میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گزارش و انتخابات

گزینه های این سری انتخابات همه قدر می باشند لذا هر کدام از دوستان پس از خواندن جملات اول کتاب به دو گزینه رای بدهند (گزینه ها به ترتیب الفبا):

....................................................................................

1) جاز              تونی موریسون(1931-؟) آمریکا, ترجمه سهیل سمی, نشر آفرینه, 240 صفحه

او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد.

2) دعوت به مراسم گردن زنی     ولادیمیر ناباکوف  ترجمه احمد خزاعی, نشر قطره, 224صفحه

حکم اعدام, طبق قانون , در گوشی به "سین سیناتوس سی" ابلاغ شد. همه , به هم لبخند زدند و از جا برخاستند. قاضی سپید مو , دهانش را دم گوش سین سیناتوس گذاشت , دمی نفس های عمیق کشید , حکم را اعلام کرد , و انگار خود را از چسب درآورد , آرام از او فاصله گرفت.

3) عطر                پاتریک زوسکیند(1949-؟) آلمان ,ترجمه رویا منجم (با ترجمه مهدی سمسار هم منتشر شده است), نشر علم, 270صفحه

در فرانسه سده هجدهم میلادی مردی می زیست که یکی از با استعداد ترین و پلیدترین شخصیت های عصری بود که شخصیت های با استعداد و پلید کم نداشت.

4) مادر     پرل باک (1892-1973) آمریکا, ترجمه محمد قاضی, انتشارات امیرکبیر, 311صفحه

در پشت اجاق گلی آشپزخانه یک کلبه محقر روستایی گالی پوش, مادر روی چهارپایه ای از چوب خیزران نشسته بود و از سوراخ اجاق که در آن آتشی در زیر دیگ فلزی می سوخت, علف خشک برای تند کردن آتش می ریخت.

5) یوزپلنگ  جوزپه تومازی دی لامپه دوزا (1896-1957) ایتالیا, ترجمه نادیا معاونی, نشر ققنوس,317صفحه

نیایش روزانه پایان گرفته بود. آوای متین و ملایم پرنس به مدت نیم ساعت خاطره اسرار شکوهمند و دردناک را در بادها برانگیخته بود؛ همهمه آواهای دیگر آمیخته سرودی با گلواژه هایی چون عشق, بکارت و مرگ شده بود و به نظر می آمد که تالار روکوکو با زمزمه نیایش رخساری دگر گرفته است.

....................................................................

سرعت نوشتن در مورد کتابهایی که می خوانم خیلی پایین آمده است... قوتش که هیچ!... کتابهایی که در انتظار نوشتن مطلب هستند و خواندنشان تمام شده است:

شهود فلانری اوکانر  (در سفر کاری به ساوه و...)

گاوخونی جعفر مدرس صادقی (در مسیر گرمسار...)

چه کسی دورونتین را باز آورد؟ اسماعیل کاداره (که امروز در قزوین تمام شد و من هم حالم خوب است)

ضمن این که کتاب خاص هم در شرف اتمام است! تریسترام شندی بیشتر از دو سه شب دیگر قبل از خواب مهمانم نیست.

پس حسابی عقب هستم. علاقمندان معرفی های کوتاه و پارتیزانی آماده باشند.یعنی کوتاه خواهم نوشت... اما شما باور نکن! 

مکاشفات البلاق فی کرامات الباجناق

چند شب قبل مراسم رونمایی از اولین باجناق برگزار شد. باجناق مدل 2013 ... البته من نه به بدشگون بودن 13 اعتقادی دارم و نه اساسن حساسیتی به موجودی به نام باجناق...بوخودا , چرا باورتون نمیشه آخه؟! حالا درسته که دلم برای دیدن باجناق لک نزده بود یا از لوس بازی هایی مثل از راه نرسیده بابا مامان گفتن و اینا خوشم نمی آد اما همه اینا دلیل نمیشه که حساسیتی به این موجود نشان بدم! اصلن می دونید چیه , باجناق خیلی هم فامیل میشه...خیالتون راحت شد؟ حالا درسته که خیلیه خیلی هم فامیل نمیشه ولی از نظر من یه خورده رو که می شه! من اصلآ و ابدآ به این قضیه که باجناق فامیل نمیشه اعتقادی ندارم و به نظرم یه جورایی میشه اونو جزو فامیل حساب کرد چون به هر حال حداقل شوهرخاله بچه ها که میشه ...نمیشه!؟

پس می بینید که من خیلی با روی باز با این قضیه روبرو شدم و خیلی هم راحت می تونم در جایی که اون حضور داشته باشه حاضر باشم. نمونه اش همین چند شب پیش, مراسم رونمایی رو میگم. ریلکس رفتم نشستم اونجا و کل مراسم لبخند زدم و مشغول الذنبه اید اگه پیش خودتون فکر کنید دردی که توی فکم بعد از مراسم حس می کردم به خاطر فشار بیش از حد دندونام روی هم بود...درسته که این درد در اثر اون فشار بود ولی واقعن بی انصافید اگه این فشار دندون ها رو به عصبانیت من ربط بدید. من اصن عصبانی نبودم ...آخه به چه زبونی بگم!؟

اصلن ممکنه کسی دو تا کبوتر عاشق رو نیگا نیگا بکنه و ناراحت بشه که من دومیش باشم؟ خیلی هم لذت بردم از دیدن این منظره حالا درسته که زدن اسمس از این ور اتاق به اون ور اتاق و لبخندهای آنچنانی بعد از خوندن اسمس حال آدم رو یه جورایی متحول می کنه ولی باز هم دلیل نمیشه که فکر کنید من بالا آوردم! چه فکرایی می کنید شما !

واقعن حس می کنم که باجناقم رو دوست دارم...حالا درسته رغبتی به دیدن عنوان مقالات آی اس آی و ایناش ندارم ولی خب خود خودش رو که دوست دارم چون ته دلم حس می کنم که اگه تا یه سال دیگه نبینمش دلم براش تنگ میشه...خداییش این نشونه دوست داشتن نیست؟ اسم خدا اومد وسط فقط اینو اضافه کنم که خدا لعنتت نکنه کرکس پیر! خدا لعنتت نکنه ای رند لیبرال! در باب روانشناس ها نوشتی و باعث شدی من لبخند تایید آمیز روی لبانم بیاد و در نتیجه همون لبخند, یکی از آقایون شد باجناق من!!!

در روایت است که مریدان گرد شیخ نشسته بودند و از بیاناتش نت برمی داشتند.عربی بادیه نشین از راه رسید و پرسید : 

"ما افشل الرجال؟" (بدبخت ترین مردان کیست؟) ...شیخ لختی تامل کرد و آهی کشید و فرمود:

"افشل الرجال من رای باجناقه فی باب الجنه "  

.......................... 

پ ن ۱: البلاق در عنوان همان معرب بلاگ است نه چیز دیگر...ضمنن "مشغول الذنبه" یک درجه اون ور تر از مشغول الذمه است. 

پ ن 2: این مطلب کاملن طنز است و باور کنید من ایشون رو حتا از همین داداش کوچیکتر خودم بیشتر دوستر دارم...جدی می گم... از ته قلبم می گم...به حرف اونایی که می گن من داداش کوچیکتر ندارم توجهی نکنید!

جامعه مدنی چرتی

یکی از احمقانه ترین نمایش هایی که گاه گاه روی پرده میاد همین انتخابات فدراسیون های ورزشی است. البته نباید عصبانی شد...درسته... به جای احمقانه باید گفت قابل تامل... نه آخه جدن قابل تامله... چهل و چهار پنج نفر از هیئت های استانی و فلان و بهمان جمع می شوند دور هم تا رییس فدراسیون را انتخاب کنند. نتیجه هم که در این چند سال کاملن تکراریست... 44 رای به سرپرست فعلی آن فدراسیون (که معمولن شش ماه قبلش منصوب شده است) و یک رای و گاهی هم صفر رای به رقیب! تازه گاهی این رقیب هم قبل از انتخابات انصراف می دهد و البته گاهی با وساطت زعمای قوم ورزش انصرافش را پس می گیرد و قبول می کند که نقش کتک خور فیلم را بازی کند.

از فدراسیون فوتبال و والیبال بگیر تا فدراسیون گلف و کبدی و غیره و ذلک... کسی هم ککش نمی گزه... حتا مخالفان دوآتشه و این ور و اون ور آبی هم زیاد به این امور وقعی نمی نهند...آخه می دونید تا موضوعات گنده و دهن پرکن هست آخه خیلی ضایع است به این امور پیش پا افتاده پرداخت!

حرفم اینه که تا زمانی که برای فدراسیون بادبادک هواکنی که چندان هم موضوعش سیاسی نیست , نمی تونیم یه انتخابات که ظاهرش حداقل شباهتی به انتخابات داشته باشه برگزار کنیم , آیا حرف زدن از امور حساس تر و رویابافی در آن موارد کمی احلام الیقظه نیست؟!

………

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد "لب بر تیغ" حسین سناپور و پس از ان "رنج های ورتر جوان" گوته خواهد بود.

پ ن 2: کماکان مشغول تریسترام شندی هستم... البته دقیق تر بگویم ایشان مشغول من هستند!

پ ن 3: مطابق آراء "چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد" مهدی رضایی و "گاوخونی" جعفر مدرس صادقی را خواهم خواند.

یلدا و فریدمن و انتخابات

پیش ن 1:

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را     (سعدی)

این هم از حافظانه ما:

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

به هر حال این سالهای یلداگون نیز بگذرد , برای روز بعدش توشه ای اندوخته ایم؟

***

پیش ن 2:

«شوکت یک ملت در آن است که از دولت حقوق نگیرد و زندگی‌اش بر تلاش و همت و اندیشه خود استوار باشد.»   میلتون فریدمن  

***

هر نفر یک رای مثبت و یک رای منفی می تواند بدهد.

1-      تو می گی من اونو کشتم  احمد غلامی,مجموعه سه داستان,نشر افق ,96 صفحه

-          واسه چی اینجا قایم شدی؟

-          نمی بینی؟ از زمین و آسمون گلوله می باره.

-          مال کدوم گردانی؟

-          دکتر بهداری ام , دو روزه فرستادنم خط

-          دکتر راس راستکی یا وظیفه؟

2- چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد  مهدی رضایی , نشر افکار 131 صفحه

همه آدم ها دیوانه اند. فقط نوع دیوانگی آنها فرق می کند. شاید همین حرفم کافی است که دیگران بفهمند که خودم چقدر دیوانه ام. هرچند که دیگران همیشه می ترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم می برم. اگر لازم باشد روی کاغذ می نویسم و پایش رو امضا هم می کنم. خودم هم آن قدر جسور هستم که وقتی کسی را می بینم که رفتار و حرف هایش شبیه عاقل ها نیست در چشمش زل می زنم و می گویم دیوانه!

3- عاشقانه های یک الاغ خر  امیرعباس مهندس , نشر شاسوسا , 117 صفحه

سلام, شاید این آخرین حرف یا نامه ای است که برایت می نویسم. فکر نکنی از تو ,_بخشید_ شما دل خور شده ام. حتا اگر دیگر نگاهم نمی کنی؛ اگر رو می گردانی ؛ اگر احوالم نمی پرسی – که تا حالا نپرسیده ای- اگرچه اعتنا نمی کنی دلگیر نشده ام. اصولن من اینقدر چیزی می خورم که جایی برای دلخوری و دلگیری نیست. آخه یه الاغ عادت کرده به همه چیز شنیدن و خوردن.

4- گاوخونی  جعفر مدرس صادقی  , نشر مرکز , 110 صفحه

با پدرم و چند تا مرد جوان که درست یادم نیست چند تا بودند و فقط یکی شان را می شناختم که گلچین – معلم کلاس چهارم دبستانم- بود. توی رودخانه ای که زاینده رود اصفهان بود , آبتنی می کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماه شب چارده می درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرون آب , نه توی آب , کس دیگری نبود.

5- من عاشق آدم های پولدارم  سیامک گلشیری ,مجموعه ده داستان, 187 صفحه

زنم داشت هندوانه قاچ می کرد. من انارها را ریخته بودم توی ظرفشویی و داشتم یکی یکی می شستم شان و می انداختم توی آبکش بزرگی که کنار دستم بود. زنم گفت:«بالاخره نگفتی»

«یادم نمی آد. باور می کنی؟ هرچی فکر می کنم یادم نمی آد.»

«مگه میشه آدم یه همچین چیزی رو یادش بره؟»

نیاز به یک پیاله امید

... 

احساس می کنم 

در بدترین دقایق این شام مرگ زای 

چندین هزار چشمه ی خورشید 

                                     در دلم 

می جوشد از یقین. 

احساس می کنم 

در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یأس 

چندین هزار جنگل شاداب 

                               ناگهان 

می روید از زمین.  

...

احمد شاملو 

مجموعه آثار, دفتر یکم, ص357 , باغ آینه , ماهی