میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تراژدی آمریکایی تئودور درایزر

 

این حدیث میلیونها بار در این دنیای دنی نوشته شده است و میلیونها بار دیگر هم در آینده نوشته خواهد شد. این حدیث تازگی ندارد و هیچ وقت هم کهنه نخواهد شد.

در ابتدای داستان خانواده ای شش نفره که کارشان خواندن سرودهای مذهبی و تبلیغ در کنار خیابان هاست, بساط خود را مانند هر شب کنار یک خیابان پهن می کنند. دختر 15 ساله خانواده شروع به نواختن ارگ می کند و همگی (پدر و مادر و دو پسر 12 ساله و 7 ساله و یک دختر 9 ساله) شروع به خواندن سرود می کنند.

عشق مسیح تمامی وجودم را نجات می دهد , عشق خداوند گامهای لرزانم را هدایت می کند. رهگذران عموماً کم توجهی می کنند و برخی هم جذب غرابت چنین خانواده بی اهمیتی می شوند و برخی هم شاید به اندام یکی دو تا از اعضای خانواده توجهی گذرا می کنند...

شخصیت اصلی داستان همین پسر 12 ساله یعنی کلاید گریفیث است. پسری با روحیه حساس با قدی بلند و چهره ای جذاب , که قطعاً از وضعیتی که در آن به سر می برد معذب است. به واسطه فقری که خانواده اش بدان دچار است , از مواهب دنیای جدید بهره مند نیست و فقط نظاره گر و آرزومند آن است.

مادر خانواده گرچه پیشینه مذهبی مستحکمی ندارد اما بعد از ازدواج , به مسیحی مومنی با اعتقادات استوار تبدیل شده است و مدام در حال دعا و شکر است... "خدا خودش روزی ما را خواهد رساند" یا " خداوند راه درست را به ما نشان خواهد داد" و از این قبیل ...در حالیکه بچه ها و به خصوص کلاید علیرغم این که نیاز شدید به اقدام خداوند در این خصوص را حس می کنند اما می بینند که او تاکنون راه چندان روشنی را نشان نداده است!

پدر و مادر مصمم هستند که تا آنجایی که می توانند به دنیا معنویت ببخشند اما واقعیت این است که بچه های خودشان از آن گریزانند. کلاید از این که می بیند شغل والدینش از نظر دیگران بی ارزش است , احساس حقارت می کند. از این که می بیند پسرهای هم سن و سالش مشغول چه خوشگذرانی هایی هستند و سر او بی کلاه است, دچار عقده می شود. از این که فقیر به دنیا آمده است و نمی تواند برای خودش کار مهمی انجام دهد , آزرده است. از این که پدر و مادرش همه امور را وابسته به مشیت الهی می دانستند اما حساب خداوند را از حساب تیره بختی و تیره روزی برخی (از جمله خودشان) جدا می دانستند, دچار تناقض می شود و...

کلاید با چنین زمینه هایی و با توجه به این که راهنمایی های مفیدی هم از خانواده دریافت نمی کند و تحصیلات درستی هم ندارد , طی دو پاراگراف در ص28 به سن شانزده سالگی می رسد در حالیکه توانایی انتخاب راه روشنی برای زندگی خود ندارد. او فقط آرزوی زندگی مرفه را دارد اما چگونه؟ نمی داند...

در شانزده سالگی اتفاق تعیین کننده ای برای او رخ می دهد: خواهرش (استا) به خاطر همراهی با یک جوان هنرپیشه از خانه فرار کرد...

 استا با وجود تربیت سفت و سخت و تعصب اخلاقی و مذهبی ظاهراً شدیدی که گاهی اوقات از صفات بارز او به نظر می آمد , دخترک احساساتی و ضعیف النفسی بود که هنوز ابداً بر امیال خود وقوف نداشت. به رغم فضایی که در آن دم می زد , اساساً به آن فضا تعلق نداشت و مانند بیشتر کسانی که جزمیات و آئین های مذهبی را تبلیغ و تکرار می کنند , استا نیز از اوان طفولیت به طرز چنان نامحسوسی وارد دنیای تکالیف و باورهای خود شده بود که تا آن زمان , و حتی تا مدتی بعد , معنایشان را نمی فهمید. زیرا ارشاد و قانون , و یا حقیقت "مکشوف" , ضرورت تفکر را برای او از میان برداشته بود , و مادام که نظریات و موقعیت ها و انگیزه های برونی , و حتی درونی , که با آن قوانین در تضاد باشند پدید نمی آمدند , دخترک ایمن بود. اما به محض پدید آمدن این انگیزه ها , عقاید مذهبی او , که بر اعتقادات و خلق و خوی شخصی اش استوار نبودند , در برابر یورش امیال تاب نیاوردند.

بعد از این اتفاق کلاید تصمیم می گیرد به هر نحو ممکن خود را از این سیکل فقر و بدبختی خلاص کند و کاری برای خودش دست و پا کند تا بتواند به آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند. لذا وارد جامعه می شود...

در صورت تمایل به ادامه مطلب مراجعه شود.

***

این کتاب در سال 1925 نوشته شده است و در سال 1949 فیلمی بر اساس آن به نام مکانی در آفتاب به کارگردانی جورج استیونس و بازی مونتگمری کلیفت و الیزابت تیلور ساخته شده است که نامزده 10 جایزه اسکار هم شده است. حالا چند تاشو برده رفیقمون هادی اشاره نکرده. این کتاب در لیست 1001 کتاب حضور ندارد اما از این نویسنده کتاب "خواهر کاری" در آن لیست حضور دارد. بد نیست بدانید کتاب خواهر کاری در اولین چاپ تنها 50نسخه فروش داشت!

این کتاب حجیم را آقای سعید باستانی ترجمه و انتشارات هاشمی آن را منتشر نموده است.

*

پ ن 1: مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1383 با تیراژ 2200 در 1017 صفحه و با قیمت 9500 تومان که البته من با 40 درصد تخفیف گرفتم! یعنی تقریباً باقلوا!

پ ن 2: لینک های مرتبط : نوشته آقای مهدی یزدانی خرم در همشهری , دعوت علی چنگیزی به خواندن این کتاب , یک وبلاگ نویس ترک وبلاگ کرده , نویسنده در ویکیپدیا انگلیسی , کتاب در ویکیپدیا انگلیسی , طرح روی جلد در خارجه! به همراه متن انگلیسی کتاب و تحلیل ها و...اینجا و اینجا

پ ن 3: خیلی وقته انتخابات نداشتیم برای برنامه های آتی! به زودی خواهیم داشت. مطلب بعدی چشمهایش بزرگ علوی خواهد بود. الان مشغول عقاید یک دلقکم و بعدش وداع با اسلحه... برای پس از آن اینجا انتخابات خواهیم داشت مثل سابق...

الان که به این جای مطلب رسیدم این شعر به ذهنم رسید که یک مقدار قرابت دارد با موضوع:

 تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف / مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

شاعر در این شعر میگه : آقا اگه می خوای پول دار بشوی حرفی نیست برو بشو اما قبلش لطفاً ظرفیت سازی درونی فراموش نشود.

خب لابد فکر می کنید همینجوری یواش یواش تا ته داستان رو تعریف می کنم!! الان صفحه 40 هستیم و تا 1017 کلی راهه عزیزجان! اما از این پس با داستان روان و جذابی روبرو هستیم (مشابه آن کلاسیک هایی که ایام جوانی دستمان می گرفتیم و تا انتها می رفتیم یه تک...) که با هنرمندی تبدیل به یک تراژدی می شود.

با چیزهای مختلفی روبرو می شویم : عشق نوجوانی , رقابت , حسادت , رفاقت , رفیقی که بارها ما را به لب چشمه می برد و تشنه برمی گرداند , رفیقی که قلپ قلپ آب به مشکمان می بندد , پشتکار , پنهانکاری , وفاداری , بی وفایی , مثل اسب کار کردن , از آن دادگاه های نفس در سینه حبس کن آمریکایی , روی لطیف و خشن زندگی , تفریحات سالم و ناسالم , عموی پولدار خفن , محافل اشرافی , فحش دادن به کسانی که می توانستند کاندوم را زودتر اختراع کنند اما نکردند , دادستانی که در ایراد خطابه قهار است , وکیل مدافعی که معمولاً خیلی جذاب و خوشفکر است , افکار دگمی که می تواند در بطن خود یک تراژدی را بیافریند و بعد صاحبان همان افکار دست به کمر و حق به جانب به قضیه خیره شوند (مردم وقتی باید اعتنایی به اطراف خود داشته باشند , بی اعتنا هستند. اما وقتی بر اثر همان بی اعتنایی ها یک فاجعه رخ می دهد همه عربده کشان خواستار مجازات خاطی هستند.) , و... خلاصه زنبیل و بردار و بیا...

نام کتاب ما را به یاد رویای آمریکایی می اندازد که در همان مطلب گتسبی اشاره ای در موردش بود. (بود؟ در هر صورت یکی از دوستان پایان نامه اش در این مورد بود اگر توضیحی لازم بود از ایشون استفاده می کنیم) خلاصه این که داستان نقطه مقابل "رویای آمریکایی" که یعنی :همه چی آرومه و همه چه قدر خوشبختند... است و به نوعی هشدار می دهد شرایط به نحوی است که پتانسیل زایش تراژدی بالاست...

شاید درونمایه اصلی کتاب (به غیر از ثبت دقیق مشخصات زندگی اجتماعی در آمریکای دهه 20 قرن بیستم و بیان ساختارهای طبقاتی و آداب و رسوم مردم و همچنین افکار مذهبی و تاثیر آن بر رفتار اجتماعی و... که همه این ها در خلال یک رمان روان و جذاب پدید می آید) این باشد که قضاوت در مورد یک فرد به راحتی امکان پذیر نیست. ما برآیند بیشمار مولفه های تصادفی هستیم که خودمان توانایی کنترل آنها را نداشته ایم. نویسنده با غور در افکار و درونیات شخصیت ها ما را با زوایای ذهن آشفته و درمانده آنها آشنا می کند و به نوعی خواننده را به برخورد همدلانه سوق می دهد.قضاوت آسان نیست! زرتی نگوییم فلانی گناهکار است , لطفاً!

یکی دو مورد نمونه نثر و اینا هم می آورم که بیشتر آشنا بشوید:

کلاید تا آن زمان چنان در زندگی محرومیت کشیده و چنان مشتاق تقریباً هر شکلی از لذت بود , که از همان ابتدا گوش پر اشتیاق خود را برای شنیدن هر حرفی که از آن بوی هیجان و لذت می آمد , تیز می کرد.

.

آلدن یکی از آن میلیونها تن افرادی بود که زاده می شوند , زندگی می کنند , و از جهان می روند بی آنکه از ته و توی هیچ مطلبی سر درآورند. اینان پدید می آیند , اشتباه می کنند , و دست آخر در فضایی مه آلود سرگردان می شوند.

.

فطرت کلاید طوری بود که او جز به مشکلات فوری خود به مسئله دیگری نمی اندیشید.

.

اما چنین بود ضربه ویران کننده خیزاب های ضرورت بر ساحل لخت و بی آزرم واقعیت.(شاید این جمله کمی بتواند طرح روی جلد را تفسیر کند... البته زیاد قوی نیست و می تونست بهتر باشه)

.

خواندن این کتاب را به نوجوانان زیر سی سال و جوانان بالای سی سال که دارای فرزند نوجوان زیر سی سال هستند توصیه می کنم! این خیلی عام شد! از شوخی گذشته این کتاب را به کسانی که در ابتدای راه کتابخوانی هستند و از این که چهار پنج روزه بتوانند یک کتاب بالای هزار صفحه را به اتمام برسانند خوشحال می شوند , توصیه می کنم!

روی جلد کتاب ذکر شده "یکی از ده رمان بزرگ قرن بیستم" که موافق این جمله نیستم. علتش را در مطلب مربوط به گتسبی بزرگ نوشته ام. کلاً با این جملات کیلویی موافق نیستم. کتاب خوبی است. به نظر من می تواند جزء هزار و یک کتاب باشد. مثلاً اگر می نوشت یکی از صد رمان برتر قرن به انتخاب مجله تایم به نظر من بهتر بود.این جمله خبری فاعل دارد و نام فاعلش هم لااقل به گوشمان آشناست.

نظرات 18 + ارسال نظر
هادی جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام حسین جان
جالبه که در فیلم هیچ نشانی از این مقدمات کتاب نمی بینیم یعنی ابتدای فیلم شخصیت اصلی به شهر و نزد عموی ثروتمندش اومده و فقط اشاره هایی به مذهبی بودن و فعالیتهای مذهبی مادرش میشه.
هر چند به نظر من این پیش زمینه های اجتماعی و عقده ها به راحتی قابل درکه و فیلم چیز خیلی مهمی رو از ما دریغ نکرده.
اسکارها هم مثل اینکه 9 تا بوده و 6 تاش رو برده.از جمله بهترین کارگردانی و تدوین و .. میشه اینجا لیست کامل جوایز فیلم رو دید:
http://www.imdb.com/title/tt0043924/awards

سلام هادی عزیز
کتاب دقیقاً به سه بخش تقسیم می شود. فیلم با توجه به مطلبی که تو نوشتی از بخش دوم آغاز می شود. بخش اول در جای خود اهمیت ویژه ای دارد منتها خودش می تواند به تنهایی یک فیلم باشد.همه مولفه های یک فیلم را دارد. در این بخش کلاید بعد از امتحان چند شغل نهایتاً پادوی هتل می شود و سلسله اتفاقاتی می افتد که نهایتاً مجبور به فرار از شهر می شود. دو سه سال با نام مستعار کارهای مختلف می کند تا با عمویش برخورد می کند و حالا فیلم از اینجا شروع می شود...
ممنون از اطلاع رسانی

قصه گو جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

جالبه با این همه شباهتی که بین این داستان بسیاری از واقعیاتی که در ممکلت خودمون اتفاق می افته متعجبم که چرا داستان مشابهی توسط نویسنده ای ایرانی خلق نشده. یا شاید هم شده و من خبر ندارم؟
در هر صورت باید جالب باشه.

سلام
شایدم شده باشه...نمی دونم
اما خب فی الواقع معذوریاتی هم وجود داره...
نویسندگان ما هم البته حق دارند...اینجا چندان خواننده ای نیست که یک نویسنده به صورت حرفه ای بتواند فقط بنویسد...

مهدی نادری نژاد جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
این کتاب را خواهم خواند.

سلام
امیدوارم بیابید

دیوانگی محض من شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

میله جان به نظرم این یک تراژدی جهانی نه امریکائی چون واسه همه اتفاق میفته این یده نشدن و حریص شدن به خاطر محرومیت
منم با ی متن جدید منتظرتم عزیز

سلام
حالا من چیزی از داستان رو رو نکردم... یه چیزایی داره که بیشتر جهانی می کنه قضیه رو

فرانک شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ http://bestbooks.blogfa.com

خوب نخوندمش ولی خوشم اومد از موضوعش
چشمهایش به نظرم مهم ترین نقطه قوتش همین انتخاب اسم کتاب هست

سلام
امیدوارم بخوانید و بعد نظرتان را ببینم...
در مورد چشمهایش هم همون نظری که ذیل کامنت قصه گو نوشتم...

مرد مرده شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ب.ظ http://www.dead-notes.com/

داداش از این کتاب های تخفیف دار و خوش قیمت اگه دیدی دمت گرم یکی هم برای من بیچاره بگیر که این جا دستم به هیچی بند نیست ، این کتاب ها نه تنها این جا گیر نمیان اگرم گیر بیان کتابفروش مربوطه با ماژیک ورداشته یه دو سه تومنی به قیمت پشت جلدشم تازه اضافه کرده ....حاجی برام بفرستی از خجالتت در میام همه جوره ... !!!
راستی " دست به دهان پل استر " رو شروع کردم ... کتاب محشریه تو همون یکی دو پاراگراف اولش منو گرفت بد جور ... .

سلام
والله یه کتابفروشی بود که از اینا داشت من زود تهشو درآوردم! اونم فعلاً دیگه ازین کارا نمی کنه...البته وقتی انباراش پر بشه یحتمل مجبوره که ازین کارا بکنه... حالا اگه باز مرتکب این عمل خیر شد خبرت می کنم...
از استر همون سه گانه و تیمبوکتو رو خوندم...

رضاکیانی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ق.ظ

سلام برادر. اگر کسی احیانا بخواد میله های بدون پرچم رو به صرف شربت و شیرینی و شطرنج دعوت کنه باید چیکار کنه؟ با کجا تماس بگیره؟

سلام
والله باید عرض بکنم، اینجور کارا، تمبر می خواد ...دوات می خواد... سفارش از بالا می خواد ... (شهر قصه رو شنیدی؟)...
اما از شوخی گذشته ما مخلصیم...بفرمایید خدمت می رسیم...باقی میله ها رو نمی دونم اما این یکیش که من باشم همچین آش دهن سوزی نیستا!

دیوانگی محض من یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

سلام میله مرسی از نظرت و دمت گرم که اینجوری شعار میدی پس درود بر میله

سلام

امیر یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://classickind.blogfa.com/

سلام وداع با اسلحه رو دارم میخونم . این تو لیست ۱۰۰۱ تایی بوده ؟ محتوای خاصی جز نفرت از جنگ نداره . ظاهرا آخرش هم بی مزه تموم میشه . راستی نثر خاص خود همینگوی رو داره . ساده و خسته کننده .
نظرتون چیه نیمه کاره تموم کنم؟ احساس شکست دارم. شکست مطالعاتی.
چند سوال فنی : شما تمرکزتون فقط رو یک کتابه ؟
آخه من مجبورم کتب درسی هم بخونم
وداع با اسلحه رو ولش نکنم حتی با روزی یه ربع خوندنش ؟
خدا اجرتان دهاد . اجرا کثیرا

سلام
خب من هنوز به وداع نرسیدم و تازه عقاید یک دلقک رو تموم کردم...(کاش با این شروع می کردی)...اما خیالی نیست...
- بله جزء اون لیست هست
- نفرت از جنگ کم چیزی نیست اگر جا بیفته ، فقط کافیه به قرن گذشته یه نگاهی بیاندازیم...
- من سالهاست همینگوی نخوندم ... وقتی جوون تر بودم پیرمرد و دریا همچین حسی رو به من داد که الان تو داری...کند و خسته کننده ... اون موقع ها همیشه سعی داشتم به ته چیزها برسم و ببینم تهش چه شکلیه اما خب الان برام زندگی همین نفس عمله فارغ از انتهاش...
و اما بعد:
- علیرغم این که با نیمه کاره گذاشتن کلاً از لحاظ تئوریک موافق نیستم اما توصیه می کنم اگر در این حد ازش احساس عدم لذت بهت دست داده فعلاً بیخیالش شو تا وقتی توی مودش قرار بگیری... اصرار بیهوده ممکنه ذائقه ات رو خراب کنه... منم دو تا کتاب نیمه رها شده دارم و گذاشتم برای وقتی که شهوت خواندنم خیلی قوی و غیر قابل مهار میشه...
- یه موقعی همزمان دو تا کتاب می خوندم (یکی بیرون از خونه که معمولاً نازک و قابل حمل بود و یکی داخل خونه که قطور بود) به نظرم خوب نیست... ولی فکر نکنم مطالعه رمان با کتاب درسی تضادی داشته باشه...
- اگه می خوای بعد از وداع با وداع با اسلحه چیز دیگه نخونی خب همون یه ربع هم بد نیست...
موفق باشی

درخت ابدی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
واسه ما تنبلایی که از کتاب هزار صفحه‌ای می‌ترسیم فعلا فیلمش قابل دسترس‌تره، هرچند جای کتاب رو نمی‌گیره.
چنگیزی هم جایگاه کتاب رو از دید تایم گفته.
پس همچین هم اطمینانی از هدایت عشق خداوند وجود نداره و بدتر کاسه‌کوزه رو به هم می‌ریزه.

سلام
خب شاید
البته یه جور دیگه هم میشه به قضیه نگاه کرد: این پسر عشق به خداوند و اینا رو گذاشت کنار و در نتیجه به فاک فنا رفت مشکل همین جاهای ساده است

محمد رضا ابراهیمی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

خواندمتان با لذت
چه می کنه این فشار مذهبی وقتی ضامنش در می ره؟

سلام
آره لامصب تیغه رو پرتاب می کنه

hazhir دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ق.ظ http://http://zoo5000.blogfa.com/

سلام

سلام بر شما دوست عزیز

امیر دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ق.ظ http://classickind.blogfa.com/

درود
با این تعاریف شما بهترین کتابیه که میتونه منو با جامعه ی آمریکایی آشنا کنه - البته فقط جنبه های تراژیکش نه همش
افتاد بین دو ترم. اگر حالی باشد

سلام
جامعه آمریکا در حدود 100 سال قبل البته...

فرزانه دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
خاطرات و کتابنامه ها را همه را با هم در چند مرحله خواندیم و ...چه گوییم به از .... عرض ارادت

سلام
ممنون...شما لطف دارید

hazhir دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ http://http://zoo5000.blogfa.com/

بخش داستان های صوتی کار زیبایست.امیدوارم ادامه بدهید.

سلام
ممنون
ریکوردر من حقیقتش خیلی اذیت می کنه وگرنه هفته ای یکی می گذاشتم! اما خب توی فکرش هستم و حتماً ادامه خواهد داشت...

مرگستان سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ

«پدر و مادر مصمم هستند که تا آنجایی که می توانند به دنیا معنویت ببخشند اما واقعیت این است که بچه های خودشان از آن گریزانند
از این که پدر و مادرش همه امور را وابسته به مشیت الهی می دانستند اما حساب خداوند را از حساب تیره بختی و تیره روزی برخی (از جمله خودشان) جدا می دانستند, دچار تناقض می شود و...»
چقدر با این جملات خوب میشه جامعه ی خودمان را دید.

سلام
این ها را می توان از مشترکات جوامع دانست و شاید هم علت توجه و تاکید من هم به خاطر برداشت هایم از جامعه خودمان باشد...
ممنون

آقای نویسنده دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:44 ق.ظ http://66-25-1.blogfa.com

اینم شروع کردم به خوندن از الان که توی وبلاگ شما باز صبحتی ازش شده. پستتون رو نخوندم کتاب رو بخونم بعد میام میخونم. ارادت

سلام
در انتظارم رفیق
از آشناییتون خرسندم
مخلصم

محمد رها شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:27 ب.ظ http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود
با خوندن این عبارات و تحلیلها رفتم تو فکر اینکه من هرکجای دنیا برم بدبختیا و محتویات ذهنی که از بچگی دارم رو با خودم می برم. البته نه بدین شکل که آدم ندار و بیچاره ای باشم یا هرجای دیگه برم بالاجبار کاسه گدایی دستم میگیرم. بلکه حتی زندگی در کشوری که شاخصهای بین المللی رفاه و خوشبختی اون رو در رنک ۱ تا ۱۰ قرار داده منو خوشحال و راضی نمیکنه.
اونجاها هم کمابیش زندگی طبقاتی وجود داره، دعواهای حزبی، اخبار و معضل بدترش بابت کار نکردنت هیچ عذر و بهانه ای پذیرفتنی نیست اگر سرت بکار خودت مشغوله فبه المراد وگرنه میفرستنت بیرون زمین. برعکس اینجا چون خر تو خره هیچکس الا خودت متوجه نمیشه چکاره ای؟ در واقع بهترین ارزیاب خودتی در حالیکه میتونی بقیه رو هم زیر ذره بین قرار بدی از اون دله دزد سازمان بگیر تا باندهای وردست مدیر که یکجا صندوق رو هاپولی میکنن. در کنارش چندتایی آدم مثل خودت می بینی که دست و دلشون میلرزه نون حروم بیارن سر سفره خودشون و البته نالون از وضع فاسد موجود. و یک تعداد خیلی خیلی محدودی هستن که واقعا ساده زیستن و به همین لقمه نون سر سفره بسنده میکنن و هیچوقت نمیتونی ببینی این بنده خدا داره از وضع بد خودش یا وضع بد جامعه شکایت میکنه.
بگذریم نمیدونم اگر دوباره بدنیا بیام یا مخم همین الان ریست یا فرمت بشه، میتونم با اطمینان خاطر بگم که اونقدر گارد حفاظتی تو ذهنم قابل نشستن هست که افکار مزاحم آزارم نده. یا نه راهی که دارم میرم ادامه داره یعنی این مغز با محتویات فعلیش هست مگر اینکه خودم گردگیریش کنم و بقول حافظ طرحی نو دراندازم.
نظرت چیه؟

سلام
ما هر جای دنیا برویم با خودمان کوله‌باری از آنچه بر خودمان و نیاکان‌مان رفته است را با خود می‌بریم... عقاید و پیش‌فرض‌های ذهنی ما هم یکی از آنهاست. محتویات این کوله‌بار که ما در پاکسازی آن چندان دستمان گشوده نیست، در نگرش ما به پدیده‌های مختلف تاثیرگذار هستند... خودتان البته در این زمینه استادید و اینها را می‌نویسم که اگر کس دیگری خواند بداند که موضوع صحبت چیست! ... خلاصه اینکه کوله‌بار ما طوری است که دست ما برای خوشحال و راضی شدن زیاد باز نیست و حتماً حتماً نیاز هست که تا جای ممکن طرحی نو در طبقه‌بندی و پاکسازی آن بیاندازیم وگرنه بکوب بکوب همان است که دیدی!
در مورد کار...
راستش یکی از دغدغههای من همین کار بود! یعنی می‌ترسیدم که نتوانم طبق استانداردهای ممالک پیشرفته کار کنم اما حالا که گاهاً با دوستان همکار سابق که در بلاد مترقیه مشغول هستند صحبت می‌کنم می‌بینم آن نگرانی بی‌مورد بود! آدمی که یه خورده جنم کار داشته باشه (که ماها اکثراً داشتیم و داریم... نسل جدید را نمی‌دانم) مشکلاتی کمتر از اینجا خواهد داشت و محنملاً شکوفا هم خواهد شد. اینجا سیستم به گونه‌ایست که ما به دلایل مختلف چندان رغبت نمی‌کنیم هرآنچه در چنته داریم رو کنیم! این نکته کلیدی است. خیلی کلیدی است. گاهی آنقدر بد می‌بینیم که بی‌خیال می‌شویم. سازمانهای ما بویی از مدرنیته نبرده‌اند و همان ارباب رعیتی سابق هستند و در این نظام ارباب-رعیتی البته راه برای کار نکردن بسیار بسیار باز است!
واقعاً در این سیستم ارباب رعیتی هم باید طرحی نو درانداخت وگرنه هر جابجایی منتهی به بازتولید همین وضع خواهد شد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد