معمولاً در این ایام از میان کتابهای که سال گذشته خوانده و در موردشان در وبلاگ نوشتهام، یک لیست حدوداً دهتایی را به عنوان کتابهای قابل توصیه جمعبندی میکنم. این لیست کوتاه در کنار کتابهای منتخب سالهای گذشته احتمالاً به کار مخاطبین خواهد آمد. در سالهای قبل یک دستهبندی مبتنی بر تجربه شخصی خودم روی کتابها داشتم (A و B و C) که لازم است مجدداً در مورد آن توضیحاتی بدهم.
تصور کنید شما هم مثل من تصمیم گرفتهاید در سال جدید ورزش کنید! مثلاً از همین شنبه آینده! چنانچه برای شروع، برنامه سنگینی در نظر بگیریم، بدنمان جواب نخواهد داد و حتی اگر دچار آسیبدیدگی نشویم محتملاً از ادامه ورزش منصرف خواهیم شد. این قاعده در مورد امور دیگر نیز کاربرد دارد. یک نوزاد در بدو تولد فقط توانایی هضم شیر مادر یا شیر خشک را دارد و به مرور معدهاش آمادگی دریافت غذا را پیدا خواهد کرد.
در مورد رمانخوانی هم وضعیت کمابیش به همین شکل است. چنانچه در ابتدای پروژه بازگشت به رمان (چون ما همگی تجربیات جسته و گریخته شنیدن و خواندن داستان را در گذشتههای دور و نزدیک داشتهایم) اگر به سراغ رمانهای شاهکاری نظیر گفتگو در کاتدرالِ یوسا، اگر شبی از شبهای زمستان مسافریِ کالوینو، پاییز پدرسالارِ مارکز، خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر و یا خدای ناکرده پوست انداختن فوئنتس برویم تکلیفمان مشخصاً با کرامالکاتبین خواهد بود! و احتمال تداوم کتابخوانی ما به صفر نزدیک میشود و امری که تداوم نداشته باشد نتیجه مطلوبی نخواهد داشت:
از تداوم خارها گُل میشود!
از تداوم سرکهها مُل میشود!
در میان ورزشها، پیادهروی و فوتبال و والیبال و پاورلیفتینگ و ووشو هیچ ارجحیتی از حیث ورزشی بر یکدیگر ندارند اما برای بدنی که ناآماده است برنامه و ترتیبی لازم است. در مثال تغذیه کودک، شیر و حریرهی بادام و سوپ جو و لازانیا و کشک بادمجان هر کدام از لحاظ غذایی مزایای خودش را دارد اما برای کودک ترتیبی لازم است و البته هیچکس نمیگوید غذاهای ترکیبی برتر از مثلاً شیر هستند و وقتی معده کودک توانست از پس هضم غذا برآید، کلاً شیر را کنار بگذاریم. بدن ما به همه مواد غذایی نیاز دارد و خوردن سه وعده در روز بیفاستروگانف یا کلهپاچه فقط نشاندهنده پرت بودن ما از موضوع تغذیه است.
با این مقدمه به سراغ گروهبندی تجربی خودم میروم. گروه A کتابهایی هستند که یک بار خواندن آن برای کسب لذت و دریافت و فهم محتوا کفایت میکند. معمولاً زمان در این داستانها خطی است. نوع روایت بهگونهایست که خواننده نیازی نخواهد داشت برای درک آن انرژی مضاعفی بگذارد. طرح داستان پیچیدگی چندانی ندارد و باصطلاح همه گزینهها روی میز است و ما میبینیم! گروه B کتابهایی هستند که ما در خوانش اول از کتاب لذت خواهیم برد و حتی شگفت زده نیز خواهیم شد اما اگر همت کنیم و آن را دوباره بخوانیم لذایذ و منافع آن برای ما بیشتر خواهد شد. گاه در خوانش دوم این آثار، دریچههای ظریفی برای ما گشوده میشود که در مرتبه اول از چشممان دور مانده است. در قیاس با گروه قبل میتوان گفت احتمالاً یکی دو گزینه زیر میز قرار میگیرد و دیدن آنها مستلزم صرف وقت و انرژی یا گذراندن مقدماتی است اما ندیدن آن هم مانع از لذت بردن از کتاب نمیشود. گروه C کتابهایی هستند که برای احاطه به داستان معمولاً به دوبار خواندن یا صرف انرژی مضاعف و داشتن تمرکز نیاز است. معمولاً زمان در این داستانها غیرخطی است و فرم و طرح داستان یا زبان روایت پیچیدگیهای خاص خودش را دارد و... شاید بتوان گفت اکثر گزینهها زیر میز است و ندیدن آنها موجب کلافگی خوانندهی تازهکار میشود.
باز هم تاکید میکنم گروهبندی فوق مبتنی بر تجربه من است و طبعاً ارتفاع میز میتواند چند سانتی بالا و پایین شود و کتابی را از گروهی به گروه مجاور هدایت کند اما اینجا هم همانند مثال ورزش و تغذیه نمیتوان گفت ارزش یک کتاب گروه A از فلان گروه کمتر است و بالعکس. شاهکاری که در گروه A قرار میگیرد همانقدر شاهکار است که نظیرش در گروه C... ما برای آشتی کردن با رمان لازم است مدتی با کتابهای گروه A و سپس گروه B همراه شویم و پس از آن هر از گاهی به گروه C سری بزنیم. بعدها که موتورمان گرم شد میتوانیم با توجه به حال و هوای درونی و شرایط محیطی خودمان از هر سه گروه گزینهها را انتخاب کنیم و از کتاب خواندن لذت ببریم. در ادامه مطلب لیست منتخبین این سالها را با گروهبندی آن آوردهام.
.........................
پ ن 1: این تعریف و گروهبندی به مرور برای خودم شفاف میشود و فکر کنم تا ده سال دیگر به جایی برسیم که گروهبندی کتابها مثل الان سخت نباشد و مو لای درزش نرود... فعلاً میرود!
پ ن 2: کتاب بعدی یک رمان از گروه C و از خطه آمریکای لاتین خواهد بود: پدرو پارامو اثر خوان رولفو... در حال خواندن سهباره آن هستم. پس از آن میخواهم چند کتاب A و B بخوانم تا موتورم باصطلاح روشن شود لذا برنامههای آتی بدین شرح است: چشم گربه از مارگریت اتوود، بلآمی از گیدوموپاسان، قدرت و جلال از گراهام گرین. مابین این موارد به ادبیات داستانی خودمان هم سر خواهم زد که در پست بعدی اطلاعرسانی خواهم کرد.
پ ن 3: هنوز میتوانیم انتخاب کنیم که کتاب بخوانیم!
ادامه مطلب ...
«چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقى، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا مىآیند؟ از همان دور و بر. کجا مىروند؟ مگر کسى هم مىداند کجا مىرود؟ چه مىگویند؟ ارباب حرفى نمىزند؛ و ژاک مىگوید فرماندهش مىگفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان مىآید، آن بالا نوشته شده.»
این پاراگراف ابتدایی داستان است. ژاک به همراه اربابش در میانه یک سفر هستند، مبداء و مقصد و هدف این سفر مشخص نیست... این وضعیت ناغافل، زندگی و دنیا و آن سوالات معروف «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟» را به ذهنمان متبادر میکند... و چه بسا این سؤالات در انتهای داستان نیز کماکان قابل طرح باشد. این پاراگراف همچنین نشان میدهد ژاک تحت تاثیر فرمانده سابقش معتقد است که هر اتفاقی در دنیا رخ میدهد، پیش از آن، مقدر بوده است. اینگونه ژاک قضاوقدری در داستان متولد میشود و نامش بر صدر عنوان کتاب قرار میگیرد.
ژاک در همین صفحه ابتدایی و در اولین سخنانش بر میخانه و میفروش لعنت میفرستد و در ادامه توضیح میدهد که چگونه شبی در اثر گرم شدن سرش با شراب، فراموش کرده است که به اسبها آب بدهد و به همین علت از پدرش کتک خورده است و در اثر این ناراحتی، به هنگی که از کنار روستایشان عبور میکرده پیوسته است و وقتی به اردوگاه رسیدهاند جنگ درگرفته است و در این جنگ، تیری به زانوی او خورده است و این تیر اتفاقات خوب و بدی با خود به همراه داشته است که مانند حلقههای زنجیر (البته در داستان به حلقه افسار اسب تشبیه شده است) به یکدیگر متصل بودهاند. خلاصه اینکه اگر این تیر نبود، ژاک نه لنگ میشد و نه عاشق!
ارباب با شنیدن قضیه عشق و عاشقی کنجکاو میشود داستان آن را بشنود و این شروع ورود ما و ارباب به رویارویی با ژاک و راوی اعظم داستان است که ما را به روشهای مختلف به دنبال خود میکشانند تا بلکه بالاخره داستان ژاک به انتها برسد! و در این میان داستانهای متعددی توسط افراد مختلفی که وارد داستان میشوند روایت میشود. از این زاویه میتوان طرح داستان را به هزار و یکشب نزدیک دانست. از لحاظ سبک روایت و بازیگوشیهای آن قطعاً از «تریسترام شندی» تأثیر پذیرفته است و از نظر کاراکترهایش به دون کیشوت شبیه است با این تفاوت که اینجا نوکر (ژاک) به واسطه قدرتی که از روایت کردن نصیبش میشود دست بالا را دارد...
یکی از موضوعات اصلی داستان تقدیرگرایی است. ژاک عقیده دارد انسان یا خوشبخت به دنیا میآید یا بدبخت... معتقد است انسان میتواند بیآنکه خود انتخاب کرده باشد به سوی نام یا به سوی ننگ گام بردارد، درست مثل تیلهای روی شیب کوه که اختیاری از خود ندارد؛ و اگر پیشاپیش از توالی زنجیروار علت و معلول که زندگی انسان را از تولد تا نفس آخر شکل میبخشد آگاه میبودیم، همچنان معتقد میماندیم انسان کاری را کرده است که باید میکرد. راوی داستان (که همان نویسنده باشد) عنوان میکند که بارها در این موارد با ژاک مخالفت کرده است اما ثمری نداشته است و او کماکان معتقد است که زندگیش چیزی نیست جز یک رشته معلولهای لازم. ژاک این منطق را از فرماندهش آموخته که او هم این عقاید را از نوشتههای اسپینوزا برداشت کرده است. با این حساب، ژاک نباید از چیزی خوشحال یا ناراحت شود اما به گفته راوی این حقیقت ندارد و رفتار او مانند من و شماست: در مقابل کار خوبِ ولینعمتش سپاسگزار است تا او را مجدداً به تکرار کار خوب ترغیب کند، در مقابل بیعدالتی خشمگین میشود و... اینها اموری هستند که با فلسفه تقدیرگرای او نمیخواند! به نظر میرسد ژاک هم مثل عموم مردم دمدمی مزاج است، اصول اخلاقیاش را فراموش میکند مگر در مواقعی که به کار بیاید! او هم تلاش میکند از پیشامدهای بد جلوگیری کند، او هم احتیاط میکند هرچند اگر اتفاق بدی برایش رخ بدهد خودش را اینگونه تسلی میدهد: «باید اینطور میشد، چون آن بالا نوشته».
******
در عصر دیدرو رمان های زیادی نوشته شده است و از قضا در همین داستان به اسامی تعدادی از آنها و نویسندگانشان اشاره شده است، اما تعداد انگشتشماری از آنها هنوز هم قابل اعتنا و قابل خواندن هستند و خوانده میشود... دونکیشوت، تام جونز، تریسترام شندی و همین کتاب... برخی از این کتابها را اگر بدون دانستن تاریخ نگارش آنها بخوانیم اصلاً باور نمیکنیم که مربوط به قرن هجدهم هستند!
این کتاب در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ میبایست خواند حضور دارد. کتاب توسط خانم مینو مشیری ترجمه و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را منتشر کرده است.
مشخصات کتاب من: چاپ اول 1386، 358 صفحه، تیراژ 2200 نسخه
................
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.6 از 5 است (در سایت گودریدز 3.84 و در سایت آمازون 4.5)
در 5 اکتبر سال 1713 در شهرستان لانگر در شمال شرقی "فرانسه" به دنیا آمد. پدرش در زمینه ساخت و فروش چاقو فعالیت داشت و در تجارت مردی موفق بود و امید داشت پسرش روزی به کسوت کشیشان درآید. از میان چهار خواهر و برادرش، فقط یک برادر و خواهر زنده ماندند، برادر او کشیش شد و خواهرش نیز صومعهنشینی را برگزید. دیدرو تحصیلات اولیه خود را از هشت تا پانزده سالگی نزد عالمان فرقه یسوعی طی کرد اما از برگزیدن حرفۀ کشیشی سر باز زد.
سپس برای ادامه تحصیل به پاریس رفت و در سال 1732 در رشتۀ فلسفه فارغالتحصیل شد. بعد از آن در دانشکدۀ حقوق مشغول تحصیل شد اما خیلی زود آن را رها کرد و تصمیم گرفت نویسنده شود. از آنجا که در هیچکدام از رشتههای تحصیلیاش به کار مشغول نشده بود، پدرش خشمگین شد و کمک مالی به او را قطع کرد. او سپس در دفتر یک وکیل مشغول به کار شد و بعد از دو سال در یک کتابفروشی کار خود را آغاز کرد و به کارهای موقتی بسیاری تن داد و چندی را با فقر و تنگدستی به سر برد.
در سال 1742 با ژان ژاک روسو آشنا شد و دوستی آنها تا سال 1757 ادامه یافت. در سال 1743 به خاطر ازدواج پنهانی با آنتوانت شامپیون که کاتولیکی متعصب بود باز هم خشم پدرش را برانگیخت. او برای تأمین مالی خانواده به ترجمه متون ادبی از زبان انگلیسی به فرانسه روی آورد. او در طول زندگی مشترکش روابط خارج از چارچوب متعددی را تجربه کرد. نامههایش به سوفی وولان یکی از آثار ادبی قرن هجدهم محسوب میشود.
نخستین اثر ادبیاش، ترجمۀ تاریخ یونان نوشتۀ تمپل اِستانیان بود که در در سال 1743 منتشر شد. سپس ترجمهای از لغتنامۀ پزشکی رابرت جیمز (1746 – 1748) تهیه کرد. در سال 1745، جستاری دربارۀ فضیلت و شایستگی اثر آنتونی کوپر را ترجمه و ملاحظات خودش را به آن اضافه کرد.
او از اوایل سال 1745 تا اواخر 1772 به عنوان سردبیر و سرپرست گروه تدوین کننده دائرةالمعارف جامع مشغول به کار شد. دنی دیدرو بیش از 26 سال از عمر خود را صرف این اثر عظیم 28 جلدی کرد و در نهایت 17 جلد آن به صورت متن و 11 جلد آن شامل تصاویر منتشر شد که به معرفی دستاوردهای گوناگون بشر در طول تاریخ میپردازد. این اثر سترگ را در شکلگیری انقلاب کبیر فرانسه تاثیرگذار دانستهاند.
در سال 1746 اندیشههای فلسفی را نگاشت. دیدرو هنگام نوشتن این کتاب یک خداباور طبیعی بود، اما بحثی را دربارۀ بیخدایی مطرح ساخت و به مسیحیت نیز انتقاداتی کرد. در سال 1747، پیادهروی شکاکانه را نوشت که در آن یک خداباور، یک بیخدا و یک معتقد به وحدت وجود دربارۀ الوهیت با هم بحث میکنند. نسخۀ دستنویس آن توقیف شد و به دیدرو هشدار داده شد چاپ آن را کنار بگذارد. این کتاب تا سال 1830 چاپ نشد.
در 1748 داستان جنجالآفرین «جواهرات نامعقول» را منتشر کرد. در سال 1749 با انتشار «نامهای دربارۀ نابینایان» نام خود را به عنوان یک متفکر فلسفی اصیل مطرح ساخت. موضوع کتاب دربارۀ رابطۀ بین قوۀ تعقل یک انسان و دانشی است که از راه حواس پنجگانه بدست میآورد. برخی نوشتههای او به واسطه عقاید ضدمسیحی آن به دستور پارلمان پاریس سوزانده شد. همچنین به خاطر عقایدش سه ماه به زندان افتاد. کتاب «هنرپیشه کیست؟» مشهورترین و بحثانگیزترین نوشته او درباره تئاتر است که در آن به تعریف مجدد ژانرها و هنر بازیگری و فنون صحنهآرایی میپردازد. در بین نمایشنامههایش «پدر خانواده» بسیار موفقیت آمیز بود و تا قرن نوزدهم به روی صحنه میرفت.
این فیلسوف بزرگ که تمام زندگی با مشکلات مالی دست و پنجه نرم کرد، ناچار شد به خاطر تامین جهیزیۀ دخترش در سال 1765 تمام کتابخانه خود را به کاترین دوم امپراتور روسیه بفروشد. کاترین بهایی سخاوتمندانه و بیش از انتظار دیدرو پرداخت و مقرر نمود کتابخانه در زمان حیات دیدرو در اختیار خود او باقی بماند و تنها پس از مرگش به سنپترزبورگ منتقل گردد. دیدروی بیمار در سال 1773 چند ماه را در دربار کاترین در سنپترزبورگ سپری کرد تا شخصاً از کاترین دوم تشکر کند و در طرح اولیه دانشگاه بزرگ روسیه شرکت کند.
مرگ خواهرش در صومعه بر دیدگاه مذهبی دیدرو تاثیر عمیقی گذاشت. شخصیت او الهامبخش رمان "راهبه" است که دیدرو در سال 1780 نوشت، اما در 1796 بعد از مرگش انتشار یافت و دربارۀ زنی است که به اجبار وارد صومعه میشود و از سوی دیگر راهبهها آزار بسیاری میبیند.
دنی دیدرو در 31 ژوئیه 1784 به علت آمبولی ریه در پاریس درگذشت. نام او در سایه نبوغ اندیشمندان معاصرش همچون «مونتسکیو»، «ولتر» و «روسو» قرار داشت و حتی از دفن او در پانتئون در کنار دیگر چهرههای برجستۀ فرانسه ممانعت کردند. اما امروزه او در کنار دیگر فیلسوفان جنبش روشنگری فرانسه، در مقام چهره برجسته قرن هجدهم فرانسه از جایگاه رفیعی برخوردار است.
دیدرو در طول حیات خود، و در نظر اکثر هم عصرانش بیشتر به عنوان یک دایرهالمعارف نویس شهرت یافت. مطالعات فلسفی او به مرور زمان در قالب رمانهای فلسفی ریخته شد. بهترین آثارش، از جمله چهار رمان «گوهرهای رازگشا»، «راهبه»، «برادر زاده رامو»، «ژاک قضا و قدری و اربابش»، که از شاهکارهای ادبیات کلاسیک قرن هجدهم محسوب میشوند پس از مرگ او منتشر شدند.
در میان تحسینکنندگان او بزرگانى چون گوته، شیلر، هِگِل، مارکس، فروید، استندال، بالزاک، بودلر و ژید دیده میشوند. در میان معاصرین، میلان کوندرا رمانِ ژاک قضا و قدرى و اربابش را مسحورکننده توصیف و با اقتباس از قسمتی از این اثر در سال 1975 نمایشنامهاى به نام «ژاک و اربابش» نوشت. روبر برسون، کارگردان نامدار فرانسوى نیز در سال 1945 با اقتباس از همین رمان فیلم «خانمهاى جنگل بولونى» را ساخت.
کمکم وارد فضای داستان ژاک قضاوقدری خواهیم شد و با توجه به قراین مشخص است که تا آخر سال نتیجه انتخاباتی که در جریان است آخرین کتاب امسال خواهد بود. پس منتظر آرای دوستان هستم... از میان گزینههای زیر یکی را انتخاب نمایید:
الف) ابداع مورل (1940) اثر آدولفو بیوئی کاسارس (1914 – 1999) نویسنده آرژانتینی
ب) پدرو پارامو (1955) اثر خوان رولفو (1917 – 1986) نویسنده مکزیکی
ج) زندگی واقعی آلخاندرو مایتا (1985) اثر ماریو بارگاس یوسا (1936) نویسنده پرویی
تصویر فوق یک سالنامه است... یک سررسید یا تقویم یا همانی که خودتان میدانید! همانطور که از آن عنوان کوچک برمیآید نامش «سالنامه رمان» است. هر هفته تقویمی آن به یک رماننویس اختصاص دارد: عکسی از نویسنده و کتابشناسی او در روز شنبه، زندگینامه مختصری از او در یکشنبه، و چهار بریدهی انتخابی از چهار اثر شاخص او در صفحات بعدی. یک ضمیمه هم در انتها، ترجمههایی که از این آثار شده است را بهطور مختصر آورده است.
امیدوارم دوستانی که از آن استفاده میکنند، راضی باشند. این هم مقدمهی گردآورنده بر این سالنامه:
کمبود سرانه مطالعه در کشورمان موضوعی است که هر از چندگاهی به صدر نگرانیهای جمعی ما صعود میکند. در این مواقع، ضمن بحث و گفتگو درخصوص علل و عوامل این امر یکدیگر را تشویق و ترغیب به کتابخوانی میکنیم و البته در صفحات اجتماعی و فضای مجازی، بر دیگرانی که موجب کاهش سرانه مطالعه شدهاند خرده میگیریم و از بیمسئولیتی آنها حیرت میکنیم!
اگر به میان مردم برویم و از علت پایین بودن مطالعه بپرسیم، معمولاً با پاسخهای تکراری از قبیل گران بودن کتاب و نداشتن فرصت روبرو خواهیم شد. تجربه ورود گوشیهای هوشمند و صفحات اجتماعی نشان میدهد که اگر ما نسبت به چیزی احساس نیاز کنیم، تأمین هزینه و پیدا کردن فرصت و زمان خالی جهت رفع آن نیاز، مشکل قابل ذکری نیست!
به هر حال، در صورت احساس نیاز به مطالعه، یکی از گزینههای روی میز رمان خواهد بود. تصور عامه از رمان کمی کاریکاتورگونه است ولذا وقتی با کسی که رمان میخواند روبرو میشوند بر فرصتهایی که هدر میرود افسوس میخورند! غافل از آنکه فرصت همراهی با شخصیتهای یک رمان و تجربه یک زندگی متفاوت در قالب داستان عین قدرشناسی از فرصتهاست.
اما چه رمانی بخوانیم؟
رویکردهای ما برای رسیدن به پاسخ مناسب، متفاوت است؛ یا از تجربه دوستان بهره میگیریم، یا در فضای مجازی به دنبال توصیه دیگران میگردیم، یا از کتابفروشان سوال میکنیم و... به این ترتیب گاه یک شاهکار مهجور میماند و رمانی دیگر سوار بر موج، از چاپهای چندم میگذرد. البته این چند چاپ هم، در مجموع چندان رقم خیرهکنندهای نیست؛ حکایت شخص یکچشمی است که در سرزمین کوران پادشاه محسوب میشود!
این مجموعه میکوشد دریچهای به آشنایی مقدماتی با برخی نویسندگان مطرح باشد، به عبارت دیگر بخشی از پاسخ به سوال چه رمانی بخوانیم؟ و نه همهی پاسخ آن.
52 نویسنده برای 52 هفته از سال انتخاب شده است و در کنار شرح حال مختصری از زندگی و آثار این نویسندگان، بخشهایی از کتابهای شاخص آنان آورده شده است. برای انتخاب این نویسندگان به جایگاه آنان در تاریخ ادبیات و البته اقبال عمومی به آثارشان توجه شده است. طبعاً نویسندگان بسیاری شایستگی حضور در این جمع را داشتند ولی هر سال تنها 52 هفته دارد و ما ناگزیر به انتخاب از میان آنها بودیم.
امیدوارم این مجموعه بتواند در یافتن پاسخ آن سوال به مخاطب یاری برساند.
.....................
پ ن 1: در ادامه مطلب یکی دو تصویر از داخل مجموعه آوردهام.
پ ن 2: انتخابات پست قبل ادامه دارد!
پ ن 3: نحوه تهیه سالنامه در کامنتدونی اطلاعرسانی شده است! لینک خرید اینترنتی
ادامه مطلب ...