میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک

  

همیشه فکر می‌کردم که همه‌ انسان‌ها مخالف جنگ‌اند، تا آنکه دریافتم کسانی هم هستند که موافق آن‌اند، بخصوص کسانی که خود مجبور نیستند در آن شرکت کنند.(رمارک)

پل بومر و دوستانش جوانان هجده نوزده ساله ای هستند که از پشت میز مدرسه و به تحریک معلمشان, داوطلبانه وارد جنگ می شوند (جنگ جهانی اول) , جایی که آلمان در جبهه های غربی با فرانسویان و انگلیسی ها درگیر هستند. این رمان که یکی از مشهورترین رمان های ضد جنگ است شرحی است که پل از وضعیت جبهه و غول نفرت انگیز جنگ ارائه می کند. شرحی که گاه حال ما را دگرگون می کند یا موهای تنمان را سیخ می کند و حالت اشمئزاز به ما دست می دهد. البته قرار نیست ما از خواندن این کتاب لذت ببریم یا ما را سرگرم کند بلکه قرار است اگر از نزدیک با جنگ آشنا نیستیم و یا اگر سرمست از حماسه سرایی ها و قهرمان سازی ها و جومونگ بازی های تبلیغی هستیم لااقل از راه دور کمی با تبعات جنگ روبرو شویم.

خیانت به نسل جوان , نسل سوخته یا جوانی بر باد رفته:

جوانانی که در ابتدای راه عمر می بایست راه و رسم زندگی کردن را بیاموزند و تجربه کنند, تحت تاثیر تبلیغات بزرگترها (در اینجا معلم در جاهای دیگر نظام فرهنگی تبلیغاتی حاکم) اسلحه به دست می گیرند و مشغول نابود کردن زندگی و دنیا می شوند! این جوانان چگونه پس از جنگ زندگی خواهند کرد؟ (آنها که البته زنده می مانند!) جوانانی که در بیست سالگی پیر و فرسوده شده اند و ...:

ما آن قدر سطحی و بی مایه شده ایم که حتی به درد خودمان هم نمی خوریم. سالها خواهد گذشت و پیری فرا خواهد رسید, و بعضی با محیط سازش می کنند و همرنگ جماعت می شوند; بعضی دیگر راضی به رضای خدا می شوند و به هر کاری تن در می دهند; و عده زیادی بین زمین و هوا بلاتکلیف و سردرگم می مانند. آری سالها خواهد گذشت تا مرگمان فرا رسد.

بیگانگی نسل ها:

بزرگتر ها (نسل قبل) با یقین های اغراق آمیز خود فکر می کنند که تنها یک راه درست وجود دارد و آن هم راهیست که آنها می روند, نصیحت می کنند, جملات قصار می سازند , بر طبل وطن پرستی یا عقاید دیگر می کوبند اما این نسل جوان است که باید جانش را کف دستش بگذارد. گفتن همیشه از عمل کردن ساده تر است. در صحنه عمل این جوانان هستند که باید گلیمشان را به تنهایی از آب بیرون بکشند, تازه نتیجه آن که پس از جنگ:

مردم زبان ما را نخواهند فهمید , چون نسل پیش از ما گرچه در کشاکش جنگ با ما شریک بود ولی پیش از آن خانه و زندگی و کار و پیشه ای به هم زده بود. آن نسل به سر کارش بر می گردد و جنگ را فراموش می کند , و نسلی که بعد از ما رشد کرده است با ما بیگانه و ناآشناست و ما را از خود خواهد راند.

در محاق رفتن اندیشه:

طبیعی است که در زمان جنگ نظامیان و نظامی گری حاکم می شود و سیستم نظامی هم مبتنی بر اطاعت کورکورانه و بی چون و چرا از مافوق است (ارتش چرا ندارد!! را زیاد شنیده ایم). وقتی چنین رابطه ای نهادینه شد لاجرم اندیشیدن و پرسشگری جرم می شود.

در مرکزِ پادگان، ده هفته تعلیمات نظامی دیدیم. چه ده هفته‌ا‍ی‌ که بیش از ده سال مدرسه رفتن روی ما اثر گذاشت. کم‌کم متوجه شدیم که یک دکمه‌ی براق نظامی اهمیتش از چهار کتاب فلسفه‌ شوپنهاور بیشتر است. اول حیرت کردیم، بعد خون‌مان به جوش آمد و بالاخره خون‌سرد و لاقید شدیم؛ و فهمیدیم که دور دورِ واکس پوتین است نه تفکّر و اندیشه. دورِ نظم و دیسیپلین است نه هوش و ابتکار؛ و دورِ مشق و تمرین است نه آزادی ... بعد از سه هفته برای ما روشن شد که اختیار و قدرتِ یک پستچی که لباس یراق‌دار گروهبانی به تن دارد از اختیارات پدر و مادر و معلم و همه‌ی عالَمِ عریض و طویل تمدن و عقل، از دوره‌ افلاطون گرفته تا عصر گوته بیشتر است... مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشد چشم‍‌ها را مالیدیم و دیدیم که مفهوم کلاسیک کلمه‌ وطن که در مدرسه یاد گرفته‌ایم این‌‍جا عوض شده است. در این‍جا کلمه‌ وطن، یعنی نداشتن شخصیت فردی و تن دادن به کارهایی که پست‌ترین بنده‌ زر خرید هم از انجام آن ابا دارد. سلام خبردار، رژه، پیش‌‍فنگ، به راست راست، به چپ چپ، پاشنه کوبیدن، فحش، توهین و هزار زهرمار دیگر. معلوم شد که ما را مثل یابوهای سیرک برای زورآزمایی و فداکاری تربیت می‌کنند. اما خیلی زود به این هم خو گرفتیم و دانستیم بعضی چیزها به راستی به جا و لازمند. اما بقیه فقط ظاهر سازی و نمایش است.سربازها این چیزها را خوب می‌فهمند.

کینه توزی و دشمنی احمقانه:

در این مورد زیاد احتیاج به توضیح نیست چرا که خیلی برایمان ملموس است. در شروع جنگ بر سر میزی چند نفر که ما آنها را نمی شناسیم ورقه ایی را امضاء کردند و سالیان دراز آدم کشی و جنایت را برجسته ترین شغل و هدف زندگی ما کردند و در حین جنگ هم طبیعی است وقتی کشت و کشتار می شود کینه ها شکل می گیرد و عمیق می شود. بیگناهان بسیاری به جان هم می افتند و می کشند و کشته می شوند. طبیعت جنگ این است نکشی می کشنت! عاطفی ترین قسمت مرتبط با این مورد مربوط به زمانی است که پل با یک فرانسوی روبرو می شود و او را با سرنیزه می زند و جوان فرانسوی چند ساعتی جلوی چشمش در حال جان کندن است و از دست پل که بین دو خط گیر افتاده کاری بر نمی آید. در این قسمت واگویه های جالبی دارد:

تو قبلا برای من فقط یک وهم بودی . یک موجود خیالی که در ضمیرم جا گرفته بود . و به دفاع از جان وادارم می کرد من آن موجود خیالی را کشتم . ولی حالا برای نخستین بار می بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک هایت ، بفکر سرنیزه ات ، و به فکر تفنگت بودم ؛ ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو . مرا ببخش رفیق . ما همیشه وقتی به حقایق پی می بریم که دیگر خیلی دیر شده است . چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبخت هایی هستین مثل خود ما مادر های شما مثل مادر های ما نگران و چشم براهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد جان کندن یکسان – مرا ببخش رفیق . آخر چطور تو می توانی دشمن باشی ؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می انداختیم آن وقت تو هم مثل کات و آلبرت برادر من بودی . بیا بیست سال از زندگی مرا بگیر و از جایت بلند شو – بیست سال و حتی بیشتر چون من نمی دانم با باقیمانده  این عمر چکاری می توانم بکنم...

***

البته جنگ تبعاتی بیش از این دارد که همه منفی هستند اما شاید یک نتیجه مثبت داشته باشد و آن هم حس رفاقتیست که در زمان سختی ها پدید می آید. رفاقتی که خوراک حماسه سازی ها و قهرمان پروری ها می شود و بر دور باطل آتشین جنگ بنزین می پاشد.

***

عنوان اصلی کتاب "در جبهه غرب خبری نیست" است که به نظرم با کج سلیقگی به "در غرب خبری نیست" تبدیل شده است که کاملاً گمراه کننده است. این کتاب که در فهرست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند قرار گرفته است به 55 زبان ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن فروش رفته است. جالب آن که این کتاب به دلیل توهین و خیانت به جوانان در آلمان (زمان به قدرت رسیدن نازی ها) ممنوع و در مراسم کتابسوزان نازی ها نسخه های باقیمانده از آن به آتش کشیده شد. این رمان در سال 1929 منتشر و سال بعد از روی آن فیلمی ساخته شد که جایزه اسکار بهترین فیلم و کارگردانی (لوییس مایل استون) را دریافت کرد.

پ ن 1 : مطلب بعدی خرمگس اثر اتل لیلیان وینیچ خواهد بود و پس از آن آئورای فوئنتس...

پ ن 2: امروز و فردا کتابی نمی خوانم چون به شدت از لحاظ کاری سرم شلوغ است و تازه نوشتن مطالب بند 1 هم هست! رای گیری کتاب بعدی تا فردا بعد از ظهر پابرجاست. لطفاً دوستانی که رای نداده اند بجنبند.(ضمناْ به همین دلیل مشغله کاری نتوانستم خدمت دوستان برسم که همینجا عذر خواهی می کنم...در اولین فرصت خدمت خواهم رسید...دوستانی که به خاطر فیلترینگ نقل مکان می کنند حتماْ به من اطلاع بدهند)

پ ن 3: گزینه جیم 4 رای (ندا – ناآشنا! – رضا شبگردی – سفینه غزل) گزینه دال 4 رای (آزاد – نعیمه – محمدرضا – Niiiiz) گزینه ه 2 رای (لیلی – طبیب چه)... البته گزینه جیم 2 رای منفی هم دارد! که البته بهتر است که دوستان با رای دادن کار را جلو ببرند... منتظر حضور سبزتان در پای صندوق ها هستم.

پ ن 4: کتاب بعدی را از بین گزینه های زیر انتخاب کنید:

الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم   هاینریش بُل

ب) جاز   تونی موریسون

ج) عشق در سال های وبا  گابریل گارسیا مارکز 

د) مرشد و مارگریتا  میخائیل بولگاکف

ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ   دوریس لسینگ

............

پ ن 5: نمره کتاب 4.6 از 5 می‌باشد.

نظرات 26 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.shabgardi.blogfa.com/

راستی چرا انقدر تو اسم گذاریش بدسلیقگی به خرج دادن تا اونجا که کلن مفهومش عوض شده
شما مدتیه به دنبال کتاب های ضد جنگ هستید با سربازیتون ارتباطی داره ؟

سلام
بله واقعاً کلاً... چراش را نمی دانم در کجا باید یافت ولی خنده دار آنکه جایی خواندم که فردی در رابطه با اینکه غرب بد است و گند است و فلان است و ... گفته بابا اونا خودشون هم به این معترفند و کتاب هم نوشته اند که در غرب خبری نیست!
بابا این کتاب با رای بچه ها انتخاب شد کاملاً اتفاقی دو کتاب پشت سر هم اینجور در اومد

داستان تکراری پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ب.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

جاز تونی موریسون. خیلی تعریفش را شنیده ام. البته نخوانده ام. ببخشید این بی سوادی را.

سلام
خوب من هم نخوندم!!! شما هم منو ببخشید

نیکادل پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام بر میله عزیز
وااااااااااااااای
به نظر بنده این کتاب به معنای دقیق کلمه یه شاهکار ادبی بود. بسیار بسیار مسحور توصیفها و شرح روایی داستان شدم. بسیار متاثر کننده بود و چه بی پرده و عریان داستان تو در توی جنگ رو بیان می کرد. گفتنی ها کم نیست فقط باید کتاب را خواند. جز آثاری است که به جرات عرض می کنم باید خوانده شود.
یک موضوع مرتبط با این کتاب اینکه هوشنگ گلشیری، در سال ۱۹۹۹ برنده‌ی جایزه‌ی صلح اریش ماریا رمارک شد. جایزه‌ی ویژه‌ی صلح رمارک هم در همان سال به کانون نویسندگان ایران تعلق گرفت.این جایزه را شهر اوسنابروک آلمان، زادگاه رمارک، هر دو سال یک بار به نویسنده‌ای اعطا می‌کند که آثاری ادبی، مطبوعاتی یا علمی در جهت برقراری صلح در یک کشور یا در سطح جهانی آفریده باشد.
و اما بعد ...

من دیگه بازی نمی کنم
رای منو دزدیدن
دارن باهاش پز میدن
واقعاً چرا ؟ چرا ای میله بدون پرچم ؟؟؟؟
چرا رای منو نشمردی؟
عشق در سالهای وبااااااااااااااااا
برو برادر من
برو اون صندوق آرای پست قبل رو بخون
می بینی؟؟؟؟؟

سلام بر نیکادل گرامی
ممنون از توضیحاتت...
و اما بعدای وای بر من و چند تا آیکون دیگه!
گفتم که سرم به شدت شلوغه! واقعاً از صاحب یک وبلاگ تعجب می کنم که رای خوانندگانش رو بدزده (با لحنی که به معمر قذافی خطاب شد خوانده شود لطفاً!!)
حالا از شوخی گذشته من چرا ندیدم موقع شمارش
عذرخواهی
ممنون از اخطار قانون اساسی شما

درخت ابدی جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://etrenaltree.persianblog.ir

سلام.
چقدر خوب واقعیت جنگ رو وصف کرده و اون رو در تقابل با انسان‌دوستی قرار داده. طبیعیه که جنگ‌افروزها با همچین افشایی کنار نیان. همین اتفاق چند سال پیش سر رمان "عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک..." افتاد و از کتاب‌فروشی‌ها جمع شد.
خدا نکنه ایده‌ئولوژی یه حکومت جنگ و ارزش‌های مضحکش باشه. چنان زندگی تحریف می‌شه که اون سرش ناپیداس. نمونه‌ی بارزش رو داریم می‌بینیم.
در مورد دیسیپلین ارتش یه خاطره‌ی احمقانه دارم. بعد از آموزشی، به خاطر این‌که به فرمانده پادگان به جای سلام نظامی دادن گفتم "سلام، صب به‌خیر" 48 ساعت بازداشت شدم! بعد هم تا چند روز خوراک خنده‌ی سرهنگ‌های مجموعه بودم.
مرشد و مارگریتا

سلام
یعنی می خوام بگم واقعاً حس می کنی وسط جنگی! (در حد ال کلاسیکو) و همینطور که می فرمایید ... حالا این رمان عقرب روی پله های ... رو چطور میشه پیدا کرد؟ طلبه شدم
امیدوارم همه ببینند و بفهمند
در مورد ارتش و سربازی خاطرات زیاد دارم زیاد هر دو جورش ... 48 ساعت برای این قضیه واقعاً احمقانه است...
ممنون از رای

جیران جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:03 ق.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

خوب...
راستش شهامت سلام کردن هم ندارم انقدر غایب بودم..
کتاب خیلی خوندم اما :) شاید بشه گفت ۱۰-۱۱ تا :)
هم تولدم بود هم یه سری درگیریای شخصی داشتم و این چیزا هم که ژیش اومد و ..
به هر حال..
سلین رو از دست دادم و باید برگردم درست بخونم که الان نصفه شبی نمیشه ولی خوب:
مرشد و مارکریتا کتاب خوبی بود.. بستگی زیادی ولی به مود ذهنی آدم داره..
به نظرم بعد از یه چیزی مثه سلین شروعش نکنی بهتره
کتاب واقعا خوبیه ولی روسیه و متاسفانه بولگاکف با همه ی هنرش مثلا مثل داستایوفسکی نیست که دو جلد بنویسه که تمامش تو ۴۸ ساعت رخ بده ولی اصلا گیج نشی...
منظور اینه که تو همون ده صفحه ی اول شاید ۳۰ تا اسم معرفی می کنه و اونم اسمای روسی.. می دونی که.. مثلا یه کرکتر داریم نیکولای ایوانویچ و یه کرکتر ایوان نیکولاویچ!!
یه کم ذهن خیلی آروم می خواد.. هرچند سیر وقایع شاهکاره و اگر بتونی با اعصاب و حوصله بخونی کتاب خیلی خیلی خوبیه. من دوستش داشتم..
عشق سال های وبا رو نمی دونم کدوم ترجمه دستته که نوشته عشق در سال های وبا ولی بهترینش این نیست!!! به عبارتی همون ترجمه ای که عشق سال های وبا ترجمه کرده بهترینه من خودم کتاب رو چند سالی هست که گم کردم و یادم نمیاد مترجم رو ولی داستان قویُ عالی و در عین حال آرامبخشیه :)
با همون سبک و سیاق مارکز که بی نظیره.. به نظرم این رو شروع کنی خیلی خیلی خوبه.
هاینریش بل رو کلا دوست ندارم و نظرم منفیه و اون دوتای دیگه رو نمی شناسم.
خلاصه...
راستی من فیلتر نیستم این وردپرس بدبخته که فیلتره و انشالله به زودی از فیلتری در بیاد ما رها شیم :)

سلام و صد سلام
ای بابا شرمنده می کنید
چه قدر خوبه که وقتی آدم غیبت می کنه حتماْ برگرده یا یه جوری خبر کنه که من هستم و میام چون این جوری جلوی خرافات و قصه پردازی و سوء استفاده گرفته میشه!
تولدتان هم مجدداْ مبارک امیدوارم وبلاگ هم از زیر بار فیلتر خارج بشه
درگیری های شخصی هم تموم بشه و...
ممنون از توضیحاتی که دادی
ترجمه ای که من دارم کار بهمن فرزانه است (گفتی ترجمه یادم اومد که ترجمه درغرب خبری نیست را بیان نکردم!) امیدوارم اون خوبه باشه صد سال تنهایی را با ترجمه ایشون خوندم خوب بود...
خلاصه فکر کنم رایت مارکز شد دیگه !؟

ققنوس خیس جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ

سلام
جالبه ! فک می کنم کم کم داری تو معرفی کتابا یه سبک پیدا می کنی واسه خودت ...
از ۱۹۸۴ به بعد این شیوه داره شکل می گیره به نظرم !
.......
بنده با هر مفهومی که بخواهد کرامت فرد را زیر سوال ببرد مخالفم ... وطن معنای خاصی برای من نمی دهد در چنین شرایطی !
....
بالاخره مارکز و مجیک رئالیسم مسخره اش هم باید سهمی در این وبلاگ داشته باشند دیگر !! به گزینه ی ج رای می دهیم قبل اینکه آقای بدون پرچم شناسنامه مون رو باطل کنه !!
............
خاطره ی درخت ابدی از سربازی من رو هم برد به اون دوران رقت بار و مسخره !!

سلام
اون اوایل هم گفتم که حالا حالا ها باید مطلب های آبکی من رو تحمل کنید تا شاید فرجی حاصل بشه و البته در این میون تعدادی کتاب هم شهید می شود... حالا هم خیلی مونده تا به اونی که مطلوبه برسم
ممنون
.....

.....
ممنون از رای هرچند روی تعرفه ات کلی چیزای ناجور نوشتی! ولی رایت رو روی چشمام حساب می کنم
....
دوران رقت بار مسخره را خواهم نوشت روزی...اون کلاسی که قرار بود با هم بریم چی شد؟

NiiiiiZ جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ http://taktaazi.blogfa.com

خوب شد گفتین!!!
من از اونجایی که اسمشو همون در غرب خبری نیست شنیده بودم،‌ هیچ خوشم نیومده بود و هر بار که می دیدمش رومو می کردم اون ور که نره رو اعصابم!
( چون از صمیم قلبم معتقدم که در غرب خبری هست! خبرهایی خیلی بهتر از خبرهایی که در شرق هست!)

پیداش می کنم و می خونم. خیلی سریع!
ممنون از خبررسانی

سلام
خود من هم به همین اشتباه افتاده بودم متاسفانه
امیدوارم خوشتون بیاد
ممنون

درخت ابدی جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://etrenaltree.persianblog.ir

سلام مجدد.
تو همین هفته‌ای که گذشت خبرش بود که این رمان به اسم «عقرب» به فرانسه ترجمه و چاپ شده. به زودی سر و صداش بلند می‌شه.
منم هنوز نخوندمش. ناشرش نی بود و یادمه رو پیش‌خوون نشر چشمه دیده بودمش چند ماه پیش:۸۰۰۰ تومن. شاید کتاب‌فروشی نی که ظاهرا منتقل شده فاطمی داشته باشه.
اینم ضد جنگه.
(گوش شیطون کر امشب کتاب سلین تموم می‌شه.)

سلام
در کتابفروشی های پرت شاید پیدا بشود... چرخی خواهم زد
فکر کنم الان به سلامتی تمام شده باشه
منتظر نظرتم

داستان تکراری جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

سلام. متنتون رو چاپ کردم و خوندم. حیفه که وقتی داریم در مورد کتاب کاغذی متنی میخونیم از تو رایانه بخونیمش.
این حرفایی که شما نوشته بودین منو به یاد صحنه های به یاد موندنی کتاب انداخت:
وقتی که یک خوک گیر آورده بودن و با چه عذابی کتلت درست کردن و زیر بمباران با چه عملیاتی خوردنش و به شکم روش افتادن!
همسر دوستشون اومده بود بیمارستان دیدنش و سربازا با بچه دوستشون خودشون رو مشغول کردن !
یه نفر تو بیمارستان بود که دائم باهر وسیله ای میخواست خودکشی کنه و یه بار چنگال فرو کرده بود تو قفسه سینه ش و با دمپایی میزد روش!
اون فرانسوی که با هم توی کانال گیر افتاده بودن و کارگر چاپخونه بود و اینم میخواست به یاد اون چاپخونه چی بشه.

به مادر یکی از دوستای شهیدشون خبر مرگشو داد و مادره اصرار داشت بدونه که بچه اش راحت مرده یا درد کشیده.
یه عکس دختر گیر آورده بودن و تازه یادشون افتاده بود که چه چیزایی رو از دست دادن و چقدر از زندگی عادی دور شدن.
دقت کنید من در سیزده سالگی این کتابو خوندم و روی جلد هم نوشته بود در غرب خبری نیست ولی توی کتاب تصحیحش کرده بود و نوشته بود: به قولی در جبهه غرب خبری نیست.

سلام
واقعاً به صحنه های خوبی اشاره کردید همه به یاد ماندنی اند
برای اضافه کردن صحنه های : صدای اسب زخمی, کول کردن رفیق زخمیی که آخرش مرد, معلمی که تحریکشون کرده بود برای جبهه رفتن وقتی به جنگ فراخونده میشه و میفته زیر دست یکی از شاگرداش که از توپ ترین قسمت هاشه.....
13 سالگی خیلی زود نبود!!! به همین خاطر اون حس بهتون دست داده بود.

ندا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ب.ظ http://secondwindow.blogsky.com

من وقتی اسم خودم را در پی نوشت دیدم ذوق زده شدم
اگر با چندتا اسم دیگه بیام بنویسم گزینه ج تو می فهمی؟

سلام
پس از این به بعد نتایج آرا رو به تفکیک می آورم!!
می تونم بفهمم ولی ما به هم اعتماد می کنیم
ممکنه دیر و زود بشه ولی خوب سوخت و سوز نداره و بالاخره کتابهایی که دارم رو باید بخونم. تازه کتابهایی که قبل از تاسیس وبلاگ خوندم و در کتابخونه ام موجوده دوباره باید بخونم.

پریسا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

چرا همیشه آرمان ها و افکار آدم با اون چیزی تو عمل اتفاق می افته فرق می کنه. چرا حس قشنگی مثل وطن پرستی تبدیل می شه به کشتار وحشیانه ؟؟؟
این کتابو نخوندم ولی همین معرفی کوتاهش خیلی روم تاثیر گذاشت.
واسه رای دادن دیگه دیر شده ولی مثل اینکه رای با عشق در سالهای وباست(یعنی رای من )

سلام دوست عزیز
این عقاید مانند شراب عمل می کند: آن چنان را آنچنان تر می کند... انسان باشیم انسان تر می شویم و اگر حیوان باشیم حیوان تر می شویم. انسانیت کلید حل این معماست....
رای گیری به دلیل هجوم رای دهندگان تا امشب تمدید شد, تعرفه هم چاپ کردیم.

جیران شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ق.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

خوب راستش وقتی میگی فرزانه دیگه دهن آدم بسته میشه...
:)
آره مارکز بهتره...
راستش من صد سال تنهایی رو به خاطر اون چند جمله ی آخرش که میگه که چه می دوتم ماکوندو و اینا با طوفان نوح از زمین پاک شد و آنچه هم که در مکاتیب اومده دوباره تکرار نخواهد شد چرا که نسل های محکوم به صدص سال تنهایی فرصت دوباره ای به روی این کره ی خاکی نخواهند داشت عاشقانه می ژرستتم و هیچ مترجمیُ هیچ مترجمی مثه فرزانه نتونسته اینو تمیز و نفس گیر در بیاره.. جوری که غربتشو قشنگ حس کنی..
:)
چقدر من حرف می زنم بابا...

سلام
اینجا برای حرف زدنه دیگه! هرچه می خواهد دل تنگت بگو
من صد سال تنهایی رو قبل از کنکور خواندم (دو دهه قبل!)فکر می کنم به ظرفیت ذهنیم کمک شایانی کرد!

فرزانه شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
بیشتر از پانزده روز وحشتناک است که یک صفحه هم کتاب نخوانده ام کلی هم بهانه و عذر دارم ... سرم در حد لالیگا شلوغ بود طوری به خانه می رسیدم که فقط می توانستم چیزی بخورم و بخوابم .
عجالتاً فقط رایم را بدهم که با تاکید گزینه دال است
آبروی کاترینا ... بماند برای بعد از آن
در مورد اون پیشنهاد هم لطفاً کلیدش بزنین . اگر خواستید درباره نحوه اجرایش حرف بزنیم

سلام
من هم یک هفته ای به این صورت سرم شلوغ بود و احتمالاً تا چند روز دیگه هم ادامه دارد...
ممنون از رای
یه سوال از دوستان: من خودم هم می تونم رای بدم!؟
در مورد نحوه اجراش حرف بزنیم... فکر می کنید براش یه پست جداگانه بزنم؟

نیکادل شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلامی دوباره
حالا دیدی دوست جون
اینقدر به مموتی بیچاره بد و بیراه گفتیم، بابا اشتباه در شمارش ارا واسه هرکسی ممکنه پیش بیاد
چه آخر سالی شده همه داریم از شلوغی منفجر میشیم

سلام
قدیمی ها می گفتند "من" نکن "من" پشت دره! همین بود...
امیدوارم کمی خلوت شود

ققنوس خیس شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام دوباره
ما که از اول گفتیم در خدمتیم برای هر نوع کلاسی رفتن به همراه آدم باکلاسی چون میله بدون پرچم :-)
روزی صدبار (صد بار که دروغ است ، حداقل یه بار ، البته اگه از بعضی روزا فاکتور بگیریم) به خودم می گم ؛ کاش تهران بودم !!

سلام
چوبکاری نکن و به جاش تحقیق کن کجا خوبه و جا و مکان و زمان و...که اگر فرجی حاصل شد و ما در خدمت شما قرار گرفتیم معطل این قضایا نشویم و سریع بچسبانیم نان را بر دیواره گرمش.

نفیسه شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ

فیلمها و کتابهای زیادی در زمینه ضد جنگ هست. راستی هیتلر هم خیلی جنگ رو دوست داشت.

اما کتاب برام خیلی جالب بود. البته من کتاب رو خیلی وقت پیش خونده بود و خلاصه شما باز یادآوری بود.اون موقع خیلی ذهن من رو درگیر کرده بود.

در مورد رای هم ج و د رو خوندم اما بقیه رو نه و ترجیح می دم خلاصه کتاب نخونده رو اینجا بخونم.گزینه الف رو هم تعریف زیاد شنیدم.

سلام
بله خیلی زیاد ولی جنگ ها هنوز به وجود میان!
بالاخره من رای شما رو چی حساب کنم

سفینه ی غزل شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام
اولا؛ آن چنان را آن چنان تر خیلی تشبیه خوبی بود.
ثانیا نمی دونی چقدر برای عضویت!! در این مکان فرهنگی خوش حالم.
وسوم این که نمیشه من رایمو عوض کنم؟! (تازه متوجه حضور «مرشد و مارگریتا» در کتابخانه ی همسر جان شده ام.
.............................
اولین بار که نفرت از جنگ را با رگ و پی احساس کردم بعد از دیدن «سفر به چزابه» بود. بعد از آن « نجات سرباز رایان» . من نتوانستم «در جبهه ی غرب..» را بخوانم ولی فکر کنم چهره ی زشت جنگ در همه ی این آثار به نوعی نزدیک به هم روایت شده است.

سلام
اولاٌ اون تشبیه رو از سروش وام گرفتم
ثانیاٌ ما بیشتر
سوم هم بله چرا که نه....عوض شد
..........................
هر کدوم یه لطفی دارد...به خصوص اینکه کتاب چیز دیگریست

فرزانه شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://allethia.blogfa.com

سلام
من هم خرمگس رو خوندم منتظرم راجع بهش بنویسید

سلام
خودم هم منتظرم شروع کنم به نوشتن در موردش!

درخت ابدی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://etrenaltree.persianblog.ir

سلام.
آقا روم به دیوار! دیروز و امروز درگیر نوشتن یه مطلب بودم و نرسیدم به وعده وفا کنم

سلام
می دونم در چه حالی!

لیلی یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

منو یه جوری یاد کتاب نشان سرخ شجاعت انداخت که بعد جنگ قهرمان به عقب نگاه می کنه و دنبال معنی شجاعت می گرده. من نخوندم این کتابو . منتظر ائورا می مونم چون نتونستم بخونم یه کتاب دیگه که تو وبلاگ معرفی کردم درگیرم کرد. آقا من فکر می کنم رای منو این وسط دزدیدند چون من هربار به دوریس لسینگ خودم رای دادم و الان گزینه ۲ اسم منه. من رایمو می خوام من منتظر آئورا هستم و رایم هم گزینه ب شوخی کردم...

سلام

این نشان سرخ دلیری را بیش از 20 سال پیش خوندم و باورت میشه هیچی ازش یادم نیست!! رایت هم اگه دقت کنی گزینه ه است که همان کتاب رهنمودها... است که تا اون زمان 2 رای داشت. سعی می کنم رقیبان آینده اش گردن نازک باشند که رای بیاورد. ممنون

لیلی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com/

آقا حسین من فعلا زیاد کامنت نمیذارم ولی دنبال می کنم مطالبتون رو ... خلاصه ببخشید دیگه این آقا حیدر گند زد به احوالات همه برمی گردم بعد دفاع ... بالاخره این هفته است دعا کنید برام

سلام
لطف دارید... امیدوارم بالاخره دفاع کنید

کامران شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ

کسی فرمت پی دی اف این رمان رو نداره؟ من وقتی 9 سالم بود این رمان رو خوندم و تاثیر زیادی روی من گذاشت. می خواهم دوباره بخونم. کسی لطف کنه لینک این رو برای دانلود قرار بده یا به ایمیل من بفرسته. خیلی ممنون.

سلام
یک سرچی بکنید پیدا می کنید!
ولی اگر داخل ایرانید کتابش موجوده و یا در کتابخانه ها هم هست
چرا چشماتون رو اذیت می کنید!

سعید پنج‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:33 ب.ظ

سلام

من این کتاب رو نخوندم ولی با توصیف شما قصد دارم بخونمش
در اینکه جنگ چیز خوبی نیست شکی نیست بدی هاش از خوبیهاش بیشتره
ولی بنظر من نباید با 8 سال جنگ ما مقایسش کرد من کتابای دفاع مقدسی زیاد خوندم قبول دارم ارتش یجور دیکتاتوریه ولی سپاه و بسیج دوران جنگ فرقش با ارتش زمین تا آسمون بوده با الانش کار ندارم

وبرعکس در کشور ما این حماسه سازی نه تنها بر آتش جنگ فیزیکی علیه ما بنزین نریخته بلکه با وجود جنگ و در گیری در اکثر کشور های همسایه ما ازش 24 ساله در امانیم

سلام
کتاب خوبی است...
به نظر من در جنگ دموکراسی و نظر اکثریت و این حرفا جوکه و لطیفه است!! جنگه و جایی برای آزمون و خطا نیست... اتفاقن ارتش در زمان جنگ هم عملکردش کاملن قابل دفاعه...
جنگ و جنگ طلبی و ...یک بحثه و جنگیدن در مصافی که درونش هستیم یه بحثه...
جنگ را هم معمولن نظامیان شروع نمی کنند! مثل همین کتاب که یادمه اشاره کرده بود چند نفر سر یه میز برگه ای رو امضا کردند و آن شد که شد...

استراگون دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:33 ب.ظ http://choobalef.blogfa.com/

کدوم ترجمه رو خوندی؟ و نظرت راجع به ترجمه‌اش چطور بود؟

سلام
همان کتابی که عکس خود رمارک روی جلدشه... الان کتاب در دسترسم نیست ولی تا عصر که برسم خونه و با اطمینان عرض کنم خدمتتان، به نظرم ترجمه سیروس تاجبخش بود.
چهار سال و اندی پیش خوندمش... به نظرم ترجمه اش آنقدر فول نباید بوده باشد! چون به عنوان یکی از رمان های خوب در ذهنم باقی مانده است. از طرف دیگر خیلی هم ترجمه نابی نداشته است که یادم بماند. همین جملاتی که نقل کردم نشان می دهد که جا برای بهتر شدن دارد.

استراگون سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:29 ق.ظ http://choobalef.blogfa.com/

ممنون :)

زهرا محمودی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:12 ق.ظ http://www.mashghemodara.blogfa.com

سلام میله جان!
من تقویمی توی گوشی‌م دارم که زادروز نویسندگان را یادآوری می‌کند. داشتم متولدین این هفته را بررسی می‌کردم دیدم اول تیر یعنی ۲۲ ژوئن تولد اریش ریمارک است و در پی کتاب معروفش به اینجا رسیدم. مثل دلایل دوستمان من هم فکر کردم نباید سراغ "در غرب خبری نیست" بروم ولی با امتیاز شما حالا می‌دانم خبری هست و باید بخوانمش! ممنونم

سلام دوست عزیز

تقویم خوبی دارید. جستجو کنم من هم بریزم.
این کتاب را حتماً توصیه می‌کنم.
خیلی عالی است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد