میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش دوم)

مطلب قسمت قبل با آرزوی درس گرفتن از تجربیات خودمان و دیگران به پایان رسید. اما این آرزو چقدر در دسترس است!؟ خوشبین بودن بسیار سخت است اما تلاش کردن در این مسیر خالی از لطف نیست. در این بخش به پاره‌ای از داستان‌ها و روایات و خاطرات که به ذهنم می‌رسد اشاره می‌کنم:

1) اول سوزن به خودم

بعد از فوت پدرم شرایطی پیش آمد که می‌بایست نظرم را در مورد یک خواستگار برای خواهرم بیان کنم. بی‌تجربه نبودم اما تجربه‌ی الان را نداشتم. اگرچه نظر من یک نظر بود در کنار نظر دیگران اما من هم حودم را در گندی که به زندگی همه‌مان خورد سهیم می‌دانم. الان که فکرش را می‌کنم می‌بینم از همان صحبت‌های اولیه مشخص بود که آن فرد هیچ فکر و ایده‌ی خاصی برای «زندگی» نداشت. خانواده یک نهاد مشارکتی است و به نظرم مثل تمام نهادهای اجتماعی دیگر، آدمیان عاقل مسئولیت بخش مهمی از آن را به کسانی که فلسفه‌ای برای «زندگی» ندارند نمی‌دهند.

2) از آمریکای لاتین

در این منطقه دیکتاتورهای زیادی آمدند و رفتند و داستان‌های زیادی در مورد آنها نوشته شد که همه خواندنی هستند. اینیاتسیو سیلونه در کتاب مکتب دیکتاتورها حاصل تخیل و گفتگوی خود را با یکی از آنها بر روی کاغذ آورده است که آن هم خواندنش خالی از لطف نیست. اما در یک مصاحبه با یکی از این دیکتاتورها بعد از سقوط، سوال شده بود که بزرگترین خطای شما در زمان زمامداری چه بود. ایشان که کارنامه بلندبالایی از خطاهای مختلف داشت به نظرم پاسخ هوشمندانه‌ای داد. خلاصه حرفش این بود که ظاهراً شبی در یک سخنرانی نشریه‌های مخالف خود را مورد عتاب قرار می‌دهد و فردای آن روز دادستان نظامی‌اش برای خودشیرینی (بنا به ادعای خودش) همه آن نشریات را توقیف می‌کند. لوپز می‌گوید: «احساس می‌کردم در غیاب آن رسانه‌ها حکومت کردن برایم ساده‌تر می‌شود و می‌توانم به راحتی همه برنامه‌هایم را که نتیجه‌اش آبادانی کشور بود پیاده کنم. غافل از آنکه در نبود نظارت بیرونی مدیرانم دچار فساد و ناکارآمدی شدند». او فکر می‌کرد که با انحصار رسانه‌ای می‌تواند احساسات مردم را همواره جهت بدهد اما سرانجامش نشان داد دیگران هم می‌توانند بر این امواج سوار شوند.

3) استادی روس‌تبار

این روزها گاهی اخبار مرتبط با شطرنج برای دقایقی به صدر اخبار می‌آید که آنها هم بسیار آموزنده هستند؛ تا چه کسی درس بگیرد. از یکی از اساتید بزرگ روس پرسیدند که اساتید بزرگ شطرنج در چه زمانی شکست می‌خورند؟ ایشان بلافاصله پاسخ داد در زمان سرمستی ناشی از پیروزی. یعنی درست در زمانی که از حرکت خود و پوزیسیونی که کسب کرده‌اید احساس رضایت می‌کنید و پیروزی را قریب‌الوقوع می‌بینید؛ درست در همان زمان نطفه شکست شما بسته می‌شود. شما به واسطه‌ی آن سرمستی کور می‌شوید و چیزهایی از نگاه شما دور می‌ماند که در حالت عادی محال است دور بماند اما دور می‌ماند!

4) بهار عربی

اندکی بعد از وقوع بهار عربی یک وبلاگ‌نویس تونسی مطلبی را نوشته بود که برایم جالب بود (به کمک یکی از دوستان عرب‌زبان اهوازی خواندم). نویسنده به گواه نوشته‌ها و عکس‌هایی که در وبلاگش بود یکی از معترضان پرشور بود. او نوشته بود نگرانم از فردای سقوط بن‌علی (رییس‌جمهور مادام‌العمر تونس) چون مردمانم دچار تناقض‌های عجیبی هستند: هم دوست دارند از رفاه بالایی برخوردار باشند و هم دوست ندارند کار سخت انجام دهند! کم‌کار و مسئولیت‌گریزاند. هم به پارتی‌بازی و فساد در سیستم اداری معترض‌اند و هم در عین‌حال چنانچه پا بدهد خودشان تا فیها خالدونش را می‌روند. او نگران این بود که چه زمانی ملتش به فضیلت‌های مدنی و رفتار شهروندی دست می‌یابند. 

ادامه دارد.

.............................................................................................

پ‌ن1: به زودی دوباره به روال عادی وبلاگ بازخواهم گشت. از شنبه!!


ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش اول)

اتفاقاتی که در این ده روز بر ما گذشته است بیشتر به تریلرهای پرحادثه می‌ماند؛ داستان‌هایی که در آن مدام خواننده در تعلیق قرار گرفته و شگفت‌زده می‌شود. شاید ما با فکر کردن به فقط یکی از اتفاقات این روزها می‌توانستیم یک زمستان را سر کنیم. زندگی البته با داستان و انیمیشن متفاوت است و ما این قابلیت را نداریم که بعد از له شدن و یا منفجر شدن دوباره شکل بگیریم و ادامه بدهیم.

ما مشغول چه هستیم و مشغول چه باید باشیم؟ یعنی واقعاً فلسفه حضورمان در دنیا چیست؟ جوابی که به ذهن من می‌رسد «زندگی» است. یعنی اولویت اول با زندگی است و هر امر و هدف دیگری در مرتبه بعدی قرار می‌گیرد. ما برای مردن به این دنیا نمی‌آییم. آیا وقتی ما فرزندی به دنیا می‌آوریم به فکر تدارک مرگ او هستیم؟ هیچ انسان نرمالی در آن لحظات به فکر مرگ نیست. اگر بر سر این قضیه توافق کنیم آن‌وقت این میزان همنشینی با مرگ که در سرزمین ما عادی شده است بسیار جای نگرانی دارد. اگر مدام در حال دست‌وپنجه نرم کردن با اخبار و افکار مرگ‌آلود هستیم حتماً داریم راه را اشتباه می‌رویم.

می‌دانم که از برخی جبرهای زمانه و جغرافیا و طبیعت و غیره و ذلک نمی‌توان فرار کرد. مرگ هم یک واقعیت و جبری است که از آن خلاصی نخواهیم داشت. مرگ خطوط زندگی ما را روشن می‌کند و به آن معنا می‌دهد. مرگ همه‌ی این محاسن را دارد اما به قول سلینجر مشخصه یک فرد نابالغ این است که میل دارد به دلایلی، با شرافت بمیرد؛ و مشخصه‌ یک فرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی، با تواضع زندگی کند.

آموختن از تجربیات خود و دیگران یک عمل حکیمانه است. کاش ما همگی می‌توانستیم از روزگار درس بگیریم. فرصت‌ها مثل ابر در آسمان می‌گذرند. اگر کسی اراده‌ای برای جبران خطا در فاجعه تلخ هواپیما را دارد به این فکر کند که مسافران این پرواز «چرا» می‌رفتند. لااقل در همین جهت به فکر اصلاح امور باشد. شاید این مرهمی باشد بر دل داغداران. البته که فرصت‌ها مثل برق و باد می‌گذرند و همیشه در دسترس نیستند.


صدای افتادن اشیا- خوآن گابریل واسکس

راوی داستان،«آنتونیو یامارا» مردی کلمبیایی در آستانه چهل سالگی‌ست؛ با دیدن خبر کشته شدن یک اسب آبی و حواشیِ آن در مجله، پس از مدت‌ها به یاد فردی به نام «ریکاردو لاورده» می‌افتد که زمانی نقشی مهم در زندگی او داشته است. پس از این تداعی اتفاقی، راوی ظرف مدت یک هفته به وضعیتی می‌رسد که شب و روز از حضور شبح‌گونه‌ی لاورده رهایی ندارد. او در کمال حیرت جزئیات آشنایی مختصرش با این مرد و پیامدهای دردناکی را که در زندگی او داشته است، به یاد می‌آورد. او اذعان می‌کند این یادآوری هیچ فایده‌ای به حالش ندارد و بلکه مانند وزنه‌ی سنگینی مانع از حرکت او می‌شود و یک عمل خودویرانگرانه است. در جایی خوانده است که «انسان باید داستان زندگی‌اش را در چهل‌سالگی بازگو کند» و حالا در اواسط سال 2009، چند هفته مانده به چهل‌سالگی‌اش تصمیم به این کار می‌گیرد و ماحصل البته بیشتر داستان زندگی ریکاردو لاورده است... مردی که همچون شهاب‌سنگی وارد زندگی راوی شده و او را از مدار خارج کرده است!

راوی در رشته حقوق درس خوانده است و پس از فارغ‌التحصیلی به عنوان جوان‌ترین مدرس در دانشگاه تدریس می‌کند. او در اوقات فراغتش گاهی به یک باشگاه بیلیارد در نزدیکی دانشگاه می‌رود که گاهی ریکاردو لاورده‌ای که تازه از زندان آزاد شده است هم، آنجا بازی می‌کند.  آنتونیو، روایتش را از سال 1996 و روزی که لاورده به قتل می‌رسد آغاز می‌کند.

داستان حاوی شش فصل است که هر فصل عنوان جالب و قابل تأملی دارد: سایه‌ای کشیده و یکتا، هرگز از مردگان من نخواهد بود، نگاه خیره‌ی غایبان، ما همه فراری هستیم، آنجا رفته‌ای که چی؟، بالا بالا بالا! هرکدام از این عناوین ارتباط عمیقی با محتوای آن فصل دارد.

مسائل کلیدی که در هنگام خواندن داستان به ذهن خواننده خواهد رسید میزان تسلط و تأثیرگذاری هر فرد بر سرنوشت و مسیر زندگی خود، میزان تأثیر محیط و فاکتور تصادف بر این مقوله، تنهایی انسان و ترس‌های بالقوه‌ای که می‌تواند همراه او باشد، و گذشته‌ای است که می‌تواند همچون عقده یا غده‌ای سرطانی عمل کند. در ادامه مطلب به برخی از این مسائل خواهم پرداخت.

*****

خوآن گابریل واسکس متولد سال 1973 در بوگوتا پایتخت کلمبیاست، پدر و مادرش هر دو حقوقدان بودند و او نیز در همین رشته به تحصیل ادامه داد. پایان‌نامه او با عنوان انتقام به مثابه‌ی نخستین نماد قانون در ایلیاد، توسط انتشارات دانشگاه به چاپ رسید. واسکس همانطور که از تزش مشخص است دل در گرو ادبیات و نویسندگی داشت و بلافاصله به پاریس رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات آمریکای لاتین پرداخت. او به مدت 16 سال در فرانسه، بلژیک و اسپانیا زندگی کرد و نهایتاً در سال 2012 به وطن بازگشت. صدای افتادن اشیا پنجمین رمان اوست که در سال 2011 منتشر و جوایز متعدد و ارزشمندی نصیب او کرده است. 

مشخصات کتاب من: ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000 نسخه، 243 صفحه.

..........

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.78 از مجموع 12279 رای و در سایت آمازون 4 از 5 است)

پ ن 2: عنوان تز نویسنده را از این جهت آوردم که در همین داستان با پایان‌نامه خودش شوخی جالبی انجام می‌دهد. زمانی که در صفحات پایانی کتاب، راوی به پیغام‌های روی پیغام‌گیر تلفنش گوش می‌دهد یکی از تماس‌ها از دبیرخانه دانشگاه است که از او می‌خواهند تمایلش را برای استاد راهنما شدن برای یک پایان‌نامه با چنین موضوعی اعلام کند. راوی با صفت «طرحی چرند» از آن یاد می‌کند!

پ ن 3: کتاب بعدی اندازه‌گیری دنیا اثر دانیل کلمان خواهد بود. پس از آن به سراغ سومین پلیس (فلن اوبراین) و ذرت سرخ (مو یان) خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

موانع فهم یک متن

وقتی با یک متن روبرو می‌شویم این احتمال وجود دارد که همان معنای مد نظر نویسنده را درنیابیم. در این‌صورت ارتباطِ ما با متن به‌خوبی برقرار نشده است. چه عواملی موجب می‌شود که ارتباط خوبی با متن برقرار نکنیم؟ به عنوان مثال در این لینک (اینجا) فردی که احتمالاً کتاب جنگ آخرزمانِ یوسا را خوانده، نظرات خود را نوشته است. منطقاً کسانی که کتاب را خوانده‌اند دهانشان باز خواهد ماند! و باز این سوال پیش می‌آید چگونه درک ما از یک متن گاهی چنین معوج می‌شود؟

مثال فوق، یک رمان حجیم است و البته سبک زندگی ما دارد به سمتی می‌رود که طاقت خواندن چنین چیزهایی را نداریم و متاسفانه از لذت خواندن چنین آثاری خودمان را محروم می‌کنیم. اما آیا در متن‌های کوتاه مشکلِ پیش‌گفته رخ نمی‌دهد!؟ فضای مجازی پر است از مواردی که نشان می‌دهد یک جای کار می‌لنگد و ارتباط با متن (حتی در حد یکی دو جمله) به خوبی برقرار نمی‌شود. علت چیست؟

مهمترین علتی که به ذهن من می‌رسد وجود پیش‌داوری‌هاست. در مثال بالا این مسئله کاملاً مشخص است؛ و حتی شکل خنده‌داری به خود گرفته است... طنز ماجرا اینجاست که یکی از موضوعات محوری داستانِ جنگ آخرزمان شناخت سطحی و همراه با پیش‌داوری گروه‌های متخاصم نسبت به یکدیگر است که به شکل‌گیری فاجعه منتهی می‌شود.

خلاص شدن از پیش‌داوری‌ها و پیش‌فرض‌های ذهنی کار ساده‌ای نیست. گاه شرایطی پیش می‌آید که اتفاقاً این پیش‌فرض‌ها کنترل ذهن ما را به‌صورت کامل در دست می‌گیرد. این شرایط معمولاً با هیجان و خشم و غلیان احساسات همراه است. در چنین شرایطی برداشت‌های ما از یک متن می‌تواند به بالاترین سطح از اعوجاج برسد. اگر بخواهیم حکم کنیم که در این زمان‌ها چیزی نخوانیم حکم به ممنوعیتِ آن به‌طور عام داده‌ایم! واقعیت این است که ما معمولاً در چنین شرایطی هستیم و محیط نیز مدام در حال تقویت آن است ولذا تنها راه‌حلی که باقی می‌ماند کنترل احساسات خودمان است. برخی هم البته صورت مسئله را پاک می‌کنند و سعی می‌کنند با متن روبرو نشوند!

............

پ ن 1: «آن روز بعدازظهر نفرت یوناتان نوئل آن‌قدر عمق و شدت و وسعت پیدا کرده بود که دلش می‌خواست به خاطر پاره شدن شلوارش دنیا را به خاک و خون بکشد!». گاهی اطرافیان خود را هنگام کار با گوشی در قامت این شخصیتِ داستانِ کبوتر اثر پاتریک زوسکیند می‌بینم. بابا اینقدر نفرت روی نفرت تلنبار نکنیم! باور کنید خیلی خطرناک است. گیریم که تمام متنفرهای عالم را به اتحاد رساندیم! چه عاید این مُلک می‌شود؟!

پ ن 2: «می‌توان گفت نفرت، نفرت می‌آورد و جهانی که در آن بر نفرت دامن زنند چنان آکنده از زد و خورد و مجادله خواهد شد که هیچ‌کس نمی‌تواند از لذت یک زندگی خوب بهره‌مند گردد.» این را هم از برتراند راسل بشنویم.

پ ن 3: انتخابات پست قبل تا دو سه روز دیگر ادامه دارد.

 

انتخابات کتاب‌های بعدی

در ایام قدیم وقتی کسی فوت می‌کرد و بازماندگان به عزای ایشان می‌نشستند، نزدیکان بازماندگان برای نشان دادن همدلی رفتارهای خاصی را نشان می‌دادند؛ عده‌ای لباس سیاه می‌پوشیدند، برخی از تراشیدن ریش‌های خود ابا می‌کردند، برخی که کاسب بودند کرکره مغازه را پرای ساعاتی پایین می‌دادند و از این دست رفتارهایی که ما از بزرگترها دیده و آموخته بودیم. این امور البته برای فرد درگذشته توفیری نداشت اما برای بازماندگان اهمیت داشت.

یکی از دوستان به شوخی عنوان می‌کرد که گویا من و امثال من در سرزمین دیگری به سر می‌بریم و دلمان خوش است که رمان می‌خوانیم. نه! من هم همین‌جا هستم، دل خوشی هم ندارم اما دلیل نمی‌شود که کلاً کرکره را پایین بکشم!

دو کتاب صدای افتادن اشیاء (گابریل واسکس) و اندازه‌گیری دنیا (دانیل کلمان) تمام شده است و به‌زودی در موردشان خواهم نوشت. دو کتاب بعدی از میان گزینه‌های زیر انتخاب خواهد شد. از مشارکت شما در انتخاب استقبال خواهم کرد:

گروه اول – بریتانیایی‌ها

الف) سومین پلیس – فلن اوبراین

برایان اونولان (1911-1966) با نام مستعار فلن اوبراین، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس ایرلندی این رمان را در سالهای ابتدایی جنگ جهانی دوم نوشت اما ناشری به چاپ آن رضایت نداد. این کتاب پس از مرگ نویسنده در سال 1967 منتشر شد و تقریباً در همه لیست‌ها نظیر 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند و... حضور دارد. نمره کتاب در گودریدز 4.01 از مجموع 14974 رای می‌باشد.

ب) زیر کوه آتشفشان – مالکوم لاوری

مالکوم لاوری (1909-1957) شاعر و نویسنده انگلیسی این کتاب را در سال 1947 منتشر کرد. این کتاب هم از آثار معروف قرن بیستم ادبیات انگلیسی‌زبان است و در همه لیست‌های توصیه کتاب از جمله 1001 کتاب و گاردین و ... حضور دارد. برداشت خودم این است که این رمان در گروه C جا خواهد گرفت. نمره کتاب در گودریدز 3.79 از مجموع 20781 رای است.

ج) هابیت – جی.آر.آر. تالکین

تالکین (1892-1973) نویسنده، شاعر و زبان‌شناس و استاد دانشگاه آکسفورد این رمان تخیلی یا فانتزی را به عنوان اولین اثرش در سال 1937 منتشر کرد. این کتاب هم در تمام لیست‌ها حضور دارد. طبیعتاً از پرخواننده‌ترین آثار دنیای داستانی است. نمره کتاب در گودریدز 4.27 از مجموع 2611790 رای است.

گروه دوم – چینی‌ها و به عبارتی مو یان!

مویان متولد سال 1955 است که موفق شد به‌خاطر «رئالیسم خیره‌کننده‌ای که قصه‌های مردمی و تاریخ را با زمان حال پیوند می‌دهد» در سال 2012 جایزه نوبل را دریافت کند. این سه گزینه را از این نویسنده برای انتخابات در نظر گرفته‌ام:

الف) دست از این مسخره‌بازی بردار اوستا

این نوولا در سال 2001 نوشته شده است و ترجمه فارسی آن حدود 190 صفحه است. نمره آن در گودریدز 3.59 از مجموع 952 رای است.

ب) ذرت سرخ

در سال 1987 نوشته شد و به‌واسطه فیلمی که بر اساس آن ساخته شد و در جشنواره برلین و اسکار مورد اقبال قرار گرفت به مشهورترین اثر نویسنده بدل گردید. این رمان حدوداً 400 صفحه‌ای در سایت گودریدز نمره 3.74 از مجموع 5029 رای را به خود اختصاص داده است.

ج) طاقت زندگی و مرگم نیست

این رمان حجیم (785 صفحه‌) در سال 2006 نوشته شده است. حجم آن به‌گونه‌ایست که کمتر مترجم و ناشری در این اوضاع احوال به سمت آن می‌روند. نمره آن در سایت گودریدز 3.97 از مجموع 3133 رای است.