میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ژاله‌کش - ادویج دانتیکا

مقدمه اول: در مشخصات ذکر شده در ابتدای کتاب، عبارت «داستان‌های کوتاه» آمده و در معرفی پشت جلد از آن به عنوان «رمان» یاد شده است. تصمیم‌گیری و قضاوت در این مورد ساده نیست! می‌توان گفت کتاب مجموع 9 داستان کوتاهی است که برخی از آنها پیوستگی عمیق با یکدیگر داشته و بقیه داستان‌ها نیز با آن گروه اصلی دارای مشترکات و تقاطعاتی هستند و می‌شود گفت که این داستانها مجموعه منتظمی را پیرامون مسائل هائیتی‌تبارهای مهاجر در آمریکا شکل می‌دهند.

مقدمه دوم: چند روز قبل که در مورد جانی آبس گارسیا نوشتم و نامه‌اش را منتشر کردم (اینجا) واقعاً فکر نمی‌کردم به این زودی گذارم به کشوری برسد که جانی در آن ناپدید شد! دنیای کوچکی است. هائیتی هم کشور بسیار کوچکی است با اکثریت قریب به اتفاق سیاه‌پوست: اولین کشور در میان کشورهای آمریکای لاتین که به استقلال دست یافت، تنها کشور فرانسوی‌زبان در آن منطقه، فقیرترین کشور نیمکره غربی، دارای پایین‌ترین سرانه ناخالص تولید داخلی در میان کشورهای غیرآفریقایی، دارای یکی از پایین‌ترین رتبه‌ها در شاخص توسعه انسانی و... خلاصه اینکه هائیتی کشور «ترین»هاست. خواندن سفرنامه یکی از هم‌وطنان در اینجا خالی از لطف نیست.

مقدمه سوم: بین تمام این شخصیت‌های دیکتاتور که در داستان‌ها و ... با آن مواجه شده‌ایم نقاط مشابه زیادی وجود دارد. اگر بخواهیم به یک خصوصیت مشترک اشاره کنیم آن خصوصیت می‌تواند بی‌اهمیت بودن جان انسان‌ها باشد.

******

شخصیت‌های مختلفِ داستان اگرچه همگی در آمریکا زندگی می‌کنند اما نمی‌توانند خود را از مشکلات زادگاه و گذشته‌ی خود خلاص کنند و البته با مشکلات خاصِ مهاجرت نیز دست به گریبان هستند. در بخش اول با دختری جوان همراه هستیم که در نیویورک به دنیا آمده است اما مواجهه با حقایقی از گذشته‌ی والدینش، زندگی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در داستان دوم مرد جوانی است که پس از هفت سال زندگی در مهاجرت، می‌خواهد به استقبال همسرش برود که بعد از این همه‌سال کارش به سرانجام رسیده و می‌تواند به نزد شوهرش بیاید. در داستان سوم با پرستار جوانی روبرو هستیم که والدینش در گذشته تمام دار و ندارشان را هزینه کرده‌اند تا او بتواند درس بخواند و در آمریکا آینده‌ای برای خود دست و پا کند و حالا این زن جوان علاوه بر جبران فداکاری‌های خاواده با مشکلات شخصی خود دست به گریبان است و در بخش‌های بعدی نیز شخصیت‌های دیگر به همین ترتیب... یکی از مشکلات مشترک این شخصیت‌ها موضوع «زبان» است که آنها را به سمت سکوت و تنهایی سوق می‌دهد. مسئله‌ی دیگر اتفاقاتی است که در گذشته و حال در وطنشان رخ داده و می‌دهد و این نیز مانند زبان، جبری است که از آن گریزی قابل تصور نیست. اما مگر در هائیتی چه خبر بوده است!؟

یکی از رکوردهای هائیتی تعداد بالای کودتاهای نظامی است! آدم می‌ماند این هوس به قدرت رسیدن را در این کشور فقیر و بدون منابع چطور تحلیل کند. در ایام نوجوانی یکی از گزاره‌هایی که زیاد به چشم یا گوش من می‌خورد این بود که تمام بدبختی ما به خاطر نفت است و اگر روزی این نفت تمام بشود، اوضاع خوب خواهد شد و غارتگران داخلی و خارجی دست از سر کشور برمی‌دارند! هائیتی نشان می‌دهد که این گزاره بیش از یک تاکسیشر نیست و دیکتاتورها در بیابان بی آب و علف هم می‌توانند رشد و زاد و ولد کنند.

غیر از حضور متواتر نظامیان در صحنه، این کشور شاهد ظهور یکی از دیکتاتورهای غیرنظامی شاخص در عالم سیاست بوده است: فرانسوا دووالیه ملقب به پاپادوک (بابا دکتر). این پزشک سیاهپوست در سال 1957 با یک انتخابات به قدرت رسید و آن را قبضه کرد و دیگر رها نکرد. قوانین را تغییر داد و مخالفین را تارومار کرد و خود را منتخبِ مسیح خواند و ولایتش را در امتداد ولایت مسیح بازتعریف کرد. او همچنین بر موج ملی‌گرایی سوار و خود را نماد ملت و سرزمین می‌خواند و سرنگونی خود را مترادف با فنای کشور عنوان می‌کرد. وقتی دوره ریاستش طبق قانون اساسی به سر آمد در یک انتخابات فرمایشی، حائز اکثریت صد درصدی آرا شد و دلش رضا نداد که خواست مردم را برای باقی ماندن در قدرت نادیده بگیرد!

او که طبیعتاً از همان ابتدا از کودتای نظامیان واهمه داشت برای تضمین بقای خود به تأسیس یک گروه‌ شبه‌نظامی یا لباس‌شخصی اقدام کرد. این گروه به «تون‌تون ماکوت» معروف بود که معنای آن می‌شود «جنی که شب‌ها بچه‌ها را می‌خورد» که تقریباً همان لولوخورخوره‌ی خودمان می‌شود که اسم بسیار بامسمایی است. ماکوت‌ها عمدتاً ریشه در مناطق روستایی داشتند که به دووالیه اعتقادی ویژه و همچنین خشمی نهفته نسبت به شهرنشینان و صاحبان قدرتِ پیشین و نخبگان و... داشتند. یک ماکوت واقعی و بصیر کسی بود که بتواند به خاطر حکومت پدر و مادر خودش را هم بکشد. تعداد آنها در یک دوره کوتاه به دو برابر نظامیان ارتش رسید و با توجه به تصفیه‌های پی در پی و گاه خونینی که دووالیه در سطح امرای ارتش صورت داد، خطر کودتا کمرنگ شد.

ماکوت‌ها که عمدتاً درآمد ثابت و رسمی نداشتند از طریق باج‌گیری و غارت و چپاول کسب درآمد می‌کردند. دووالیه به کمک ماکوت‌ها توانست یکی از طولانی‌ترین دوره‌های حکومتی در هائیتی را تجربه کند و کاری کرد که پس از مرگش ژان‌کلودِ نوزده ساله‌اش (معروف به بچه‌دکتر) به قدرت برسد. این پدر و پسر در مجموع سی سال بر این کشور تسلط کامل داشتند. در تمام این سال‌ها و حتی دوره‌های پیش و پس از آن، دم‌دست‌ترین راه رهایی مردم، مهاجرت بود. روایات این کتاب نشان می‌دهد این راه به حل مسئله منتهی نمی‌شود.

اما ژاله‌کش به چه معناست؟

ماکوت‌ها همانطور که از معنای اسمشان برمی‌آمد عملیات سرکوبی خود را عمدتاً شبانه انجام می‌دادند. از نیمه‌های شب تا سحرگاه و بیشتر هم ساعات نزدیک به صبح، یعنی درست زمانی که ژاله و شبنم بر روی برگ درختان می‌نشیند. طبعاً با سبک خشونت‌باری که داشتند پس از عملیاتشان بر روی برگها اثری از ژاله و شبنم باقی نمی‌ماند. ژاله‌کش این افراد هستند.

در ادامه‌ی مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.

******

ادویج دانتیکا (1969) در پورتوپرنس، پایتخت هائیتی به دنیا آمد. در دو سالگی پدرش به آمریکا مهاجرت کرد و دو سال پس از آن مادرش نیز به پدر پیوست و ادویج کودکی خود را نزد اقوام سپری کرد تا نهایتاً در دوازده‌سالگی به سوی والدینش در نیویورک رهسپار شد. او به واسطه‌ی همان مشکلات زبانی فردی گوشه‌گیر شد و به ادبیات پناه برد و چه پناهی بهتر از خدای ادبیات! او که در ابتدا قصد داشت پرستاری بخواند سر از ادبیات فرانسه درآورد و نهایتاً فوق‌لیسانش را در نویسندگی خلاق از دانشگاه براون در ردآیلند اخذ کرد. در همین سال (1994) اولین رمانش به چاپ رسید. ژاله‌کش در سال 2004 منتشر شده است و نویسنده بابت آن کاندیدای دریافت جایزه کتاب ملی آمریکا شده است. از دانتیکا تاکنون چهار رمان و دو مجموعه داستان و چند رمان نوجوان و کودک به چاپ رسیده است.

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه شیوا مقانلو، نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1388، 230 صفحه، شمارگان 1500 نسخه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: گراهام گرین رمانی دارد به نام مقلدها که به هائیتی در همین دوران دووالیه می‌پردازد. جمله‌ای کوتاه از آن داستان توسط دانتیکا استفاده شده است که مرورش خالی از لطف نیست: «در این شب، ظلماتی بیش از این ناممکن است.»

پ ن 3: کتاب بعدی جلاد (پر لاگر کوئیست) خواهد بود. کتابهای پس از آن: « «فریدون سه پسر داشت» از عباس معروفی و «اومون را» از ویکتور پلوین. 

 پ ن 4: مواردی جهت اصلاح (تایپی و نگارشی و...) به چشمم خورد که چون تعدادش زیاد نبود به آن اشاره‌ای نکردم. چنانچه مترجم یا ناشر مایل بودند برای اصلاح در اختیارشان خواهد بود.


ادامه مطلب ...

سه گانه نیویورک (3) پل استر

 

قسمت سوم

داستان برای کسی اتفاق می افتد که قادر به نقل آن باشد.

***

آرمانشهر و زبان

تقریباً در همه ادیان, اعتقاد بر این است که انسان در ابتدای خلقتش در جایی به نام بهشت اقامت داشته است (مثلاً همان جنت عربی که در روایات پست مدرن سیاسی ایرانی آمده است که اسمش را از نام فامیل شخصی طویل العمر گرفته است!). در بهشت مذکور همه چیز ردیف بوده است و بر وفق مراد خالق و مخلوق و هیچ شری و خطایی به آن راه نداشتته است (کلاً همه چی آرومه و همه یعنی همون دو نفر خوشحالند!). بعد به هر دلیلی انسان از آن مکان اخراج و زندگی روی زمین آغاز شد. زمینی که زندگی روی آن همیشه بالا و پایین و تلخی و شیرینی را همزمان داشته است. لذا پس از آن همواره بشر , غم دورماندگی از این مکان را احساس می کرده است (البته بشری که به این موضوع عقیده داشت).

اما در مکاتب غیر دینی نیز بعضاً امکان ساخت بهشت روی زمین مطرح بوده است و تلاش هایی هم در این راستا صورت پذیرفته است که عموماً آخر و عاقبت آن را می دانیم (پیروان ادیان البته به طریق اولی در مقاطعی دنبال این موضوع بوده اند و هستند و نتایج آن را همچنین خوانده ایم و دیده ایم). حالا با این مقدمه برویم سراغ سه گانه خودمان:

کاشفان آمریکا وقتی به این قاره وارد شدند بعضاً فکر می کردند که به بهشت وارد شده اند. بعدها مهاجران تلاش کردند با توجه به تجربه اروپا جامعه ای آرمانی را با دست خود بنا کنند. استیلمن استاد دانشگاه است و معتقد است که آن بهشت در حال حاضر تبدیل به پست ترین و نکبت بار ترین مکان موجود شده است و این قضاوت البته در اثر همان دید آرمانشهری به مغز خطور می کند. اما او اعتقاد دارد که می توان آن را دوباره به بهشت تبدیل کرد. چگونه؟ از راه زبان .

از نظر این نحله , ریشه همه بدبختی های بشر در آلودگی زبان و دور شدن از زبان طبیعی است (این اعتقاد صبغه دینی هم دارد). از قول استیلمن می خوانیم:

... کلمات زبان ما دیگر با دنیا مطابقت ندارند. وقتی همه چیز با هم هماهنگ بود , مطمئن بودیم کلمات آن را ابراز می کنند. اما کم کم این چیزها از هم جدا افتادند, تکه تکه و دچار هرج و مرج شدند, ولی کلمات ما همانطور باقی ماندند. کلمات فعلی با واقعیت جدید تطبیق ندارند. در نتیجه هر بار سعی می کنیم از آنچه می بینیم صحبت کنیم دروغ می گوییم و چیزی را که سعی داریم بیان کنیم وارونه جلوه می دهیم.

این صورت مسئله است. جواب آن چیست؟ می گویند بشری که در بهشت بود به زبانی صحبت می کرد که تمام کلمات آن اشاره به واقعیات داشت و لذا ما باید به نحوی به آن زبان دست یابیم. نوزاد وقتی به دنیا می آید تحت آموزش ما زبان را فرا می گیرد و اگر ما با آموزش غلط خود او را آلوده نکنیم چه می شود؟ کودک وقتی به حرف بیاید به زبان فطری یا همان زبان طبیعی سخن خواهد گفت! بر همین پایه در قرون قبل آزمایشاتی انجام شد که استر گزارشیاز آن در شهر شیشه ای ارائه می دهد. در همان ابتدای داستان نیز خواننده متوجه می شود که استیلمن این آزمایش دهشتناک (در انزوا قرار دادن کودک و جلوگیری از هرگونه ارتباط او با دنیای خارج) را روی پسرش انجام داده است و...

اگر پایان انسان به معنی پایان زبان نیز بود, آیا منطقی نبود که بپنداریم ممکن است بتوان این پایان را معکوس کرد, اثرات آن را با برگرداندن سقوط زبان وارونه کرد و تلاش نمود تا زبان بهشت را خلق کرد؟ اگر انسان قادر بود که به زبان اصلی و پاک خود صحبت کند, آیا موضوع بدانجا ختم نمی شد که بتواند معصومیت درون خویش را نیز دوباره به دست آورد؟

***

زندگی , شانس و تصادف

زندگی ما را در مسیری پیش می برد که نمی توانیم کنترلی بر آن داشته باشیم و هیچ چیز با ما نمی ماند. هرکاری بکنیم از بین می رود و مرگ همان چیزی است که هر روز با ماست.

ما به دنیا وارد می شویم. گریه می کنیم. انتخاب دیگری نداریم. شیر می خوریم و خروجی هایی را می سازیم که دیگری برایمان پاک می کند. بزرگ می شویم. شکل می گیریم. انتخاب دیگری نداریم. کم کم در مسیری قرار می گیریم که خودمان چندان دخیل در انتخابش نیستیم اما با بزرگتر شدن و بالغ شدن (حالا یه کم این ور و اون ور) کم کم خودمان در انتخاب مسیر زندگیمان دخیل می شویم. اما آیا همه چیز به انتخاب های آگاهانه خودمان باز می گردد؟ از نظر استر شانس و تصادف از ارکان سازوکار زندگی است و در این سه داستان هم این قضیه را می بینیم: هیچ چیز واقعی تر از شانس نیست.

در شهر شیشه ای ارتباط کوئین با پرونده استیلمن به شکلی کاملاً تصادفی برقرار می شود و مسیر زندگیش را عوض می کند. جالبترین قسمت داستان در جایی است که او عکس استیلمن را برای تعقیب کردن در اختیار می گیرد و در مکان مقرر حاضر می شود اما در بین جمعیت 2 نفر را کاملاً شبیه به هم شناسایی می کند و زیر نظر می گیرد, سر یک دو راهی آنها جدا می شوند و کوئین یکی را انتخاب می کند....پس از وقوع کلیه ماجراها با خودش می اندیشد که اگر آن یکی را انتخاب کرده بود چقدر داستان متفاوت می شد!

در دو داستان دیگر هم نقش شانس و تصادف بسیار قابل توجه است.

زندگی مجموع تصادفات است, وقایعی که در هم تنیده می شوند , شانس و اتفاقات بی ربطی که هیچ چیز غیر از بی معنی بودن خود را نشان نمی دهند.

حالا من هم به یک تصادف جالب اشاره می کنم که بی ربط است! در شهر شیشه ای , برج بابل و افسانه های مرتبط با آن نقش ویژه ای دارد. راوی بدون هیچ توضیحی وقتی مبحث فروریختن برج را مطرح می کند با تاکید به جایگاه عجیب این داستان در کتاب مقدس اشاره می کند: آیات یکم تا نهم از بخش یازدهم! خواننده بی اختیار یاد 9/11  یعنی یازده سپتامبر می افتد و فکر می کند که استر دارد به این واقعه اشاره ای ظریف می کند اما خوب اینگونه نیست چون استر این داستان را در سال 1985 نوشته است.

***

نکات دیگری مثل سرگردانی و پوچی و عدم قطعیت و... نیز قابل طرح بود که جهت پرهیز از اطاله کلام درز می گیرم. در عوض چند لینک مرتبط با این کتاب را در ذیل خواهم آورد.

از این نویسنده و شاعر آمریکایی شش کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی تیمبوکتو و دیگری همین کتاب حاضر است که من خوانده ام و در لیست فارسی 1001 هست. اما در سالهای اخیر کتابهای دیگر حاضر در لیست نظیر مون پالاس و موسیقی شانس نیز ترجمه شده است.

داستان اول و سوم از این سه گانه را خانم شهرزاد لولاچی و دیگری را خانم خجسته کیهان ترجمه نموده اند. این کتاب را نشر افق در 455 صفحه منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ سوم 1387 با تیراژ 2000 نسخه و قیمت 8000 تومان)

لینک های مرتبط: قسمت اول مطلب اینجا و قسمت دوم مطلب اینجا

بازنمایی زندگی شهری در رمان شهر شیشه ای اثر پل استر

گفت‌وگوی اختصاصی «شهروند امروز» با «پل ‌آستر»؛ نویسنده آمریکایی

زمینه یابی آشوب در جهان داستانی پل استر

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب "بیشعوری" خاویر کرمنت , "سوءظن" دورنمات , "جانورها" کارول اوتس خواهد بود.

پ ن 2: در فکر شیرینی صوتی هستم!

پ ن 3: نمره کتاب 4.1 از 5 (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)

سه گانه نیویورک (2) پل استر

 

قسمت دوم

افراد تغییر می کنند مگر نه! یک دقیقه یک چیز هستیم و دقیقه دیگر یک چیز دیگر.

ژاک لاکان

ژاک لاکان یک روانکاو پسا ساختارگراست که به نظرم رسید برای درک فضای سه گانه نیویورک یک اشاره ای به نظریاتش داشته باشم , یعنی برداشت خودم را از نظریاتش می نویسم:

ژاک لاکان می گوید یک نوزاد تا قبل از 6 تا 18 ماهگی هیچ درکی از "خود" ندارد و شاید خودش رو قسمتی از وجود مادرش بداند اما در این بازه زمانی یک روند جدیدی شکل می گیرد که به آن مرحله آیینه ای می گوید; کودک وقتی اولین بار خودش رو در آینه می بیند تازه به کلیت وجودی خودش پی می برد. تا قبل از آن حرکاتش نیز هماهنگ نیست و از این پس در پی کامل شدن و هماهنگ شدن با تصاویری است که در آینه می بیند. این آینه هم صرفاً آینه مصطلح نیست بلکه افراد دیگر نیز برای کودک همین کارکرد را دارند. این فرایند یکی شدن "خود" با "دیگری" همواره ادامه دارد چون ما همواره به دنبال کامل تر شدن هستیم.

این "خود"ی که بدین نحو شکل می گیرد به نوعی وابسته به "دیگری" است و چون این قسمت وجودی از دیدن تصویر, شکل می گیرد, لاکان این ساحت از وجود را نظم خیالی نامگذاری می کند.

در تقسیم بندی او دو ساحت دیگر هم به نام نمادین و واقعی تعریف می شود. در ساحت نمادین فرد وارد مرحله "زبان"ی می شود و آن را فرا می گیرد (از دیگری - جامعه). زبان هم صرفاً یک سری اصوات و ابزار نیست که به وسیله آن با دیگران ارتباط برقرار می کنیم, بلکه از طریق زبان تمام نشانه های اطرافمان و خودمان را می شناسیم و بیان می کنیم (هرچند عموماً معتقدند که به خاطر ضعف ها و ماهیت زبان ما هیچگاه قادر نیستیم که جهان و خودمان را اونطور که واقعاً هست درک کنیم).در این مرحله هویت فردی شکل می گیرد , هویتی که باز به نوعی به دیگری (قوانین جامعه و زبان و نمادهای دیگر) اتکا دارد و لذا با توجه به تغییر پذیر بودن این نمادها ما همواره در معرض تغییر هویت هستیم.

ساحت آخر ,ساحت واقعی یا نظم واقعی, بخش غیر قابل شناخت جهان بیرونی و درونی است. غیر قابل شناخت از این جهت که به زبان درنیامده است و قابل بیان نیستند. قاعدتاً یافتن معنا در این امور تلاشی بیهوده است.

از نظر لاکان انسان همواره به دنبال یک مطلوب گمشده است (ابژه ای که بتواند خلاء وجودی مان را پر کند) و آرامش و آسایش و رضایت فرد در گرو پیدا کردن اثری از آن است و....

سه گانه و تاثیر آینه ای و تغییر هویت

فرایند یکی شدن خود با دیگری یا تاثیرگذاری دیگری بر خود را در هر سه داستان به وضوح می بینیم ; این که ما همواره در معرض تغییر هویت قرار داریم از درونمایه های اصلی سه گانه نیویورک است.

در شهر شیشه ای , کوئین غرق در نظاره رفتار و حرکات استیلمن می شود و در این راه مارکوپلو وار (همه چیز را آنگونه که دیده شد و شنیده شد) وقایع را ثبت می کند (در گانه دیگر هم کتاب مارکوپلوحضور دارد). او خود را به یک چشم نظاره گر تقلیل می دهد تا بلکه به واقعیت دست یابد. استیلمن(پدر) همواره در پی یافتن و ساختن بهشت گمشده است (که در ادامه اشاره خواهد شد) و کوئین نظاره گر هم در پی معنا دادن به حرکات اوست, البته به زعم خود معنای جالبی هم از آن بیرون می کشد اما فی الواقع واقعیت چیز دیگریست; هر دو بر سر گوری تهی مشغول عزاداری هستند! یکی بر سر گوری که عنوانش آرمانشهر است و البته تهی است و دیگری هم متاثر از او درپی یافتن معنا در حرکات بی معنا...

در قسمتی از این داستان کوئین خودش را به عنوان پسر استیلمن به او معرفی می کند و پدر, به برخی تفاوتهایشان اشاره می کند اما در نهایت او را پسرش می داند و می گوید: افراد تغییر می کنند مگر نه! یک دقیقه یک چیز هستیم و دقیقه دیگر یک چیز دیگر.

در داستان ارواح, آبی هیچ چیزی در مورد هدف و منظور ماموریتش نمی داند و فقط می تواند حدس بزند و داستان پردازی کند (ما و زندگی هایمان؟!) تا از خلال آن بلکه راهی به واقعیت بیابد اما همانگونه که در قسمتی اعتراف می کند در آنچه تا به حال روی داده نمی توان مفهوم یا منطق خاصی را یافت. او نیز زندانی پرونده اش می شود و چنان بیکار می شود که زندگی اش تقریباً هیچ و پوچ می شود. نکته اساسی نیاز سیاه به نگاه نظاره گر آبی است زیرا که در آینه چشمان آبی است که سیاه احساس زنده بودن و وجود داشتن می کند. اینجا نیز آبی متاثر از سیاه می شود و گویی خودش می شود:

ورود به سیاه با ورود به درون خودش معادل بوده و از وقتی به درون خودش راه یافته , دیگر نمی تواند به بودن در جای دیگر بیندیشد.

در داستان اتاق دربسته نیز راوی به دنبال بیرون کشیدن واقعیت از روی دست نوشته های فنشاو است: میلیون ها اطلاعات تصادفی پیدا کردم , هزاران مسیر را که فکر می کردمبا طی آنها چیزی را درمی یابم بیهوده دنبال کردم تا مسیری را پیدا کنم که مرا به جایی که می خواستم می رساند. در خاطرات کودکی راوی تاثیر شخصیت دوست نابغه اش را می بینیم و حالا در این نظاره طولانی چنان وجودش به او وابسته می شود که حتی وقتی موفق به محو کردن خاطرات او می شود می گوید : او رفته بود و من هم با او رفته بودم.

ادامه دارد ... لینک قسمت اول: اینجا ؛ لینک قسمت سوم: اینجا

***

پ ن 1: ببخشید که قسمت دوم کمی با فاصله نسبت به قسمت اول نگاشته شد.

پ ن 2: قسمت آخر را هم در اولین فرصت خواهم نوشت. فکر کنم دیگه میشه رو وعده هام حساب کرد!! (آیکون یه میله خوش قول)

پ ن 3: بلافاصله بعد از اتمام قسمت آخر سه گانه در مورد بیشعوری این بیماری خطرناک قرن خواهم نوشت.

پ ن 4: سوء ظن فردریش دورنمات تمام شد. کماکان مشغول گزارش یک آدم ربایی مارکز هستم (همان قضیه قطر کتاب و مترو و اینا موجب شده که جانورها اثر جویس کارول اوتس رو در مترو به دست بگیرم)

پ ن 5: به فکر یکی دو تا داستان صوتی به عنوان شیرینی جابجایی محل کارم هستم. دوستان اگه پیشنهاد خاصی دارند در این زمینه به گوشم!

پ ن 6: نمره کتاب 4.1 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)