مقدمه اول: نگاه هر نویسندهای به انسان خواهناخواه از وقایع زمانهاش تاثیر میپذیرد. در واقع اگر در اطراف آنها انسانها در حال کشت و کشتار یکدیگر باشند، دور از انتظار نیست که رد پای این پلیدی و پلشتی در نگاه این نویسندگان به انسان، قابل مشاهده باشد. جنگ جهانی اول یکی از وقایعی است که از این زاویه شدیداً اثرگذار بوده است. «جنگ بزرگ» یا آنکه بعدها معروف به جنگ جهانی اول شد، جنگی بود که از لحاظ تلفات نظامی و غیرنظامی تا آن زمان، یگانه بود و رکورددار، جنگی بود که از جهاتی خیلی از «اولینها» در آن بروز پیدا کرد: اولین استفاده از سلاحهای شیمیایی و بمباران گسترده مناطق غیرنظامی برای اولین بار که در اثر آن میلیونها نفر به کام مرگ رفتند. این جنگ تراژدی عظیمی بود؛ انسانها دمار از روزگار هم درآوردند! شکل دنیا تغییر کرد و استخوانهای بسیاری لای زخمها باقی ماند که یک قلم آن همین خاور میانه ماست؛ هنوز هم که هنوز است دورنمایی از آرامش در آن قابل رویت نیست. از موضوع مقدمه دور نشویم! لیانید آندریف مشخصاً تحت تاثیر این جنگ قرار گرفته و با توجه به مشاهده آثار این جنگ مخرب به این نتیجه رسیده است که این بشر دوپا هیچ نیازی به وسوسه شیطان ندارد و خودش در این زمینه استادی است که صد شیطان را درس خواهد داد!
مقدمه دوم: یادداشتهای شیطان به علت مرگ نویسنده، در میان یک جمله ناگهان به پایان میرسد. به همین خاطر این کتاب به «ناتمام» بودن معروف است. احتمالاً دوستانی که کتاب را خواندهاند با من همنظر باشند که اطلاق رمان ناتمام به این داستان صحیح نیست. نویسنده بزعم بنده هر آنچه مد نظر داشته روی کاغذ آورده و تقریباً در دو سه صفحه آخر، کتاب از منظر داستانی پایان یافته است. در واقع خواننده منتظر اتفاق دیگری نیست ولذا داستان تمام و کامل است و شاید بتوان گفت فقط جمله آخر ناتمام مانده است. چه بسا نویسنده به همین خاطر (یعنی به پایان رساندن داستان) با فراغ خاطر از دنیا رفته باشد. طبعاً اگر نویسنده زنده میماند با پرداخت و بازنویسی و ... شکل بهتری به کار میداد اما به هرحال این کتابی که دست ماست ناتمام نیست.
مقدمه سوم: شخصیت اصلی داستان «گرنی واندرهود» است که پیش از شروع روایت از دنیا رفته است و هیچ فلشبک و اشارهای هم به گذشتهی او نمیشود! اینکه چگونه او با این اوصاف شخصیت اصلی داستان است در ادامه خواهم گفت. این شخصیت یک مابهازای واقعی معروف دارد: «آلفرد گوین واندربیلت»، یکی از اعضای خانواده ثروتمند واندربیلت در ایالات متحده. پدربزرگ ایشان در قرن نوزدهم از طریق سرمایهگذاری در ساخت راهآهن در آمریکا به ثروتمندترین فرد آن کشور بدل شد. آلفرد واندربیلت در آستانه جنگ جهانی اول در سفری از آمریکا به اروپا با کشتی لوسیتانیا، در اثر غرق شدن کشتی به واسطه شلیک اژدر از یک زیردریایی آلمانی، جان خود را در 38 سالگی از دست داد. این خانواده اهل کار خیر هم بودند و در زمینه ساخت دانشگاه و ... نیز فعالیتهایی داشتند. در مورد مرگ آلفرد هم روایتهایی هست که جلیقه نجات خود را به زنی که نوزادی در آغوش داشت، داده است و... در داستان او برای انجام یک فعالیت نیکوکارانه قصد دارد به اروپا بیاید و به کمک سه میلیارد دلار ثروتی که دارد شرایط را که در آستانه جنگ است، تاحدودی بهبود بدهد اما شیطانِ داستان او را بهنحوی (؟) به قتل میرساند و کالبد او را تسخیر میکند و شیطان در قالب او سفر را ادامه میدهد و ما یادداشتهایش را میخوانیم. با این توصیف من متوجه نشدم چرا برخی دوستانی که در مورد معرفی این داستان اظهار نظر کردهاند، انتخاب واندرهود را نمادی از انتقاد نویسنده به سرمایهداری و بورژوازی و امپریالیسم و غیره و ذلک تلقی کردهاند! انگار فرض کردهاند در داستان، واندرهود واجد خصایصی است که موجب انتخاب شدنش توسط شیطان شده است. تازه این به کنار...! شیطانِ داستان که از انسانهای داستان خیلی اخلاقیتر است!! وقتی چند تا انگاره ثابت در ذهن داشته باشیم و با خطکش آنها به سراغ تحلیل کتاب و وقایع و حوادث برویم، نتیجه همین خواهد شد.
******
شیطان با این هوس که انسانها را بازیچه دست خود نماید روی زمین میآید و چون برای این کار باید به هیئت انسان دربیاید، کالبد «گرنی واندرهود» را به همان ترتیبی که در مقدمه سوم عرض کردم به تسخیر در میآورد. او به همراه دستیارش «توبی»، که شیطانکی است با سابقه کشیشی، راهی رُم میشوند. یادداشتهای شیطان از اینجا آغاز میشود. آنها در راه رسیدن به رم دچار حادثه میشوند و ناخواسته به عمارتی در حومه رم وارد میشوند. در این عمارت فردی دانشمند و اهل مطالعه به نام «فاما مگنوس» به همراه دخترش ماریا زندگی میکند. پیش از ورود واندرهود به اروپا و ایتالیا، روزنامهها در مورد مقاصد خیرخواهانه و انساندوستانه او قلمفرسایی کرده و این نوید را دادهاند که او میخواهد ثروت کلان خود را در مسیر صلح و انساندوستی در اروپا مصرف کند. شیطان پس از روبرو شدن با مگنوس تلاش میکند او را با خود همراه کند تا در مورد هزینه کردن سه میلیارد دلار ثروتش از او مشورت بگیرد اما مگنوس صراحتاً اهداف او را به ریشخند میگیرد. قبل از خروج شیطان از عمارت و رهسپار شدن به سوی رم، ماریا وارد میشود. چهرهی او چنان زیباست که شیطان، تحتتأثیر قرار میگیرد و او را به یاد مریم مقدس میاندازد. این مواجهه البته مسیر داستان را تغییر میدهد. طبعاً آدمهای مختلفی شتابان به سوی واندرهود و پولهایش روانه میشوند؛ از اسقف گرفته تا یک پادشاه مخلوع و... و شیطان در راستای هدفش سعی میکند با آنها بازی کند اما...
در ادامه مطلب نامه یکی از شخصیتهای اصلی داستان را خواهیم خواند.
******
لیانید آندریف (1871-1919) نمایشنامهنویس و رماننویس روسی است که به عنوان پدر اکسپرسیونیسم در ادبیات روسی شناخته میشود. او در رشته حقوق تحصیل کرد و پس از آن در همین زمینه به کارمندی در دادگاه مسکو مشغول شد. در کنار کارهای روزمره به سرودن شعر پرداخت اما در انتشار آنها توفیقی نیافت. در 27 سالگی یک داستان کوتاه از او در روزنامهای منتشر و مورد توجه ماکسیم گورکی قرار گرفت. به توصیه گورکی تمرکز خود را بر کار ادبی قرار داد و خیلی زود به چهرهای معروف در زمینه داستاننویسی تبدیل شد. اولین مجموعه داستان او در سال 1901 منتشر و فروشی بالغ بر 250 هزار نسخه داشت. در دهه اول قرن بیستم کارهای زیادی از او منتشر شد و در این دوره یکی از پرکارترین و مشهورترین نویسندههای روس بود. در همین دوره نمایشنامهنویسی را هم آغاز کرد و کارگردانان بهنامی همچون استانیسلاوسکی و میرهولد آثار او را به روی صحنه بردند. در انقلاب 1905 روسیه به عنوان یک نویسنده پرشور دموکرات فعالیت داشت اما پس از آن شاید به واسطه شکست انقلاب، یا مرگ همسرش در اثر عفونت ناشی از زایمان در سال 1906، روحیه بدبینی و نگاه ناامیدانه بر او غلبه کرد. در دهه دوم قرن بیستم کارهای کمتری از او به چاپ رسید. او که در ابتدا از انقلاب روسیه حمایت میکرد از پیروزی بلشویکها اظهار نگرانی میکرد. در سال 1917 به فنلاند نقل مکان کرد. یادداشتهای شیطان را در این دوره آغاز کرد و در سال 1919 درحالیکه داستان را به پایان رسانده بود یا در حال به پایان رساندن آن بود، در فقر و ناامیدی مطلق به دلیل سکته قلبی از دنیا رفت. بزعم من شاید اگر در روسیه مانده بود چند سال بیشتر عمر میکرد و بعد در تصفیههای استالینی حذف میشد.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه حمیدرضا آتشبرآب، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1397، تیراژ 2000 نسخه، 278 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.7)
پ ن 2: انصافاً باید گفت طرح جلد ترجمه فارسی از لحاظ محتوایی یک سر و گردن از طرح جلدهای انگلیسی بالاتر است. تابلویی از «جیمز انسور» نقاش اکسپرسیونیست بلژیکی که به نقاش نقابها و صورتکها شهره بود. نام این اثر دسیسه است و بسیار با محتوای داستان همخوانی دارد.
پ ن 3: کتاب بعدی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اثر عطیه عطارزاده خواهد بود. پس از آن سراغ «به سوی فانوس دریایی» اثر ویرجینیا وولف خواهم رفت، حالا چرا در این شرایط سخت چنین کتاب سختی را انتخاب کردهام، خودم هم نمیدانم!
ادامه مطلب ...