سرزمینهای گرگ و میش اولین کتابی است که از کوتزی, برنده نوبل ادبی سال 2003 منتشر شده و شامل دو داستان بلند است. دو داستانی که بهطور خلاصه بیان نوع نگاه مردمان جوامع توسعهیافته به "دیگران" است... و یا به قول علمای عرصه نقد ادبی جزء ادبیات پسااستعماری محسوب میشوند (اینجا را برای مطالعه بیشتر بخوانید).
داستان اول با عنوان "پروژه ویتنام" روایت فروپاشی روانی یک مامور سازمان اطلاعات یا سازمانی از این دست در آمریکا است که خود راوی (یوجین داون) به صورت اول شخص برای ما بیان میکند. او پس از یکسال کار روی این پروژه، در حال تهیه گزارشی در رابطه با روشهایی است که میبایست ارتش آمریکا در پیش بگیرد تا همبستگی و مقاومت ویتنامیها را از بین ببرد. او در واحد اسطورهنگاری فعالیت میکند ولذا گزارشش بر همین پایه استوار است:
اگر بخواهیم راهبری جامعهای را در دست بگیریم یا باید آن را از درون چارچوب فرهنگیاش هدایت کنیم, یا اینکه فرهنگش را ریشهکن سازیم و ساختارهای نوینی را بر آن تحمیل کنیم. تا زمانی که ندانیم ویتنام روستایی بیسواد است, ساختار خانوادگیاش بر پایهی پدر است؛ و نظام اجتماعیاش طبقاتی و نظام سیاسی آن زورمدارانه است, نمیتوانیم چشم رهبری بر اندیشههای ویتنام روستایی را داشته باشیم ]...[ اشتباه است اگر ویتنامیها را افرادی جدا از هم در نظر گیریم, زیرا فرهنگشان آنان را آماده میسازد تا سود خانواده, دسته, و یا دهکدهی خود را به سود شخصی ترجیح دهند. انگیزههای منطقی سود شخصی, نسبت به رهنمودهای پدر و برادران از اهمیت کمتری برخوردارند ]...[ به هر حال, صدایی که از برنامههای ما در خانههای ویتنامیها پخش میشود, نه صدای پدر است, نه صدای برادر. این صدای خودِ ناباور و بدگمان است؛ صدای رنه دکارت ]...[ آنها از این رو شکست خوردهاند که از خردورزی بیگانهای سخن به میان آوردهاند که پیشینهای در اندیشهی ویتنامی ندارد. (صص 44 و 45)
رئیسش (به نام کوتزی) از او خواسته است که در بخشهایی از گزارش تغییراتی بدهد؛ او از نگاه کوتزی ناخرسند و به نیات او ظنین است و با توجه به جایگاه رئیس در ساختار ذهنی اش (همانند اسطوره پدر), رنجیده خاطر شده است. همسر راوی نیز معتقد است که کار او در این پروژه موجب افسردگی او شده و توازن اخلاقیاش بههمریخته است... او به همسرش نیز ظنین است و این مسائل آغاز یک...!
داستان دوم "حکایت یاکوبوس کوتزی" روایت اول شخص یکی از ساکنین هلندیتبار آفریقای جنوبی در اواسط قرن هجدهم است که برای شکار فیل عازم مناطقی میشود که قبل از او "کسی" بدان جا پای نگذاشته است (خود همین به نوعی نگاه اروپائیان را نشان می دهد که بومیهای این مناطق را "کسی" محسوب نمیکنند! لذا اروپائیان کاشف این مناطق میشوند و برای رودها و کوهها و حیوانات اسم میگذارند و ...). او در این سفر تفریحی-اکتشافی با یک قبیله از بومیان آن مناطق روبرو میشود و اتفاقاتی رخ میدهد که نهایتن منجر به...!
******
چون این دو داستان به نوعی خودکاوی و روانکاوی راویان آن است, حذف و سانسور بخشهایی هرچند کوتاه از داستان, آن را دچار نقص میکند و تعداد این موارد در این دو داستان کم نیست. متاسفانه سانسورها و ترجمه بعضن گنگ و عجیب غریب (که در ادامه مطلب نمونههایی خواهم آورد), مانع از این میشود که کتاب را به دوستدارانش توصیه کنم. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد.
پ ن 1: ادامه مطلب ممکن است اندکی خطر لوث شدن داشته باشد لیکن بخش "ترجمه پستمدرن" را در ادامه مطلب حتمن بخوانید.
پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ مترجم محسن کاسنژاد، نشر بیدگل، چاپ اول 1388 ، 1500 نسخه، 212 صفحه، 4200 تومان
پ ن 3: نمره کتاب حاضر 2.9 از 5 میباشد که البته در شرایط ایدهآل چاپ و ترجمه میتوانست حداقل 3.5 باشد.
نکات متفرقه داستان اول
1- راوی به قول خودش سرگرم کاری نوآورانه و رهاییبخش است و به همین دلیل نباید دچار مشکل شود اما نمیتوان پیچ و مهره دستگاه جنایت باشیم و از تبعات آن ایمن!! این واقعیت را راوی از همسرش بدینصورت نقل میکند: او معتقد است هرکسی که به درونیترین سازوکارهای جنگی راه یابد از تصویری هولناک رنج میبرد که سراپا فاسدش خواهد کرد.
2- اگر حاصل دسترنجتان را نپذیرند خوشایند نیست, و اگر دسترنجتان از سوی کسی رد شود که نزدتان محترم باشد ناخوشایندتر است, و اگر به تحسین و ستایش نیز عادت کرده باشید, به مراتب ناخوشایندتر خواهد بود... حواستان جمع باشد!
3- راوی در ساعات اولیه صبح که هوا گرگ و میش است دچار تشنج خلاقانه میشود و کارهای نوآورانهاش را خلق میکند... نبرد با ویتنامیها هم در چنین زمانی آغاز میشود. وجه تسمیه نام کتاب میتواند این باشد، اما بیشتر به نظر میآید اشاره به عدم درک و شناخت صحیح راویان به طور نمونه و به طور عام دولتها و ملتهای جهان اول نسبت به سرزمینهای دیگر دارد همانند فضایی که در روشنایی گرگ و میش اولیه صبح همه ابعادش کاملن برای بیننده وضوح ندارد.
4- راوی کیفی به همراه دارد که دستنوشتهها و عکس هایی در آن هست...همین پروژه ویتنام...این کیف همیشه همراهش است (شاید به نشانه اینکه این موارد همیشه در ذهن ما حضور دارد و تاثیرگذار) توصیف برخی از این عکسها تکاندهنده است: عکس سربازی درحال شهوترانی با یک زن ویتنامی که راوی توضیحی زیر این عکس نوشته است با این مضمون: «پدر با بچه ها خوش است» یا عکسی که دو سرباز آمریکایی، سر بریده شده سه ویتنامی را در دست دارند و رو به دوربین لبخند میزنند که بیگمان اعمال داعشی را به ذهن متبادر مینماید و جالب است که ما گمان میکنیم داعشیان مبتکر این گونه اعمال هستند!
5- این پیکرههای زهرآگین, همین مردمان ولگرد و دیوانهی اردوگاهها... که بگذارید بگویم... از نظر دلاوری و برادری, نابترین نسل خویش بودهاند, سبب همهی غم و اندوه من گشتهاند. چرا آنان ما را نپذیرفتند؟ میتوانستیم دوستشان بداریم؛ بیزاری ما از آنان تنها از روی قطع امیدمان رشد یافت. ما از آنان بردگان ترحم انگیزی ساختهایم که بر لبه نهستی خویش میلرزند و تنها میخواهند از ما سپاسگذاری کنند. ما با خود جنگافزار, تفنگ, و استعارههایش را به اینجا آوردهایم, و این واژگان تنها فعلهای ربطی هستند که میان خود و مفعولهایمان سراغ داریم. (ص41) فارغ از نوع نگاه راوی و افسوس خوردن از عدم پذیرش ویتنامیها که منجر به جنگ و ادامهدار شدن آن شد، این کلمه نهستی این وسط ...مرا یاد دوران سربازی انداخت... بماند برای بخش ترجمه!
6- توصیههای راوی چگونه پیشنهاداتی است؟ برای نمونه, نابود کردن دهکدههای دشمن را با این ادعا که دژهای نظامیشان هستند توجیه کردهایم؛ درحالیکه ارزش واقعی عملیات در این است که به مردمان بیرون از این دهکدهها ثابت کردهایم که خانهها و خانوادههایشان تا چه حد آسیبپذیرند. (ص47)
7- محل کار راوی اتاقکهای شیشهای است که یادآور رمان خوب "میرا" ست. نداشتن خلوتی برای خود واقعن آفت و بلای قرن جاری خواهد بود. یک بار هم ما پیشبینی کنیم!
8- من طبعی پوینده دارم. اگر دویست سال پیش زندگی میکردم, قارهای را کشف میکردم, و به نقشه میافزودم, و آنرا در مقابل استعمارگری رها میکردم. (ص62) در واقع این یک لینک به داستان بعدی است که دقیقن دویست سال قبل را نشان میدهد.
9- راوی عنوان میکند که مردم کارش را در مورد ویتنام بد تعبیر کردهاند، چرا که او فقط میخواسته بر منطقهای نابسامان و درهمریخته نظم را تحمیل کند و از این توجیهات: وقتی نوبت به من برسد, بیپرده خواهم گفت که به اندازه نفر بعدی از جنگ بیزارم. من از آنرو به جنگ ویتنام تن دردادم که می خواستم پایان آنرا ببینم. از آنرو خواستار پایان یافتن این شورش و ستیز بودم تا بتوانم شاد باشم, تا همه ما بتوانیم شاد باشیم. اگر این شورش پایان مییافت, همگان, بار دیگر در آمریکا آرامش مییافتند و شادمانه میزیستند. من به زندگی باور دارم. نمیخواهم ببینم که فرزندان آمریکا با احساس گناه مسموم میشوند. احساس گناه شرنگی سیاه رنگ است. در روزهای پایانی, هرگاه که در کتابخانه مینشستم, احساس میکردم که احساس گناهی سیاهرنگ درون رگهایم هر و هر به من میخندند. (ص88)
10- پیش از آغاز داستان اول، این جمله از Herman Kahn آورده شده است: احساس همدردی با اروپاییها و آمریکاییهایی که با دیدن تصاویر به وجد آمدن آشکار خلبانان جنگنده بمبافکنهای کشورهایشان از فروریختن پیروزمندانه بمبهای ناپالم بر سر ویتکنگها دچار ترس و نفرت میشدند, دشوار نمینماید. ولی منطقی نیز نمینمود, اگر از دولت آمریکا انتظار میداشتیم تا خلبانانی را استخدام کند که از کردهی خود چنان پریشان خاطر شوند که یا از انجام دادن ماموریت خویش ناتوان بمانند و یا دچار افسردگی و پشیمانی گردند.
نکات متفرقه داستان دوم
1- حکایت یاکوبوس کوتزی بهخصوص در شروع نمود کامل و دقیقی از افکار و رفتار یک نژادپرست را نشان میدهد و البته تا انتها نیز اینگونه است! کسی که از کمرنگ شدن تفاوتهای سفیدپوستان و بومیان منطقه شاکی است و از اینکه مثل سابق برخی از آنها برای گدایی یک لقمه نان به در خانه سفیدپوستان نمیآیند، مینالد. تحقیر "دیگران" در این روایت موج میزند. چقدر ساده و بدون احساس پشیمانی از جنایاتش حرف میزند و تجاربش در خصوص شکار بوشمنها را در اختیار دیگران قرار میدهد! و یا همانند اصلاح نژاد گیاهان و جانوران, از ترکیب نژادهای مختلف بومیان حرف میزند. وقتی در مورد دختران بوشمن توصیه میکند مو بر تن آدم سیخ میشود... اینها واقعیاتی است که ظرفیت آدمها را نشان میدهد که فارغ از هر نژاد و فرهنگی میتوانند چه کثافتهایی باشند!
2- در قسمتی از سفرش به دستهای از هوتنتوتهای وحشی میرسد (وحشی در مقابل هوتنتوتهای اهلی که نزد سفیدپوستان به صورت برده یا کارگر زندگی میکنند) اینها برخلاف اهلیها خیلی با اعتماد به نفس جلو میآیند و صحبت میکنند. راوی ضمن تعجب اینگونه بیان میکند: هوتنتوت با ارتباط یافتن با تمدن چیزهای زیادی به دست میآورد, ولی نمیتوان انکار کرد که چیزهایی را نیز از دست میدهد.(ص111) این برخورد نکته جالبی دارد, این گروه با آرامش و صلح و بدون هیچ سلاحی با کوتزی صحبت میکنند اما او همزمان به فکر این است که اگر جنگ شد چگونه عمل کند!
3- مقدمه مترجم درخصوص داستان دوم اینگونه به ذهن میرساند که گویا واقعن بومیان کوتزی را تحقیر کردهاند و او دچار رنجهای پیاپی شده است... کوتزی بیمار میشود و بومیان او را مداوا میکنند و البته در دوره بیماری مثل باقی بیماران او را به آن چند کلبهای که دور از دهکده است انتقال میدهند روزی او میرود کنار رودخانه و شلوارش را در میآورد و... در بازگشت بچهها شلوارش را برمیدارند و مثل بازی دسترشته... عکس العمل کوتزی عصبانی این است که گوش یکی از بچهها را با دندان میکند! بومیان محترمانه به او تذکر میدهند که رفتار با بچهها را بلد نیست و از او میخواهند که برود. او هم از قبل قصد رفتن داشت...وقتی میخواهد برود تعدادی از هوتنتوتهای اهلیاش با او همراه نمیشوند. کل این قضایا را راوی با احساس تحقیر شدن روایت میکند و ...
4- جایی از داستان چنین میگوید: سرانجام به این نتیجه رسیدم که ناماکوآییها وحشیان راستینی نبودند. حتی من بیش از آنان درباره ی وحشیگری چیز میدانستم. این فراز مرا به یاد در انتظار بربرها انداخت.
5- خودش برای زنده ماندن به یک چوپان تیر میاندازد و گاوی را با چاقو میکشد و باقی گاوها را رم میدهد... این احتمالن برای بقا است! اما رفتار بسیار رقیقتر توسط بوشمنها وحشیگری است.
6- انتقام کوتزی فجیع است و توجیهش فجیعتر...: که میداند آنها به خاطر کدامین جنایت روحیشان مردهاند؟ جنایتی که بر من روا داشتند؟ حکم خداوند عادلانه, بی کم و کاست و فهمناپذیر است. بخشایش او نیز فارغ از ارزش هاست. من ابزاری در دستان تاریخام. (ص177)
7- من در میانشان زندگی کردم, ولی نه حکومتی دیدم, نه قانونی, نه دینی, و نه هنری فراتر از خواندن ترانههای هرزه و رقصهای شهوانی. (162) البته در این زمینه رمان "همهچیز فرو میپاشد" قابل توجه است.
8- یکی از باورهای این بومیان: چرا باید کسی را نیایش کنیم که یک زمان خشکسالی بیاندازه ارزانیمان میکند و زمانی دیگر بارانهای سیلآسا؛ حال آنکه برای آسایش ما, بارشهای آسمانی میباید معتدل باشند. ص196
ترجمه پستمدرن
به طور کلی و فارغ از چارچوبها و اصول نقد (به قول برخی!) ایرادهایی که یک خواننده مثل من، به ترجمه یک اثر میتواند بگیرد دو نوع است: اول، ایرادی که موقع خواندن متوجه آن میشود و با توجه به متن، مفهوم درست را درک میکند. دوم، ایرادی است که موقع خواندن متوجه آن میشود و هیچ مفهومی هم از آن درک نمیکند!
ایرادات نوع اول چندان اذیت نمیکنند. به عنوان نمونه در همان پاراگراف اول چنین میخوانیم: اما اینجا در مشت یک مدیر گرفتارم؛ از آن دست مدیرانی که نخستین غریزهام پیش رویشان به خاک افتادن است. و یک صفحه بعد: از بابت رویاروییِ فردا بسیار نگرانم. چون با رویارو شدن میانهی خوبی ندارم. نخستین انگیزهام تسلیم شدن است... غریزه و انگیزه؟ خوب به کار برده نشده در هر دو مورد، راوی از واکنش خود یا واکنش غریزی خود میگوید.
ایرادات نوع دوم اما طیفی را تشکیل میدهند که از کم آزارنده تا بسیار آزارنده کشیده میشوند. مثلن نوع سبکش جایی است که در مورد یکی از همکارانش میگوید که او را :...بعدازظهرها با مینیبوس بینشانی از «سفارش بانو ویرجین» به خانه بر میگردانند. من درک نمیکنم این "سفارش بانو ویرجین" کنایه از چیست. خب این مشکل میتواند از کمی سواد من باشد.کاش در زیرنویس برای ما کمسوادان این کنایات توضیح داده شود.
اما در سوی دیگر طیف در این کتاب، نثر گاهی سنگین و غیر متناسب با رمان است. گاهی انگار داریم از این متون فلسفی یا پستمدرن ترجمهشده که معمولن قابل فهم نیست می خوانیم! به عنوان مثال:
این چیزها هرم پراکندگی زندگیام را تشکیل میدهند. کار من در زندگی این است: اعلام پیوستهی دگربود مردگان, و بنابراین, دگربود زندگی. ص134
ولی این پیگرد کژ روش در یک خط راست به پایان میرسد, دگرگشت وحشی به تعقیبکنندهای اسرارآمیز, و حرکت گنگ روح (خستگی, آسودگی, بی علاقگی, ترس) که به همراه این دگرگشت روی میدهد؛ احساس میکنیم که چنین وضعیتی براستی برای زندگیمان مقدر شده است. ص137
حرف این است که بیان این اشکالات دیگر نیازی به دانستن چارچوب و اصول نقد ترجمه ندارد... نیازی به تسلط به زبان مبداء هم ندارد، همین که من خواننده چشمانم گرد میشود و احساس میکنم راوی وسط فارسی صحبت کردن به یکباره به زبان اقوام یاجوج و ماجوج حرف میزند، حق دارم که بگویم برادر من این چه ترجمهایست!!؟
نثر داستان یکدست نیست و این کف انتظار خواننده است که لحن و نثر یک اثر یکدست باشد. من انتظار ندارم کوتزی مشیری و کوتزی مینوخرد و کوتزی کاسنژاد وکوتزی یزدانپناه و دیگران یکسان باشد!! در صورتی که باید چنین انتظاری را داشته باشیم و من غلط میکنم که چنین انتظاری ندارم!
سلام
نمی دانم شناخت کوتزی از ویتنام به چه اندازه است و از چه طریقی به دست آمده. در هر حال توصیف او از ویتنامی ها جالب است.
هنوز قلق کوتزی دستم نیامده. گرچه کار زیادی هم از او نخوانده ام.
سلام
کوتزی در سالهای جنگ ویتنام در آمریکا مشغول تحصیل بوده است.
نظرت در مورد دو جملهای که از ترجمه کتاب آوردهام چیست؟
از این نویسنده کتاب رسوایی رو خوندم که خیلی خوب بود. این کتاب رو نخوندم و با این ترجمه احتمالا نخونم.
منظور از بانوی ویرجین فکر میکنم مریم مقدس یا virgin mary باشه و فکر کنم اون عبارت اسم مکانی باشه و مترجم به اشتباه ترجمه اش کرده.
این روزها ترجمه های بد زیاد شده انگار.
ممنون جناب میله.
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
توصیه میکنم در انتظار بربرها را از این نویسنده در برنامهات قرار بدهی.
واقعن آن دو جملهای که نقل کردم میتواند به عنوان نمونه تیپیکال از ترجمههای خاص نگهداری و ثبت و ضبط شود. البته من بیشتر به ناشر و ویراستار و دبیر مجموعه مشکوکم!! گمانم این از تاثیرات دبیر است چون یکی دو مطلب از ایشون خوندم که دقیقن به همین سیاق نوشته شده است!
ممنون از شما
سلام
هیچی از کوتزی نخوندم .
ممنون از معرفیتون.
سلام
برای شروع "در انتظار بربرها" رو پیشنهاد میکنم.
سلام دوباره
میله جان قبلأ هم طاقتت را در خواندن ترجمه های بد تحسین کرده ام. این هم یک نمونه ی دیگر است.
سلام
این قاطی داشت! و این قاطی داشتنش مشکوک بود!
باید یه کلاس زبان فارسی بروم چون هر کاری کردم از این جملات چیزی نفهمیدم. فارسی بود دیگه!؟
سلام.
هیچی دیگه سلام. همین. خودروی دست ساز که هیچی سرمو بخوره، یه دونه نقاشی ساده رو هم نمیتونم بکشم.
امیر غفور هم اومد دو دقیقه بازی کرد و خون به دل ما کرد و رفت.
همین دیگه اومدم اطلاع بدم که وجود دارم.
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
از آمدن حمزه زرینی هم خوشحال شدم.
خودرو دستساز
مشکل جای دیگری بود که در مطلب جدید امروز به آن اشاره کردم
ممنون که وجود دارید
من خوشبختانه ترجمه بد تا الان کم خورده تو پستم میله جان. اما میدونم چی میگید.
+ اون قسمت ترجمه که تو ادامه ی مطلب آوردید رو که میخوندم، واقعا گفتم "ترجمه ت تو حلقم"
+ دگربود زندگی... دگرگشت مرگ!!!!
+ چقدر مشتاق بوذم این کار رو بخونم. با این تفاسیر، باید منتظر یه ترجمه خوب بمونیم
+ واقعا مینو خرد خیلی خوب ترجمه کرده بود. البته ترجمه ای که از "مایکل. ک" خوندم با شما فرق میکنه. اما ازش راضی بودم. الان اسمِ مترجمش رو یادم نیست اما عنوان رو ترجمه کرده بود:"روزگار آقای مایکل.ک"
سلام
+ایشالا که اصلن به پستتان نخورد.
+واقعن ترجمهش تو حلقم پاسخ خوبی است
+
+ انتظار مذهب اعتراض
+همین الان برام یک سوال پیش اومد؛ توی کشورهای دیگر هم یک کتاب به صورت همزمان توسط دو یا چند نفر ترجمه میشود!؟ کسی میداند؟
سلام
این مجموعه رو دیدهم و شکیل هم هست. اما به نظرم هیچ جذابیتی برای مخاطب نداره. ادبیات پسا استعماری آدم رو یاد بدهکاریهاش میندازه
من فیلم مستند در مورد قبایل کم ندیدم. به این مقوله علاقه دارم. اما هیچوقت نتونستم جنگ ویتنام رو درک کنم. انگار یه نفر با کفش لونهی مورچه رو لگدمال کنه. آلن گینزبرگ در شعری میگه: آمریکا، پوچی درونت را پنهان کن! یه عکاس جنگ که اسمش یادم نمیاد، چنان به فروپاشی روانی رسید که رفت ایرلند و فقط از منظرههای طبیعی عکس گرفت تا آرامش پیدا کنه
کارهای کوتزی بهشدت ارزش انسانشناختی داره و واسه همین نوبل گرفته
من فقط "در انتظار بربرها" رو ازش خوندم و عالیه. اما نمیتونم درک کنم در این موارد هم سان.سور چی نقشی داره و البته، ترجمههای مثلهشده با فارسینویسیهای فرهنگستانیـ نظامی که نتیجهای جز پس زدن مخاطب نداره
سلام
به قول کوتزی در همین کتاب (نقل به مضمون) همه حقایق و ابعاد بشر در همین "ویتنام" نهفته است.
در عجبم که چنین کتاب افشاگرانهای باید سانسور شود! این نشان حماقت نیست!؟ این همه شعار میدهیم که آمریکا را جر بدهیم که البته با شعار به جایی نمیرسیم، بعد یک نویسنده که به واقع نویسنده است چنین اثری خلق میکند، آنوقت ما گند بزنیم به این اثر!!!
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است.
من این کتاب را نخوانده ام، بنابراین نمی توانم نظری در مورد داستان بدهم. اساسا به زحمت کتاب های جدید را می خوانم، چون خوب می دانم چه بلایی سر این کتاب های جدیدالنشر می آید.
اما در مورد ترجمه باید بگویم اون قضیه ی زیرنویس دادن واقعا کار هر کسی نیست؛ یعنی با این سرعتی که این آقایان و خانم ها ترجمه می کنند، معلوم است که نمی رسند موضوع را برای من و شما روشن کنند! این وسط ما مساله ی اصلی نیستیم، گرفتن بازار کتاب مساله ی اصلی است!
بعضی ناشرها هم با این مقوله ی زیرنویس کلا مشکل دارند و هی گیر می دهند که چی کار داری اینقدر زیرنویس می دهی.
من اما عاشق زیرنویسم. جایتان خالی دیشب نصف یک صفحه درباره ی لباس سیاهان انگلستان و میتفورد گرلز و یکی دو تا شخصیت دیگر زیرنویس دادم.
خدا گوگل و ویکیپیدیا را از ما نگیرد!
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
البته نظر دادن در مورد کتابی که نخوانده ایم سخت است... گاهی نظر دادن در مورد کتابی که خوانده ایم نیز آسان نیست
فقط می توان گفت: مرگ بر آمریکا
اجرتان با خواننده کتابهایتان... هرچه قدر وقت و انرژی بگذارید هنگام خواندن اثرتان از طرف خواننده ها به شما انرژی خواهد رسید. آمین
سلام.
به به. کوتزی خوانی دوباره
در انتظار بربرهاشو دوست داشتم و خوب گفتی که کوتزی به خاطر دست گذاشتن رو ارزشهای انسانی نوبل گرفته. موافقم.
و اما در مورد ترجمه. من دو سه روز پیش یه کتاب به نام ماهی طلایی رو از قفسه کتابخونه برداشتم سه تا ازش ترجمه شده بود. کنجکاو شدم ببینم خو چه فرقی میکن با هم. صفحه اولاشون باز کردم مقایسه کردم. پاراگراف آخر گند کاری بود! حرف از اسم خود و پدر و مادر بود. یکی نوشته بود اسم حنمیادحقیقیمو نمیدونم هماون نامی که مامانم بهم داد. یکی دیگه نوشته بود نه اسم خدمو یادم میاد نه اسم مامانمو. یکی دیگه نوشته بود اسم خودمو یادم میاد اسم مامانمو نه! یعنی جملات مبدا این قسمت خیلی سخت بوده؟ بابا یه ارجاع فعل و فاعلی و مفعولی ساده باید باشه ها.
ولی باز.. کاچی بهتر از هیچی. کاش یه حساب دلاری داشتم. کتاب اصلیارو..
خدا به ما کتابخونا صبر جمیل بده
سلام
من هم نگاهش رو واقعن دوست دارم.
و اما ترجمه؛ مثال خوبی زدی، دل آدم خون میشود. این بار رفتی کتابخونه ازشون عکس بگیر و در موردش یه مطلب بنویس. باید حساب کار دستشان بیاید که خواننده حواسش هست بلکه حواسشان را بیشتر جمع کنند.
نکته بعدی این است که این ترجمههای همزمان واقعن حال بههمزن هستند!! ناشرین و مترجمینشان هولهولکی و برای پیروز شدن در مسابقه عجله میکنند و... مهمتر از اون آخه چرا باید همزمان یه اثر توسط چند نفر ترجمه بشه؟ این اتلاف منابع نیست؟ برای ناشرین و مترجمین از این بابت که نمیتوانند این مشکل را خودشان حل کنند متاسفم.
آخ. ازین ترجمه های همزمان، به نظرم وقت تلف کنی است. بابا اینهمه اینهمه کتاب خوب تو زمینه های مختلف برا ترجمه هست. من نمیدونم چرا گیر میدن به چنتا ترجمه از یه کتاب. فقط کافیه یه سرچی بکنی تو سایت کتابخونه ملی .خوبه ها. پیشنهاد خوبیه. حتما این کارو میکنم.میذارمش بعد امتحان مزخرفه نظام مهندسی!
واقعن!!
هیچ نظم و نظامی ندارند... کار زیاد سختی نیست سازماندهی. باور کن سود بیشتری هم خواهند برد...
کپیرایت که نیست همینه... سنگ مفت گنجیشک مفت!
کتابی میشناسم که چهل بار ترجمه شده!!!
از این نویسنده چیزی نخوندم هنوز . هر چی میخونم باز می بینم از هیشکی هیچی نخوندم !!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/110.png)
ترجمه پست مدرن ... اقا همون مدرن اش رو درست ترجمه کنن پستش مال خودشون . جدیدا یکی دوتا کتاب از جویس و فاکنر خوندم تا کمی هم ادبیات مدرن رو مزه مزه کنم ؛ هیچی دیگه کتابا با شیرازه شون به نفرین ابدی من دچار شدن ..
سلام
من هم از خیلی از نویسنده ها چیزی نخوانده ام و بعید است عمرم کفاف بدهد که از درصد ناچیزی فراتر بروم... گاهی آدم شانس بیاورد و از باکیفیت ترین کار هر نویسنده مطلع شود و آن را بخواند واقعن برد کرده است.
در هر صورت یکی از کتابهای بسیار خوب این نویسنده که تا الان سه چهارتا کتاب ازش خوندم همان "در انتظار بربرها" است که به شما توصیه می کنم.
این کتابهای نفرین شده را هدیه بدهید به دوستانتان