میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

حریم خصوصی

بعضی چیزها آن قدر واضح اند که صحبت در مورد آن باعث سرشکستگی است... تلخ است...زهر مار است... خودزنی است.

باید از همان ابتدا تشخیص می دادم اما ندادم... حتا می توانستم چند وقت قبل که فضای وبلاگی برخی دوستان پر بود از گلایه و انذار در خصوص تفاوت دوستان مجازی و غیرمجازی و تبعات تبدیل آنها و ...تشخیص می دادم که ندادم.

پس چندان گلایه ای نمی توانم بکنم. ناله و گلایه نمی کنم , کاریست که شده و سبویی است که شکسته و کامیست که تلخ شده... اما در موردش چند خطی می نویسم تا شاید تجربه ای باشد برای دوستان ... هرچند به قول سلین , تجربه چراغیست که فقط جلوی پای کسی که آن چراغ را در دست دارد روشن می کند...

دوست عزیز , من اگر می خواستم تصویرم را در فضای مجازی منتشر کنم بهترین مکان همین بالا یعنی گوشه دنج سمت چپ وبلاگ خودم بود نه جای دیگر...

دوست عزیز , یعنی واقعن من باید به شما در هنگام عکس انداختن تذکر می دادم که جایی منتشرش نکنید؟؟؟؟ این تذکر توهین به شما نبود؟

دوست عزیز , شما حتا تصاویر دونفره مان را هم منتشر نکرده اید , یعنی از نمایش عکس خودتان پرهیز کرده اید اما در مورد من...

دوست عزیز , تصویر من چه جذابیت بصری داشت؟ جز این که امنیت روانی مرا مختل کرده اید چه دستاوردی عایدتان شد؟

خانم عزیز , می توانستم به دلیل بازتاب ناچیز کار شما از کنار این موضوع بگذرم و به روی خودم نیاورم. اما به این نتیجه رسیدم که بنویسم و پای تبعات آن هم بایستم بلکه از این طریق اهمیت این موضوع را پررنگ کنم... به حریم خصوصی یکدیگر احترام بگذاریم و اگر از سر لطف و دوستی یا حماقت و یا هر دلیل دیگر اطلاعاتی در اختیار یکدیگر می گذاریم در حفظ آن کوشا باشیم...

خانم عزیز , نمی خواهم آبروریزی کنم ولی متاسفم که مجبورم لینک شما را اینجا قرار دهم : اینجا

و من البته پوستم کلفت تر از این حرف هاست که دیگر ننویسم...

خواهم نوشت اگرچه غمگینم.

.................................................

پ ن 1: البته الان بعد از هشت نه سال به اینجا دوباره سر زدم دیدم که لینکی که گذاشته‌ام دیگر به جایی متصل نیست و کل طنز این نوشته به هوا رفته است!! آن لینک به یک عکس و مطلب درخصوص بزرگترین پرچم ایران و میله‌اش مرتبط بود. میله بدون پرچم در کنار ایران خانم. 

ژاله اصفهانی

  

در قسمت اول مطلب مربوط به امید آندره مالرو اشاره ای به شعری مشهور شد و سوالی در مورد نام شاعر... تقریباً اکثر کسانی که این شعر را شنیده اند همچون خودم نام شاعر را نمی دانستند. از حسن تصادف ، ایشان به شاعر امید نیز معروف بوده اند.

زندگینامه ایشان را از سایت بنیاد ژاله اصفهانی بخوانید.اگر حال خواندن شش هفت صفحه را ندارید ، این متن نیم صفحه ای ویکیپدیا هم جوابگوست. اگر آنقدر هم حسش نیست ... ایشان متولد سال 1300 در اصفهان و متوفی به سال 1386 در لندن ، که شصت سال آن را خارج از ایران گذراند.

مواردی که در خواندن زندگینامه جالب بود:

1- پدری که اصرار دارد نام دخترش را به یاد پرستار انگلیسی بیمارستان ، Ethel بگذارد اما چند سال بعد در برابر به مدرسه فرستادن او مقاومت می کند!

2- استاد فروزان فر از وی امتحان می گیرد و او با خواندن قطعه ای از اشعار خود اجازه ورود به دانشکده ادبیات را کسب می کند.

3- همسر ایشان از افسران حزب توده بود که در سال 1326 از ایران خارج شد و او نیز به همچنین...(یاد مراسم قولنامه کنان خودم افتادم!)

4- باشه... زیاده روی نمی کنم...

***

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سرآمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
...
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است
که دور از ما باد
...
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن
خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
...
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد... 

***

یادش گرامی باد...

.

پ ن 1: رضا جان باز هم تسلیت می گم...غم از دست دادن پدر...

 

ادامه انتخابات کتاب بعدی!

در آخرین پستی که در خصوص انتخاب کتاب بعدی و گزینه های آن نوشتم , توضیحات کمی درخصوص هر کتاب- در حد یک جمله- ارائه شد (اینجا). من به شخصه اگر اطلاعی در مورد یک کتاب و یا نویسنده اش نداشته باشم و بخواهم در مورد خریدش تصمیم بگیرم حتمن پاراگراف اولش را یک نگاهی می اندازم. یعنی جمله آغازین به هر حال مهم است و... حالا به این بهانه , علاوه بر اعلام آرای اخذ شده تا کنون , این جمله آغازین باضافه یکی دو مشخصه دیگر کتاب را می آورم تا دوستان با دید بازتری رای بدهند:

1) تریسترام شندی  لارنس اشترن(1713-1768)انگلیس,ترجمه ابراهیم یونسی,نشر نگاه,674صفحه

ای کاش پدر یا مادرم , یا در واقع هر دو –چون هر دو موظف به این کار بودند- وقتی مرا به وجود می آوردند می دانستند چه می کنند.

2) تس    تامس هاردی(1840-1928) انگلیس,ترجمه مینا سرابی (مترجمین مختلف از جمله مرحوم ابراهیم یونسی),نشر دنیای نو , 420  صفحه

در غروب یکی از روزهای اواخر ماه مه مرد میانسالی از شاستن به ده مارلوت که در دره کوچک بلاک وود واقع بود, به سوی خانه راه می سپرد. با پاهایی نااستوار گاه به چپ و گاه به راست یله می رفت.هرچندگاه , شبیه کسانی که نظر کسی را تایید می کنند,سری تکان می داد, گرچه به چیز خاصی نمی اندیشید.

3) جاز              تونی موریسون(1931-؟) آمریکا, ترجمه سهیل سمی, نشر آفرینه, 240 صفحه

او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد.

4) عطر                پاتریک زوسکیند(1949-؟) آلمان ,ترجمه رویا منجم (با ترجمه مهدی سمسار هم منتشر شده است), نشر علم, 270صفحه

در فرانسه سده هجدهم میلادی مردی می زیست که یکی از با استعداد ترین و پلیدترین شخصیت های عصری بود که شخصیت های با استعداد و پلید کم نداشت.

5) کوه جادو        توماس مان (1875-1955) آلمان, ترجمه حسن نکوروح, نشر نگاه, 1016صفحه

هانس کاستورپ که قصد تعریف داستانش را داریم, جوان ساده ای بیش نیست, خواننده خود او را این چنین, هرچند نیز جوانی گیرا خواهد دید. ولی ما به خاطر او به این کار دست نمی زنیم, بلکه به خاطر خود داستان , که به نظر ما بسی گفتنی می آید

........................

آرای اخذ شده تاکنون:

1)      تریسترام شندی  4 رای (فرواک – مدادسیاه – درخت ابدی – امیر)

2)      تس                  5 رای (گیل دختر – ملودی – بدون مرز – الی – قصه گو)

3)      جاز                  1  رای (میله بدون پرچم)

4)      عطر                 3  رای (هژیر – درخت – زنبور)

5)      کوه جادو          6  رای (آنتی ابسورد- ناشناس دوست داشتنی- سفینه غزل- مهرگان- رد فکر – که )

دوستانی که قبلاً رای داده اند می توانند رایشان را عوض کنند. مهلت شرکت در انتخابات نهایتاً تا ساعت 24 روز دوشنبه می باشد. 

بعدن نوشت: به علت حضور پر شور مخاطبان همیشه در صحنه و اطلاعی که از بعضی شعب اخذ رای از صف های طویل رسیده است و بنا به درخواست همه مسئولین شعب مهلت رای گیری 24 ساعت تمدید شد. امیدوارم که من هم از این فرصت استفاده کنم و قسمت اول مطلب امید آندره مالرو را بنویسم.

چون عمل در تو نیست...

حتماً تا الان در جمع های خانوادگی یا دوستانه یا همکارانه و حتا مجازی... در مورد وضع بد رانندگی در کشورمان زیاد حرف شنیدیم و احیاناً زدیم... حتماً همینطوره دیگه، نه؟... همه هم متفق القول هستیم که اینجوری خیلی بده و اونجوری خیلی بهتره...یعنی حساب دو دو تا چارتاست دیگه ، منطقاً توی هر جمعی همه موافقند که مثلاً باید بین خطوط رانندگی کرد یا مثلاً قبل از چهارراه مسیر راستگرد را باید باز نگه داشت و از اینجور مسائل که در خارجه! رعایت می کنند...

فکر کنم بتوان گفت که هر ایرانی لااقل یک بار در مذمت و نقد رانندگی ایرانیان صحبت مبسوطی داشته و یا صحبت مبسوطی را شنیده و به نشانه تایید سر تکان داده و...

حالا اگه بیست سال در این محافل چنین صحبتهایی شنیده باشید و بعد در خیابان های شهر رانندگی کنید حق دارید دچار یاس فلسفی! بشوید...

حالا فقط هم رانندگی نیست ، این یک مثال است ... در عموم مسایل همین گونه است... ماها خیلی خوب انتقاد می کنیم اما در همان زمینه ای که نظریات کارشناسانه می دهیم و به حق نسبت به عملی ابراز انزجار می کنیم چه بسا مرتکب رفتار خفن تری می شویم ... یک چیزی مثلاً توی این مایه ها:

آی آدمها که کنار استخر فین می کنید

ذره ای خجالت!

فکر ما باشید که درون آب مشغولیم

مشغول طهارت!!

................................................

پ ن 1: به زودی اینترنت خانه وصل خواهد شد ومعرفی پوست انداختن را خواهم نوشت! یعنی مشکل فقط توی اینترنت است و ارتباطی با خفانت متن کتاب ندارد!!

پ ن 2: انتخابات تا نوشتن اون مطلب ادامه خواهد داشت و نتایج تا الان بدین ترتیب است

1) امید  آندره مالرو  4 رای (اسکندری- فرزانه – پریماه - هلاچین )

2) تسلی ناپذیر کازوئو ایشی گورو 2 رای(شمعدانی- درخت ابدی)

3) عروس فریبکار  مارگارت اتوود 0 رای

4) کوزه بشکسته  مسعود بهنود 5 رای (آنا- زنبور- خانه پدری-دایناسور-فرواک)

5) گفتگو در کاتدرال  بارگاس یوسا 6رای(که- رد فکر- بونو- مدادسیاه- می وانه- قصه گو)

علم الاسباب

در طول تاریخ مدرن ایران ، مردان و زنان زیادی از اسباب کشی نالیده اند و به حق هم نالیدند... این مقدمه ای شد تا به قول شاعر: ما هم نال خود را می کنیم آغاز!!

البته خواننده های مطلب اکثراً خودشان استادند و اظهار فضل پیش بزرگان به چه ماند؟ به معلق بازی... لذا فقط به نکاتی کاربردی با توجه به تجربه اخیر (همین جمعه ای که گذشت!) اشاره می کنم ، باشد که آجری روی آجر نهاده باشم و در شکل گیری و پیشرفت "علم الاسباب" نقشی...

1- از یکی دو روز قبل از شروع مناسک اسباب کشی به هیچ عنوان ناخن خود را از ته نگیرید که وجود اندکی ناخن لازم و بسیار کارگشاست... نه برای چنگ زندن به هر چه دم دست است آن زمان که فشار از حد فزون می یابد ، نه!... بلکه برای پیدا کردن سر چسب نواری و باز کردن گره طناب...

2- اگر از همکف به همکف هم اسباب کشی داشته باشید باز هم کارگران اسباب کش بهانه ای برای ناله زدن پیدا می کنند. زیاد به این مسئله توجه نکنید به هر حال شما هم وبلاگ دارید و یا گزینه های دیگر... به هر حال نالیدن هیچ گاه تمام نمی شود فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود.

3- در هر صورت شما بابت اسباب کشی حدود دو برابر مبلغی که تلفنی یا حضوری با اتوبار توافق کرده اید را خواهید پرداخت پس بهتر است که زیاد دست و پا نزنید... شل کردن و توکل کردن مال این جور مواقع است.

4- اگر شما فکر می کنید یک خاور اثاث دارید ، روی دو خاور حساب کتاب کنید! به اسم این مناسک توجه کنید: "اسباب کشی" یا "اثاث کشی"... مهم اسباب یا اثاث نیست بلکه "کش" است... در یک کلام اسباب اثاثیه در این فرایند جابجایی کش می آید و حجم بیشتری پیدا می کند.

5- جمع شدن اسباب در خانه قبلی یک نوع تابع نمایی است که به مجانبش (که همان تمام شدن صد در صدی است) نزدیک می شود اما در بی نهایت هم به یکدیگر نمی رسند و این به آن معناست که در هر صورت مقداری از اسباب در خانه قبلی می ماند...پس زیاد جوش نخورید.

6- زیاد حسرت آن فیلم ها و رمان هایی که شخصیت اول داستانشان یک چمدان دستش می گیرد و جابجا می شود را نخورید! آنها قصه هستند!! و برای سنگین شدن پلک!!!

7- شکستنی اسمش روی ش است ... می شکند ... استخوان ترقوه ات نشکند دوست من!

8- اگر با این اسباب اثاثیه فعلی چند بار (دو الی سه بار نهایتاً) جابجا شده اید قبل از شروع مناسک به این موضوع فکر کنید که: آیا به صرفه نیست که یک ساک لباس و... جمع کنید و بی خیال باقی اسباب، شبانه از محل مورد اجاره بگریزید!؟... به هر حال این هم گزینه ایست... مثل همون فیلم ها!

9- بعد از اتمام اسباب کشی سعی کنید ورزش را کنار نگذارید تا بدنتان از فرم خارج نشود!

10- حتماً باید ده تا بشود!! یعنی ببین تا کجا گیر قافیه هستم! اسباب اثاثیه هم همان قوافی زندگی هستند و من سنگ می کشم بر دوش ، سنگ الفاظ، سنگ قوافی را... و همه اینها را گفتم تا رسیدم اینجا که بگویم امروز هجدهم تیر است و بد نیست در کنار امور مهمی چون خواندن این مطلب حداقل همین شعر شاملو را بخوانیم... اینجا...

.

پ ن 1: من همینجا رسماً اعلام می کنم سال آینده که به سرعت برق و باد خواهد رسید با هر سازی که صاحبخانه بزند خواهم رقصید و سال بعدش را هم نیز!... خسته شدم... نگید همین ماها هستیم که مبلغ اجاره ها را بالا می بریم... از اسباب کشی خسته شدم.

پ ن 2: از مستاجر قبلی کلی میخ و قلاب روی دیوارها باقی مانده است... اما تشکر ویژه از ایشان به خاطر باقی گذاشتن یک عکس کوچک از شاملو روی یکی از دیوارها ، به این خاطر که این فرصت را مهیا نمود تا به بچه ها و اطرافیان گوشزد کنیم که این عکس مستاجر قبلی نیست بلکه احمد شاملو است! البته برای بچه ها تفهیم این موضوع خیلی ساده است : یه مردی بود حسینقلی ...