میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گور به گور - ویلیام فاکنر

«ادی باندرن» بانویی میانسال از ساکنین ناحیهٔ یوکناپتوفا (منطقه‌ای فرضی و ساخته‌ و پرداخته‌ی فاکنر در آمریکا) در بستر بیماری و در حال احتضار است. فرزند بزرگش (کَش) به سفارش او مشغول ساختن تابوت است و او از پنجره اتاق مراحل ساخته شدن تابوت را می‌بیند. همسرش «انسی» قول داده است که جنازه‌ی او را پس از مرگ به شهر جفرسن ببرد تا در کنار اعضای خانواده‌اش به خاک سپرده شود. «دارل» و «جوئل» دو پسر دیگر او برای انجام کاری که سه دلار درآمد آن است به جایی می‌روند و این دغدغه وجود دارد که در نبود آنها مادر از دنیا برود و انتقال جنازه‌ی او به تأخیر بیافتد.

ابر و باد و طوفان و سیل و... دست به دست هم می‌دهند تا در انجام این وصیت خللی ایجاد کنند. «گور به گور» روایت تلاش این خانواده و مصائبی است که در این مسیر متحمل می‌شوند.

این کتاب سیصد صفحه‌ای از 59 فصل کوتاه تشکیل شده است که هر فصل توسط یک راوی اول‌شخص روایت می‌شود. این راویان در مجموع 15 نفر هستند و روایت هر کدام اگرچه ممکن است با روایت دیگران زاویه داشته باشد با اندکی همپوشانی کمک می‌کند تا داستان پیش برود. این روایت‌ها به‌گونه‌ای نیست که ما را به شناخت دقیقی از این راویان برساند بلکه بیشتر در خدمت بیان حوادثی است که در این مسیر رخ می‌دهد. شاید به همین خاطر است که در ابتدای اولین فصلی که هر کدام از این 15 شخصیت راوی می‌شوند، یک طرحِ مدادی ساده از چهره‌ی آنها آورده شده است؛ طرح‌هایی که گاه فاقد برخی خطوط اصلی این چهره‌هاست و یک حس ابهام را به ذهن ما متبادر می‌کند.  

این راویان به نوعی مشغول گفتگویی درونی هستند... گفتگویی حق به جانب و معمولاً توجیه‌گرانه... بدیهی است که در چنین شرایطی در کلام برخی از راویان ممکن است قضاوت‌هایی بیان شود که با واقعیت فرسنگ‌ها فاصله داشته باشد اما همین قضاوت‌ها در کنار هم قدرتی ایجاد می‌کند که سرنوشت برخی از شخصیت‌های داستان را رقم می‌زند. بدین‌ترتیب خواننده می‌بایست شش‌دانگ حواسش جمع باشد.

در ادامه مطلب تلاش می‌کنم با برخی از مضامین این اثر کلنجار بروم.

*****

این اثر در سال 1930 و یک سال پس از «خشم و هیاهو» نوشته شده و مشهور است که فاکنر این داستان را ظرف شش هفته و در هنگام کار شبانه در کنار کوره‌ی یک نیروگاه نوشته است. به این فکر کنیم که ظرف شش هفته گذشته چه کارهای مثبتی انجام داده‌ایم!؟ می‌دانم همگی ما از فقدان کوره رنج می‌بریم!

........................

مشخصات کتاب من: ترجمه نجف دریابندری، نشر چشمه، چاپ یازدهم زمستان 1394، تیراژ 2000 نسخه، 303 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.7 و در آمازون 3.8) گروهB

پ ن 2: به نظرم در ص13 سطر آخر، فعل «تلف شد» غلط باشد و همچنین در سطر دوم از ص30 به جای «می‌بَرَدِش» فعل «می‌فرستتش» درست باشد.

پ ن 3: کتابهای بعدی بنا به نتیجه انتخابات به‌ترتیب مارگریتا دلچه‌ویتا و گورستان پراگ خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

ویلیام فاکنر - پیش‌درآمدی بر «گور به گور»

ویلیام فاکنر ‏(1897 - 1962) در نیو آلبانی، می‌سی‌سی‌پی به دنیا آمد. دورهی کودکی و نوجوانی‌اش را در شهر آکسفورد، مرکز دانشگاهی می‌سی‌سی‌پی سپری کرد. در سال 1916 برای خدمت به نیروی هوایی کانادا پیوست، در یک سانحهی هوایی مجروح شد و با بدبینی، یاس و خاطرههای تلخ به وطن بازگشت. بعد از جنگ برای ادامه تحصیل به دانشگاه می‌سی‌سی‌پی رفت و در خلال تحصیل به طور نیمه‌وقت برای امرار معاش به مشاغل متفرقه پرداخت و گاه‌گاهی مقالات و اشعاری هم می‌نوشت. او بعد از سه ترم دست از ادامه تحصیل کشید و با اندک اندوخته‌ای که داشت راهی سفر اروپا شد.

پس از تجربه‌ی کارهای متفاوت، نویسندگی را پیشه ساخت. اولین اثرش با عنوان «مزد سرباز» را تحت تاثیر شروود اندرسن و تشویق‌های او در 1925 منتشر کرد. در 1927 رمان «پرچم‌ها در غبار» را نوشت و برای نخستین بار شهر خیالی یوکناپاتافا را به خوانندگان معرفی کرد که مکان اصلی بیشتر آثار اوست. وی برای نخستین بار در این رمان به صورت جدی به سنت‌ها و تاریخ جنوب آمریکا پرداخت که بعدها به درونمایه‌ی همیشگی آثارش تبدیل شد.

در 1928 درست بعد از جشن تولد سی و یکسالگی‌اش نوشتن سه داستان کوتاه درباره‌ی سه پسربچه از یک خانواده را شروع کرد که به زودی متوجه شد قابلیت تبدیل شدن به داستان بلند را دارند و به این ترتیب، شاهکارش، «خشم و هیاهو» را خلق کرد. از دهه‌ی 1930 به بعد به طور مستمر داستانهای کوتاهش را در مجلات گوناگون به چاپ رساند که «یک گل سرخ برای امیلی» از مشهورترین آنهاست. پس از نوشتن سیزده رمان و ده‌ها داستان کوتاه در سال 1949 جایزه‌ی نوبل را به دلیل فعالیت مؤثر و سهم انکارناپذیری که در شکل‌گیری رمان مدرن آمریکایی داشت، کسب کرد. فاکنر دو بار در سال‌های 1955 و 1963 برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر و دو بار هم در سالهای 1951 و 1955 برنده‌ی جایزه‌ی ملی کتاب آمریکا شد. شهرت فاکنر به سبک تجربی او و توجه دقیقش به شیوه بیان و آهنگ نوشتار است. فاکنر در مقابل شیوه مینیمالیستی نویسنده هم‌وطنش، ارنست همینگوی، در داستان‌هایش از جریان سیال ذهن بهره می‌گیرد.

او در سال 1962 پس از سقوط از اسب در اثر سکته قلبی درگذشت. برجسته‌ترین آثارش عبارتند از: خشم و هیاهو(1929)، گور‌به‌گور(1930)، حریم(1931)، روشنایی ماه اوت(1932)، آبشالوم آبشالوم!(1936)، تسخیرناپذیر(1938)، نخل‌های وحشی(1939)، برخیز ای موسی(1942)، حکایت(1954)، حرامیان (1962).

......................................

پ ن 1: انتخابات کتاب پست قبلی کماکان ادامه دارد.

گیرنده شناخته نشد - کاترین کرسمن تیلور

دو دوست آلمانی به نامهای مارتین و ماکس در آمریکای ابتدای دهه‌ی 1930 کار و کاسبیِ قابل قبولی در زمینه‌ی نمایش و عرضه و فروش آثار نقاشی دارند. مارتین تصمیم می‌گیرد به همراه خانواده‌اش به وطن بازگردد. ارتباطِ صمیمیِ این دو دوست و شریک پس از جداییِ مکانی از طریق مکاتبه ادامه می‌یابد. کتابِ حاضر مجموعه مکاتبات این دو دوست می‌باشد که از نوامبر 1932 تا مارس 1934 برای یکدیگر نوشته‌اند. در این مدت یک‌سال و اندی اتفاقات تاثیرگذاری در آلمان رخ می‌دهد، اتفاقاتی که تاثیرات خود را پس از چند سال بر کل دنیا می‌گذارد. روی کار آمدنِ هیتلر و موجی که پیش از آن به راه افتاده بود طبیعتاً به این مکاتبات راه پیدا می‌کند و ما به عنوان خواننده می‌توانیم به رایگان! چنین فضایی را تجربه کنیم و از نتیجه آن آگاه می‌شویم... این کتابِ کم حجم، طرح جذاب و پایان‌بندی جالب و تأثیرگذاری دارد.

«تنها آدم‌های مهم دنیا همین آدم‌های اهل عمل هستند. و این جا در آلمان یکی از همین عمل‌گرایان ظهور کرده. مردی پرشور دارد همه‌چیز را تغییر می‌دهد. زندگی یک ملت به طرفة‌العینی زیر و رو می‌شود، چون مرد عمل آمده است و من هم به او می‌پیوندم. فکر نکن موج دارد من را می‌برد. زندگی بی‌مصرفی را که فقط حرف بود و هیچ دستاوردی نداشت، رها می‌کنم. به این جنبش عظیم نوین تکیه می‌کنم. عمل می‌کنم، پس هستم. در برابر عمل، حرفی برای گفتن ندارم. من درباره‌ی نتیجه‌ی اعمالمان سؤالی نمی‌کنم. لزومی ندارد. می‌دانم که این اعمال درست است، چون ضروری است، آدم‌هایی که این‌قدر شور و اشتیاق دارند ممکن نیست به راه‌های خطا کشیده شوند.»

*****

کاترین کرسمن تایلور (1903- 1996) استاد دانشگاه در رشته‌ی روزنامه‌نگاری و نویسندگی خلاق در پنسیلوانیای ایالات متحده بود و تنها سه اثر داستانی از خود به جا گذاشت که مشهورترین آنها همین کتاب است. «گیرنده شناخته نشد» در سال 1938 و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته و منتشر شده است. استقبال از این داستان کوتاه در طول این سالها چشمگیر و به بیست زبان ترجمه شده است. در ایران نیز 5 بار ترجمه شده است:

ابراهیم یونسی 1340

حسن مرتضوی 1379

تینوش نظم‌جو 1382

شهلا حائری 1382

بهمن دارالشفایی 1393

مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن دارالشفایی، نشر ماهی، چاپ اول 1393، تیراژ 2000 نسخه، 64 صفحه.

...............

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. (در گودریدز 4.16 و در سایت آمازون 4.5) گروهA

پ ن 2: کتابهای بعدی به ترتیب خدای کشتار (یاسمینا رضا) و گوربه‌گور (فاکنر) خواهد بود.

پ ن 3: ادامه مطلب حاوی یک نامه و یک تلگراف است که همین امروز به دستم رسید!

 

ادامه مطلب ...

لولیتا - ولادیمیر ناباکوف


همان‌گونه که در پُست قبلی (اینجا) ذکر شد، پیش‌درآمدِ رمان، متن کوتاهی است که فردی آکادمیک به نام جان ری جونیور  نوشته است و در آن عنوان می‌کند که متن پیشِ رویِ خواننده، اعترافات خودنوشتی است که شخصی به نام «هامبرت هامبرت» آن را در زندان نوشته است. هامبرت قبل از آغاز محاکمه به‌دلیل عارضه قلبی در زندان از دنیا رفته است و وکیلِ او این نوشته‌ها را مطابق وصیت‌نامه‌ی هامبرت به این پروفسور داده است تا بتوان با تغییراتی آن را به چاپ رساند. بنا به تصریح ایشان متن نیاز به اصلاحات و تغییرات چندانی نداشته است که نشان از تسلطِ هامبرت بر ادبیات انگلیسی دارد.

هامبرت در سال 1910 در پاریس به دنیا آمده است. در سه سالگی مادرش را در اثر برخورد صاعقه از دست می‌دهد. پدرش هتلدار است و کودکی‌اش در رفاه می‌گذرد و زنانی که دور و بر پدرش هستند قربان صدقه‌اش می‌روند و دست نوازش بر سرش می‌کشند. در تابستان سال 1923 با دختری همسن و سال خود به نام آنابل آشنا می‌شود و این آشنایی اوج می‌گیرد اما هربار که می‌خواهد به وصل بیانجامد اتفاقی کوچک آنها را ناکام می‌گذارد. خیلی زود آنابل در اثر ابتلا به بیماری از دنیا می‌رود اما هامبرت هیچگاه نمی‌تواند او را فراموش کند و آمیختگی روحی او با آنابل تا سالها ادامه دارد. این واقعه به‌زعم راوی و احتمالاً برخی روانکاوان موجب می‌شود گسلی در زندگی هامبرت پدید بیاید. بخشی از وجود او در این سوی گسل به حیات خود ادامه می‌دهد (مدرسه را به پایان می‌رساند و به دانشگاه می‌رود و...) اما بخشی دیگر از وجود او در آن سوی شکاف باقی می‌ماند به‌نحوی که هامبرت در ارتباطات بعدی خود با زنان پیوسته در جستجوی آنابل است و نهایتاً این‌چنین می‌شود که او نیاز جسمی و روحی خود را در دخترکان نوبالغی همچون آنابل جستجو می‌کند.

این جستجوها البته به واسطه محدودیت‌های اجتماعی و قانونی خطرناک است و چنانچه او دست از پا خطا کند مجازات‌های سنگینی در انتظارش خواهد بود. از این زاویه هامبرت خودش را فردی ترسو می‌داند اما یک‌بار که احساس شجاعت می‌کند در پی یک آگهی تبلیغاتی برای ارضای نیاز ویژه خود سر از بازار سیاه و غیررسمی درمی‌آورد و با گروهی زورگیر روبرو می‌شود و از به عینیت رساندن تصورات ذهنی‌اش پشیمان می‌شود. برای اینکه در اثر فشارهای اینچنینی دچار دردسر نشود به فکر ازدواج می‌افتد. زنی لهستانی‌تبار به نام والریا را با توجه به رفتارهای کودکانه‌ای که دارد انتخاب می‌کند. بعد از چهار سال زندگی مشترک، ارثیه‌ای از طرف عمویش به او می‌رسد به شرط اینکه بنا به وصیت متوفی به آمریکا برود. والریا از رفتن به آمریکا استنکاف می‌کند و هامبرت پس از طلاق به تنهایی به آمریکا می‌رود. به مشاغلی از جمله انجام کارهای پژوهشی در ادبیات فرانسه برای دانشجویان انگلیسی‌زبان مشغول می‌شود اما فشارهای روانی-جنسی موجب می‌شود چند نوبت در آسایشگاه بستری شود.

نهایتاً تصمیم می‌گیرد برای تکمیل کارهای پژوهشی‌اش به شهری دورافتاده برود و در خانه پسرعموی یکی از کارمندان سابق عمویش مستقر شود. یکی از آیتم‌هایی که او را به این سفر ترغیب می‌کند آن است که این پسرعمو دختری 12 ساله دارد. پیش از رسیدن او خانه‌ی پسرعمو در آتش می‌سوزد و میزبان از او می‌خواهد به خانه یکی از آشنایان به نام هیز برود. هامبرت که قصد بازگشت دارد در خانه‌ی خانم هیز با دخترک دوازده ساله‌ای روبرو می‌شود که به قول خودش انگار روح آنابل در او حلول یافته است. از بازگشت صرفنظر می کند و در آن خانه مستقر می‌شود و داستان او با این دخترک که لولیتا می‌نامدش آغاز می‌شود...

جرم هامبرت در اواخر این سرگذشت‌نامه برای ما مکشوف می‌شود و اگر این اعترافات نبود ریشه‌های ارتکاب این جرم بر همگان پوشیده می‌ماند؛ ریشه‌هایی که خود، جرمِ سنگینِ دیگری است و به همین دلیل هامبرت تأکید دارد که این نوشته‌ها بعد از مرگ خودش و ... به چاپ برسد. این سرگذشت‌نامه چنان چندوجهی و لایه‌لایه از کار درآمده است که بعید می‌دانم هیچ خواننده یا قاضی عادلی با یک بار خواندن آن بخواهد حکمش را صادر کند! راز جذابیت کتاب علیرغم موضوع دهشتناک آن در همین نظم و دقت و پیچیدگی سرگذشت‌نامه است.

در ادامه مطلب تلاش شده است با برخی وجوه داستان زورآزمایی شود.

*****

ترجمه‌ی خانم پدرام‌نیا تقریباً اولین و تنها ترجمه این کتاب است. خوشبختانه ترجمه مرحوم ذبیح‌الله منصوری را داشتم و... مقایسه که نه!... مقداری از آن را خواندم. می‌توان آن کتاب را برداشت‌های ایشان از رمان ناباکوف دانست. تاکنون دو نسخه‌ سینمایی بر اساس این رمان ساخته شده است: استنلی کوبریک (1962) و آدریان لین (1997) که طبیعتاً این دو نسخه هم برداشت‌هایی از کتاب هستند!

................

مشخصات کتاب من: ترجمه اکرم پدرام‌نیا، نشر زریاب (افغانستان)، تابستان1393

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.9 در سایت آمازون 4.1 ).

پ ن 2: توصیه من این است که در خوانش اول به ارجاعات و پی‌نوشت‌هایی که مترجم محترم زحمت گردآوری آن را کشیده است مراجعه نکنید چون ممکن است در همان ابتدا برخی از جذابیت‌های داستان را از بین ببرد اما مراجعه به آنها در خوانش دوم لازم و واجب است. البته چندتا از آنها مثل ص123 و ص357 اشتباه است.

پ ن 3: بازخوردهای اولیه و برچسب‌هایی که به این داستان خورده است را همه شنیده‌ایم... یک نمونه‌ی ساده‌اش نظر سردبیر نشریه ساندی اکسپرس لندن است که آن را «پورنوگرافی محض» خواند. در نوشته‌های مختلف درخصوص تأثیرگذاری این داستان عنوان می‌شود که در حال حاضر به دختران نوبالغ افسونگرِ و چه و چه، لولیتا می‌گویند! که این فقره‌ی اخیر نشان می‌دهد چرا ناباکوف به دوباره‌خوانی و چندباره‌خوانی هر کتابی توصیه می‌کند و آه و افسوس می‌کشد!

 

 

ادامه مطلب ...

پیش‌درآمدی بر لولیتای ناباکوف

در نظر داشتم با انتخاب چند پاراگراف از کتاب، خودم و شما را آماده ورود به فضای رمان لولیتا کنم اما بعد از انتخاب پاراگراف‌ها دیدم بهترین پیش‌درآمد، پیش‌درآمدی است که خود ناباکوف برای این رمان در نظر گرفته است و آن را از قلم فردی آکادمیک با نام دکتر جان ری جونی‌یر در ابتدای کتاب می‌آورد. بخش اعظم این پیش‌درآمد را در زیر می‌آورم:

لولیتا و اعتراف‌نامه‌ی زن‌مرده‌ای سفیدپوست دو عنوانی است برای تلی از نوشته‌های غریب که چندی پیش به دست نگارنده‌ی این یادداشت رسید و این پیش‌درآمد بر آن نگاشته شد.

«هامبرت هامبرت» نویسنده‌ی آن نوشته‌ها، در 16 نوامبر 1952، درست چند روز پیش از آغاز محاکمه‌اش، در اثر بسته شدن سرخرگ‌های قلبی درگذشت. وکیلش ]...[ کار ویرایش این دست‌نوشته‌ها را به من سپرد، زیرا در بندی از وصیت‌نامه‌ی موکل‌اش ]...[ این اختیار داده شده که با استفاده از عقل و درایتش همه‌ی کارهای آماده‌سازی و چاپ لولیتا را انجام دهد. بر این اساس، ]...[ برای ویرایش این اثر مرا برگزید، چون به‌تازگی به‌خاطر کار برجسته‌ی «Do the Senses make Sense? » که در آن برخی حالت‌های ناخوشی و انحراف‌های جنسی بررسی شده است جایزه‌ی پلینگ را دریافت کرده‌ام.

ویرایش این دست‌نوشته به‌رغم تصور هردوی ما کار ساده‌ای بود. به‌جز رفع چند اشتباه‌ آشکار دستوری و پنهان کردنِ بجای جزییات مهم، این زندگی‌نامه دست‌نخورده چاپ می‌شود. البته هامبرت هامبرت خودش هم سعی کرده بود این موارد را پنهان کند، اما هنوز مثل تابلوهای راهنمایی و سنگ‌های قبر در متن نمایان بودند (منظور اسم جاها یا افرادی‌ست که به اقتضای تجربه و نوع‌دوستی باید عوض می‌شدند). اسم خانوادگی عجیب‌ نویسنده از نوآوری‌های خود اوست؛ و این نقاب، بر اساس خواسته‌ی کسی‌که خود آن را بر چهره زده، نباید برداشته می‌شد، نقابی که از پس آن، همچنان، دو چشم افسونگرش می‌درخشد...

ممکن است آدم کنجکاوی در جستجوی منابع مربوط به جرم هامبرت هامبرت به روزنامه‌های سپتامبر و اکتبر سال ۱۹۵۲ مراجعه کند، اما همه‌ی چیزهای لازم را به‌دست نخواهد آورد و اگر این زندگی‌نامه به‌دست من نمی‌رسید، همچنان علت و هدف این جرم به ‌شکل راز سربسته‌ای باقی می‌ماند.

اگر لولیتا به‌عنوان رمان خوانده شود، با موقعیت‌ها و احساساتی که در آن به‌کار رفته، برای خواننده‌ای که آن را به‌خاطر سرگرمی و به بهانه‌های کم‌ارزش می‌خواند به‌شدت مبهم می‌ماند و دیدگاه چنین خواننده‌ای نسبت به اثر افت می‌کند. درست است، حتا یک واژه‌ی ناپسند و هرزه در تمام کتاب یافت نمی‌شود و بی‌گمان فرهنگ‌ستیز سرسختی که به واسطه‌ی آداب و رسوم مدرن آماده‌ی پذیرش بی‌چون‌وچرای زنجیره‌ای از حرف‌های بی‌تربیتی و زشت در رمانی مبتذل است با ندیدن این حرف‌ها در این کتاب به‌شدت شگفت‌زده خواهد شد. با این‌همه، اگر منِِ ویراستار برای خشنودی حس متناقض محافظه‌کار‌ی‌ام سعی می‌کردم صحنه‌هایی را که برخی از آدم‌ها ممکن است «شهوت‌انگیز» بخوانند رقیق یا حتا حذف کنم ]...[ بهتر بود که به‌کل از چاپ لولیتا چشم‌پوشی می‌شد، زیرا آن صحنه‌هایی که ممکن است بیجا به صحنه‌های شهوت‌انگیز متهم شوند کاراترین عناصر برای پیشبرد این تراژدی‌اند و به آرمان‌های برتر اخلاقی می‌انجامند. شاید آدم‌های بدبین بگویند که آگهی‌های پورنوگرافی هم همین ادعا را دارند؛ اما، از سوی دیگر، فردی دانش‌آموخته ممکن است پاسخ دهد که اقرار پرشور و حرارت هامبرت هامبرت به‌واقع هیاهوی بسیار است برای هیچ. زیرا بنا به آمار محافظه‌کارانه‌ی دکتر بلانش شوارتزمن دست‌کم ۱۲% از مردان آمریکایی (آمار لفظی) سالانه به گونه‌ای از آن‌چه هامبرت هامبرت با چنان سرخوردگی شرح می‌دهد لذت می‌برند؛ یا اگر این خاطره‌نویس مجنون ما در تابستان سرنوشت‌ساز ۱۹۴۷ به یک روان‌آسیب‌شناس کاردان مراجعه می‌کرد، شاید هیچ‌کدام از این فاجعه‌ها پیش نمی‌آمد، ولی در آن‌صورت چنین کتابی هم نبود.

امید است که خواننده این مفسر را ببخشد، چون همان دیدگاهی را که در کتاب‌ها و درس‌گفتارهای خودش آورده در این‌جا تکرار کرده و همواره گفته که «ناخوشایند» در بیشتر موارد هم‌معنی‌ست با «نامعمول»؛ و هر کار بزرگ هنری همیشه نو و خلاقانه است و به همین دلیل نامعمول یا ناخوشایند است، و بنابه سرشتش باید کم‌ و بیش شگفت‌آور و تکان‌دهنده باشد. با گفتن این حرف‌ها نمی‌خواهم هامبرت هامبرت را بستایم. تردیدی نیست که او آدم وحشتناک و زبونی‌ست و نمونه‌ی آشکاری از بیمار جذامی اخلاقی، ترکیبی از ددمنشی و شوخ‌مزاجی که این شوخ‌مزاجی شاید بدی آشکار او را بپوشاند، اما این هم سبب گیرایی او نمی‌شود. هامبرت بسیار دمدمی‌مزاج است و خیلی از نظرهای سطحی‌ای که او در مورد مردم و اتفاق‌های این کشور می‌دهد، مسخره است. از آن گذشته، آن درستکاری ناگزیری که در این اعتراف‌نامه‌ نشان می‌دهد او را از گناه نیرنگ و شرارت بری نمی‌کند و بی‌گمان آدمی‌ست غیرطبیعی و ناجوانمرد. اما به‌راستی چطور توانسته با قلم نرمَش مهربانی به لولیتا و دلسوزی برای او را چنان مجسم سازد که ما را معجزه‌آسا فریفته‌ی کتابش کند در حالی‌که همزمان از نویسنده‌اش بیزاریم؟!

تردیدی نیست که کتاب لولیتا از نظر تاریخچه‌نگاری پزشکی از آثار کلاسیک محفل روانپزشکی خواهد شد و از نظر هنر از جنبه‌ی تاوان پس‌دادن برای گناهان فراتر خواهد رفت؛ اما مهم‌تر از اهمیت علمی و ارزش ادبی‌اش تاثیر اخلاقی رفتاری‌ای‌ست که می‌تواند بر خواننده‌های جدی داشته باشد، زیرا در این مطالعه‌ی رقت‌انگیزِ فردی درسی عمومی نهفته است؛ کودک نافرمان، مادر خودبین، شیدای هوسران، این‌ها نه فقط شخصیت‌های زنده‌ی این داستانِ منحصربه‌فردند که ما را از برخی گرایش‌ها نیز آگاه می‌کنند و نشان می‌دهند که می‌تواند در درون ما اهریمن‌های پرتوانی یافت شوند. لولیتا باید همه‌ی ما، پدر و مادرها، کارگزاران جامعه و درس‌خوانده‌ها را بر آن دارد که با چشم‌وگوش بازتر به وظیفه‌ی پرورش نسلی بهتر در دنیایی امن‌تر توجه نشان دهیم. (لولیتا - ناباکوف - ترجمه اکرم پدرام‌نیا-صص11 الی15)

.........................................

پ ن 1: امیدوارم تا هفته آینده مطلب مربوط به لولیتا آماده شود.