میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

صبحانه در تیفانی – ترومن کاپوتی

مقدمه اول: «رویای آمریکایی» اصطلاحی است که اوایل دهه 1930 باب شد، درحالیکه قدمتی بیشتر دارد و حتی ریشه‌های آن را در اعلامیه استقلال می‌توان جست؛ برابری انسان‌ها و حقوقی مثل حق حیات و آزادی و فرصت‌های برابر. در ذیل دو رمانِ‌ «موش‌ها و آدمها» و «آنها به اسب‌ها شلیک می‌کنند» در مورد این اصطلاح مستقیماً نوشته‌ام و البته که داستانهای بیشتری در این مورد موجود است (مثلاً اینجا، اینجا، اینجا و اینجا). زیربنای رویای فوق این عقیده است که انسان‌ها اگر شرایط مهیا باشد، می‌توانند به هر آنچه که می‌خواهند برسند. مشهور است که این شرایط در نیمه دوم قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم در سرزمین جدید مهیا بوده و این باوری است که خیلی‌ها داشتند و بر اساس آن از اقصی نقاط عالم رهسپار سرزمینِ فرصت‌ها شدند. برخی با تلاش و پشتکار مرزهای رویای خود را درنوردیدند اما برخی هم در فرایند تلاش خود برای دستیابی «سریع» به پول و شهرت گرفتار تبعاتِ آن شدند و سرانجامشان به «تراژدی آمریکایی» منتهی و مهمترین سرمایه خود، یعنی «زندگی»، را قربانی این اهداف کردند.    

مقدمه دوم: «تیفانی» در سال 1837 به عنوان یک فروشگاه لوازم‌التحریر لوکس و فانتزی‌فروش در نیویورک آغاز به کار کرد و به مرور با خلاقیت‌هایی که مالکان آن به خرج دادند به یک برند معروف جهانی در زمینه کالاهای لوکس مبدل شد که از طلا و نقره و جواهر و عطر و ساعت گرفته تا ظروف چینی و کریستال و غیره و ذلک را در بر می‌گیرد. این شرکت دارای شعب فراوانی در نقاط مختلف دنیاست ولی فروشگاه معروف آن در نیویورک مکانی است که شخصیت اصلی این داستان در آنجا امنیت و حال خوب را حس می‌کند. در زمان‌هایی که احساس افسردگی می‌کند با حضور در این فروشگاه، خود را درمان می‌کند. فکر می‌کنم هر کدام از ما مکان‌هایی از این دست (مشابه یا متفاوت) داریم که کارکرد مشابهی دارد.   

مقدمه سوم: اخیراً چند نوبتِ پیاپی با این گزاره روبرو شدم که «باید به عقیده یکدیگر احترام بگذاریم»... عجیباً غریبا!...عقاید و نظرات را باید شنید و در موردشان اندیشید و نقد کرد و... اما احترام؟!!... آن چیزی که واجد احترام است «انسان» است، فارغ از عقایدش، سن و سالش، تحصیلاتش، ثروتش و... این چند جمله خیلی به ادامه‌ی این مقدمه ارتباطی ندارد و فقط سر دلم مانده بود! در مورد این رمان و فیلمنامه اقتباسی از آن اگر بخواهم صریحاً نظر بدهم (نظر؟! احترام بگذارید!!!) باید بگویم رمان متوسطِ رو به بالایی بود که عالی نوشته شده و با معیارهای من خیلی بد از آن اقتباس شده است. یک رمانِ شخصیت، در مورد زنی به نام «هالی گولایتلی» که در تلاش برای دستیابی به رویایی مشابه مقدمه اول است و در تیفانی احساس آرامش می‌کند.

******

راوی اول‌شخص داستان نویسنده‌ایست که بعد از سالها به محله‌ای مراجعه می‌کند که در ابتدای راه نویسندگی، در منهتنِ نیویورک، در آنجا ساکن بود. «جو بل»صاحب یک بار در این محله است که او را برای مطلب مهمی فراخوانده است. از آنجایی که موارد مشترک بین این دو زیاد نیست، راوی حدس می‌زند که موضوع به نحوی به دوست مشترک آنها «هالی» ارتباط دارد؛ دختر جوانی که در واحد زیرین آپارتمانی که آن زمان (سال 1943) راوی در واحد زیر شیروانی آن سکونت داشت، زندگی می‌کرد. ده پانزده سال از آن ایام گذشته است اما کیفیتِ حضور هالی در زندگی راوی به گونه‌ای بوده است که این نویسنده را به آن محله بکشاند.

گفتگوی راوی و صاحبِ بار حاوی نکته‌ یا خبرِ تاثیرگذاری نیست اما همین کفایت می‌کند تا انگیزه روایت به وجود بیاید و داستان هالی بیان شود؛ دختری با افکار و اخلاقیات و روحیاتی خاص که اگرچه همگنان زیادی در ادبیات و سینما دارد اما شخصیت ماندگاری است. در ادامه مطلب بیشتر در مورد ایشان خواهم نوشت.    

******

ترومن کاپوتی (1924-1984) در نیواورلئانِ آمریکا به دنیا آمد. در چهارسالگی پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند. نام کاپوتی در واقع نامِ فامیل همسر دومِ مادرش است. او از هشت سالگی داستان می‌نوشت و اولین داستانش در یازده سالگی در مجله‌ای محلی به چاپ رسید. در نوزده سالگی داستانهای کوتاهش در مجلات معتبر به چاپ می‌رسید و خیلی زود جایزه معتر اُ هنری را نیز کسب کرد. در بیست و چهار سالگی اولین رمانش «صداهای دیگر، اتاق‌های دیگر» به چاپ رسید و او را به شهرت رساند. «صبحانه در تیفانی» در سال 1958 ابتدا در مجله اسکوایر در ازای سه هزار دلار به چاپ رسید که همین چند سال قبل، اولین نسخه تایپ‌شده‌ی این داستان در حراجی به قیمت سیصد و شش هزار دلار به فروش رسید! اثر مهم دیگر نویسنده «در کمال خونسردی» است که در سال 1966 نوشته شد و عملاً آخرین اثر او محسوب می‌شود چرا که پس از آن بیشتر مشغول مهمانی و برنامه‌های تلویزیونی و نوشیدن و کشیدن بود و نهایتاً در پنجاه و نه سالگی از دنیا رفت.

 

 ...................

مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن دارالشفایی، نشر ماهی، چاپ دهم بهار 1400، تیراژ 1500 نسخه، 142 صفجه (قطع جیبی).  

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.1 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.14 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: می‌توان گفت نسخه سینمایی صبحانه در تیفانی بسیار مشهورتر از خود کتاب است. این فیلم در سال 1961 به کارگردانی بلیک ادواردز و با هنرنمایی آدری هپبورن ساخته شد. انتخاب درست هنرپیشه نیمی از بار کارگردان را به دوش کشیده است!

پ ن 3: کتاب‌ بعدی انشاءالله! «تبصره 22» اثر جوزف هلر خواهد بود.

  

ادامه مطلب ...

دشمنان، یک داستان عاشقانه – ایزاک باشویس سینگر

مقدمه اول: سینگر تقریباً آخرین نویسنده‌ی بزرگی است که به زبان «ییدیش» می‌نوشت. این زبان یکی از زیرشاخه‌های زبان‌های ژرمنی محسوب می‌شود که قرن‌ها زبان مادری و اصلی یهودیان مناطق اروپای مرکزی و شرقی بود. در واقع آثار او عمدتاً ابتدا در روزنامه‌ای که در آن فعالیت داشت به چاپ می‌رسید. بعداً به زبان انگلیسی ترجمه شدند و البته خودش هم در فرایند ترجمه نقش ایفا می‌کرد.

مقدمه دوم: سینگر برنده نوبل ادبی سال 1978 است. شناخت نویسنده‌هایی که در دهه هفتاد و هشتاد میلادی شاخص بودند برای ما با تأخیر زیاد حاصل شد. شرایط آن دوران و قطعی ارتباطات و پس از آن هم تنبلی امثال منِ خواننده!

مقدمه سوم: وقتی وبلاگ‌نویسی را شروع کردم سروش پنج شش‌ساله بود و اسمش را به پیروی از نام ویلاگ به شوخی گذاشته بودم سیخِ بدون کباب! دو سه هفته‌ایست که زندگی دانشجویی را آغاز کرده است. برای یک پدر کمی هراسناک است اما از بهومیل هرابال، نویسنده نامدار چک وام می‌گیرم که در تنهایی پرهیاهو از هگل وام گرفته بود: تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد، وضعیت راکد و متحجر است، وضع بی‌تحرک احتضار، و تنها چیزی که جای خوشحالی دارد وضعی است که در آن نه تنها فرد، که کل جامعه، در حال تلاشی مدام است، تلاشی که به واسطه‌ی آن جامعه بتواند جوان شود و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد.

******

«هرمان برودر غلتی زد و یک چشمش را گشود. در عالم خواب و بیداری نمی‌توانست تشخیص دهد کجاست، در تسیوکیف، یا در اردوی آلمانی‌ها؟ حتی لحظه‌ای خود را مخفی در انبار کاه در لیپسک تصور کرد. این مکان‌ها هرچند گاهی در ذهن او به هم می‌آمیختند. می‌دانست در بروکلین است اما صدای فریاد نازی‌ها را می‌شنید. آن‌ها سرنیزه را در کاه‌ فرو می‌کردند تا او را خارج کنند و او خود را بیشتر و بیشتر میان کاه‌ها پنهان می‌کرد...»

راوی، سوم‌شخص معطوف به ذهن شخصیت اصلی داستان است. هرمان مردی میانسال است. یک یهودی که به نظر می‌رسد از مهلکه نازی‌ها جان سالم به در برده است اما در واقع زخم‌های بیشماری در روح و روان او باقی مانده است. تقریباً تمام اعضای خانواده‌اش را از دست داده است. حتی یک شاهد عینی او را از نحوه کشته شدن زن و دو فرزند خردسالش باخبر کرده است. خود او سه سال را در یک کاه‌دانی مخفی بوده و طی این مدت طولانی آب و غذایش توسط دختری روستایی به نام یادویگا، که قبل از این وقایع خدمتکار خانه آنها بوده، تأمین می‌شده؛ ریسک بزرگی که می‌توانست به قیمت جان یادویگا و تمام اعضای خانواده‌اش و حتی روستایشان تمام شود. هرمان پس از جنگ با این دختر هم‌وطنِ لهستانی، ازدواج کرده و به آمریکا می‌آید.

در آمریکا زندگی سخت و پیچیده‌ای را آغاز کرده است. شغلش نوشتن خطابه و مقاله برای یک خاخام ثروتمند است. در واقع یک نویسنده‌ی پشتِ پرده است. او که ایمانش به خدا متزلزل شده است گاه مقاله‌هایی می‌نویسد که از موضع یک مؤمن مذهبی نوشته شده است و گاه خطابه‌هایی می‌نویسد که در آن‌ها نوید دنیایی بهتر و فردایی روشن‌تر می‌دهد درحالیکه خودش به هیچ‌وجه چنین اعتقاداتی ندارد. در واقع او هنوز که هنوز است خود و عقاید خود را در کاهدانی مخفی نگاه داشته و به یک زندگی مخفیانه ادامه می‌دهد. نه تنها خودش از ارتباط با دیگران پرهیز می‌کند بلکه از یادویگا هم چنین انتظاری دارد. آن‌طور که از پاراگراف اول و در سراسر متن برمی‌آید او همواره از برآمدن دوباره نازی‌ها و گروه‌های مشابه در هراس است و مدام به راه‌های مخفی کردن خود در شرایط بحرانی فکر می‌کند.

او که درآمدش به سختی کفاف مخارجش را می‌دهد، استادِ انتخاب‌های نادرست است! هر کاری که می‌کند کلاف زندگی خود را پیچیده‌تر می‌کند. معشوقه‌ای به نام ماشا دارد که با انواع دروغ و دغل، فرصت بودن با او را فراهم می‌کند و در این میان با شروع داستان اتفاقی رخ می‌دهد که این زندگی دوگانه را به زندگی سه‌گانه تبدیل می‌کند و اقامتش در آمریکا در معرض خطر قرار می‌گیرد و باید بیش از پیش به پنهان‌کاری بپردازد. البته این تهدید به نوعی فرصتی برای بهبود وضعیت با خود به همراه دارد اما آیا هرمان با این پیشینه می‌تواند تصمیم درستی بگیرد؟!

در ادامه‌ی مطلب به برخی نکات پیرامون کتاب خواهم پرداخت.

******

ایزاک بشویس سینگر (1904-1991) در خانواده‌ای یهودی در روستایی نزدیک به ورشو به دنیا آمد. او در جوانی به نوشتن داستان کوتاه و ترجمه رمان‌های معروف به زبان ییدیش روی آورد و در موطنش لهستان تا حدودی شناخته شده بود. او در سال 1935 و با پیش‌بینی خطراتی که در پیش بود به آمریکا مهاجرت کرد. به کمک برادرش که نویسنده‌ای معروف‌تر بود در روزنامه دیلی فوروارد که به زبان ییدیش منتشر می‌شد مشغول به کار شد. او داستانهایش و حتی رمان‌هایش را نیز به صورت داستان دنباله‌دار در همین روزنامه به چاپ می‌رساند.

از رمان‌های معروف این نویسنده می‌توان به خانواده موسکات، جادوگر لوبلین، عمارت اربابی اشاره کرد. دشمنان ابتدا به صورت سریالی در سال 1966 در روزنامه فوروارد به چاپ رسید و سپس در سال 1972 به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. فیلمی با همین نام به کارگردانی پل مازورسکی در سال 1989 از این داستان اقتباس شده است. 

...................

مشخصات کتاب من: ترحمه احمد پوری، نشر باغ نو، چاپ اول 1393، تیراژ 2000 نسخه، 262 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4 و در سایت آمازون 4.5)

پ ن 2: اسم نویسنده در هر سه بخش این ظرفیت را دارد که در فارسی چند حالت املایی متفاوت بگیرد: ایساک و آیزاک و اسحق، باشویس و بشویس، سینگر و زینگر!

پ ن 3: برنامه‌های بعدی بدین‌ترتیب خواهد بود: ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژاله‌کش (ادویج دانتیگا). البته یکی دو ماه قبل کتابی در حوزه‌ی روانشناسی مسائل پولی و مالی خوانده بودم که مطلبش هم مدتهاست که  آماده است.

 

 

ادامه مطلب ...

پرواز بر فراز آشیانه فاخته - کن کیسی

مقدمه اول: می‌توان گفت این کتاب به واسطه فیلمی که از آن اقتباس شد در میان ما شناخته شده است... همان فیلمی که نامش در هنگام دوبله تغییر کرد و شد «دیوانه از قفس پرید». فیلم را خیلی از شما دیده‌اید اما به نظر نمی‌رسد کتاب در ایران متناسب با قوتش، چندان خوانده شده باشد. علیرغم اینکه لااقل دو بار ترجمه شده و در دسترس است.

مقدمه دوم: با توجه به جمیع شرایط (چاپ و ترجمه‌ای که من داشتم) به نظر می‌رسید که خواندن این کتاب با توجه به حجمش و آن فونتِ کمی از حد نرمال ریزترش، به درازا بیانجامد و... اما باز هم ثابت شد که کتابِ خوب، خودش زمانِ خواندنش را مهیا می‌کند! و چه‌قدر هم وصفِ حال بود!!

مقدمه سوم: دیدنِ فیلم کفایت نمی‌کند... علیرغم موفقیت فیلم و پنج اسکاری که کسب کرد... واقعاً فیلم خوبی بود اما باز هم خواندن کتاب قابل توصیه است. راوی داستان در کتاب با فیلم متفاوت است و می‌تواند تجربه کاملاً متفاوتی باشد. خود دانید! 

******

وقایع داستان عمدتاً در بیمارستانی روانی در یکی از ایالات آمریکا می‌گذرد و راوی آن سرخ‌پوست قوی‌هیکلی به نام «رئیس برامدن» است که قدیمی‌ترین بیمار بخش مورد نظر در این تیمارستان محسوب می‌شود؛بخشی که تحت کنترل پرستاری به نام خانم «راچد» است. راوی داستان را از زمانی آغاز می‌کند که بیماری به نام «مک‌مورفی» وارد بخش می‌شود. او یک زندانی پر شر و شور است که مسئولین زندانِ ایالتی برای بررسی و ارزیابی وضعیت روانی و در نهایت نگهداریش، به این تیمارستان اعزام کرده‌اند. مک‌مورفی هم از این انتقال خشنود است چون شرایط این بخش را بسیار بهتر از زندان و کار اجباری در مزرعه نخودفرنگی ارزیابی می‌کند.

مک مورفی خیلی زود متوجه می‌شود هرچند در نگاه اول همه چیز در راستای درمان و آسایش بیماران در نظر گرفته شده اما زیر پوسته‌ی ظاهری، شأن انسانی آدم‌هایی که در این بخش زندگی می‌کنند به هیچ عنوان رعایت نمی‌شود و به مرور درمی‌یابد از چاله‌ای کم‌عمق و موقت به چاهی عمیق و بی‌انتها فرو افتاده است.

با ورود او که به سبک زندگی دلخواه و ارزش‌های فردی خود پایبند است و قالب‌های دستوری را برنمی‌تابد، نظمِ نهادینه شده قبلی که در واقع به همت پرستار راچد برپا شده به چالش کشیده می‌شود. مبارزه این دو شخصیت در چند راند ادامه می‌یابد و کتاب، روایتی از این نبردِ نابرابر، آموزنده، تکان‌دهنده و در عین‌حال جذاب پیشِ روی ما قرار می‌دهد.

در ادامه‌ی مطلب به برخی نکات پیرامون کتاب خواهم پرداخت.

******

کن کیسی (1935-2001) زندگینامه قابل توجهی دارد! او جایگاه خود را در حد واسط نسل بیت دهه 50 و هیپی‌های دهه 60 ارزیابی می‌کند. این کتاب اولین اثر اوست که پس از اتمام دوره نویسندگی خلاق در دانشگاه استنفورد آن را آغاز کرد. او تجربه کار در بیمارستان روانی و شرکت داوطلبانه در مطالعاتی که شامل آزمایش مصرف داروهای روان‌گردان بود، در کارنامه خود دارد. در سال 1965 به دلیل همراه داشتن ماری‌جوانا و حواشی آن دستگیر و پنج ماه زندانی شد. البته در ادامه تغییراتی در سبک زندگی خود اعمال کرد و... «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» در سال 1962 و در دوره اول زندگی او و در فضایی کاملاً متناسب نگاشته شد و موفقیت قابل توجهی هم داشت. اقتباس سینمایی از کتاب در سال 1975 به کارگردانی میلوش فورمن صورت پذیرفت. کتاب و فیلم هر دو در فهرست‌های مختلف تهیه شده برای معرفی آثار برتر حضور دارند. به غیر از این کتاب اثر دیگری از همین نویسنده (گاهی اوقات یک مفهوم بزرگ/سال چاپ 1964) در لیست هزار و یک کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که خوانندگان و منتقدان در اینکه کدام یک از این دو کتاب بهترین اثر نویسنده است اتفاق نظر ندارند!  

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه سعید باستانی، انتشارات هاشمی، چاپ اول 1384 (اولین چاپ انتشارات نیل 1355) ، تیراژ 2200 نسخه، 368 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب ۴.۸  از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.2 و در سایت آمازون 4.7)

پ ن 2: برنامه‌های بعدی بدین‌ترتیب خواهد بود: دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژاله‌کش (ادویج دانتیگا).

پ ن 3: چند معرفی و مطلب قابل توجه در مورد این کتاب: خانم سمیه کاظمی در کتاب‌نیوز، مصاحبه با مترجم (حسین کاظمی یزدی) در خبرگزاری کتاب ایران، خانم سارا رضایی در ویرگول.

 

  ادامه مطلب ...

مردی بدون وطن – کورت ونه‌گات

مردی بدون وطن آخرین کتابی است که در زمان حیات نویسنده به چاپ رسیده و حاوی دوازده قسمت است که افکار و عقاید ونه‌گات را در رابطه با موضوعاتی نظیر سیاست، تکنولوژی، محیط زیست، جنگ، هنر و ... در بر می‌گیرد آن هم در قالبی غیر داستانی. این بخش‌ها را نمی‌توان از لحاظ انسجام و استدلال و... مقاله نامید. چندتا از آنها به سخنرانی نزدیک است. اسم آنها را هرچه بگذاریم خواندنش خالی از لطف نیست مخصوصاً اگر چند کتاب از این نویسنده خوانده باشیم و به ویژه اگر زمان-مکان این سخنان و جایگاه نویسنده را در نظر بگیریم و مسائل را با هم قاطی نکنیم! ونه‌گات برخی حواشی این موضوعات را بسیار وحشتناک و ناامیدکننده می‌بیند و مطابق معمولِ خودش، با ابزار طنز که آن را نوعی مکانیزم دفاعی می‌داند به سراغ آنها می‌رود. پیرمردی محترم باشی، ونه‌گات باشی، و البته در آمریکا هم باشی، می‌توانی چنین با صراحت اعتقادات خود را بیان کنی! البته در نظر باید داشت که ایشان یک فیلسوف نیست که دغدغه‌ها و توصیه‌هایش، آن هم در چنین مجموعه پراکنده‌ای، در یک سیستم منسجم بگنجد و مو لای درزش نرود. به همین خاطر ممکن است دو گروه (که از قضا کاملاٌ متضاد هم هستند) در مواجهه با این کتاب دچار سوءبرداشت شوند: آنهایی که آمریکا و نظام حاکمیتی آن را فاقد نقص می‌دانند و آنهایی که برعکس معتقدند عن‌قریب این نظام به واسطه نقص‌هایش دچار فروپاشی می‌شود.

گروه اول اساساً این نقدها را فاقد ارزش عنوان و آن را غرغرهای یک پیرمرد که از مواهب همین نظام بهره‌مند شده و به جایگاهی دست یافته، ارزیابی می‌کنند و گروه دوم آن را نشانه‌ای دیگر از صحت نظریات خود قلمداد می‌کنند. اخیراً ویدیویی از یکی از اعضای طالبان دست به دست می‌شد که در آن خطیب جمعه وعده می‌داد که ده سال دیگر اوضاع چنان تغییر خواهد کرد که آمریکایی‌ها به ما التماس می‌کنند تا برای ما کارگری کنند و چنین و چنان! مشابه این سخنان را در مکان‌های آشناتری هم شنیده‌ایم. ممکن است آدمهای رندی پیدا شوند و با استناد به این نقدها و نقدهای مشابه و حتی بسیار تندتر از این و بدون در نظر گرفتن اختلافات شدید مبنایی این نقدها، به امثال آن خطیب نزدیک شوند و مستعان‌وار بهره‌برداری لازم را بکنند.

آیا نقدهای این‌چنینی به معنای پایان و زوال آمریکاست؟! ونه‌گات که پا را فراتر گذاشته و از نابودی دنیا اظهار نگرانی می‌کند اما او در عین‌حال معتقد است که «بله، سیاره‌ی ما بدجوری به هچل افتاده است. ولی هچل همیشه وجود داشته است. هرگز چیزی به اسم "روزهای خوش گذشته" در کار نبوده است.» او و منتقدانی از جنس او به دنبال «آمریکایی بهتر» بودند و هستند. این یک اختلاف جدی مبنایی است؛ با کسانی که در توهم روزهای خوش در گذشته‌های دور هستند. به هر حال یک نظام پویا می‌تواند انواع نقدها را دریافت و بر اساس آن‌ها مسیر خود را اصلاح کند. به نظر می‌رسد چنین نظام‌هایی دچار فروپاشی نخواهند شد و حالا حالاها فرزندان گروه دوم برای ارتقای کیفیت زندگی و ارتقای سطح آموزشی و ارتقای کسب و کار خود به آن دیار و ممالک مشابه خواهند شتافت!

******

کورت ونه‌گات (1922-2007) در شهر ایندیانا‌پولیس در خانواده‌ای آلمانی‌تبار به دنیا آمد. در دوره دبیرستان، در کنار نواختن کلارینت در یک نشریه دانش‌آموزی، فعالیت می‌کرد. در سال‌های 1941 تا 1942 در دانشگاه کرنل، دستیار سرویراستار نشریه‌ی دانشجویی کرنل‌دیلی‌سان بود. پس از  فارغ‌التحصیلی، در ارتش نام‌نویسی کرد و برای نبرد در جنگ جهانی دوم به اروپا اعزام شد. در دسامبر 1944 در جبهه جنگ اسیر  شد و در انباری زیرزمینی که محل نگهداری لاشه‌های گوشت بود، زندانی شد. این همزمان با فاجعه بزرگی در جنگ جهانی دوم بود که میزان تلفاتش بسیار مهیب‌تر از هیروشیما و ناکازاکی بود؛ بمباران شهر درسدن توسط متفقین که تلفات عظیمی به‌جا گذاشت. او بعدها این تجربه را در کتاب سلاخ‌خانه‌ شماره 5 به داستان کشید. در سال 1945 آزاد شد و به امریکا برگشت.

بعد از جنگ به دانشگاه شیکاگو رفت و در رشته‌ی مردم‌شناسی تحصیل کرد و همزمان خبرنگار جنایی شد. هنگامیکه پایان‌نامه‌اش با عنوان "بررسی حرکات در رقص‌های مذهبی ارواح" رد شد، دانشگاه را بدون دریافت مدرک رها کرد. سپس به نیویورک رفت و مسئول روابط عمومی شرکت جنرال‌الکتریک شد. نخستین رمان وونه‌گات پیانوی خودنواز، در سال 1951 منتشر و با استقبال فراوانی مواجه شد و او تصمیم گرفت به‌طور تمام‌وقت مشغول نویسندگی شود. رمان بعدی او “افسونگران تایتان” هفت سال بعد به چاپ رسید. “سلاخ‌خانه شماره پنج ” در سال 1969 نام وی را بیش از پیش بر سر زبان‌ها انداخت.

او در آثارش همواره برای مخاطب خود فضای فانتزی و علمی-تخیلی را می‌سازد که با هجو و طنزی سیاه و اجتماعی آمیخته شده است. یکی از شخصیت‌های خلق شده توسط او، "کیلگور تراوت" نویسنده‌ی داستانهای علمی‌تخیلی‌ است که در بیشتر رمان‌هایش حضور دارد.

وی در کنار نویسندگی، مدت‌ها به عنوان گرافیست و طراح کار می‌کرد. سه فیلم «سلاخ خانه شماره ۵»، «صبحانه قهرمانان» و «شب مادر» بر اساس آثار او ساخته شده که خودش در این دوتای آخری بازی کرده است.  کورت وونه‌گات در 84 سالگی در نیویورک در منزل شخصی خود از دنیا رفت. میراثش انبوهی از رمان و داستان و مقاله بود. سیارک ونه‌گات 25399، به افتخار او نامگذاری شده است.

******

مشخصات کتاب من: ترحمه علی‌اصغر بهرامی، نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1387، تیراژ 2000 نسخه، 125 صفحه.

پ ن 1: چون کتاب داستانی نبود نتوانستم به سبک قبل نمره بدهم! ولی نمره‌ای بین 3.5 الی 4 قابل اشاره است. (نمره در گودریدز 4.08  و در سایت آمازون 4.6 )

پ ن 2: برنامه‌های بعدی بدین‌ترتیب خواهد بود: طومار شیخ شرزین (بهرام بیضایی)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژاله‌کش (ادویج دانتیگا).

پ ن 3: این کتاب با چهار ترجمه روانه بازار شده است... البته تاکنون و تا جایی که من کشف کرده‌ام: علی‌اصغر بهرامی (نشر چشمه)، زیبا گنجی و پریسا سلیمان‌زاده (نشر مروارید)، حسین شهرابی (نشر مکتوب)، مجتبی پورمحسن (شرکت هزاره سوم اندیشه).

  ادامه مطلب ...

از غبار بپرس - جان فانته

وقتی کتاب را شروع کردم چند روزی طول کشید که به نیمه‌های آن رسیدم چون این روزها دل و دماغ جور کردن فرصت برای خواندن را ندارم. خیلی هم جذب نشده بودم. گاهی از دست شخصیت اصلی داستان حرصم درمی‌آمد. اما در نیمه دوم نمی‌دانم چه شد که مجاب شدم یک‌سره ادامه بدهم! کتاب که به پایان رسید پیشِ خودم این حس را داشتم که کتاب خوبی را خوانده‌ام. قصد دوباره‌خوانی آن را نداشتم اما می‌خواستم برای نوشتن این مطلب دو سه فصل اول را دوباره بخوانم. توی مترو این کار را کردم، سرِ کار ادامه دادم! اعتراف می‌کنم کارها را کنار گذاشتم و یک نفس ادامه دادم! تمام شد. این پاراگراف را نوشتم و حالا از پشت میز بلند خواهم شد و به گوشه‌ای خلوت خواهم رفت. ادامه را بعداً خواهم نوشت.

*******

شخصیت اصلی داستان «آرتورو باندینی» جوان بیست‌ساله‌ی آمریکاییِ ایتالیایی‌تباری است که پس از چاپ شدن داستانی از او در یک نشریه ادبی، از شهری کوچک در کلرادو به لس‌آنجلس آمده است تا از طریق نویسندگی به رویاهای خود برسد. او در ابتدای داستان حدوداً شش ماهی هست که در هتلی ارزان‌قیمت، اتاقی کرایه کرده و تلاش می‌کند تا ایده‌ای پیدا کند و بنویسد اما تلاش‌هایش ناموفق بوده و اکنون با بحران بی‌پولی و گرسنگی دست به گریبان است و باید کاری بکند!

روایت به صورت اول‌شخص و به زمان گذشته بیان می‌شود و در واقع باندینی بعدها و پس از پشت سر گذاشتن این بحران‌ها حکایت خودش را برای ما بازگو می‌کند. بدیهی است این شخصیت وجوه تشابه فراوانی با خالق خود، جان فانته دارد. در متن گاهی پیش می‌آید باندینی خودش را از بیرون و به صورت سوم‌شخص روایت می‌کند. او علاوه بر داشتن رویا، مایه‌هایی از استعداد نویسندگی را دارد؛ کتاب‌های فراوانی خوانده و در نهایت داستانی به چاپ رسانده و بابت آن 175 دلار (که در آن زمان مبلغ قابل توجهی است) دریافت کرده است و با همین پول به این شهر آمده تا به رویاهای خود جامه عمل بپوشاند.

دو مشکل اساسی در گذشته او وجود دارد که هر دو موتور محرکه او در برگزیدن این رویا شده است: فقر و تحقیر نژادی. او می‌خواهد با نوشتن بر این دو غلبه کند؛ آن‌قدر ثروتمند شود که دیگر دغدغه‌ای نداشته باشد و به چنان شهرتی برسد که دیگر کسی جرئت نکند مثل دوران کودکی او را ایتالیاییِ گُه، اسپانیاییِ آشغال و بدمکزیکی خطاب کند.

باندینی از این‌که نمی‌تواند یک داستان عاشقانه بنویسد کلافه است. طبیعی است! چون هیچ تجربه‌ای در این زمینه ندارد. در داستان قبلی‌اش هیچ زنی حضور نداشته و او به این درک رسیده است که باید کمبودهایش در این عرصه را رفع و درک دقیق‌تری از زندگی به دست آورد اما برای این برنامه علاوه بر بی‌پولی مانع دیگری هم بر سر راه است: تربیت مذهبی (کاتولیک) او در بزنگاه‌های مختلف گریبانش را به سختی می‌گیرد و زخم‌های حاصل از تحقیر نژادی (که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت) به کمک موانع دیگر می‌آید. تلاش‌های باندینی برای عبور از این بحران‌ها خواندنی است خصوصاً این‌که تلاش‌هایش به‌زعم من به داستان عاشقانه‌ای فراموش‌ناشدنی تبدیل می‌شود.

******

کتاب حاوی اطلاعات کافی در مورد این نویسنده بدشانس است. این کتاب که به نوعی شاهکار او قلمداد می‌شود در سال 1939 چاپ شد و با توجه به درگیری ناشر در یک دعوای حقوقی بر سر انتشار بدون مجوز کتاب نبرد من هیتلر، فقط حدود دوهزار و اندی نسخه از آن روانه بازار شد و ناشر هم پس از شکست در آن دعوای حقوقی ورشکست شد! دو سه کتاب منتشر شده از این نویسنده تقریباً همین سرنوشت را پیدا کردند و او در واقع از طریق فیلمنامه‌هایی که برای کمپانی‌های فیلم‌سازی هالیوود می‌نوشت توانست بر آن فقر، غلبه کند. بعدها و پس از مرگش اقبال به سمت آثار وی رو کرد و چند اثر منتشر نشده‌اش هم شانس دیده شدن و خوانده شدن را پیدا کرد. البته در شکل‌گیری این اقبال بدون شک چارلز بوکوفسکی نقش موثری داشت؛ او که در جوانی به صورت اتفاقی همین کتاب را در کتابخانه‌ای یافته و خوانده بود، فانته را خدای خود نامید و بعدها «از غبار بپرس» با مقدمه بوکوفسکی و توسط انتشارات بلک اسپارو روانه بازار شد. بوکوفسکی شرح دیدار با نویسنده‌ی محبوبش را در قالب شعر نوشته است؛ زمانی که فانته در اثر عوارض دیابت کور شده بود و دکترها مجبور بودند انگشتان و نهایتاً پاهای او را به مرور قطع کنند. فانته در سال 1983 در سن 75 سالگی از دنیا رفت.

............

مشخصات کتاب من: ترجمه بابک تبرایی، نشر چشمه، چاپ چهارم زمستان 1397، شمارگان 500 نسخه، 251 صفحه (با احتساب مقدمه‌ها و مؤخره‌ها).

............

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.6 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.11 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: در چهار کتاب از رمان‌های فانته به «آرتورو باندینی» پرداخته می‌شود که از لحاظ زمانی این کتاب سومین محسوب می‌شود. کارهای دیگر: جاده لس‌آنجلس، تا بهار صبر کن باندینی، و رویاهای بانکرهیل می‌باشند.

پ ن 3: ترجمه دیگری از این کتاب توسط محمدرضا شکاری و انتشارات افق روانه بازار شده است.

پ ن 4: کتاب بعدی «شهر ممنوعه» اثر «ماگدا سابو» خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...