قبلاً اینجا در مورد رمان خواندنی و قابل توصیهی در انتظار بربرها نوشتهام. داستان شهردارِ پیری که در یکی از نقاط مرزی امپراتوری بینام و نشان اما آشنایی مشغول خدمت است. جایی که بومیان آن منطقه بعد از گذشت دهها سال، هنوز به حاکمان جدید به چشم مهمانانی که بالاخره شرشان را کم خواهند کرد نگاه میکنند! امپراتوری برای حفظ خود و حفظ پیوستگی و همبستگی مردمِ خود، به وجود دشمنی فرضی نیاز دارد و آن را در وجود بربرها مییابد. وحشیانی که در مورد آنها افسانهها ساخته شده است... اما چه کسی بربر است و وحشیانه رفتار میکند؟
شهردارِ پیر علیرغم اینکه در دمودستگاه امپراتوری خدمت میکند یک انسان است. او با همهی کموکاستیهایش یک انسان است؛ بهویژه اگر با نظامیان از راه رسیده مقایسهاش کنیم. این داستان گزارشی است که شهردار از حالوهوای آن منطقه، در زمانی که همه در انتظار هجوم بربرها بودند به ما ارائه میکند.
در قسمتی از داستان شهردار که توسط نظامیان بازداشت شده است چنین میگوید:
فریاد میزنم «من منتظرم تحت پی گرد قرارم بدهید! پس کِی؟ کِی میخواهید دادگاهیم کنید؟ کی میتوانم فرصت پیدا کنم از خودم دفاع کنم؟» از عصبانیت دارم مثل دیگ میجوشم. از این که جلوی مردم زبانام بند آمد ککام هم نمیگزد. اگر الان میتوانستم با این دو تا روبهرو بشوم، در انظار، در یک محاکمهی عادلانه، میدانستم بهشان چی بگویم که از خجالت آب بشوند. موضوع سر تندرستی و جان و پَر است. حس میکنم کلمههای تند و تیز توی سینهام میجوشند ولی آنها که نمیآیند یک آدم سالم و قوی را که میتواند آنها را سر جاشان بنشاند محاکمه کنند. میخواهند آنقد توی هلفدونی نگهام دارند تا ازم یک کلهپوک بیزبان درست کنند، یک شبح. آن وقت میبرندم تو یک دادگاه دربسته و پنج دقیقهای سر و ته قانونی قضیه را که دست و پاگیرشان شده هم میآورند.
سرزمینهای گرگ و میش اولین کتابی است که از کوتزی, برنده نوبل ادبی سال 2003 منتشر شده و شامل دو داستان بلند است. دو داستانی که بهطور خلاصه بیان نوع نگاه مردمان جوامع توسعهیافته به "دیگران" است... و یا به قول علمای عرصه نقد ادبی جزء ادبیات پسااستعماری محسوب میشوند (اینجا را برای مطالعه بیشتر بخوانید).
داستان اول با عنوان "پروژه ویتنام" روایت فروپاشی روانی یک مامور سازمان اطلاعات یا سازمانی از این دست در آمریکا است که خود راوی (یوجین داون) به صورت اول شخص برای ما بیان میکند. او پس از یکسال کار روی این پروژه، در حال تهیه گزارشی در رابطه با روشهایی است که میبایست ارتش آمریکا در پیش بگیرد تا همبستگی و مقاومت ویتنامیها را از بین ببرد. او در واحد اسطورهنگاری فعالیت میکند ولذا گزارشش بر همین پایه استوار است:
اگر بخواهیم راهبری جامعهای را در دست بگیریم یا باید آن را از درون چارچوب فرهنگیاش هدایت کنیم, یا اینکه فرهنگش را ریشهکن سازیم و ساختارهای نوینی را بر آن تحمیل کنیم. تا زمانی که ندانیم ویتنام روستایی بیسواد است, ساختار خانوادگیاش بر پایهی پدر است؛ و نظام اجتماعیاش طبقاتی و نظام سیاسی آن زورمدارانه است, نمیتوانیم چشم رهبری بر اندیشههای ویتنام روستایی را داشته باشیم ]...[ اشتباه است اگر ویتنامیها را افرادی جدا از هم در نظر گیریم, زیرا فرهنگشان آنان را آماده میسازد تا سود خانواده, دسته, و یا دهکدهی خود را به سود شخصی ترجیح دهند. انگیزههای منطقی سود شخصی, نسبت به رهنمودهای پدر و برادران از اهمیت کمتری برخوردارند ]...[ به هر حال, صدایی که از برنامههای ما در خانههای ویتنامیها پخش میشود, نه صدای پدر است, نه صدای برادر. این صدای خودِ ناباور و بدگمان است؛ صدای رنه دکارت ]...[ آنها از این رو شکست خوردهاند که از خردورزی بیگانهای سخن به میان آوردهاند که پیشینهای در اندیشهی ویتنامی ندارد. (صص 44 و 45)
رئیسش (به نام کوتزی) از او خواسته است که در بخشهایی از گزارش تغییراتی بدهد؛ او از نگاه کوتزی ناخرسند و به نیات او ظنین است و با توجه به جایگاه رئیس در ساختار ذهنی اش (همانند اسطوره پدر), رنجیده خاطر شده است. همسر راوی نیز معتقد است که کار او در این پروژه موجب افسردگی او شده و توازن اخلاقیاش بههمریخته است... او به همسرش نیز ظنین است و این مسائل آغاز یک...!
داستان دوم "حکایت یاکوبوس کوتزی" روایت اول شخص یکی از ساکنین هلندیتبار آفریقای جنوبی در اواسط قرن هجدهم است که برای شکار فیل عازم مناطقی میشود که قبل از او "کسی" بدان جا پای نگذاشته است (خود همین به نوعی نگاه اروپائیان را نشان می دهد که بومیهای این مناطق را "کسی" محسوب نمیکنند! لذا اروپائیان کاشف این مناطق میشوند و برای رودها و کوهها و حیوانات اسم میگذارند و ...). او در این سفر تفریحی-اکتشافی با یک قبیله از بومیان آن مناطق روبرو میشود و اتفاقاتی رخ میدهد که نهایتن منجر به...!
******
چون این دو داستان به نوعی خودکاوی و روانکاوی راویان آن است, حذف و سانسور بخشهایی هرچند کوتاه از داستان, آن را دچار نقص میکند و تعداد این موارد در این دو داستان کم نیست. متاسفانه سانسورها و ترجمه بعضن گنگ و عجیب غریب (که در ادامه مطلب نمونههایی خواهم آورد), مانع از این میشود که کتاب را به دوستدارانش توصیه کنم. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد.
پ ن 1: ادامه مطلب ممکن است اندکی خطر لوث شدن داشته باشد لیکن بخش "ترجمه پستمدرن" را در ادامه مطلب حتمن بخوانید.
پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ مترجم محسن کاسنژاد، نشر بیدگل، چاپ اول 1388 ، 1500 نسخه، 212 صفحه، 4200 تومان
پ ن 3: نمره کتاب حاضر 2.9 از 5 میباشد که البته در شرایط ایدهآل چاپ و ترجمه میتوانست حداقل 3.5 باشد.
ادامه مطلب ...
راستش را بخواهید دنیا باید دست آوازخوان ها و رقاص ها باشد! خودخوری های بیهوده , غم و غصه های بی خودی , افسوس خوردن های بی فایده!
*
اگر لازمه ی تمدن به گند کشیدن چیزهای به دردخور بربرها و ساختن یک مشت طفیلی باشد, باید عرض کنم, من با تمدن مخالف ام...
***
راوی داستان, پیرمردی است که در یکی از شهرهای کوچک مرزی (که مکان و موقعیت این شهر تعمداً نامشخص است), سمت شهردار را دارد و نماینده حاکمیت و یا به قولی امپراتوری است. امپراتوری ای که مدام دم از تهدید و حمله احتمالی بربرها می زند. بربرها به نوعی اسم مستعار قبایل بومی و بدوی ساکن دراطراف مرزهای کشور است. مردم نیز تحت تاثیر تبلیغات یا شایعات و افسانه ها به نوعی در هراس از حمله بربرها به سر می برند.
من که به چشم خودم آشوب و بلوایی ندیدم. خوب که فکرش را کردم دیدم در هر نسلی یک بار ترس از بربرها به جان مردم می افتد. زنی نیست که نزدیکای مرز زندگی کند و به خواب ندیده باشد دست سیاه بربری از زیر تخت اش بیرون آمده و مچ پاش را چسبیده است , مردی نیست که از تصور مست بازی بربرها توی خانه اش, شکستن ظرف ها , آتش زدن پرده ها و تجاوز کردن به دخترهاش دچار ترس و وحشت نشده باشد. این خیال بافی ها نتیجه آسایش بیش از اندازه اند. یک سپاه از بربرها نشان ام بدهید تا باورشان کنم.
سرهنگ جول از اداره سوم برای سرکشی به نقاط مرزی و بررسی تهدید بربرها به این شهر کوچک وارد می شود. او در سراسر داستان یک عینک دودی بر چشم دارد که نشان دهنده نوع نگاه تیره و بدبینانه ای است که سرهنگ به همه چیز دارد. شناخت او و کل آدم های امپراتوری نسبت به بربرها , شناختی معیوب است و آنها هیچگاه عینک سیاه خود را از روی چشمانشان بر نمی دارند. از نظر آنها بربرها موجودات وحشی و به دور از تمدنی هستند که تمدن ساخته شده توسط انسانها را تهدید می کنند و می بایست قبل از اینکه این موجودات وحشی با یکدیگر متحد شوند آنها را سرکوب نمود. نیاز به توضیح نیست که وقتی کلمه موجود را به کار می برم منظورم این است که از نگاه این تیپ افراد "دیگران" (اینجا بومی های سیاه پوست و جاهای دیگر غیر خودی های دگراندیش و...کلاً می توان گفت دیگران یعنی دگرباشان) اساساً انسان نیستند که لازم باشد با آنها برخورد انسانی کرد.
... آن ها آمدند به سلول ام تا معنی انسان بودن را نشان ام بدهند, و الحق که در عرض یک ساعت خوب نشان ام دادند.
لذا در سراسر داستان می بینیم که از طرف جول و هم مسلکانش صفاتی غیر انسانی و وحشیانه به بربرها نسبت داده می شود که معلوم نیست چه قدر واقعیت دارد (و خیلی هم قابل تشکیک است) اما چیزی که در آن نمی توان شک نمود آن است که خود همین عناصر امپراتوری , همان اعمال و به مراتب وحشیانه تر از آن را انجام می دهند و این سوال را پیش می آورند که متمدن کیست و توحش چیست؟
در همان ابتدای داستان شهردار گفتگویی با سرهنگ در مورد بازجویی و شکنجه دارد که جالب است. شهردار می پرسد که او از کجا متوجه می شود که زندانی حقیقت را می گوید, سرهنگ (که اتفاقاً در امر حقیقت یابی خستگی ناپذیر است و نمونه هایی آشنا را به ذهن متبادر می کند) از طنین بخصوصی که در کلام راست است سخن می گوید و بعد اضافه می کند:
اول اش دروغ می شنویم – همیشه این جوری ست – اول اش دروغ , بعد فشار , باز هم دروغ , باز هم فشار , بعد شکستن , باز هم فشار بیشتر, آن وقت حقیقت. این جوری می شود به حقیت رسید.
پیرمرد در دلش به این نتیجه گیری می رسد که: درد حقیقت است ; جز این , همه چیز جای شک و تردید دارد. این درسی است که از گفتگوی ام با سرهنگ جول می گیرم.
یکی از سرگرمی های شهردار کنکاش در ویرانه های قلعه ای قدیمی است و تکه چوب هایی از زیر خاک بیرون کشیده است که با خطوط نامفهومی چیزهایی روی آن نوشته شده است. یکی از دغدغه های او فهمیدن رمز و راز این کتیبه هاست. این دغدغه نشان از کنجکاوی او برای شناخت بربرها دارد. شاید همین امر ریشه تساهل و تسامحی است که او در قبال بومی ها دارد. یکی از زیباترین واگویه های این مرد وقتی است که بر روی این ویرانه با خود می اندیشد که شاید زیر این خاک ها شهرداری مثل خودش آرمیده باشد که در طول خدمت خود عاقبت با بربرها روبرو شده باشد! در واقع از نظر این پیرمرد صادق, که افکار و آرزوهای قشنگی هم دارد, اقوام بربر به آن معنا وجود ندارد. او به زمانهایی که بومی ها و چادرنشینان برای داد و ستد به شهر می آمدند , اشاره می کند و رفتار تحقیر آمیز مردم و سربازان را نسبت به آنها یاداوری می کند:
می دانید, یک موقع هایی از سال هست که بربرها می آیند پیش ما داد و ستد کنند. آن وقت بروید سر بساطی ها تا ببینید سر کی ها را کلاه می گذارند و به شان کم می فروشند و سرشان داد می زنند و خوار و زارشان می کنند. ببینید کی ها از ترس این که مبادا سربازها به زن هاشان بد و بی راه بگویند آن ها را توی اردوگاه می گذارند و با خودشان نمی آورند... من شهردار می بایست بیست سال آزگار با همین خواری و خفتی که هر نوکر بی سر و پایی یا کشاورز دهاتی ای به سر آنها می آورد دست وپنجه نرم کنم. تحقیر را چه جور می شود از یاد برد به خصوص این که به خاطر هیچ و پوچی مثل تفاوت آداب سر سفره و آرایش پشت چشم باشد؟ می خواهید بدانید بعضی وقت ها من چه آرزویی می کنم؟ آرزو می کنم این بربرها پا شوند و حق ما را کف دست مان بگذارند تا یاد بگیریم به شان احترام بگذاریم.
پیرمرد ,راوی صادقی است. از شهر کوچک و شایعات آن سخن می گوید و البته با فاصله کمی یکی از این شایعات را که شاید برای زیر سوال بردن شخصیتش استفاده شود را تایید می کند!
سربازها پشت سر زن های آشپزخانه می گویند: از آشپزخانه تا رخت خواب جناب شهردار در شانزده مرحله ساده ... شهر هرچه کوچک تر , بازار شایعه داغ تر. امور خصوصی بی امور خصوصی. این جا ما تو شایعه نفس می کشیم... توی آشپزخانه پیرزنی هست ... و دو تا دختر که جوان تره شان سال گذشته چندین بار آن شانزده مرحله را پشت سر گذاشته...
شهردار آدم تنهایی است. امکانات مناسبی دارد! اما کشش (عشق یا...) او نسبت به دختری بربر (که هم کور است و هم لنگ و هم...) و ذهنیات و افکاری که در این رابطه بیان می کند, صحنه های بدیعی را رقم می زند که نمی توان به هیچ وجه انگی غیر اخلاقی به او چسباند و بلکه بالعکس...
در حقیقت این داستان گزارشی است تا به ما بگوید وقتی که مردم این شهر در انتظار بربرها بودند چه حال و احوال روحی ای داشتند و نشان خواهد داد که دخالت حاکمیت (قدرت یا سیستم نظامی امنیتی) چگونه جایی را که می توانست بهشتی برای ساکنینش باشد به جهنم تبدیل می کند. به ما خواهد گفت که چگونه انسانها وقتی که خود را بر حق می پندارند و از قدرت هم برخوردارند , "دیگران" را حتی انسان به حساب نمی آورند و از اعمال هر گونه ستمی فروگذار نیستند.
(برای خواندن باقی مطلب اگر علاقمند هستید به ادامه مطلب مراجعه نمایید)
***
همانطور که در ادامه مطلب اشاره کردم , خواندن این کتاب را که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند نیز حضور دارد را به همگان توصیه می کنم و قطعاً جزء 10 کتاب برتری که امسال خوانده ام و خواهم خواند قرار می گیرد. این کتاب که سال 1980 منتشر شده در ایران در مدتی کمتر از 4 سال 4 بار ترجمه شده است و حداقل 6 ناشر آن را چاپ نموده اند!!
1382 نشر اژدهای طلایی مترجم بهروز مشیری
1383 نشر البرز مترجم محمدرضا رضایی هنجی
1383 نشر جیحون مترجم بهروز مشیری
1384 نشر قصه مترجم محسن مینو خرد
1384 نشر پلک مترجم فریده بلیغ (اسدی مقدم)
1385 نشر قصه مترجم بهروز مشیری
1386 نشر مرکز مترجم محسن مینو خرد
من آخری را خوانده ام که ترجمه خوبی بود و اشکال خاصی نداشت. رسم الخط خاصی داشت (مثلاً سوئال به جای سؤال و ... که در جملات انتخابی مشخص است) اما خیلی روان و خوب بود (چون خیلی دوست داشتم این چند تا غلط تایپی را هم اشاره می کنم: صفحه 59 سطر 16 ، صفحه 94 سطر 18 ، صفحه 118 سطر 4). در مورد باقی ترجمه ها چیزی نمی دانم.
کوتزی که خود متولد آفریقای جنوبی است تا کنون دو بار جایزه بوکر را دریافت کرده است که از این حیث منحصر به فرد است (سال 1983 به خاطر کتاب زندگی و زمانه مایکل ک . و در سال 1999 به خاطر کتاب رسوایی ) او برنده نوبل ادبیات سال 2003 است و هنگام اعطای جایزه نوبل , او به دلیل تواناییش در تصویر کردن درگیریها و دغدغه های بیگانگان در نقاب های مختلف , خصلت اخلاقی آثارش، نثر استادانه، گفتگوهای جاندار و تحلیل درخشانش، ستوده شد. (البته همه ما می دانیم که این جوایز استعماری و صهیونیستی است!)
اطلاعات بیشتر در مورد این کتاب و نویسنده در لینکهای زیر قابل دسترسی است:
شهردار در انتظار بربرها قطره قطره چکید الهه رهروی نیا - روزنامه اعتماد
به انگیزه انتشار رمان در انتظار بربرها پیمان اسماعیلی - روزنامه اعتماد
تمثیل های کافکایی جی ام کوتزی شهریار خالقی – روزنامه شرق
اعتراض شدید نویسنده به چاپ بدون اجازه آثارش در ایران – سیب گاززده
لینک ویکیپدیا فارسی البته اگر باز شود اینجا
درباره ی جان مکسول کوتزی اینجا
*
پ ن 1: مشخصات کتاب من : نشر مرکز ، چاپ اول ، 1386 ، 231 صفحه ، تیراژ 1800 نسخه ، 3500 تومان
پ ن 2: تمرین; در سراسر داستان تنها فردی که اسم دارد سرهنگ جول است و باقی بدون نام هستند حتی خود راوی...چرا؟
پ ن 3: از این نویسنده قبلاً (دوره قبل از وبلاگ نویسی) کتاب زندگی و زمانه مایکل ک. را خوانده ام.
پ ن 4: تراژدی آمریکایی درایزر تمام شد! فکر کنم برای حفظ تعادل باید برم سراغ درنگ!
پ ن 5: نمره من به کتاب 5 از 5 است.
ادامه مطلب ...