تا ما کمی متاثر شویم... مثلاً چپ شدن یک اتوبوس و مرگ 30 نفر واقعاً برای ما تکان دهنده نیست!! زخمی یعنی این!
وداع با اسلحه سلام بر عشق
شاید به زعم نویسنده یا به زعم برداشت من از داستان , عشق مقوله ای باشد که می تواند "کنار"ی ایجاد کند تا مقوله جنگ را بتوان نادیده گرفت حتا اگر نتواند کار بیشتری انجام دهد...
سبک همینگوی
در مورد سبک نویسنده صحبت های زیادی شده است که نمونه هایی را می توان در مقدمه مترجم یا لینکهای مرتبط و جاهای دیگرخواند. سادگی عجیبی دارد , جملات درخشانی ندارد اما با همین جملات ساده تصویری واقعی را برای خواننده ترسیم می کند و... که من تکرار مکررات نمی کنم. چیزی که می خواهم به این قسمت اضافه کنم دقت و وسواس و نبوغ نویسنده در کاربرد همین کلمات ساده است. مثلاً به این سه عبارت در اول و وسط و آخر داستان دقت کنید:
در آغاز زمستان باران دائمی شروع شد و همراه باران وبا آمد , ولی جلوش را گرفتند و سرانجام فقط هفت هزار نظامی از وبا مردند.(ص 21 با احتساب مقدمه – تاکید روی کلمه فقط از من است)
آیمو در زاویه پشته توی گل دراز شده بود. بسیار کوچک بود و دستهایش در دو سویش بود و پاهای پاپیچ پیچیده و کفش های گل آلودش جفت بود و کلاهش روی صورتش بود. خیلی مرده می نمود. باران می بارید. من او را به اندازه هرکسی که می شناختم دوست می داشتم....(ص276)
...کمی بعد بیرون رفتم و بیمارستان را ترک گفتم و زیر باران به هتل رفتم.(ص 413)
صرف نظر از انسجام و یکسانی نثر و بیان که نشان از دقت وسواس گونه نویسنده دارد (و البته مترجم) من شیفته این قرابت باران و مرگ در نگاه راوی شدم.
***
از ارنست همینگوی پنج کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی از آنها همین وداع با اسلحه می باشد که آن را در سال 1929 منتشر نموده است. او در سال 1954 برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
این کتاب توسط نجف دریابندری به فارسی ترجمه شده است و چاپ اول آن در سال 1333 روانه بازار شده است (یعنی همان سالی که همینگوی نوبل گرفت) که به نظرم ترجمه خوبی است.
لینک های مرتبط:
مصاحبه با نویسنده از کتاب نیوز
گاهی شانس می آورم و نوشته هایم خوب می شود گفتگو با نویسنده از سایت مد و مه
ادامه گفتگوی بالا! از سایت مد و مه
وقتی عاشقی بهتر از همیشه می نویسی گفتگو با نویسنده از سایت مد و مه
مصاحبه با مترجم از سایت دیباچه
***
پ ن 1: مشخصات کتاب من :چاپ سیزدهم زمستان 1385، انتشارات نیلوفر، 2200 نسخه، 423 صفحه، 4800 تومان
پ ن 2: خوب بود ، اما نه به آن حدی که کف بر لب بیاورم و به همگان توصیه کنم. (یکی از دوستان درخواست داشت که صراحتاً نظر خودم را یک جایی ذکر کنم!)
پ ن 3: در خصوص رمان هایی که قرابت موضوعی با این رمان دارند و یا به عبارتی ضد جنگ محسوب می شوند تا کنون این کتاب ها را معرفی نموده ام: سلاخ خانه شماره5 ، شوایک ، طبل حلبی ، معرکه و سفر به انتهای شب، در انتظار بربرها والبته در غرب خبری نیست. (این هم پیشنهاد یکی از دوستان بود)
پ ن 4: دو سه روزه تلاش می کنم برای دوستان پرشین بلاگی که کم هم نیستند کامنت بگذارم ولی نمیشه!!! گفتم بگم که گفته باشم