میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پست موقت!

- نمایشگاه داره شروع میشه و من یه بررسی کردم و کتابهایی را که امسال خواهم خواند را به توصیه یکی از دوستان نوشته ام... احتمالاً امروز آن را تایپ کنم و اینجا بگذارم که اگر کسی خواست این لیست هم مد نظرش باشد.

- آن ماموریت های هر روزه شروع شده است و تقریباً بیشتر زمان روز را درگیرم و ناخواسته کمی کمرنگ تر شده ام.

- هیچکس روز کارگر رو به ما تبریک نگفت ولی من روز معلم رو به همه معلمان و دوستان معلمم تبریک می گم.خسته نباشید.

- البته یه اس ام اس تبریک هم دیروز داشتم که جالب بود: روز معلم بر شما که شیطان را درس می دهید مبارک باد!

حیرت نامه

شقیقه اول:

وقتی ایران در زمان فتحعلیشاه قاجار با تعرض همسایه قدرتمند شمالی , روسیه مواجه شد; دربار ایران تصمیم گرفت برای ایجاد تعادل قوا از قدرت رقبای روسیه تزاری در عرصه بین الملل استفاده کند. یکی از گزینه ها انگلستان بود. لذا یکی از درباریان به نام میرزا ابوالحسن خان ایلچی مامور می شود تا پیام دوستی و طلب کمک ایران را به دربار انگلستان برساند. میرزا از تهران عازم می شود و از بخت خوش ما , تمام دیده های خود را مکتوب می کند و ما می توانیم آنها را در قالب کتابی با عنوان "حیرت نامه" بخوانیم. سفرنامه اولین سفیر ایرانی و کمی بعدتر اولین وزیر امور خارجه ایران به بلاد فرنگ...

طبیعتاً میرزا با دیدن اوضاع و احوال بلاد فرنگ مدام دچار حیرت می شود. از صنعت چاپ و روزنامه و کتاب و با سوادی مردم و اهمیت آنها به خواندن گرفته تا دیدن چیزی به نام اسکناس و یا دیدن ساختمان ها و پارک ها و مجالس مهمانی و این قبیل مسایل...همه باعث حیرت میرزا می گردد. (که می توانید برخی از این حکایت ها را اینجا بخوانید)

ابوالحسن خان مدت قریب به 18 ماه در لندن می ماند و پس از آن در معیت همراهان انگلیسی خود از طریق دریا عازم وطن می شود. از بخت بد یا بخت خوش میرزا, کشتی دچار طوفان می شود و نهایتاً از برزیل سر در می آورد. ایلچی , احتمالاً اولین ایرانی است که پا به قاره آمریکا گذاشته است. سفرنامه ایلچی تا رسیدن او به ریودوژانیرو ادامه دارد و او تعاریفی هم از این شهر نگاشته است اما کتاب در همین جا خاتمه می یابد و گویا دست نوشته های او از بین رفته است....

شقیقه دوم:

محققان و تاریخ نویسان در زمینه علت ناتمام ماندن نوشته های میرزا ابوالحسن خان ایلچی دچار سردرگمی و خماری فراوان شده اند و تتبعاتشان به جایی راه نیافته است اما باید به عرض ایشان برسانم طی بررسی های دقیق و موشکافانه اینجانب , علت ناتمام ماندن این نوشته ها مشخص شده است. البته لازم است که همینجا از دقت نظر و راه گشایی های سفارت ایران در برزیل کمال تشکر را بنمایم که اگر نبود ظرافت بینی های ایشان , این معمای تاریخی کماکان لاینحل باقی می ماند.

میرزا در برزیل دچار بیماری لاعلاج "تفاوت فرهنگی" شده است!!

شقیقه سوم:

طرف رفت پیش رمال , جهت باز کردن یکی از گره های موجود در زندگیش... رمال که از وجنات و سکنات طرف خوش خوشانش شده بود گفت که جهت باز شدن گره ,باید دعایی در یک جای خاص شما , بنویسم... اجازه نوشتن را گرفت و بعد از کمی قلمی کردن , لمس و تماس را آغاز نمود. طرف مذکور بالاخره کمی دوگوله اش به کار افتاد و از اعمال رمال به شک ... و پرسید:

جناب رمال مشغول چه کاری هستید!؟

رمال محترم فرمود که چیزی نیست و خیالتان راحت باشد... این شک و سوال شما ناشی از بی اطلاعی شما از مقوله تفاوت فرهنگی است!

رمال به کار خود ادامه داد و خلاصه کم کم , کار به چاکرادرمانی پیشرفته عمیق رسید. طرف, متعجب و متحیر پرسید جناب رمال مطمئنید که مشغول نوشتن دعا هستید!؟ رمال گرچه ژولیده بود اما چون مشتری مدار بود پاسخ داد که فکر بد به خودت راه مده که این احساسی که الان به شما دست داده است و سوالی که مطرح می فرمایید ناشی از یک سوء تفاهم به دلیل تفاوت در مفاهیم فرهنگی است...

طرف بعد از کمی تامل گفت چناب رمال لااقل لطف کنید و این در ورودی را ببندید چون آنگونه که از چهره و موبایل باقی مراجعان و منتظران مشخص است آنها هم همانند برزیلی های مادرمرده متوجه امر تفاوت در مفاهیم فرهنگی نیستند و احیاناً پیش خودشان فکر می کنند شما دارید به من تجاوز می کنید...   

ادامه ره آورد ها!

 پیرو پست قبلی برای این که سوالات بدون جواب (البته جوابی در حد خود من) نمانده باشد ,خط سیر سفر نوروزی : تهران – نطنز-  اردکان – میبد – یزد , بود. و در مورد سوالات:

1-      در هنگام ورود به شهر میبد , تابلویی است که ورود شما را به زادگاه خردسال ترین شهید دفاع مقدس خوشآمد می گوید. کودکی 12 ساله ... جنگ اصلاً چیز خوبی نیست و این هم حرف جدیدی نیست...برگشتم به 12 سالگی خودم که هنوز دو سه سالی به پایان جنگ باقی بود... در مدرسه ای بودیم که بعد از هر عملیات چندین تشییع جنازه داشتیم... برادرم متناوباً در جنگ حضور داشت اما شهید نمی شد! و ما جلوی همکلاسا کم می آوردیم !! البته دعا نمی کردم شهید بشه وگرنه ردخور نداشت!!! (اینجا و اینجا در مورد کوچکترین شهید...اولی رو از دست ندید با عکس فرهاد مجیدی!!)

2-      مسجد بنایی بی رقیب است. در یک خیابانی که دو تا مسجد قدیمی و یک مسجد نوساز است اگر دیدیم در زمینی خالی , گودبرداری شده است و تابلویی که روی آن خبر از ساخت مسجد فلان را می دهد, نباید تعجب کنیم. بعد از رسیدن به هدف هر ایرانی یک پیکان و هر روحانی یک مسجد و هر ایرانی یک ستاد ,حالا هدف بعدی هر نمازگذار یک مسجد است ... با این وضعیت که ما داریم پیش می رویم عنقریب در خبرها خواهیم خواند: در ازای صدور پانصد هزار بشکه نفت خام به چین , دو محموله دویست و پنجاه نفری نمازگزار چینی وارد کشور شد.!!

3-      اول می خواستم حتماً یه جوری بگم که ساخت داستان های آنچنانی ارتباطی با نوع دین ندارد... یعنی بیشتر به ظرف مربوط است تا مظروف , اما دیدم یه کم بی انصافی در حق خودمان است ... در ممالک دیگر هم ظرف های چندان متفاوتی نداریم (با توجه به رمان های خوانده شده می گم)... پس نتیجه ای که من گرفتم این بود که این از تبعات همان مظروف است... بماند... اما قضیه چنار: یکی از دیدنی های اردکان مکانی است به نام پیر سبز چک چک , یکی از مکان های مهم زیارتی زرتشتیان.  اینجا و اینجا و اینجا

4-      در قسمتهای مرکزی ایران تقریباً در هر روستایی یک قلعه موجود است, کاربرد این قلعه ها هم حفظ جان و مال و ... در مقابل تهدیدات بوده است. داخل بیشتر این قلعه ها, اتاق اتاق است که هرکدام متعلق به یک خانوار بوده است و همین از یک طرف نشانگر آن است که مردم هر منطقه , خودشان به فکر حفظ کلاه خودشان بوده اند. این قلعه ها عموماً متعلق به قرون 4 و5 به بعد تا همین اواخر است...دوره تاخت و تاز و غارت و... دوره ای که طبیعتاً چراغ تفکر و خردورزی کم کم , کم فروغ تر می شود. (البته قلعه هایی که متعلق به دوره پیش از حمله اعراب باشد هم هنوز هست , مثل قلعه ایرج در ورامین, اما خب کاملاً این قلعه ها کارکرد نظامی- حکومتی داشته است و داستانش سواست...ببینید بد نیست: اینجا و اینجا و اینجا)... در هر صورت احساس عدم امنیت در وجود ما ریشه تاریخی هم دارد... اما این از یک طرف بود! اون طرفش این سوال است که چرا دیگه قلعه نمی سازیم؟؟ کار از قلعه و اینا گذشته!! پولت توی جیبت مثل برف در مقابل آفتاب تموز آب میشه! قلعه به چه کار میاد...تازه موضوع سوال بعدی هم هست...

5-      امسال که به ولایت رفتم در همان بدو امر دو خبر مرتبط با دزدی شنیدم : نخست تعدادی گنجیاب زیر امامزاده را کنده اند به هوای گنج!! که دو سه تا از اهالی باقیمانده(!) متوجه صدا می شوند و خلاصه دزدان فرار می کنند (البته دزد که نه اوشکول! آخه روستایی که گردش مالی اش در تمام طول دوران حیاتش چس مثقال نبوده گنجش کجا بود؟ تمام روستای ما سوراخ سوراخ شده...واللللا) و مورد دوم که خیلی دردناک است; گله کوچک روستا که تقریباً تمام دارایی آنها محسوب می شد شبانه به سرقت رفته شده (و این دومین سال است که این اتفاق می افتد)... فکر کنم یکی دو سال دیگه همین سه چهار نفر باقی مانده در روستا هم قید آنجا را بزنند و بروند شهر پی کار نگهبانی و فعله گی و... بگذریم بزرگترین خطر برای یک گله کوچک , انسان است, انسانی که تحت شرایط اقتصادی مملکت که از دوران مادها تا کنون به این خوبی نبوده است, دست به هر کاری می زند حتا دزدی از چند تا آدم مفلوک...

6-      هر چهار گزینه و البته گزینه های دیگر می تواند درست باشد اما... گزینه الف محتملاً بیشتر به زبان می آید (در میبد یک آسیاب آبی دیدم وسط بر و بیابان که 40 متر زیر زمین بود و با آب قنات کار می کرد... من که ای ول آوردم حقیقتاً از سیستمش از دقتش از محاسباتش... من شرمم میاد پیش سازنده این آسیاب به خودم بگم مهندس!!) ... گزینه ج هم البته قابل تامل است; آدم می ماند که این هموطنان صدها سال پیش ما چرا ماندند وسط کویر و به لطایف الحیل سعی کردند بر طبیعت غلبه کنند و کردند... نمی توانستند مهاجرت کنند بروند یک جای بهتر!؟ راحت تر نبود!... گزینه دال البته بر لب جاری نمی شود بلکه اتومات خودمان دنبال اون زاویه هستیم ضمن این که دیجیتالیسم این مشکل رو حل کرده!

 

رهاوردهای سفر

پیرو پست قبلی , برای این که بدون دستاورد نباشه سفر ما , چند سوال طرح کردم که به واسطه اش یه کم دور هم باشیم! منظور اینه که به گزینه های ذیل سوال ها اکتفا نکنید! شاید جای بیشتری برای حرف زدن داشته باشد و... ضمناً من کجاها رفته بودم؟؟!! 

.

1- کدام شهر زادگاه خردسال ترین شهید دفاع مقدس است؟ سن ایشان؟

الف) مشهد – 15 سال

ب) تبریز – 14 سال

ج) کرج – 13 سال

د) هیچکدام

.

2- ایرانیان در ساخت کدام بنا اشتهای سیری ناپذیر دارند (به گونه ای که در فاصله 100 متری از هم می ساختند و می سازند و خواهند ساخت)؟

الف) کارگاه های تولیدی

ب) مدرسه

ج) قلعه

د) هیچکدام

.

3- یک ایرانی با دیدن یک چنار در سینه کش کوهی در یک منطقه خشک , چه نوع داستانی خلق می کند؟

الف) پلیسی – جنایی

ب) علمی – تخیلی

ج) سیاسی – مذهبی

د) هیچکدام – همه موارد

.

4- کثرت قلعه ها در ایران و ماندگاری نسبی آنها در طول قرون نشانگر چیست؟

الف) توانایی فنی مهندسی ما در سده های پیشین

ب) ترکیب هنر و صنعت و خلق یک اثر ماندگار کاربردی

ج) عدم امنیت نهادینه شده در طول تاریخ

د) نشانگر خیلی چیزها می تواند باشد

.

5- بزرگترین خطر برای یک گله کوچک گوسفند در یک روستا چه می تواند باشد؟

الف) گرگ

ب) سیل

ج) جنون گوسفندی

د) هیچکدام

.

6- دیدن برخی آثار تاریخی (خانه ها , قلعه ها و ...و به خصوص قنات ها) ناخودآگاه چه جمله ای بر زبانمان جاری می کند؟

الف) چی بودیم چی شدیم – چرا اینجوری شد؟

ب) برو بینیم حال نداریم – رستوران خوبش کجاست؟

ج) چه دل خجسته ای داشتند اینا - چرا مهاجرت نکردند؟

د) از کدام زاویه عکس بندازم بهتره

.

پ ن: ژرمینال (زولا) و گلهایی برای آلجرنون(دنیل کیز) تمام شده که هر دو خوب بودند و مطالب بعدی به ترتیب به آنها اختصاص دارد.از فردا هم قصری در پیرینه را شروع می کنم.

بازگشت عارفانه

با سلام خدمت همه دوستان با مرام 

یک بار دیگر هم از مسافرت نوروزی صحیح و سالم بازگشتم ولذا به زودی پست جدید را خواهم نوشت. 

به میزان وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه, خراب همه دوستانم.