«ما» در ابتدای دههی 1920 نگاشته شده و آرمانشهری را در بیش از هزار سال بعد به تصویر کشیده است. در این فاصله جنگهای طولانی رخ داده و فقط حدود 0.2 مردم زمین زنده ماندهاند که بخش اعظم آنها در «یکتاکشور» و تحت لوای حکومت «نیکوکار» کبیر زندگی میکنند. این کشور با دیواری شیشهای از نقاط دیگر این کرهی خاکی جدا شده؛ مناطقی که در آنها ظاهراً تعداد اندکی انسان در وضعیت بدوی زندگی میکنند. اما در یکتاکشور همهچیز بر مدار علم و علیالخصوص ریاضیات قرار گرفته است تا آحاد این ملت به سعادت و خوشبختی رهنمون شوند!
در این آرمانشهر، آدمها اسمی ندارند و هرکس با یک کد مشخص میشود. لباسها متحدالشکل است، خانه ها یکسان هستند و از شیشه ساخته شدهاند بنحویکه حرکات همه در پیش چشم ناظرین و پاسداران قرار دارد. برنامهی زندگی مردم تقریباً بهصورت کامل در «جدول ساعات» مشخص شده است؛ سرِ ساعت بیدار میشوند و سرِ ساعت به محل کار میروند و غذا میخورند و به پیادهروی اجباری میروند و مطابق برنامه در کلاسهای آموزشی شرکت میکنند. خلاصه اینکه همهچیز خطکشی شده و مشخص است حتی روابط جنسی... میزان این روابط نیز بر اساس آزمایشهای پزشکی برای هر فرد معین شده است و آنها میتوانند بر اساس کوپنهایی که دارند شرکای جنسی خود را انتخاب کنند. میلیونها آدم بر اساس جدول ساعات زندگی میکنند؛ جدولی که فقط اندکی از آن به خواست شخصی افراد تعلق دارد و امید میرود که به زودی این ساعات محدود شخصی نیز فرموله و مشخص گردد. در این دنیای آرمانی فردیت محلی از اعراب ندارد و همگی «من»ها در «ما» مستحیل شده است.
«ما» مجموع نوشتههایی است که شخصیت اصلی داستان با نام D-503 در چهل فصل کوتاه روی کاغذ میآورد. او ریاضیدانی است که بر روی ساخت سفینهای فضایی به نام «انتگرال» کار میکند. قرار است انتگرال به زودی به فضا برود و برخی مجهولات باقی مانده را حل کند:
«کلمهبهکلمه اعلامیهای را که امروز در روزنامه رسمی یکتاکشور به چشم میخورد، رونویسی میکنم:
ساخت انتگرال ظرف صدوبیست روز به پایان خواهد رسید. ساعت پرشکوه و تاریخی پرواز اولین انتگرال به فضا فرا میرسد. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام جهان خاکی را مطیع قدرت یکتاکشور ساختند. شاهکار شما افتخارآمیزتر خواهد بود. شما با کمک انتگرالِ شیشهای آتشین دَم، معادلهی کائنات را حل خواهید کرد. شما، موجودات ناشناس سایر کُرات را - که شاید هنوز در وضع بدوی آزادی به سر میبرند - به زیر یوغ پرخیر عقل خواهید کشاند. اگر نخواهند درک کنند که ما برای آنان سعادتی میآوریم که از لحاظ ریاضی خطاناپذیر است، وظیفهمان خواهد بود که ایشان را مجبور به زندگی باسعادت سازیم. اما پیش از آن که دست به اسلحه ببریم، از قدرت کلمات استفاده خواهیم کرد.
بنابراین، به نام نیکوکار به تمام اعداد یکتا کشور اعلام میداریم:
هر کس استعداد چنین کاری را در خود میبیند، باید به تصنیف تراکت، چکامه، بیانیه، شعر یا سایر آثاری که در تجلیل زیبایی و عظمت یکتاکشور باشد، بپردازد.
این اولین محمولهای خواهد بود که انتگرال حمل خواهد کرد. زنده باد یکتاکشور، زنده باد اعداد، زنده باد نیکوکار!»
راوی میخواهد پیرو همین اطلاعیه چیزهایی بنویسد تا با انتگرال به فضا بفرستد. او تلاش میکند آنچه را که میبیند و میاندیشد به رشته تحریر درآورد. البته با عنایت به اینکه این نوع نگارش در چنان فضایی کاری خلافِ عادت و بهنوعی نقض غرض است، همان ابتدا راوی تأکید میکند چیزهایی که من میاندیشم همان است که «ما» میاندیشیم و دقیقاً به همین دلیل، عنوان نوشتههایش را «ما» میگذارد. طبعاً همین میزان اندیشیدن موجبات تمایز و قوام یافتن فردیت را فراهم میآورد و با ورود فردی مؤنث به داستان و قدرت گرفتن تخیل و احساسات در راوی، این امر تشدید میشود و تناقضات و کشمکشهایی شکل میگیرد که داستان را پیش میبرد و...
*****
یوگنی زامیاتین در سال 1884 در منطقه لبدیان روسیه به دنیا آمد. در سال 1905 در دوران دانشجویی به واسطه پارهای فعالیتهای سیاسی و انقلابی دستگیر و پس از طی نمودن دوران زندان از پایتخت تبعید شد. پس از مدتی به سنپترزبورگ بازگشت و توانست ضمن ادامه تحصیل (رشته مهندسی کشتی) داستانهایی بنویسد که مورد توجه منتقدین و نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی قرار بگیرد. پس از انقلاب خیلی زود از روند وقایع احساس خطر کرد. «ما» محصول این دوران است و نسخه اولیه آن در کمیته انقلابی مربوط به نویسندگان خوانده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و اجازه چاپ نیافت. پس از آن نویسنده همواره زیر فشار و حمله منتقدین و نویسندگانِ رسمی! و جماعتی بود که تحت لوای انقلابی بودن به خود اجازه هر کاری میدادند. بهمرور امکان هرگونه فعالیت ادبی از او سلب شد. در سال 1931 طی نامهای به استالین ضمن بیان مشکلاتش خواستار مجوز خروج از کشور شد که با وساطت گورکی این امر میسر شد و او به پاریس رفت. دور شدن از وطن چندان به مزاج او سازگار نیافتاد و زامیاتین در سال 1937 در سن 53سالگی از دنیا رفت.
«ما» در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. این کتاب دو مرتبه به فارسی ترجمه شده است؛ بهروز مشیری (1352) و انوشیروان دولتشاهی (1379) ... البته هر دو نایاب هستند و من این کتاب را خوشبختانه در کتابخانه یافتم.
...................
مشخصات کتاب: ترجمه انوشیروان دولتشاهی، نشر دیگر، 266صفحه، چاپ اول 1379، شمارگان 2200 نسخه
پ ن 1: نمره من به داستان 4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.94 نمره در سایت آمازون 4)
پ ن 2: بر اساس آرای اخذ شده در انتخابات قبلی، برنامههای بعدی به ترتیب «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» از آستوریاس و «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» از یوسا خواهد بود.
ادامه مطلب ...
با گزینههای انتخاباتی این نوبت به دیار آمریکای لاتین سفر خواهیم کرد.... سفری ارزان! و بدون نیاز به گرفتن مرخصی در همین آغاز کار!... میدانم که هر چهار گزینه قابل تأمل و قابل اعتنا هستند و انتخاب از میان این نویسندگان سخت است اما سختیاش هم زیباست! از میان گزینهها لطفاً به یک گزینه رای بدهید:
1) سه روایت از یهودا – خورخه لوئیس بورخس
هزارتوهای بورخس در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد. ترکیبات متنوعی از این هزارتوها در ایران چاپ شده است. در مورد این نویسنده آرژانتینی بهترین توصیف را هربرت کوئین بصورت کاملاً اختصاصی برای خوانندگان وبلاگ در مطلب مربوط به کتابخانه بابل آورده است. سه روایت از یهودا مجموعه داستان کوتاهی است از همین مجموعه هزارتوهای بورخس.
2) زندگی واقعی آلخاندرو مایتا – ماریو بارگاس یوسا
اگر این کتاب انتخاب شود پنجمین رمانی خواهد بود که از این نویسندهی پرویی برنده نوبل ادبیات سال 2010 میخوانم. چهار کتاب قبلی همگی مورد پسند من بودهاند: مرگ در آند، سالهای سگی، گفتگو در کاتدرال و جنگ آخرزمان.
3) مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت – میگوئل آنخل آستوریاس
میگوئل آنخل آستوریاس (1899 – 1974) شاعر و نویسنده گواتمالایی برنده نوبل ادبیات در سال 1967 است. با کمال تعجب اثری از این نویسنده در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند نیست. پیش از این فقط یک کتاب از ایشان خواندهام و به نظر خودم حتماً آقای رئیسجمهور شایستگی حضور در این لیست را دارد... حیف است که آثار این نویسنده را بعد از مرگ بخوانیم!
4) مرگ آرتمیو کروز – کارلوس فوئنتس
تا کنون از میان آثار این نویسنده مکزیکی ( 1928-2012 ) در وبلاگ در مورد آئورا، کنستانسیا و البته پوست انداختن نوشتهام. برخی منتقدین "مرگ آرتمیو کروز" را یکی از مهمترین رمانهای آمریکای لاتین دربارهی فرجام انقلابهای این قاره میدانند.
.........................................................
ما ایرانیان در ایام عید ضمن تبریک سال نو معمولاً برای یکدیگر آرزوهای خوب میکنیم. سنت خوبی است. اما برخی از این آرزوها در پسِ ظاهرِ فریبندهی خود میتوانند دارای باطن خطرناکی باشند. مثلاً همین چند دقیقه قبل یکی از دوستان برای من آرزوی جیبهای پر از پول کرد. ذهنِ من معمولاً بعد از شنیدن چنین آرزویی به سمت اوضاع اقتصادی ونزوئلا یا آلمان بعد از جنگ میرود و مشخصاً توصیف هاینریش بل (شاید هم گونتر گراس) از آن دوران که گفته بود با اسکناسهایی که برای خرید یک قوطی کبریت پرداخت میکردیم میشد اتاقی را کاغذ دیواری کرد! جیب پر از پول برای من تداعیکننده چنین اوضاعی است.
از طرف دیگر برخی آرزوها برای تحقق یافتن نیاز به مقدماتی دارند که بدون آنها امکان وقوع نخواهند داشت. لذا بهتر و مفیدتر آن است که آن پیشنیازها را برای یکدیگر آرزو کنیم. مثلاً همین پُر پول شدن جیب همگان طبعاً نیازمند یک سیستم پر رونق اقتصادی است و آن هم البته زنجیره مقدمات خودش را دارد. با پیش رفتن در یکی از شاخههای آن به سیستم دموکراتیک میرسیم که البته آن هم محصول یک جامعه دموکراتیک است. قاعدتاً جامعهای دموکراتیک خواهد بود که عجالتاً تحمل عقیده مخالف را داشته باشد. پس میتوان برای سال جدید آرزو کرد که به مجرد مواجهه با نظری که آن را نمیپسندیم زیپِ کیبوردمان را باز نکنیم و نفرت انباشته در درون خود را بیرون نریزیم! باور کنیم که بیرون ریختن آنها موجب خلاصی ما نمیشود. با این کار فقط بار دیگر آن سخن اومبرتو اکو در مورد فضای مجازی و گسترش تریبون برای ...ها را ثابت میکنیم. خودمان را تبدیل به نمونههای بارز مدعای ایشان نکنیم. مطمئنم که ایشان راضی به زحمت ما نیستند!
الان که میخواهم با آرزوی بالا رفتنِ قدرتِ تحملِ عقیدهی مخالف برای خودم و دوستان و هموطنانم این مطلب را به پایان برسانم، با مرور وقایعی که در سال گذشته شاهد آن بودم، به نظرم رسید که باز هم باید به یک مرحله عقبتر بروم تا آرزویم هدر نرود! در این مرحله ما ابتدا باید یاد بگیریم عقیدهی موافق خودمان را تحمل کنیم!! میدانم که غول چراغ جادو با شنیدن این آرزو خندهاش میگیرد اما باکی نیست. خندیدن ایشان بهتر از آن است که بذر آرزویمان را در شورهزار بپاشیم.
طبعاً تحمل عقیده موافق مستلزم داشتن حوصلهی خواندن و شنیدن و البته درک کردن آن است. همین را برای خودم و دیگران آرزو میکنم.
سال نو مبارک.
...............................
پ ن 1: کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت «ما» اثر یوگنی زامیاتین است.
داستان شامل هفت بخش است که هر بخش در زمانی مشخص که در بالای صفحه آغازین آن ذکر شده، توسط راویِ اولشخص (کریستوفر بنکس) روی کاغذ آمده است. این زمانها هر یک بهنوعی نقاط عطف مهمی در زندگی راوی محسوب میشود.
تاریخ بخش اول 24 ژوئیه سال 1930، تاریخی است که کریستوفر روایتش را آغاز میکند. شب قبل از این تاریخ یک مهمانی بزرگ برگزار شده و راوی که در این زمان، کارآگاهی مشهور در لندن است، ضمن گفتگویی مفصل با زن جوانی به نام سارا، بهبود قابل توجهی در رابطهی خودش با این زن ایجاد کرده است. راوی برای اینکه اهمیت این اتفاق مشخص گردد قبل از بیان آن، روایتش را از تابستان سال 1923 آغاز میکند، زمانی که به تازگی از کمبریج فارغالتحصیل شده است. او در آن زمان در برخورد با یکی از دوستان دوران مدرسهاش به اولین مهمانی مهم زندگیاش دعوت میشود. راوی با به یادآوری دوران مدرسه، به ما اطلاع میدهد که او در شانگهای به دنیا آمده و در دوران کودکی پدر و مادرش را بهطرز عجیبی از دست داده و پس از آن به انگلستان آمده و تحت سرپرستی خالهاش، تحصیلات خوبی در مدرسه شبانهروزی و پس از آن کمبریج، داشته است. در آن اولین مهمانی او دورادور با سارا همینگز، زن جوان زیبا و جاهطلب که در مورد او گفته میشود که به دنبال مردان معروف و مشهور است، آشنا میشود. دو سال بعد، وقتی کریستوفر در اثر حل چند پرونده، معروفیتی به دست آورده است تلاش میکند برای اولین بار با سارا همصحبت شود اما این تلاش ناکام میماند. چهار پنج سال بعد، وقتی کریستوفر به شهرت بالایی رسیده است سارا پیشقدم میشود تا... اینجا ما به زمانِ حالِ روایت در این بخش نزدیک میشویم و آن مهمانی بزرگ، که فردایِ آن راوی، همهی این بخش شصت صفحهای را روی کاغذ میآورد.
سبک روایت راوی اینگونه است. بخش بعدی، یکسال بعد روایت میشود و... در واقع رمان به سه قسمت زمان-مکانی تقسیم میشود. بدینترتیب که قسمت اول در لندن بین سالهای 1930 تا 1937 (بخشهای اول و دوم و سوم)، قسمت دوم در شانگهای 1937 و در کوران جنگ ژاپن و چین (بخشهای چهارم و پنجم و ششم)، و قسمت سوم در لندن و سال 1958 (بخش هفتم) روایت میشود. در هر نوبت راوی با کندوکاو در خاطرات و هزارتوی ذهنش، موضوعات مد نظرش را روی کاغذ میآورد.
توصیه من به دوستانی که میخواهند این داستان را بخوانند این است که حواسشان باشد داستان صرفاً روایت یکسری وقایع توسط راوی اولشخص نیست که در ترتیب و توالی و چرایی آن، مسیر را طی کنیم بلکه در طول این مسیر، همواره یک چشممان باید به راوی باشد! در واقع مسئله اصلی اوست. راوی خاطراتش را در هفت نوبت روی کاغذ میآورد. در هر کدام از این زمانها حال و هوای راوی میتواند متفاوت باشد از این جهت که گاهی مرز توهم و واقعیت در هم میپیچد... خلاصه اینکه راویِ داستان روانرنجور است و طبیعی است که برخی مشکلاتش را عمداً بیان نکند؛ در واقع چیزی را که تمایل ندارد به یاد بیاورد، به یاد نمیآورد! اما او در آنچه خودآگاهانه بیان میکند فردی صادق است و لذا برخی لغزشهایش از لابلای سطور بیرون میزند... دقیقاً مثل یک روانکاوی. لذا خواننده باید همچون یک همدمِ مسئول یا یک پزشکِ مشتاق به این متن ورود کند. در روانکاوی این فرد حتماً نکتههای بسیاری است که به کار همهی ما میآید.
در ادامه مطلب کمی رودهدرازانهتر به داستان پرداختهام.
******
«وقتی یتیم بودیم» پنجمین اثر کازوئو ایشیگورو است که در سال 2000 منتشر شده و در فهرست نامزدهای بوکر آن سال قرار داشته است.
مشخصات کتاب من: ترجمه مژده دقیقی، انتشارات هرمس، چاپ دوم 1385، تیراژ 2100 نسخه، 400 صفحه، 2500 تومان.
پ ن 1: لینک پیشدرآمد که دو پاراگراف از کتاب را در آنجا آوردهام: اینجا
پ ن 2: نمره من به کتاب 4.8 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.5 و در سایت آمازون 3.6)
پ ن 3: ظاهراً فرصتی نمانده است و میبایست همینجا فرا رسیدن سال جدید را تبریک بگویم. امیدوارم سال جدید را خوب بسازید.
واقعیت این است که طی این یک سال اخیر روز به روز بیشتر نگران خاطرههایم شدهام؛ دلیلش هم این است که کشف کردهام این خاطرهها – خاطرههای دوران کودکی، خاطرههای پدر و مادرم - اخیراً رفتهرفته محو میشوند. این اواخر چند بار متوجه شدهام که باید خیلی تلاش کنم تا چیزی را به خاطر بیاورم که همین دو سه سال پیش یقین داشتم برای ابد در ذهنم حک شده است. به عبارت دیگر، ناگزیر پذیرفتهام که با گذشت هر سال، زندگیام در شانگهای محوتر میشود، تا آنکه یک روز چیزی جز چند تصویر مغشوش باقی نمیماند. حتی امشب، وقتی نشستم اینجا و سعی کردم به این چیزهایی که هنوز در خاطرم مانده نظمی ببخشم، باز هم از اینکه بسیاری از آنها کاملاً محو شدهاند یکه خوردم. به عنوان مثال، همین صحنهٔ مربوط به مادرم و مأمور بهداشت که الآن تعریف کردم: هرچند تردیدی ندارم که اصل ماجرا را کموبیش بادقت به خاطر آوردهام، وقتی دوباره آن را در ذهنم مرور میکنم، میبینم در مورد بعضی جزئیات آن قدرها هم مطمئن نیستم. از یک طرف، دیگر مطمئن نیستم که او واقعاً به بازرس گفته باشد: «وقتی زندگیتان را مدیون چنین ثروت گناهآلودی هستید، چطور ممکن است وجدانتان آسوده باشد؟» حالا به نظرم میرسد که مادرم، حتی در آن حالت هیجانزده، حتماً از ناشیانه بودنِ این حرف آگاه بود، و به این واقعیت وقوف داشت که چنین حرفی او را کاملاً در معرض استهزا قرار میداد. تصور نمیکنم مادرم هرگز تسلطش را بر اوضاع تا این حد از دست میداد. از طرف دیگر، شاید این حرف را دقیقاٌ به این دلیل به او نسبت داده باشم که در مدت زندگیمان در شانگهای لاید چنین سؤالی مدام ذهنش را مشغول میکرد. این واقعیت قطعاً مایهٔ عذایش بود که «زندگیمان را مدیون» شرکتی بودیم که فعالیتهایش، به تشخیص او، اقداماتی اهریمنی و مستوجب عقوبت بودند.
در واقع، هیچ بعید نیست در مورد موقعیتی که او آن حرف را بر زبان آورد اشتباه کرده باشم؛ و این سؤال را نه از مأمور بهداشت، بلکه از پدرم کرده باشد، آن هم یک روز دیگر، در آن بگو مگو در اتاق ناهارخوری.
..................................
رقاصها حدود بیست نفر بودند که خیلیهاشان «اوراسیایی» بودند، و لباسهای یکشکلِ چسبان با یک نقش پرنده به تن داشتند. در همان حال که آنها برنامهشان را اجرا میکردند، انگار آن جمع علاقهاش را به جنگِ آن سوی کانال به کلی از دست میداد، هر چند آن صداها هنوز به وضوح در پسِ موسیقی شاد به گوش میرسید. گویی برای این آدمها یک سرگرمی به پایان رسیده و سرگرمی دیگری آغاز شده بود. نخستین بار نبود که از زمان ورودم به شانگهای موجی از احساس انزجار نسبت به آنها وجودم را پر میکرد. مسئله صرفاً این نبود که طی سالها به هیچ وجه نتوانسته بودند به مبارزه با این قضیه برخیزند، و اجازه داده بودند امور به وضعیت هولناک کنونی با همهٔ عواقب فجیعش برسد. آنچه از لحظهٔ ورودم مرا عمیقاً ناراحت کرده این است که در اینجا هیچکس حاضر نیست بپذیرد جداً مقصر است. طی این دو هفتهای که اینجا بودهام، در تمامی برخوردهایم با این شهروندان، چه از طبقهٔ بالا چه پایین، حتی یکبار هم شاهد رفتاری نبودهام که بتوان آن را حمل بر شرمندگی صادقانه کرد. به کلام دیگر، در اینجا، در قلب گردابی که بیم آن میرود که سراسر دنیای متمدن را به کام خود بکشد، یک جور توطئهٔ رقتبارِ انکار وجود دارد؛ انکار مسئولیتی که منحرف و تباه شده است، و به صورت رفتار تدافعیِ متفرعنانهای متجلی میشود که بارها با آن مواجه شدهام. و اکنون در این تالار، همین به اصطلاح نخبگان شانگهای چنین تحقیرآمیز با رنج و عذاب همسایگان چینی خود در آن سوی کانال برخورد میکردند.
...............................
پ ن 1: همانطور که از عکس برمیآید دارم آمادهی نوشتن مطلب مربوط به این کتاب میشوم!
پ ن 2: کتاب بعدی «ما» اثر یوگنی زامیاتین خواهد بود.
این مجموعه داستان شامل هفت داستان کوتاه از نویسندگان انگلیسیزبان است که توسط جعفر مدرس صادقی انتخاب و ترجمه شده است. این مجموعه علاوه بر داستانها، یک مقدمه مبسوط درخصوص داستان کوتاه و معرفی نویسندگان منتخب در ابتدای کتاب و شش مقاله کوتاه در باب حواشی مرتبط با نویسندگی در انتهای کتاب دارد که همگی جالب توجه هستند. چاپ اول کتاب در سال 1371 انجام شده است و میتوان گفت در آن زمان بیشتر این نویسندگان برای خوانندگان فارسیزبان چندان شناخته شده نبودند. به عنوان مثال کازوئو ایشیگورو (که قرار بود مطلب بعدی در مورد کتاب «وقتی یتیم بودیم» از این نویسنده باشد و هنوز هم قرار است مطلب بعدی همین باشد!) در آن زمان 38 ساله است و اثری از او به فارسی ترجمه نشده است و احتمالاً این داستان کوتاه اولین اثری است که از او به فارسی چاپ شده است. این نویسنده در مقدمه با بزرگانی همچون هنری جیمز و دیگر بزرگان این عرصه مقایسه میشود... مقایسهای که حالا میدانیم اصلاً بیراه نبوده است. شش نویسنده دیگر همگی آمریکایی هستند؛ سه زن و سه مرد: شرلی جکسن، آن تایلر و آن بیتی، ریموند کارور، جان آپدایک و توبیاس ولف.
خواندن این مجموعه را به دوستداران داستان کوتاه توصیه میکنم. در ادامه مطلب مختصری در مورد داستانها و پاراگرافهایی از آنها را آوردهام و یکی از آنها را هم به صورت صوتی... البته که خواندن آن داستان از روی کتاب چیز دیگری است. واقعاً چیز دیگری است.
..........................
مشخصات کتاب: ترجمه و گردآوری جعفر مدرس صادقی - نشر مرکز – چاپ پنجم 1387 – 183صفحه
پ ن 1: نمره من به این مجموعه 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.78 )
پ ن 2: از اظهار لطف و احوالپرسی دوستان بسیار متشکرم. اوضاع روبراه است و هفته آینده یک عمل کوچک برای خارج کردن آن جسم خارجی خواهم داشت و تمام!
پ ن 3: مطلب بعدی درخصوص کتاب «وقتی یتیم بودیم» کازوئو ایشیگورو خواهد بود. برنامه بعدی نیز «ما» اثر یوگنی زامیاتین است.
ادامه مطلب ...