میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پیش‌درآمدی بر لولیتای ناباکوف

در نظر داشتم با انتخاب چند پاراگراف از کتاب، خودم و شما را آماده ورود به فضای رمان لولیتا کنم اما بعد از انتخاب پاراگراف‌ها دیدم بهترین پیش‌درآمد، پیش‌درآمدی است که خود ناباکوف برای این رمان در نظر گرفته است و آن را از قلم فردی آکادمیک با نام دکتر جان ری جونی‌یر در ابتدای کتاب می‌آورد. بخش اعظم این پیش‌درآمد را در زیر می‌آورم:

لولیتا و اعتراف‌نامه‌ی زن‌مرده‌ای سفیدپوست دو عنوانی است برای تلی از نوشته‌های غریب که چندی پیش به دست نگارنده‌ی این یادداشت رسید و این پیش‌درآمد بر آن نگاشته شد.

«هامبرت هامبرت» نویسنده‌ی آن نوشته‌ها، در 16 نوامبر 1952، درست چند روز پیش از آغاز محاکمه‌اش، در اثر بسته شدن سرخرگ‌های قلبی درگذشت. وکیلش ]...[ کار ویرایش این دست‌نوشته‌ها را به من سپرد، زیرا در بندی از وصیت‌نامه‌ی موکل‌اش ]...[ این اختیار داده شده که با استفاده از عقل و درایتش همه‌ی کارهای آماده‌سازی و چاپ لولیتا را انجام دهد. بر این اساس، ]...[ برای ویرایش این اثر مرا برگزید، چون به‌تازگی به‌خاطر کار برجسته‌ی «Do the Senses make Sense? » که در آن برخی حالت‌های ناخوشی و انحراف‌های جنسی بررسی شده است جایزه‌ی پلینگ را دریافت کرده‌ام.

ویرایش این دست‌نوشته به‌رغم تصور هردوی ما کار ساده‌ای بود. به‌جز رفع چند اشتباه‌ آشکار دستوری و پنهان کردنِ بجای جزییات مهم، این زندگی‌نامه دست‌نخورده چاپ می‌شود. البته هامبرت هامبرت خودش هم سعی کرده بود این موارد را پنهان کند، اما هنوز مثل تابلوهای راهنمایی و سنگ‌های قبر در متن نمایان بودند (منظور اسم جاها یا افرادی‌ست که به اقتضای تجربه و نوع‌دوستی باید عوض می‌شدند). اسم خانوادگی عجیب‌ نویسنده از نوآوری‌های خود اوست؛ و این نقاب، بر اساس خواسته‌ی کسی‌که خود آن را بر چهره زده، نباید برداشته می‌شد، نقابی که از پس آن، همچنان، دو چشم افسونگرش می‌درخشد...

ممکن است آدم کنجکاوی در جستجوی منابع مربوط به جرم هامبرت هامبرت به روزنامه‌های سپتامبر و اکتبر سال ۱۹۵۲ مراجعه کند، اما همه‌ی چیزهای لازم را به‌دست نخواهد آورد و اگر این زندگی‌نامه به‌دست من نمی‌رسید، همچنان علت و هدف این جرم به ‌شکل راز سربسته‌ای باقی می‌ماند.

اگر لولیتا به‌عنوان رمان خوانده شود، با موقعیت‌ها و احساساتی که در آن به‌کار رفته، برای خواننده‌ای که آن را به‌خاطر سرگرمی و به بهانه‌های کم‌ارزش می‌خواند به‌شدت مبهم می‌ماند و دیدگاه چنین خواننده‌ای نسبت به اثر افت می‌کند. درست است، حتا یک واژه‌ی ناپسند و هرزه در تمام کتاب یافت نمی‌شود و بی‌گمان فرهنگ‌ستیز سرسختی که به واسطه‌ی آداب و رسوم مدرن آماده‌ی پذیرش بی‌چون‌وچرای زنجیره‌ای از حرف‌های بی‌تربیتی و زشت در رمانی مبتذل است با ندیدن این حرف‌ها در این کتاب به‌شدت شگفت‌زده خواهد شد. با این‌همه، اگر منِِ ویراستار برای خشنودی حس متناقض محافظه‌کار‌ی‌ام سعی می‌کردم صحنه‌هایی را که برخی از آدم‌ها ممکن است «شهوت‌انگیز» بخوانند رقیق یا حتا حذف کنم ]...[ بهتر بود که به‌کل از چاپ لولیتا چشم‌پوشی می‌شد، زیرا آن صحنه‌هایی که ممکن است بیجا به صحنه‌های شهوت‌انگیز متهم شوند کاراترین عناصر برای پیشبرد این تراژدی‌اند و به آرمان‌های برتر اخلاقی می‌انجامند. شاید آدم‌های بدبین بگویند که آگهی‌های پورنوگرافی هم همین ادعا را دارند؛ اما، از سوی دیگر، فردی دانش‌آموخته ممکن است پاسخ دهد که اقرار پرشور و حرارت هامبرت هامبرت به‌واقع هیاهوی بسیار است برای هیچ. زیرا بنا به آمار محافظه‌کارانه‌ی دکتر بلانش شوارتزمن دست‌کم ۱۲% از مردان آمریکایی (آمار لفظی) سالانه به گونه‌ای از آن‌چه هامبرت هامبرت با چنان سرخوردگی شرح می‌دهد لذت می‌برند؛ یا اگر این خاطره‌نویس مجنون ما در تابستان سرنوشت‌ساز ۱۹۴۷ به یک روان‌آسیب‌شناس کاردان مراجعه می‌کرد، شاید هیچ‌کدام از این فاجعه‌ها پیش نمی‌آمد، ولی در آن‌صورت چنین کتابی هم نبود.

امید است که خواننده این مفسر را ببخشد، چون همان دیدگاهی را که در کتاب‌ها و درس‌گفتارهای خودش آورده در این‌جا تکرار کرده و همواره گفته که «ناخوشایند» در بیشتر موارد هم‌معنی‌ست با «نامعمول»؛ و هر کار بزرگ هنری همیشه نو و خلاقانه است و به همین دلیل نامعمول یا ناخوشایند است، و بنابه سرشتش باید کم‌ و بیش شگفت‌آور و تکان‌دهنده باشد. با گفتن این حرف‌ها نمی‌خواهم هامبرت هامبرت را بستایم. تردیدی نیست که او آدم وحشتناک و زبونی‌ست و نمونه‌ی آشکاری از بیمار جذامی اخلاقی، ترکیبی از ددمنشی و شوخ‌مزاجی که این شوخ‌مزاجی شاید بدی آشکار او را بپوشاند، اما این هم سبب گیرایی او نمی‌شود. هامبرت بسیار دمدمی‌مزاج است و خیلی از نظرهای سطحی‌ای که او در مورد مردم و اتفاق‌های این کشور می‌دهد، مسخره است. از آن گذشته، آن درستکاری ناگزیری که در این اعتراف‌نامه‌ نشان می‌دهد او را از گناه نیرنگ و شرارت بری نمی‌کند و بی‌گمان آدمی‌ست غیرطبیعی و ناجوانمرد. اما به‌راستی چطور توانسته با قلم نرمَش مهربانی به لولیتا و دلسوزی برای او را چنان مجسم سازد که ما را معجزه‌آسا فریفته‌ی کتابش کند در حالی‌که همزمان از نویسنده‌اش بیزاریم؟!

تردیدی نیست که کتاب لولیتا از نظر تاریخچه‌نگاری پزشکی از آثار کلاسیک محفل روانپزشکی خواهد شد و از نظر هنر از جنبه‌ی تاوان پس‌دادن برای گناهان فراتر خواهد رفت؛ اما مهم‌تر از اهمیت علمی و ارزش ادبی‌اش تاثیر اخلاقی رفتاری‌ای‌ست که می‌تواند بر خواننده‌های جدی داشته باشد، زیرا در این مطالعه‌ی رقت‌انگیزِ فردی درسی عمومی نهفته است؛ کودک نافرمان، مادر خودبین، شیدای هوسران، این‌ها نه فقط شخصیت‌های زنده‌ی این داستانِ منحصربه‌فردند که ما را از برخی گرایش‌ها نیز آگاه می‌کنند و نشان می‌دهند که می‌تواند در درون ما اهریمن‌های پرتوانی یافت شوند. لولیتا باید همه‌ی ما، پدر و مادرها، کارگزاران جامعه و درس‌خوانده‌ها را بر آن دارد که با چشم‌وگوش بازتر به وظیفه‌ی پرورش نسلی بهتر در دنیایی امن‌تر توجه نشان دهیم. (لولیتا - ناباکوف - ترجمه اکرم پدرام‌نیا-صص11 الی15)

.........................................

پ ن 1: امیدوارم تا هفته آینده مطلب مربوط به لولیتا آماده شود.


نظرات 9 + ارسال نظر
مارسی پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 02:24 ق.ظ

کتاب رونوشت بدون اصل لطفا

سلام
اگر ببینم و بخرمش حتماً

سمره پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام
یه جمله جالب
چطورداستان رودوست داریم واز نویسنده اش بیزاریم


شاید یا نویسنده بدجنسه یا نویسنده بدجنسه یانویسنده بدجنسه ...

سلام
بله کاملاً امکان‌پذیر است... البته دقت کنید این را در مورد دست‌نوشته‌های هامبرت می‌گوید.

مدادسیاه جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 06:28 ب.ظ

وقتی یادداشت اصلی ات را خواندم شاید ماجرای لولیتا خوانی خودم را بنویسم.

سلام

سحر دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 06:43 ب.ظ

حس میکنم بدجوری درگیر رمان شده ای، مدیر وبلاگ!

ضمنا خیلی دلم میخواهد یادداشت مدادسیاه عزیز را هم بخوانم!

کلا دوست دارم کتاب بخوانم و بعد راحت و پاکیزه تحلیل هایش را بخوانم!
"یک کتابخوان تنبل"!

سلام
بله درگیر شدم اما بیشتر با سرماخوردگی درگیرم

مهرداد سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 08:59 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
نکته مهم و وجه تمایز این مقدمه با چیزی که فکر می کردم :
"...با گفتن این حرف‌ها نمی‌خواهم هامبرت هامبرت را بستایم. تردیدی نیست که او آدم وحشتناک و زبونی‌ست و نمونه‌ی آشکاری از بیمار جذامی اخلاقی، ترکیبی از ددمنشی و شوخ‌مزاجی که این شوخ‌مزاجی شاید بدی آشکار او را بپوشاند، اما این هم سبب گیرایی او نمی‌شود....
...اما به‌راستی چطور توانسته با قلم نرمَش مهربانی به لولیتا و دلسوزی برای او را چنان مجسم سازد که ما را معجزه‌آسا فریفته‌ی کتابش کند در حالی‌که همزمان از نویسنده‌اش بیزاریم؟! "
.......
به این نا خوشایند و نا معمول هم خیلی بعد این مطلی فکر کردم.درواقع در موارد زیادی اینطور هست اما بسیار موارد نامعمول هم وجود داره که نا خوشاینده حتی اگر معمول باشه.
..........
به خانم سحر هم عرض کنم که تجربه نشون داده این نوع درگیری میله با یک کتاب و تاخیردر انتشار مطلبش نتیجه های خوبی رو در پی داشته است. البته فکر گنم واژه دیگه ای بجای درگیری باید بکار برد که الان به ذهنم نرسید.
تنبلی شما هم دیگر دارد به ما ثابت می شود.امیدوارم میزانش به اندازه تنبلی من نشود.
.........
ممنون

سلام
معمولا پیش‌فرضها نقش مهمی در قضاوت دارند.... معمولا قید درستی نیست اینجا! اکثرا قید مناسبتری است. گریزی نیست در کوتاه مدت... اما در بلندمدت میتوان امیدوار بود.
.....
فکر کنم یک نوبت دیگر باید آن قسمت نامعمول و ناخوشایند را بخونی رفیق
.....
موفق باشی

بندباز سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:06 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

نامعمول... ناخوشایند... مثل نقاشی...

سلام
آهان... بله...

لادن چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 07:22 ق.ظ http://lahoot.blogfa.com

بیصبرانه منتظر هستم تا نقد شما رو بخوانم

سلام
امیدم به شنبه و ایناست

مهرداد پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:33 ق.ظ

اما گویا درگیری شدید شده . خبری نیست . آقا حالت خوبه ؟

سلام مجدد
راستش تا قسمت برداشتها و برش‌ها جلو رفتم... در اونجا تعداد نکاتی که نوشتم خیلی خیلی زیاد شده و باید از هر 3تا دو تا رو حذف کنم!
از طرف دیگر خیلی ناجور سرما خوردم و ریه حسابی درگیر شده و اذیت میکنه... امیدوارم شنبه یکشنبه مطلب را بگذارم.
ممنون

اشک ششم جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:58 ق.ظ

دوباره خواندیمش . طبیعیست،عجب از این بی دقتی و ذهن پریشان.این قضاوت های پیش پیش ضربه های مهمی تا کنون زده اما باز درسش نمیگیرم.امیدوارم از این بلا نجات پیدا کنم.
اما این اشتباه برداشت تا لحظات طولانی فکرم را به خود مشغول کرد.آیا هر چه که نامعمول باشد به نظرمان خوشایند هم نیست؟
.......
امیدوارم زودتر بهبود یابی

ممنون رفیق

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد