میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

به مارش رادتسکی نزدیک می‌شویم!

هفته گذشته را عمدتاً با کتاب مارش رادتسکی در بستر سپری کردم! بیماری‌های این‌چنینی چنان با سرعت می‌آیند و همه‌جا را در بر می‌گیرند که آدم انگشت به دهان می‌ماند. بیماری‌های حکومت اما از حیث سرعت این‌گونه نیست هرچند آنجا هم در صورت رؤیت انگشت به دندان می‌مانیم. البته خاصیت قدرت چنان است که تک‌سوارانِ آن معمولاً متوجه بیماری نمی‌شوند مگر در زمان بستری شدن؛ آن‌هم فقط در بستری شدنِ منجر به موت و در لحظات واپسین...

*****

قطعه موسیقایی «مارش رادتسکی» اثر یوهان اشتراوس (پدر)، مارشی است که به افتخار پیروزی‌های فرمانده ارتش امپراتوری اتریش، مارشال یوزف رادتسکی در سال 1848 ساخته و نواخته شد. این مارش را حتماً شنیده‌اید ولی بد نیست یک بار دیگر آن را با نام و به صورت مشخص بشنوید: اینجا

******

در مطلب مقدماتی برای رمان «بائودولینو» اثر اومبرتو اکو (اینجا)، مختصری به قرون وسطی و بخصوص امپراتوری مقدس روم اشاره شد. این امپراتوری در طول تاریخ خود معمولاً شامل پادشاهی‌های متعدد ریز و درشتی بود که در مناطق آْلمانی‌زبان اروپای مرکزی و اسلاوهای شبه‌جزیره بالکان و بوهم و شمال ایتالیا و... موجودیت داشتند. شارلمانی و فردریک بارباروسا از معروف‌ترینِ این امپراتوران هستند که در بائودولینو با دومی همراه بودیم. معضل اساسی این امپراتوری از بدو تأسیس تا زمان انقراضش در ابتدای قرن نوزدهم این بود که به واسطه‌ی گونه‌گونی اجزای تشکیل‌دهنده، کمتر توانستند به آن ثبات سیاسی و اقتدار مرکزی دست یابند (غیر از موارد استثنائی چون شارلمانی و ماریاترزا که به واسطه همین ثبات، منشاء خیر در زمینه‌های مختلف بودند). جمع کردن این حجم از پادشاهی‌های مختلف، شاهزاده‌نشین‌ها، دوک‌نشین‌ها، اسقف‌نشین‌ها و... که هرکدام در محدوده قلمروی خود مستقل عمل می‌کردند و بخصوص «زبان»های مختلفی هم داشتند، در کنار هم و ایجاد اتحاد و عملِ واحد حقیقتاً کار سختی بود.

پس از ظهور ناپلئون و جنگهای معروفش (یاد جنگ و صلح به خیر) چهره اروپا در ابتدای قرن نوزدهم تغییر کرد و نظم نوینی شروع به شکل‌گیری کرد. یکی از تغییرات مهم البته انقراض همین امپراتوری مقدس روم بود که به قول ولتر دیگر نه امپراتوری بود و نه مقدس و نه رومی! آخرین امپراتورِ آن «فرانتس دوم» از دودمان جلیل‌القدر و طویل‌العمر هاپسبورگ، با بیش از پنج قرن سابقه حکومت بود. ایشان بعد از 14 سال سلطنت در قامت امپراتور مقدس روم، در سال 1806 با عنوان «فرانتس یکم» بر تخت سلطنت اتریش، یکی از مهمترین پاره‌های امپراتوری سابق نشست. او خیلی زود در واکنش به ناپلئون و همانند او خود را امپراتور خواند. این امپراتوری جدید هم با مشکلات پیش‌گفته دست و پنجه نرم می‌کرد کما اینکه فرانتس و جانشینش فردیناند همواره در حال سرکوب کردن جنبش‌های استقلال‌طلبانه در محدوده قلمرو خود بودند. قطعه‌ی مارش رادتسکی هم به افتخار یکی از این سرکوب‌های موفق و به عبارتی آخرین سرکوبِ موفق (ایتالیایی‌ها) ساخته و پرداخته شد.

امپراتوری اتریش در زمان «فرانتس یوزف اول» در سال 1867 با پادشاهی مجارستان به یک توافق اتحادگرایانه دست یافتند و بدین‌ترتیب امپراتوری اتریش-مجارستان پا به عرصه ظهور گذاشت. برای اینکه محدوده این واحد سیاسی مشخص شود در ذهنتان مجسم کنید که این کشورهای نوین (به طور کامل یا بخش‌هایی از آنها) در این محدوده قرار داشتند: اتریش، کرواسی، چک، ایتالیا، لهستان، رومانی، صربستان، اسلوونی، اسلواکی، اوکراین و مجارستان. حالا از لحاظ فوتبالی و والیبالی هم این اسامی را مرور کنید!

فرانتس یوزف عمری طولانی داشت، بیشتر از عمر امپراتوری اتریش-مجارستان! با ترور ولیعهدش در سارایوو، آتش جنگ بزرگ شعله‌ور شد. آتشی که این امپراتوری چهل‌تکه را به عناصری سبک‌تر تجزیه کرد.

******

یوزف روت نویسنده‌ی رمان مارش رادتسکی در سال 1892 در همین امپراتوری در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. او روزنامه‌نگار و نویسنده فعالی بود. افول و سقوط امپراتوری را با گوشت و پوست لمس کرد. در فضای بین دو جنگ قلم زد. با برآمدن هیتلر مجبور به ترک دیار شد و خیلی زود در غربت جان سپرد. مارش رادتسکی تابلویی قابل توجه از سالهای حیات اتریش-مجارستان را در قالب زندگی سه نسل از یک خانواده در همین دوران ترسیم می‌کند. این کتاب در سال 1932 به چاپ رسیده است. در مطلب بعدی به کتاب خواهم پرداخت.

******

پ ن 1: کتاب بعدی «بندرهای شرق» اثر امین معلوف خواهد بود.

پ ن 2: برنامه‌های بعدی مطابق انتخابات پست قبل خواهد بود. و البته مواردی که در پانوشت مطلب قبل ذکر کردم.


نظرات 11 + ارسال نظر
مشق مدارا دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 08:15 ق.ظ

سلام میله‌ی گرامی
امیدوارم بهبودی کامل حاصل شده باشد.
عنوان مطلب را که دیدم مثل اخطاری بود برای شب امتحان و همان جمله‌ی معروف "من که هیچی نخوندم!". این کتاب را دیر شروع کردم و احتمالا به گردپای مطلب بعدی‌تان نرسم.
ممنونم از محبت‌تان بابت پی‌نوشت قبلی

سلام
هنوز فرصت دارید. من در حال خواندن دور دوم هستم... نیمه‌های کتاب هم هستم... فرصت کافی خواهید داشت. با اطمینان.
ممنون از لطف شما... بهتریم... در حدی که به سر کار بازگشته‌ام

مدادسیاه سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 12:57 ب.ظ

به قول قدیمی ها بلا به دور.
امیدوارم مشکل جدی نبوده باشد و با مارش رادتسکی خیلی سخت نگذشته باشد.
مارش رادتسکی را هر سال در شب سال نو در فیلارمونیک وین اجرا می کردند و فکر کنم هنوز هم اجرا می کنند.
مراقب خودت باش.

سلام
آمدیم یک مسافرت برویم و رفتیم اما خب درمانگاه‌های مقصد را هم دیدیم
نه دیگر برای ما واکسن‌زده‌ها جدی نیست... در حد یک سرم و چند روز سرفه و مخلفاتش...
بعد از خواندن دور نخست کتاب و الان که اواسط دور دوم هستم چندین بار اجراهای مختلف آن را گوش کرده‌ام.
ممنون

سمره سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام
امیدوارم بهتر باشید
میخونید ؟ دو دور هم میخونید ؟
من تازه از دست مویان خلاص شدم
میله بر خلاف شما از آخر کتابش خوشم نیامد ،همه رو کشت

سلام
ممنون. کاملاً بهترم.
والله اغلب کتابها را دو دور می‌خوانم مگر اینکه ... این از آن دو دوری‌هاست
مبارک است. آخرش همیشه همین است شاید باورت نشود اما ما هم آخرش می‌میریم

شیرین سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 05:06 ب.ظ

سلام میله عزیز، کسالت دور باشه
این مارش برایم یادآور روزهای جشن و (کمی تا قسمتی) بی خیالیِ اول سال است و کنسرت شروع سال ارکستر ملی در وین. بواقع یک استثنا در اجراهای موسیقی کلاسیک که حاضرین در تئاتر همراه با نوای ساز نوازندگان ارکستر به ریتم این مارش دست می زنند و شادی می کنند.

سلام
ممنون. دیگه به اندازه کافی دور شده است
حالا از این به بعد برای من یادآور این کتاب است و البته سرنوشت یکی از شخصیت‌های داستان... این دست زدن به همراه موسیقی کلاسیک واقعاً دیدنی است
به هر حال شب سال نو است

بندباز جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 05:26 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com

درود بر میله عزیز
امیدوارم بهبودی کامل پیدا کرده باشید. و حالتون خوب باشه.
عنوان کتاب را تا دیدم، به یاد قیافه ی مظلوم کتاب در قفسه ی کتابخانه مان افتادم... امان از این حجم کتاب نخوانده

سلام
بهبودی کامل که افسانه‌ای بیش نیست(البته به غیر از داوود بهبودی) یعنی آدم بنا به نوع ساختار جسمی و روحی که دارد همیشه یک جای کارش می‌لنگد!
همین که کتاب تا قفسه‌ی کتابخانه‌تان آمده است نیمی از راه طی شده است.
حالا یک چیزی بگویم از بار قضیه بکاهم: من هم حدوداً نیمی از کتابهای کتابخانه‌ام را نخوانده‌ام
فکر کنم عدد استانداردش همین باشد

بندباز شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 03:33 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com

خدا خیرتون بده، پس ما هم فقط کمی از عدد استاندارد دوریم
الهی که بعد از این مراسم، پیک بعدی رو شاهد نباشیم، تا بیشتر از این جای جای زندگیمون نلنگه! آمین!

بله فاصله چندانی ندارید و با کمی تلاش به سطوحی بالاتر از استانداردها دست خواهید یافت
شک نکنید پیک بعدی در راه است.

علی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 01:29 ب.ظ

به یک شاهکار نزدیک می‌شویم

سلام
الان قاعدتا باید رد می شدیم اما ... گرفتار شدم
ایشالا شنبه مطلب آماده خواهد شد.

شیرین چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 04:39 ب.ظ

کامنت بی ربط به موضوع:
سلام میله عزیز. من خیلی وقته نیومدم سر بزنم به وبلاگ. هم حس حسادت خفقان آوری بهم دست میده و هم افسرده میشم . تو را به خدا یکی به من بگه من چمه. چرا دیگه نمیتونم کتاب دستم بگیرم. چرا تا دستم میگیرم فلج مغزی بهم دست میده

سلام

یکی از دلایل را خودتان ناخودآگاه بر زبان آوردید: خیلی وقته نیومدم سر بزنم... نه اینکه اینجا چنان آش دهان سوزی است بلکه از آن جهت که خودتان را ناخواسته از فضای کتاب و کتابخوانی دور کردید که این یکی از نشانه هایش باشد.در مورد حسادت و این حرفها هم بی خیال کل این کتابهایی که در وبلاگ به آن پرداخته شده با روزی نیم ساعت خوانده شده... من الان چند وقت است مقداری از زمان هایم را الکی الکی از دست دادم و کلافه هستم..‌.
اما این دوره ها را همه تجربه می کنیم. خواهد گذشت.
پیشنهادم انتخاب یک شاهکار از ژانر یا موضوعات مورد علاقه است.
موفق باشید

هما شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام شما هنوز اینجا می نویسید
دیروز اعتماد دورفمن رو خوندم نام شما رو آورد سابقا اینجا رو میخوندم وقتی وبلاگ مینوشتم

سلام دوست عزیز
اون اوایل مدام می‌گفتم «از تداوم خارها گل می‌شود»... حالا منتظرم ببینم چه زمانی گل می‌دهد و به همین خاطر هنوز اینجا می‌نویسم
به‌به چه رمان کم‌حجم درخشانی بود اعتماد...
باز دم گوگل گرم که ما را به یاد دوستان قدیم می‌اندازد البته اگر این فروشگاه‌های اینترنتی بگذارند!

zmb دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:22 ق.ظ http://divanegihayam.blogfa.com

سلام
صبح بخیر
چون دیشب با وعده اینکه 《فردا کتاب نمی برم، کیفم سبک باشه تا توی راه وبلاگ میله بدون پرچمو بخونم》، خوابیدم، بر خودم فرض می دونم که حتما بگم صبح بخیر
امیدوارم سلامت باشید و این خلاصه این بخش از تاریخ که نوشتید چقدر خوب بود

سلام
صبح شما هم به خیر
خیلی خوشحال شدم از خواندن کامنت شما در این ایامی که از چپ و راست تحت فشار هستم حساب کردم که یک دوست کتابخوان و فرهیخته برنامه داشته باشد که به این شرح به سراغ وبلاگ میله برود.
ممنون از محبت شما
این که

zmb چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 08:46 ق.ظ http://divanegihayam.blogfa.com

سلام
گاهی احساس می کنم اگر این دوستی های کوچیک و دورادور برایم نبود چقدر زندگی سخت تر میشد

سلام
برای همه همین‌گونه است. برخی متوجه هستند و برخی بعداً متوجه خواهند شد!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد