میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سه گانه نیویورک (3) پل استر

 

قسمت سوم

داستان برای کسی اتفاق می افتد که قادر به نقل آن باشد.

***

آرمانشهر و زبان

تقریباً در همه ادیان, اعتقاد بر این است که انسان در ابتدای خلقتش در جایی به نام بهشت اقامت داشته است (مثلاً همان جنت عربی که در روایات پست مدرن سیاسی ایرانی آمده است که اسمش را از نام فامیل شخصی طویل العمر گرفته است!). در بهشت مذکور همه چیز ردیف بوده است و بر وفق مراد خالق و مخلوق و هیچ شری و خطایی به آن راه نداشتته است (کلاً همه چی آرومه و همه یعنی همون دو نفر خوشحالند!). بعد به هر دلیلی انسان از آن مکان اخراج و زندگی روی زمین آغاز شد. زمینی که زندگی روی آن همیشه بالا و پایین و تلخی و شیرینی را همزمان داشته است. لذا پس از آن همواره بشر , غم دورماندگی از این مکان را احساس می کرده است (البته بشری که به این موضوع عقیده داشت).

اما در مکاتب غیر دینی نیز بعضاً امکان ساخت بهشت روی زمین مطرح بوده است و تلاش هایی هم در این راستا صورت پذیرفته است که عموماً آخر و عاقبت آن را می دانیم (پیروان ادیان البته به طریق اولی در مقاطعی دنبال این موضوع بوده اند و هستند و نتایج آن را همچنین خوانده ایم و دیده ایم). حالا با این مقدمه برویم سراغ سه گانه خودمان:

کاشفان آمریکا وقتی به این قاره وارد شدند بعضاً فکر می کردند که به بهشت وارد شده اند. بعدها مهاجران تلاش کردند با توجه به تجربه اروپا جامعه ای آرمانی را با دست خود بنا کنند. استیلمن استاد دانشگاه است و معتقد است که آن بهشت در حال حاضر تبدیل به پست ترین و نکبت بار ترین مکان موجود شده است و این قضاوت البته در اثر همان دید آرمانشهری به مغز خطور می کند. اما او اعتقاد دارد که می توان آن را دوباره به بهشت تبدیل کرد. چگونه؟ از راه زبان .

از نظر این نحله , ریشه همه بدبختی های بشر در آلودگی زبان و دور شدن از زبان طبیعی است (این اعتقاد صبغه دینی هم دارد). از قول استیلمن می خوانیم:

... کلمات زبان ما دیگر با دنیا مطابقت ندارند. وقتی همه چیز با هم هماهنگ بود , مطمئن بودیم کلمات آن را ابراز می کنند. اما کم کم این چیزها از هم جدا افتادند, تکه تکه و دچار هرج و مرج شدند, ولی کلمات ما همانطور باقی ماندند. کلمات فعلی با واقعیت جدید تطبیق ندارند. در نتیجه هر بار سعی می کنیم از آنچه می بینیم صحبت کنیم دروغ می گوییم و چیزی را که سعی داریم بیان کنیم وارونه جلوه می دهیم.

این صورت مسئله است. جواب آن چیست؟ می گویند بشری که در بهشت بود به زبانی صحبت می کرد که تمام کلمات آن اشاره به واقعیات داشت و لذا ما باید به نحوی به آن زبان دست یابیم. نوزاد وقتی به دنیا می آید تحت آموزش ما زبان را فرا می گیرد و اگر ما با آموزش غلط خود او را آلوده نکنیم چه می شود؟ کودک وقتی به حرف بیاید به زبان فطری یا همان زبان طبیعی سخن خواهد گفت! بر همین پایه در قرون قبل آزمایشاتی انجام شد که استر گزارشیاز آن در شهر شیشه ای ارائه می دهد. در همان ابتدای داستان نیز خواننده متوجه می شود که استیلمن این آزمایش دهشتناک (در انزوا قرار دادن کودک و جلوگیری از هرگونه ارتباط او با دنیای خارج) را روی پسرش انجام داده است و...

اگر پایان انسان به معنی پایان زبان نیز بود, آیا منطقی نبود که بپنداریم ممکن است بتوان این پایان را معکوس کرد, اثرات آن را با برگرداندن سقوط زبان وارونه کرد و تلاش نمود تا زبان بهشت را خلق کرد؟ اگر انسان قادر بود که به زبان اصلی و پاک خود صحبت کند, آیا موضوع بدانجا ختم نمی شد که بتواند معصومیت درون خویش را نیز دوباره به دست آورد؟

***

زندگی , شانس و تصادف

زندگی ما را در مسیری پیش می برد که نمی توانیم کنترلی بر آن داشته باشیم و هیچ چیز با ما نمی ماند. هرکاری بکنیم از بین می رود و مرگ همان چیزی است که هر روز با ماست.

ما به دنیا وارد می شویم. گریه می کنیم. انتخاب دیگری نداریم. شیر می خوریم و خروجی هایی را می سازیم که دیگری برایمان پاک می کند. بزرگ می شویم. شکل می گیریم. انتخاب دیگری نداریم. کم کم در مسیری قرار می گیریم که خودمان چندان دخیل در انتخابش نیستیم اما با بزرگتر شدن و بالغ شدن (حالا یه کم این ور و اون ور) کم کم خودمان در انتخاب مسیر زندگیمان دخیل می شویم. اما آیا همه چیز به انتخاب های آگاهانه خودمان باز می گردد؟ از نظر استر شانس و تصادف از ارکان سازوکار زندگی است و در این سه داستان هم این قضیه را می بینیم: هیچ چیز واقعی تر از شانس نیست.

در شهر شیشه ای ارتباط کوئین با پرونده استیلمن به شکلی کاملاً تصادفی برقرار می شود و مسیر زندگیش را عوض می کند. جالبترین قسمت داستان در جایی است که او عکس استیلمن را برای تعقیب کردن در اختیار می گیرد و در مکان مقرر حاضر می شود اما در بین جمعیت 2 نفر را کاملاً شبیه به هم شناسایی می کند و زیر نظر می گیرد, سر یک دو راهی آنها جدا می شوند و کوئین یکی را انتخاب می کند....پس از وقوع کلیه ماجراها با خودش می اندیشد که اگر آن یکی را انتخاب کرده بود چقدر داستان متفاوت می شد!

در دو داستان دیگر هم نقش شانس و تصادف بسیار قابل توجه است.

زندگی مجموع تصادفات است, وقایعی که در هم تنیده می شوند , شانس و اتفاقات بی ربطی که هیچ چیز غیر از بی معنی بودن خود را نشان نمی دهند.

حالا من هم به یک تصادف جالب اشاره می کنم که بی ربط است! در شهر شیشه ای , برج بابل و افسانه های مرتبط با آن نقش ویژه ای دارد. راوی بدون هیچ توضیحی وقتی مبحث فروریختن برج را مطرح می کند با تاکید به جایگاه عجیب این داستان در کتاب مقدس اشاره می کند: آیات یکم تا نهم از بخش یازدهم! خواننده بی اختیار یاد 9/11  یعنی یازده سپتامبر می افتد و فکر می کند که استر دارد به این واقعه اشاره ای ظریف می کند اما خوب اینگونه نیست چون استر این داستان را در سال 1985 نوشته است.

***

نکات دیگری مثل سرگردانی و پوچی و عدم قطعیت و... نیز قابل طرح بود که جهت پرهیز از اطاله کلام درز می گیرم. در عوض چند لینک مرتبط با این کتاب را در ذیل خواهم آورد.

از این نویسنده و شاعر آمریکایی شش کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی تیمبوکتو و دیگری همین کتاب حاضر است که من خوانده ام و در لیست فارسی 1001 هست. اما در سالهای اخیر کتابهای دیگر حاضر در لیست نظیر مون پالاس و موسیقی شانس نیز ترجمه شده است.

داستان اول و سوم از این سه گانه را خانم شهرزاد لولاچی و دیگری را خانم خجسته کیهان ترجمه نموده اند. این کتاب را نشر افق در 455 صفحه منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ سوم 1387 با تیراژ 2000 نسخه و قیمت 8000 تومان)

لینک های مرتبط: قسمت اول مطلب اینجا و قسمت دوم مطلب اینجا

بازنمایی زندگی شهری در رمان شهر شیشه ای اثر پل استر

گفت‌وگوی اختصاصی «شهروند امروز» با «پل ‌آستر»؛ نویسنده آمریکایی

زمینه یابی آشوب در جهان داستانی پل استر

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب "بیشعوری" خاویر کرمنت , "سوءظن" دورنمات , "جانورها" کارول اوتس خواهد بود.

پ ن 2: در فکر شیرینی صوتی هستم!

پ ن 3: نمره کتاب 4.1 از 5 (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)

نظرات 12 + ارسال نظر
کلاس داستان نویسی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ http://derakhshandeh.org








با سلام:
آغاز ثبت نام ترم جدید کلاس های آموزش داستان نویسی پیشرفته با حضور استاد ابوالفضل درخشنده در فرهنگسرای های سرو، شفق ، رسانه و دانشگاه صنعتی شریف.
با ارایه مدرک معتبر مورد پذیرش و ارزشیابی در تمامی مراکز علمی و دولتی داخل و خارج کشور.
علاقمندان برای شرکت در کلاس های فوق با معاونت آموزش فرهنگسرای های ذکر شده تماس حاصل نمایند.
فرهنگسرای سرو : خ ولی عصر(عج) بالاتر از پارک ساعی . تلفن : 88651786
فرهنگسرای شفق : خ یوسف آباد . تلفن : 88712839
فرهنگسرای رسانه : میدان حضرت ولی عصر (عج) تلفن: 88890838
دانشگاه صنعتی شریف : خیابان انقلاب اسلامی – نرسیده به میدان آزادی . تلفن: 66165821

سلام و تشکر
این مدرک معتبر یعنی چه؟؟؟(با صدای مدیری در برره!) یعنی با این مدرک همه قبول می کنند که ما نویسنده ایم...؟حتی در خارجه!؟

ققنوس خیس دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ

خوب بود ...

سلام
مخلصیم

هانیه مزاری دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:43 ب.ظ http://padis.blogfa.com

سلام
دست نوشته هاتون مفید و دقیقه
دارم استفاده میکنم
ممنون

سلام دوست عزیز
ممنون ... امیدوارم واقعاً مفید باشند.

رها از چارچوب ها دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

سلام علیکم و رحمه الله
دست شما درد نکنه با این سه پستی که راجع به سه گانه نیویورک گذاشتین
آقا می گم خدا رو شکر استر به سه قسمت رضایت داد چون مثلا اگه ده گانه می نوشت اونوقت ده تا پست گذاشتن برای این کتاب دیگه خدائیش مشکل می شد
به هرحال گذشته از شوخی ممنون و منتظر شیرینی هستیم
راستی اشاره به یازده سپتامبر در ۱۹۸۵ چه معنی می تونه داشته باشه؟

سلام
به همین خاطره که نمی رم سراغ پروست و در جستجوی زمان از دست رفته اش
به زودی... یه داستان کوتاه از دونالد بارتلمی دیدم و خوندم... خواهد آمد!
.............
و اما سوال آخر: این دقیقاً نشون می ده که این واقعه زیر سر پساساختارگراها ست و برنامه ریزی اون هم از قرن ها قبل انجام شده است و اذهان ساده و زودباور فقط ممکنه به این مجرمین دم دستی قناعت کنند مثلاً بنیادگراها می تونستند این کارو بکنند؟... خنده داره ! حداقلش نکردن بگویند پسابنیادگراها پشت این قضیه هستند , بی معرفتای خسیس!

قصه گو سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

پسا بنیادگراها!!! عجب عبارت خوبی
راستی کنجکاو شدم ببینم سر بچه استیلمن چی اومد
ما منتظر شیرینی هستیم
نمی دونم این بیشعوری رو کجا سیو کردم.
باید برم یه سرچ تو اینترنت کنم ببینم می شه دوباره دانلودش کرد.

سلام

اگر پیدا نکردید بگید براتون بفرستم از طریق ایمیل.
یه داستان صوتی آماده کردم اما شعرهایی که خوندم زیاد جالب از کار در نیومد حالا ببینم چی میشه.
اگه قطعاً مایل نیستید بخونید براتون تعریف کنم!

سفینه ی غزل سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام
خیلی خوب بود دستتان درد نکند. بند اول اون بحش مرتبط با شخص طویل العمرش را چنان قهقه ای زدم که اعضای خانواده سر جا خشک شدند
ماجرای آزمایش های زبان و فطرت انسان منو یاد معمای گاسپار هاوزر انداخت. یادتونه که ؟ و در ارتباط با شانس و تصادف ... خیلی خوب بیان شده واقعا" همه چیز رو حساب احتمالات و شانس تعیین می کنه و ما نقش زیادی در سرنوشتمون نداریم.فیلم وودی آلن به نام "مچ پوینت" رو هم اگر تونستید در این ارتباط ببینید.
شام مجازی در برج میلاد چی شد؟

سلام
ممنون... اون که البته کار دوستان خوش ذوق دیگر است و من درحقیقت کپی پیست کرده ام.
متاسفانه فکر کنم هیچ کدام از این دو فیلم را ندیده ام نه فیلم هرتزوگ نه فیلم وودی آلن...
شام مجازی هم هر شب در هر نقطه ای که اراده کنید من در خدمتم ... شما که حتماً با خانواده هم تشریف بیاورید! خوشحال می شوم... نه اینکه فکر کنید چون مجازیه می گما من کلاً مهماندوستم!

دیوانگی محض من سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com

سلام صب بخیر واقعا جالب بود
مرسی عزیز
اگه واقعا زبان ادماه حرفاشون همین بود که نوشتی چی میشد
بدو شیرینی حاضر کن دیگه

سلام
ممنون
شیرینی همونطور که در ذیل کامنتهای بالاتر گفتم آماده است و خواهم گذاشت...
اما بگذاریم چار نفر دیگه هم لااقل بیان این پست آخر رو بخونن!! اونو بگذارم دیگه کسی به این سر نمی زنه! نه اینکه فکر کنی همه می دوند اون سمت ها... کلاً می گم!

فرواک سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
با ادغام این سه بخش, مقاله ی پر و پیمونی بدست میاد جناب میله. معلومه که تاثیرش رو کامل گذاشته. واقعاً دست مریزاد.
جنت چه بهشتی شود برا آقایون (اون آقایون نه ها این آقایون) با همون " حور العین" ها !!

سلام
ممکنه! (مقاله را می گم)
حتماً!! (بهشت رو می گم)
ممنون

محمد رضا ابراهیمی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
مطلب شما و مصاحبه همشهری رو هم خوندم.
یه سوال
اگه این همه اتفاقات واقعا اتفاقی نباشه و یه منطق و یا برنامه ای در پشت اونها نهفته باشه (حالا اسمش هر چی می تونه باشه تقدیر -کارما- سرنوشت) آیا سیر اتفاقات و حوادث دنیا و زندگی روزمره زیباتر یا قابل هضم تر نمی شه. یا اینها همه حرفهایی است برای تسکین بشر از درد بیهودگی؟

سلام
خوب این سوال, سوالی نیست که بشه در ذیل یک کامنت سر و تهش را هم آورد! ولی عجالتاً اگر این اعتقاد در کسی باعث می شود که از درد بیهودگی رها شود, که چه خوب!! اما ممکن است سوالاتی برای آدم پیش بیاید که در نتیجه اون سوالات نتوان پشت این همه اتفاقات چیزی رو تصور کرد... و ممکن است در نتیجه آن احساس پوچی هم به آدم دست بدهد اما این احساس پوچی به نظرم لزوماً به این اعتقاد یا عدم اعتقاد بستگی ندارد... در هر دو سوی ماجرا آن را می توان دید...

درخت ابدی چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام. خسته نباشی.
یه ویژگی دیگه‌ی پست‌مدرن‌ها "پایان"ه و نوید آغازی دیگه: پایان تاریخ، پایان رمان...
اعتقاد به نقش تصادف تا حدود زیادی به نوع زندگی آدم و وقایع تغییردهنده بستگی داره. فروید این قضیه رو خرافی می‌دونست و یونگ به اتفاقات و تقارن‌های پرمعنی باور داشت و اونا رو بخشی از ناخودآگاه جمعی می‌دونست که تو زندگی فردی رخ می‌ده. الله اعلم!
یه مقدار نوشتن در مورد "بی‌شعوری" رو بلافاصله شروع نکن لطفا.

سلام
ممنون درخت جان... کمر همت بستی که منو به این اعتقاد که گونه پست مدرن در رمان وجود دارد و اینا!!!
اجرت با سوکال!!
انا لا ادری ایضاً...
به روی چشم ... من با هرگونه تاخیر انداختن موافقم!

نگارنده چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:41 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com/

راستش من با قصه اول شگفت زده شدم، با قصه دوم خسته و با قصه سوم حس همزاد پنداری داشتم

واقعاٌ به نظر شما مسیر راه رفتن استیلمن پدراز اون الگو پیروی می کرد یا شدت تمرکز کویین روی اون موضوع باعث توهمش شده بود؟ من در مورد بهشت موعود هیچی نمی دونستم برای همین خیلی لذت بردم

من فکر می کنم همه آدم ها یه فنشاو دارند و روزی که فنشاو هرکس خودکشی کند، روز سختی خواهد بود ولی از طرفی انگار فرد ازاد میش، انگار به یه بلوغ می رسی و دیگه نیاز نداری از یه الگو شبیه سازی کنی خودت رو .... جالب بود


پیشنهاد خیلی خوبی بود ... ممنون ...

سلام
ممنون از همراهی...
به نظر من به زور اون معنا بیرون کشیده می شود و در اثر همان اطلاعاتی است که در مورد آن پرونده کسب کرده است... (بی ارتباط است اماً همین الان صدای چند انفجار به گوش ما رسید!! اولین تحلیل صاف می رود در مورد چیزهایی که اخیراً وارد ذهنمان شده! مثل حمله هوایی و اینا... )
تعبیر شما هم در مورد فنشاو جالب است.
ممنون

فرزان پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

درود بشما
وممنون از زحمتی که کشیدید...البته ما بخاطر اون شامی که فرمودی حاضر بودیم از هر نقطه این کٌره زمین خودمونو بخدمت شما دوست شفیق برسونیمو در رکابتون باشیم...

سلام
ممنون دوست عزیز
این از بزرگواری شماست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد