میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

معرکه لویی فردینان سلین

  

من برای خودم سبک دارم, می شود گفت که مالیخولیای سبک دارم, منظورم این است که از دستکاری لذت می برم... خدای من! داستان وابسته است, ضمیمه کار است, سبک است که آدم را مجذوب می کند.

کسانی که مرگ قسطی را خوانده اند می دانند که در انتهای روایت دوران کودکی و نوجوانی شخص اول داستان (که همان نویسنده می باشد) فردینان تصمیم می گیرد که به صورت داوطلب وارد ارتش شود. در معرکه می بینیم که او به این تصمیم عمل نموده و وارد سواره نظام شده است. کل کتاب حکایت شب اول حضور او در پادگان است , جوخه یک از سه ; جوخه ای که زیر نظر سرجوخه لوموهو و مافوق او سرجوخه سواره نظام رانکوت خدمت می کنند. مافوق هایی که از دهانشان جز فحش و فضیحت چیزی خارج نمی شود و مدام در حال تحقیر زیردستان خود هستند. در سراسر داستان اساساٌ به غیر از تحقیر هیچ گفتگویی بین اشخاص حاضر شکل نمی گیرد.

لوموهو ماموریت دارد که با سربازان برای تعویض پست ها اقدام کند. در محوطه پادگان و در تاریکی شب و در زیر بارش شدید باران سربازان را حرکت می دهد اما در وسط کار متوجه می شوند که اسم شب را فراموش کرده اند! و لذا امکان تعویض پست ها وجود ندارد (آنهایی که خدمت کرده اند می دانند که نگهبانان از کسانی که به آنها نزدیک می شوند اسم شب را می پرسد و در صورت اینکه طرف اسم شب را نگوید نگهبان می تواند و باید شلیک کند...) سرجوخه سربازان را رها می کند تا به دنبال اسم شب برود و سربازان به اصطبلی پناه می برند و...

فضای تصویر شده از پادگان (به نوعی جنگ و نظامی گری) فضایی آکنده از حماقت و سردرگمی و بی نظمی است درحالیکه می دانیم در چنین فضاهایی چه میزان ادعای نظم وجود دارد! در این زمینه شاید شنیده باشید این جمله حکیمانه را که : ارتش مجموعه منظمی از بی نظمی هاست (سپاه که جای خود دارد).

آدم های داستان نیز بی هدف و سرگردان هستند; برخی تحکم ها و خشونت های بی دلیل می کنند و باقی نیز انسانهایی بی هویت و ذلیل هستند و لذا تعجب نمی کنیم که چرا کسی به این تحقیر های پیاپی و سیستماتیک اعتراضی ندارد. در صحنه ای سربازان خسته و خیس به اصطبل پناه می برند و در همان حال اسب ها از وضعیت نابسامان رم می کنند و فرار می کنند, اما سربازان با رغبت میان تاپاله ها سر می کنند.

از نکات بارز دیگر مستی همگانی است!! انگار نه انگار که جنگ است و نیاز به هوشیاری! سرجوخه به دنبال اسم شب می رود و مشغول نوشیدن می شود و ببخشید تخمش هم نیست که سر بقیه چه می آید و دیگران نیز به همین ترتیب ...

یه ریز باید آبکی می خوردن, شب و روز, پیاده و سواره. بیست و چهار ساعته آویزون دهنه بطری. بدترین و گداترین و خودخواه ترین مستایی که تا حالا دیده بودم, اینا بودن, کهنه سربازای تمام عیارمون. مخصوصاٌ سر حضور و غیاب ,دیگه آبرو واسه خودشون نمی ذاشتن. اونم جایی که باید حسابی گوش به زنگ باشن. تنها چیزی که تو دهن شون می چرخید, خط و نشون بود و دروغای احمقانه و ناجور.    « کدوم آشخوری تو لیوان من شاشیده؟ دهنم مزه گه گرفته! هر چی شد گردن خودش!خفه ش می کنم! زبونم سیازخم زده! عجب خر تو خری! همه تونو می کشم! آش خورای ابنه ای! بلایی سرتون می آرم کیف کنین! حیوونا! اولین نفری که بچسه پوستشو می کنم! کثافت! یه دونه از این چوبا می ذارم درش! تهشو بند می آرم! شلاق!...شلاق. فقط کافیه یه صدا در بیاد! ببینم کی جرئتشو داره؟» از همون بالا , هر چی تو دل و روده ش بود با یه تکون محکم , خالی می کنه, عینهو خمپاره. سرشم با افتخار می گیره بالا... 

در مورد سبک و زبان سلین در مطلب قبلی مختصری صحبت شد اما باید اذعان کنم نسبت به مرگ قسطی در این کتاب به دلیل فضای خاص کتاب استفاده از زبان آرگو و واژه های آنچنانی بیشتر دیده می شود. سلین در مقابل انتقاداتی که به زبان بی ادبانه و خشونت و بی رحمی دائمی موجود در کتابهایش می شود می گوید من همانطوری می نویسم که حس می کنم... چه کنم این دنیا ذاتش را عوض کند, من هم سبکم را عوض می کنم.

این کتاب را خانم سمیه نوروزی ترجمه و نشر چشمه آن را منتشر نموده است. (کتاب من چاپ اول 1387 با تیراژ 2000 نسخه و با قیمت 2000 تومان در 111 صفحه)

پی نوشت1: در حال اتمام طبل حلبی هستم و در مترو هم نمایشنامه بازرس هاند واقعی را می خوانم و یک مجموعه داستان کوتاه برای بچه ها به اسم فاشیسم چیه؟پرنده س یا لک لک؟ از ییلماز گونی ...  

پی نوشت2: در به در دنبال سفر به انتهای شب سلین هستم کسی سراغ داره!؟

پ ن 3: نمره کتاب 4 از 5 می‌باشد.

نظرات 22 + ارسال نظر
نوشینه یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ

چه جالب از جمله ای که نویسنده گفته لذت بردم .

سلام
جمله اول یا جمله آخر؟
البته هر دوش با حاله

رضا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

حق با نویسنده ست

سلام
البته حق با آقا ست
بعد از اون شاید...

نیکادل یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
چه داستانی داشته این بابا توی پادگان! شما هم که عاشق مقولات پادگانی ؛-)
البته بنده یه مشکلی با این مدل کتابا دارم، ادبیات و واژه های این مدلی خیلی اذیتم میکنه، در واقع عصبیم میکنه و از داستانشون نمی تونم لذت ببرم، شاید خیلی مسخره باشه ولی سطحی از این نوع واژه پردازی ها در بعضی کتابای سلینجرهم وجود داره که البته احتمالا ملایم تر از این کتابه، اما همون مقدارش باعث شد نتونم کتاب رو تموم کنم :-(
حساسیت مسخره ایه البته ولی تا حالا نتونستم کنترلش کنم!

سلام
آره من رو که ول کنند بر می گردم دوباره سربازی!!!
نه اصلاٌ مسخره نیست ...سلایق متفاوته... قرار نیست که از هر چی آدم خوشش بیاد ...
نمی خواد کنترلش بکنی... رها کن رها

آی سودا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ http://firstwindow.blogsky.com

من همین طوری می نویسم که حس می کنم. دقیقا حسش را به ما هم منتقل کرد. و دقیقا حس کردیم انجا چه جور جایی بود

سلام
آنچه از حس براید بر حس می نشیند!

Helen یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

نه متاسفانه سراغ ندارم. :)

سپاه مجموعه ی بی نظمی از بی نظمی های ...ی است. (هلن)

سلام
ممنون ...
به جای جای خالی کلمه ولایت مد نظرتان بود!! هر چی بود که با این مترادفه!!

محمدرضا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
معرکه را خوانده ام. ترجمه اش انصافا کار سختی بوده.
راستی سفر به انتهای شب را در کتابخانه ام دارم. راهی به نظرتان می رسد به دستتان برسانم؟

سلام
بله ترجمه اش واقعاٌ باید سخت باشد... قطعاٌ
فکر کنم خانم سمیه نوروزی همسر مرحوم مهدی سحابی باشند
جایی به چشمم خورده
به هر حال ترجمه اش برای من خواننده عادی قابل قبول و خوب بود.
.............
اگر پیدا نکردم خودم خدمت می رسم!!
ما شهر شما فامیل داریم زیاد میایم

ققنوس خیس یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

سلام
من ضمن تائید جمله ی اول این پست ، جمله رو به این شکل تغییر ! می دم :
همه ی داستان ها تکراری هستن ، این سبکه که خواننده رو مجذوب می کنه !
....
"من همانطوری می نویسم که حس می کنم... چه کنم این دنیا ذاتش را عوض کند, من هم سبکم را عوض می کنم."
این جمله بالایی هم ای ول داره !
من هم در تائید این جمله عرض می کنم که ، بنده به شدت با هر کسی و هر فکری که به هر نحوی بخواهد محدودیتی برای کلمات یک نویسنده ایجاد کند مخالفم ! آقا مخالفم !!
.............
زمانی که سرباز بودم کتابها و فیلمهایی که روایتگر دوران اجباری بودن بهم سخت می چسبید ! مثلن با آفساید جعفر پناهی گریه کردم ، دست نوشته های شخصی سرباز سلینجر بسیار بهم حال داد و ....

سلام
توضیح خوبی برای جمله اول دادی ... موافقم
ای ول به مخالفتت ...
یاد دوران خدمت به خیر
می خوای به جای تور برزیل و دانمارک یه سر دیگه با هم بریم خدمت؟
خدمت آقا نه , خدمت سربازی

فرزانه دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
خوب راست می گوید این دنیا ذاتش را عوض کند او هم ... متاسفانه از سلین هیچی نخوانده ام تا حالا . البته از خیلی های دیگر هم هیچی نخوانده ام
معلوم است که قلمش اتصال مستقیم به درونش دارد و چقدر هیجان را با خودش می ریزد بیرون ...
چند تا داستان در فضای جنگ از هاینریش بل خوانده ام اما نتوانسته ام از فاصله ای به جنگ نزدیک تر شوم .
این قدر اینجا سربازی سربازی می کنید که کمپین راه بیندازیم برای سربازی رفتن دخترها

سلام
من هم تا چهار ماه قبل از سلین چیزی نخونده بودم! و همینطور از خیلیای دیگه هنوز نخوندم...
نه بی خیال این یکی بشید برای برابری بهتره کمپین راه بندازید که هیچکس نره سربازی!

لیلی دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

من از سلین هیچی نخوندم. من هم دلم میخواد خوب. باید نویسنده ی باحالی باشه.

سلام
من با مرگ قسطی شروع کردم
کتاب خوبی بود من خیلی خوشم آمد

دوما دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:47 ب.ظ http://dooma.blogfa.com/

بسیار جالب بود زیرا کاملا قابل حس و لمس است پس باید خواندنی باشد :)
یادمان می آید دوستان رمز شب را فراموش کرده بودند! بیچاره سربازی که رمز را فراموش کرده بود کلی سینه خیز داده بودندش....

سلام
برای سربازها که جالب تره...
بله خاطره جالبی است البته الان نه موقع سینه خیز!

حسین دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

سلام رفیق
اومدم و داشتم شعرهای پادگانی پست‌های قبل رو می‌خوندم که رسیدم به این کتاب که این هم پادگانی‌ست... میگم درسته که همون اول درباره‌ی اسم وبلاگ توضیح دادی، اما الان شک کردم که نکنه این اسم هم یادآور میله و پرچم پادگان باشه!
من هم به جمله‌ی آخر سلین می‌گم : ایول!

سلام رییس
خوبی حسین جان
مملکت پادگانی ست گیر نده به ما !!
من هم به حضور شما می گم ای ول

هادی دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام
من اون فیلم رو دانلود کردم،البته فیلم کلاسیک خیلی معروفیه و پیدا کردنش هم زیاد نباید سخت باشه.
اگه بخواین من میتونم این و چندتا فیلم دیگه رو براتون پست کنم.
واسه من هیچ مشکلی نداره.

سلام هادی جان
بگذار یک کوششی بکنم
مخلصیم ممنون

درخت ابدی دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
هفته‌ی قبل رفتم کتاب رو بگیرم که تا موقع معرفی خونده باشمش اما موضوع جنگی-سربازی کتاب رو که دیدم دستم پیش نرفت. منم با این ژانر مشکل دارم. وداع با اسلحه یه چیز دیگه بود.
به احتمال صد در صد اولین کتابی که ازش می‌خونم سفر به انتهای شبه. البته منم باید قرض بگیرم.

سلام
مرگ قسطی هم کتاب خوبی بود
...
کتاب بعدی از ایتالو کالینو است : اگر شبی از شبهای زمستان مسافری
وداع با اسلحه با ترجمه دریابندری هم در راهست گرفتمش ولی کی نمی دونم...
اون پرسشنامه را بعد تعطیلات آخر هفته ردیفش کنیم؟

فرانک دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://bestboos.blogfa.com

سلین معرکه است واقعا نمادهای زیبایی توی این داستان وجود داره

سلام

نفیسه سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ق.ظ

جمله سلین خیلی عالی بود در مورد این دنیا...
متاسفانه از این نویسنده کتاب نخوندم امیدوارم در اولین فرصت برم سراغش...

این سرباز ی هم کلی خاطرات برای همه داره ها...
ماشاله همه از سربازیشون میتعریفند...

سلام
امیدوارم برید سراغش و البته لذت ببرید...
سربازی فقط خاطرات به درد بخوری داره چیز دیگری که ندارد!!

درخت ابدی چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

صاحب‌اختیاری رفیق.

سلام
امروز وقت کردم یه بار دیگه روش فکر می کنم و برات می فرستم
ممنون

جیران چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

من ازش کتاب نخوندم...
نمی دونم آیا اگر نویسنده ی خوبیه بگو که برم ویه چند تا کرا ازش بگیرم..
کاش می تونستی یک یرو بگی که مثه این مینویسه :)

سلام
با سلیقه من خوبه
مطلب مرگ قسطی را بخون
کاش خیلی سختیه!

مدادسیاه سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام
در داستان ها معمولا زمان اتفاقات از زمان روایت طولانی تر اند. مثلا می شود حوادث چند روز را ـ طبعا به صورت گزینشی ـ روایت کرد. از طرف دیگر ساختار زبان اجازه روایت همزمانِ اتفاقات همزمان را نمی دهد. و راوی ناگزیر باید ترتیبی را رعایت کند که در واقع ترتیب رخدادها نیست.
اوایل معرکه یک صحنه بمباران هست. انفجار بمب و پرتاب اشیا به اطراف حادثه ای ثانیه ای است. کاری را که سلین در توصیف صحنه های انفجار انجام داده بی نظیر است ومی توان بدفعات آن را خواند.

سلام
سلین دوست داشتنی....معرکه است...اگر گیرم بیاید سال آینده باز طلبه ام سفر به انتهای شب را بخوانم
رفتم خانه حتماً به این صحنه انفجار خیره می شوم.
ممنون

مدادسیاه چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

راستی چون شما دوستدار آثار سلین هستید ممکن است این نوشته ام در مورد سبک او برایتان جالب باشد:
http://frnouri.blogfa.com/post-39.aspx

سلام
ممنون
حتماً خواهم دید

مهرداد شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام به دوست محترم و گرامی
بیش از چهار سال از اولین باری که مطلب معرکه در اینجا رو خوندم طول کشید تا خودم رفتم سر کتاب ، عجب ! خودش دو تا سربازیه ها.
به هر حال
معرکه رو هم با تعریف هایی که از سلین شنیدم به اکید معرکه بودن شروع کردم
هنوز چند صفحه ای نگذشته بود که گیج و حیرون شدم از این لحن، نمی فهمیدم کی داره با کی حرف میزنه یا تشخیص این که نین جمله که گفته شد جواب سوال قبلی بوده یا ادامه سوال
خلاصه تازه وسطای کتاب به لحن عادت کردم، از اونجایی که جاهای زیادیش مارو یاد خاطرات خدمت زیر میله با پرچم می انداخت جالب بود،
خاطرات تلخ و طاقت فرسای اون دوران و شبرین الان و به شدت قابل تعریف ، حتی اگه فقط چند سالی هم ازش بیشتر نگذشته باشه ،
اما به هر حال برا اولین کتابی که از سلین خوندم بازم احتمالا چند سالی از سلین من رو دور کرد.

مدتیه تصمیم گرفتم از نویسنده هایی که تا حالا نخونم شروع کنم بخوندن .که انگار کتابهای خوبی رو برای شروع انتخاب نکردم.
عشق سالهای وبا، در قند هندوانه،و حالا معرکه ، این سه اثر نزدیک به تصوراتم از نویسنده هاشون هم نبوده.
هرچند در این حد هم بی انصافیه وبا رو بگیم بد بوده .
حالا تونل رو خریدم ، تا ببینیم ارنستو با ما چه میکنه .

در پایان عرض ارادت خودم رو میرسونم خدمت میله ای که حتی با این که پرچمی نداره مارو به یاد دوران همجواری به میله ای دیگر که پرچمدار بود میندازه.

استوار باشی میله جان

سلام بر مهرداد عزیز
پوزش بابت تاخیر که البته علل آن در پست جدیدم مستتر است.
..............
برای شروع سلین خوانی کتاب خوبی را انتخاب نکردید برادر
اگر گذرتان به سلین افتاد این بار سفر به انتهای شب یا مرگ قسطی را توصیه می کنم که اولی یک شاهکار است.
...........
به نظرم کم کم راه را متناسب با سلایقت پیدا می کنی و شاید کودکانه به نظر برسد ولی در صورت تداوم به جایی خواهی رسید که کتاب مورد نظر از قفسه کتابخانه یا کتابفروشی به شما چشمک می زند ...یعنی در این حد این برگرفته از تجربه شخصی خودمه.
....
این چهار کتابی که اسم بردی تفاوتهایی دارند که بالاخره پوشش می دهند! البته این را بدون تقلب از کامنت دیگرتان می گویم
...
ممنون از آرزوی خوبتان
سلامت باشید رفیق

فروغ پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 07:12 ب.ظ

از سلین سفر به انتهای شب رو خوندم. ماشالا به روده ش خیلی همه چیزو با طول و تفصیل تعریف میکنه
یکم خسته کننده میشه اواسطش

سلام
اتفاقاً من چهار قسمت در مورد سفر به انتهای شب نوشتم و گمانم که جا داشت بیشتر هم بنویسم!
البته اوایل وبلاگ‌نویسی بود و ... واقعاً کتاب خوبی بود و در لیست ده کتاب برتری که من خوانده ام حضور دارد. الان هوس کردم دوباره بخوانمش

امیر چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 10:27 ب.ظ

کارشما بسیار باارزش است ، خسته نباشید.

سلام
سلامت باشید دوست من

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد