«این قصه از آن من نیست، نقل سرگذشت دیگری است. با واژههایی خاص خودش که من تنها در بعضی موارد، برای رفع ابهام و ایجاد انسجام، جا به جا کردهام. با حقایقی که به اندازه هر حقیقت دیگری ارزش دارد.
یعنی ممکن است در برخی موارد به من دروغ گفته باشد؟ نمیدانم. در مورد او نه! یعنی در مورد زنی که دوست داشته، همینطور، درباره دیدارها، اشتباهات، اعتقادات و ناکامیهایشان، مدرک دارم. فقط شاید درباره انگیزههایش در هر یک از مراحل زندگی همه چیز را نگفته باشد، درباره خانواده عجیب و غریبش، درباره آن جزر و مد شگفتانگیز عقلش – منظورم نوسان دائمی از جنون به عقل و از عقل به جنون است با اینحال من از روی حسننیت به گفتههایش اعتماد میکنم. قبول دارم که دچار ضعف حافظه و کاهش قدرت تصمیمگیری بود. با وجود این، از سر حسننیت حرفهایش را باور میکنم.»
این آغاز داستان بندرهای شرق است. یک راوی اولشخص داریم که سرگذشت فرد دیگری را برای ما تعریف میکند. هویت راوی چندان اهمیتی ندارد کما اینکه در طول داستان حتی متوجه اسم او نمیشویم و فقط اینقدر خواهیم دانست که در پاریس زندگی میکند و اصالتی شرقی و به طور خاص لبنانی دارد و باصطلاح خوره تاریخ است... شبیه خود نویسنده! اما آن فرد دیگر که قرار است سرگذشت او را بشنویم کیست؟ در پاراگراف اول اطلاعاتی از او به ما داده میشود که ما را به خواندن سرگذشتش علاقمند میکند: دارای خانوادهای عجیب و غریب! نوسان بین عقل و جنون!
من چند صفحه پیشتر میروم تا شما در مورد خواندن یا نخواندن داستان بتوانید تصمیم بگیرید؛ راوی از کتابهای درسی تاریخ خود در زمان مدرسه، عکسی را در خاطر دارد که در آن، استقبالی پرشور از یک رزمنده نهضت مقاومت فرانسه که پس از اتمام جنگ جهانی دوم به زادگاهش در بیروت بازگشته به نمایش درآمده بود. حالا پس از گذشت چند دهه از آن زمان، همان فرد را، که طبعاً پیر شده، در یکی از ایستگاههای متروی پاریس میبیند و ... بالاخره موفق میشود باب گفتگویی طولانی که چند روز طول میکشد را با این فرد باز کند. این فرد همان است که قرار است سرگذشتش را دنبال کنید.
نام این فرد عصیان است، پدرش یک ترک مسلمان از خاندان سلطنتی عثمانی و مادرش یک ارمنی است و عصیان درست در اوج کشمکشهای بین این دو نژاد و در واقع کشتار ارمنیها به دنیا آمده است. پدرِ عصیان نیز حاصل ازدواج یک پزشک ایرانیتبار با دخترِ مجنونشدهی یکی از سلاطین مخلوع عثمانی است و خود عصیان هم بعدها با دختری یهودیتبار ازدواج میکند و همه اینها یعنی «خاور میانه»!
داستان در واقع یادآوری و تذکری است بر این امر بدیهی که انسانیت چیزی مستقل از جنسیت، مذهب و زبان است و ارزشمندتر از آنها... بهگونهای که تفاوت در آنها موجب کاهش و افزایش ارزش انسان نمیشود. به عبارت دیگر داستان فراخوانی است برای تحمل، عشق و صلح در منطقه و حتی جهانی که از ضربات جنگ و تعصب، چاکچاک است.
درست است که ازدواجها و همراهیهایی که در داستان با آن مواجه میشویم بیشتر به یک رویا میماند اما بالاخره ما باید یکجایی این همزیستی را تجربه کنیم و چه جایی بهتر از رمان!؟ برای تصمیمگیری بهتر باید یادآور شوم که وقایع سیاسی-اجتماعی چون نسلکشی ارامنه، نهضت مقاومت فرانسه، فروپاشی امپراتوری عثمانی، فروپاشی نظم در لبنانِ دههی هفتاد و... همواره در پسزمینه داستان قرار دارند و هیچگاه داستان مستقیم بر روی آنها متمرکز نمیشود. یک داستان ساده.
******
امین معلوف متولد سال 1949 در بیروت لبنان از پدری کاتولیک و مادری مسیحی مارونی (در واقعیت معمولاً در همین حد تلرانس رخ میدهد!) است. او تا سال 1975 به عنوان روزنامهنگار در روزنامه النهار لبنان به فعالیت مشغول بود اما پس از آغاز جنگهای داخلی در لبنان به فرانسه رفت و تا کنون در آنجا زندگی میکند. اولین اثر او کاری است غیرداستانی تحت عنوان «جنگهای صلیبی از دیدگاه اعراب» که در سال 1983 به چاپ رسید و باعث شهرت او شد. رمان «صخره تانیوس» در سال 1993 برای او جایزه گنکور را به ارمغان آورد. او جوایز متعددی دریافت و اکنون عضو آکادمی فرانسه است. اگرچه زبان مادری معلوف عربی است اما آثار خود را به زبان فرانسوی مینویسد.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه داوود دهقان، انتشارات روزنه، جاپ اول 1381، تیراژ 3000 نسخه، 238 صفحه
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.13 و در سایت آمازون 4.8 )
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: مرد بدون وطن (وونهگات)، طومار شیخ شرزین (بهرام بیضایی)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
پ ن 3: در واقع به خاطر بیماری مدتی را دور از کتاب گذراندم و سرد شدم لذا دوباره باید با تلاش مستمر موتور را گرم کنم!
ادامه مطلب ...
یکی از دوستان وبلاگی محبت کرد و کتاب شعرش را برایم فرستاد. مدتهاست کتاب شعری از شاعران جوان معاصر در دست نگرفتهام! شاید چهار پج سالی گذشته باشد. نمیدانم آیا خواندن شعر دورهی خاصی دارد؟! مثلاً نوجوانی و اوایل جوانی و یا مثلاً دوره عاشقی یا دوره خدمت سربازی!؟ نباید اینگونه باشد اما مثل اینکه هست.
مردمی که در حاشیه و متن «کویر» زندگی میکنند حواسشان باید بیش از این جمع باشد. غفلت کنند کویر پیش خواهد آمد؛ با سرعتی حیرتانگیز که با سکون و سکوتش قرابتی ندارد. شعر خواندن مثل کاشتن نهال است. مثل درختان تاغ، مثل گز. اگر نکاریم، دیر و دور نیست که از خشکی و زمختی خود حیرت کنیم.
برای خواندن شعر فوایدی زیادی میتوان متصور شد. به کار گرفتن ذهن و به حرکت انداختن قوهی خیال و پروردن آن یکی از فواید مهم شعرخوانی است. با اینکه اکثریت ما تا حدودی به این فواید آگاه هستیم اما باز هم نمیخوانیم! بخشی از علت عدم رجوع ما برمیگردد به اینکه در «مسابقه»ای که هر روزه با باز کردن چشممان خود را در آن مییابیم به شعر احساس نیازی نداریم. احساس غلطی هم نیست! وقتی به چیزی نیاز نباشد آن چیز به سادگی حذف میشود؛ پس به نظر میرسد حذف شعرخوانی از زندگی ما یک فرایند منطقی بوده است! لذا من و شما دوست عزیز میتوانیم با خیال راحت شعر نخوانیم! ای بابا! فکر نمیکردم به اینجا برسم!!
به هر حال، اگر بخواهیم از حضور دایمی در آن مسابقه روزمره تجدیدنظر کنیم، شعر یکی از گزینههایی است که باید در لیست خود قرار دهیم. شعر کلاسیک، شعر نو، ترجمه و... فرقی نمیکند.
خیلی شنیدهایم که شعر آینه جامعه است و به عنوان مثال میگویند فضای جامعه را بعد از بیست و هشتم مرداد به خوبی میتوان در اشعاری که بلافاصله پس از آن واقعه سروده شد ببینیم: فضایی آکنده از یأس و ناامیدی. شاید بگویید ناخوانده میتوان حدس زد در این دورهای که در آن به سر میبریم چه فضایی بر شعر معاصر غالب است!! حق با شماست. حدستان غلط نیست! جز این بود باید تعجب کرد. من اما معتقدم رسالت ادبیات این است که نگذارد همین دردها و ناامیدیها و کاستیها به یک تصویر پابرجا و عادی و طبیعی در ذهن ما تبدیل شود. هر بار به نحوی جدید آنها را در چشمان ما فرو کند تا با آنها خو نگیریم. به وجود آنها عادت نکنیم. این از نگاه من مهمترین فایده شعر است.
مجموعه «جای خالیات را با کلمات پر میکنم» حاوی سه بخش است؛ ابتدا تعدادی غزل و پس از آن تعدادی شعر سپید و در انتها چند ترانه. در ادامه مطلب یکی از اشعار این مجموعه را خواهم آورد.
*****
مشخصات کتاب: جای خالیات را با کلمات پر میکنم، زهرا محمودی، نشر سیب سرخ، چاپ اول 1401
........
پ ن 1: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت بندرهای شرق اثر امین معلوف خواهد بود.
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: مرد بدون وطن (وونهگات)، طومار شیخ شرزین (بهرام بیضایی)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا) .
ادامه مطلب ...
پاراگراف اول: «تروتاها خاندانی نوپا بودند. نیای آنها پس از نبرد سولفرینو به عنوان اصیلزادگی نائل شد. او مردی اسلوونیایی بود و از آن پس نام شیپولیه – روستای زادگاهش – بر نام خانوادگیاش افزوده شد. تروتا فون شیپولیه را تقدیر برای کاری نامبَردار برگزیده بود؛ اما او بعدها چنان کرد که نامی از او در خاطر آیندگان نمانَد.»
پاراگراف نخست داستان از آنهایی است که میتوان آن را «آگاهی دهنده از پایان» نامگذاری کرد. این آگاهی میتواند کاملاً شفاف (مثل خنده در تاریکی یا تونل و...) و یا مثل این کتاب با اندکی ابهام همراه باشد. از این پاراگراف ما عجالتاً درمییابیم که موضوع داستان در مورد چند نسل از خاندان تروتا است که میتوانستند بسیار مشهور باشند اما عاقبت آنها به گمنامی ختم شده است و حالا نویسنده تصمیم گرفته است این مسئله را برای ما باز کند. این سبک از آغاز، ذهن خواننده را تحریک میکند تا به پیگیری داستان ادامه دهد. نویسنده در مقاطع دیگری باز هم چنین کاری را میکند و شوکهایی از این دست وارد میکند تا خواننده را به نوعی حفظ کند. این سبکی است که معمولاً در داستانهای دنبالهدار و سریالی به کار میرود تا خواننده را تا شمارهها و روزهای بعدی گرم نگاه دارد. بد نیست بدانیم که مارش رادتسکی هم ابتدا به همین صورت در روزنامه چاپ شد.
ستوان یوزف تروتا افسر پیادهنظامِ ارتش امپراتوری هاپسبورگ است و در گرماگرم یک نبرد خونین و درست زمانی که فرمان آتشبس صادر شده است و تیراندازیها رو به فروکش کردن میرود ناگهان قیصر فرانس یوزف را در نزدیکی خود میبیند. یکی از همراهانِ ستادنشین دوربینی به قیصر میدهد تا امپراتور نگاهی به صحنه نبرد و عقبنشینی دشمن بیاندازد. ستوان تروتا که خوب میداند انعکاس نور خورشید در شیشه دوربین قیصر را به عنوان یک هدف حاضر و آماده در تیررس تکتیراندازان دشمن قرار میدهد در یک اقدام ناخودآگاهانه دستانش را به سمت قیصر پرتاب کرده و او را نقش زمین میکند. بدینترتیب تیری که احتمالاً در مغز قیصر قرار میگرفت بر کتف ستوان نشست. تروتا پس از معالجه و بهبودی به درجه سروانی ارتقاء یافت و او که یک روستاییزاده بود به پاس نجات جان قیصر بالاترین نشان امپراتوری یعنی نشان ماریاترزا و همچنین لقبی اشرافی (بارون) دریافت کرد. این آغاز طوفانی داستان است. پس از آن داستان عمدتاً به زندگی پسر و نوهی او و مسیری که در اثر فداکاری پدربزرگ، ریلگذاری شده است، میپردازد.
در مطلب قبلی نوشتم که این اثر تابلویی است که در صورت دقت در آن میتوان اولاً به سبک زندگی و روابط اجتماعی، سیاست و اقتصاد در آن دوره (نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم تا آغاز جنگ جهانی اول) در قلمروی که امپراتوری اتریش-مجارستان نام داشت، واقف شد و از آن مهمتر به عوامل مختلفی که به فروپاشی این واحد سیاسی منجر شد پی برد. معمولاً ما دلیل انقراض این امپراتوری را شکست در جنگ جهانی اول قلمداد میکنیم اما این اثر نشان میدهد ناقوس زوال این امپراتوری سالها قبل به صدا درآمده بود. در ادامه مطلب برداشتهای خودم از این تابلو را شرح خواهم داد.
داستان شروع خوبی دارد و در مجموع اثری قابل تأمل محسوب میشود. ترجمه خوبی هم دارد و آنطور که مشخص است مترجم برای کار خودش«وقت» گذاشته است که این امر درخور تقدیر است.
*****
یوزف روت متولد سال 1894 در ناحیه برودی که مطابق مرزبندیهای کنونی در کشور اوکراین قرار دارد در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش پیش از به دنیا آمدن یوزف صحنهی خانواده را ترک گفت؛ گویی در اثر از دست دادن تعادل روانی جایی بستری شده و زنده بیرون نیامده است. او توسط مادر و خانواده مادریاش پرورش یافت. پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل راهی وین شد. در سال 1916 اولین داستان خود را با عنوان شاگرد ممتاز در یکی از روزنامههای معتبر اتریش به چاپ رساند. در همین سال تحصیلات خود را در زمینه فلسفه و ادبیات آلمانی نیمهکاره رها کرد و وارد ارتش و جنگ جهانی اول شد. در سالهای خدمت سربازی اشعار و پاورقیهایش در روزنامهها به چاپ میرسید. پس از خدمت، فعالیت روزنامهنگاری خود را در وین به صورت حرفهای آغاز کرد و دو سال بعد به برلین رفت و در روزنامههایی مطرح ادامه فعالیت داشت. او به واسطه شغلش به نقاط مختلفی از اروپا سفر کرد و در حوزه فعالیتش پرآوازه و مشهور شد و عمده داستانهایش را ابتدا در همین مجلات و روزنامهها منتشر میکرد. او به واسطه تجربیاتش بسیار نگران از قدرت گرفتن نازیها در آلمان بود و پیشبینیهایش هم درست از آب درآمد. پس از روی کار آمدن هیتلر و در مراسم کتابسوزان آثار او هم به آتش کشیده شد. او در سال 1933 به پاریس رفت و باقی عمر کوتاهش را در تبعید سپری کرد. در سال 1939 و در 45 سالگی از دنیا رفت و در پاریس به خاک سپرده شد.
از یوزف روت آثار متعددی بر جای مانده است و این اواخر تعدادی از آنها نیز به فارسی ترجمه شده است. مهمترین اثر او مارش رادتسکی است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد. این کتاب در سال 1932 منشر شده است و در واقع آخرین اثر او قبل از خارج شدن از آلمان محسوب میشود.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه محمد همتی، انتشارات فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1395، شمارگان 1100 نسخه، 485 صفحه (با مقدمه و یادداشتها).
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.1 نمره در آمازون 4.2 )
پ ن 2: املای انگلیسی نام فامیلی نویسنده با نویسنده نامدار آمریکایی Roth کاملاً مشابه است اما برای ما او یوزف روت است و ایشان فیلیپ راث!
پ ن 3: مطلب از یک هفته قبل نیمه آماده بود اما گرفتاریهای شخصی مانع از ایجاد فرصت بود و کمی کار را به تأخیر انداخت.
پ ن 4: کتاب بعدی «بندرهای شرق» اثر امین معلوف (مألوف) خواهد بود!
ادامه مطلب ...
هفته گذشته را عمدتاً با کتاب مارش رادتسکی در بستر سپری کردم! بیماریهای اینچنینی چنان با سرعت میآیند و همهجا را در بر میگیرند که آدم انگشت به دهان میماند. بیماریهای حکومت اما از حیث سرعت اینگونه نیست هرچند آنجا هم در صورت رؤیت انگشت به دندان میمانیم. البته خاصیت قدرت چنان است که تکسوارانِ آن معمولاً متوجه بیماری نمیشوند مگر در زمان بستری شدن؛ آنهم فقط در بستری شدنِ منجر به موت و در لحظات واپسین...
*****
قطعه موسیقایی «مارش رادتسکی» اثر یوهان اشتراوس (پدر)، مارشی است که به افتخار پیروزیهای فرمانده ارتش امپراتوری اتریش، مارشال یوزف رادتسکی در سال 1848 ساخته و نواخته شد. این مارش را حتماً شنیدهاید ولی بد نیست یک بار دیگر آن را با نام و به صورت مشخص بشنوید: اینجا
******
در مطلب مقدماتی برای رمان «بائودولینو» اثر اومبرتو اکو (اینجا)، مختصری به قرون وسطی و بخصوص امپراتوری مقدس روم اشاره شد. این امپراتوری در طول تاریخ خود معمولاً شامل پادشاهیهای متعدد ریز و درشتی بود که در مناطق آْلمانیزبان اروپای مرکزی و اسلاوهای شبهجزیره بالکان و بوهم و شمال ایتالیا و... موجودیت داشتند. شارلمانی و فردریک بارباروسا از معروفترینِ این امپراتوران هستند که در بائودولینو با دومی همراه بودیم. معضل اساسی این امپراتوری از بدو تأسیس تا زمان انقراضش در ابتدای قرن نوزدهم این بود که به واسطهی گونهگونی اجزای تشکیلدهنده، کمتر توانستند به آن ثبات سیاسی و اقتدار مرکزی دست یابند (غیر از موارد استثنائی چون شارلمانی و ماریاترزا که به واسطه همین ثبات، منشاء خیر در زمینههای مختلف بودند). جمع کردن این حجم از پادشاهیهای مختلف، شاهزادهنشینها، دوکنشینها، اسقفنشینها و... که هرکدام در محدوده قلمروی خود مستقل عمل میکردند و بخصوص «زبان»های مختلفی هم داشتند، در کنار هم و ایجاد اتحاد و عملِ واحد حقیقتاً کار سختی بود.
پس از ظهور ناپلئون و جنگهای معروفش (یاد جنگ و صلح به خیر) چهره اروپا در ابتدای قرن نوزدهم تغییر کرد و نظم نوینی شروع به شکلگیری کرد. یکی از تغییرات مهم البته انقراض همین امپراتوری مقدس روم بود که به قول ولتر دیگر نه امپراتوری بود و نه مقدس و نه رومی! آخرین امپراتورِ آن «فرانتس دوم» از دودمان جلیلالقدر و طویلالعمر هاپسبورگ، با بیش از پنج قرن سابقه حکومت بود. ایشان بعد از 14 سال سلطنت در قامت امپراتور مقدس روم، در سال 1806 با عنوان «فرانتس یکم» بر تخت سلطنت اتریش، یکی از مهمترین پارههای امپراتوری سابق نشست. او خیلی زود در واکنش به ناپلئون و همانند او خود را امپراتور خواند. این امپراتوری جدید هم با مشکلات پیشگفته دست و پنجه نرم میکرد کما اینکه فرانتس و جانشینش فردیناند همواره در حال سرکوب کردن جنبشهای استقلالطلبانه در محدوده قلمرو خود بودند. قطعهی مارش رادتسکی هم به افتخار یکی از این سرکوبهای موفق و به عبارتی آخرین سرکوبِ موفق (ایتالیاییها) ساخته و پرداخته شد.
امپراتوری اتریش در زمان «فرانتس یوزف اول» در سال 1867 با پادشاهی مجارستان به یک توافق اتحادگرایانه دست یافتند و بدینترتیب امپراتوری اتریش-مجارستان پا به عرصه ظهور گذاشت. برای اینکه محدوده این واحد سیاسی مشخص شود در ذهنتان مجسم کنید که این کشورهای نوین (به طور کامل یا بخشهایی از آنها) در این محدوده قرار داشتند: اتریش، کرواسی، چک، ایتالیا، لهستان، رومانی، صربستان، اسلوونی، اسلواکی، اوکراین و مجارستان. حالا از لحاظ فوتبالی و والیبالی هم این اسامی را مرور کنید!
فرانتس یوزف عمری طولانی داشت، بیشتر از عمر امپراتوری اتریش-مجارستان! با ترور ولیعهدش در سارایوو، آتش جنگ بزرگ شعلهور شد. آتشی که این امپراتوری چهلتکه را به عناصری سبکتر تجزیه کرد.
******
یوزف روت نویسندهی رمان مارش رادتسکی در سال 1892 در همین امپراتوری در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. او روزنامهنگار و نویسنده فعالی بود. افول و سقوط امپراتوری را با گوشت و پوست لمس کرد. در فضای بین دو جنگ قلم زد. با برآمدن هیتلر مجبور به ترک دیار شد و خیلی زود در غربت جان سپرد. مارش رادتسکی تابلویی قابل توجه از سالهای حیات اتریش-مجارستان را در قالب زندگی سه نسل از یک خانواده در همین دوران ترسیم میکند. این کتاب در سال 1932 به چاپ رسیده است. در مطلب بعدی به کتاب خواهم پرداخت.
******
پ ن 1: کتاب بعدی «بندرهای شرق» اثر امین معلوف خواهد بود.
پ ن 2: برنامههای بعدی مطابق انتخابات پست قبل خواهد بود. و البته مواردی که در پانوشت مطلب قبل ذکر کردم.
فرض کنید همه شرایط بیرونی و درونی متعادل شده و فرصتی پیش روی شما قرار گرفته که در محیطی آرام و بیدغدغه و خنک چند روزی را استراحت و مطالعه کنید (البته نه از آن نوع خنکی که این روزها خیلی از عزیزان بابت موارد مختلف اجباراً متحمل میشوند). یک کتابخانه کوچک با دو قفسه در دسترستان است که در هر کدام پنج کتاب با عناوین زیر در آن قرار گرفته است. یک گوشی هم دارید و مختصر اینترنتی که خوشبختانه هنوز امکان استفاده از گوگل با آن وجود دارد و میتوانید در مورد هر کدام از کتابها جستجو و بررسی کوتاهی انجام دهید. میدانم از نظر خیلی از شما قرار گرفتن همه این فرضها در کنار هم محال است! (راستی دیگه از این سقف کوتاهتر برای آرزو مگر داریم!!؟) اما خب، به قول حکماء فرض محال که محال نیست؛ بیایید چنین فرضی بکنید. یک ربع وقت بگذارید و از هر قفسه دو کتاب را انتخاب کنید و برای من بنویسید.
******
قفسه اول:
ملکوت بهرام صادقی
نگهبان پیمان اسماعیلی
من منچستر یونایتد را دوست دارم مهدی یزدانی خرم
تربیتهای پدر محمد طلوعی
طومار شیخ شرزین بهرام بیضایی
...................
قفسه دوم:
دشمنان آیزاک باشویس سینگر
ژالهکش ادویج دانتیکا
مرد بدون وطن کورت وونهگات
استخوانهای دوستداشتنی آلیس زیبولد
پرواز بر فراز آشیانه فاخته کن کیسی
............
پ ن 1: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت « مارش رادتسکی » اثر یوزف روت است. پس از آن به سراغ کتاب «بندرهای شرق» اثر امین معلوف خواهم رفت.
پ ن 2: دو کتاب غیر رمان هم در برنامهام قرار دارد که یکی از آن دو ، مجموعه شعری با عنوان «جای خالیات را با کلمات پر میکنم» اثر خانم زهرا محمودی است.