گروههایی که به فعالیت مخفی رانده شده بودند میبایست بر گرفتاریهای بسیاری چیره میشدند. آنها را عذاب داده بودند، اذیت کرده بودند، و از دسترسی به تکنیکهای ارتباطی مدرن محروم ساخته بودند، آن ها را پارهپاره کرده بودند، و از امکان امرار معاش از طریق فعالیت ذهنی و روشنفکری محروم کرده بودند. اما آنها برتریهایی هم بر قدرت داشتند. آنها در میان خود چندین شخصیت استثنایی و پرجذبه داشتند. این انسانها اقتداری اخلاقی به دست آوردند، و آمدند تا برای هر کسی که سخت مشتاق زندگی بامعنا، زندگی در حقیقت بود، تجسم امید به تغییر به سوی بهبودی باشند.]...[ در 1975 دو متن عالی که موجبات روند اقدامهای بعدی را فراهم آورد به رشتهی تحریر درآمد و رونوشتهای آن به سرعت پخش شد.]...[ مقالهی نخست]نامه سرگشاده واتسلاو هاول به دکتر هوساک[ تحلیل درخشان نظام موجود و پیشبینی فروپاشیای بود که موجباتش را موضع ضدانسانی و ضدفرهنگی رژیم فراهم میآورد. مقالهی دوم ]مجموعه تحقیقاتی موسوم به مقالات نوین اثر فیلسوف برجسته یان پاتوچکا[ به تشریح چهارچوب و اهداف مبارزه، و امکانهای بالقوهی فرهنگ و انسانهای روشنفکر میپرداخت. ]...[ اوپوزیسیون فرهنگی بر امکانات بالقوه و محدودیتهای خود وقوف داشت. این جنبش، همچنان که در ذات هر جنبش فرهنگی است، بیش از هر چیز به فرد متکی بود. این واقعیت که قدرت توتالیتر از آنچه آن را قابل اعتمادترین ابزار حکومت تلقی میکرد – یعنی، حق سازماندهی کردن- بهدقت تمام محافظت میکرد، موجب شد که تأکید اوپوزیسیون بر فرد به عنوان نیرویی غیرقابل جایگزین در تاریخ حتی بااهمیتتر شود. اوپوزیسیون فرهنگی این را هم دریافت که هرگز نباید وارد قلمروی شود که قدرت موجود به شدت بر آن مسلط بود، یعنی، قلمرو زور و خشونت. دریافت که تنها امیدش محدود کردن مبارزه در حدی است که قدرت موجود نتواند با آن مقابله به مثل کند؛ به عبارت دیگر، قلمرو ذهن و روح. همین امر بود که بدان ماهیتی صلحآمیز بخشید و از پیش ویژگی «مخملی» انقلاب پانزده سال بعد را مشخص کرد. (روح پراگ – فرهنگ در برابر توتالیتاریسم، صص 144-146 ، تاریخ نگارش مه 1990)
..........
پ ن : از میان گزینههای زیر یکی را انتخاب کنید:
1- اتحادیه ابلهان جان کندی تول
2- جاده کورمک مککارتی
3- سرباز خوب فورد مادوکس فورد
4- کمدی انسانی ویلیام سارویان
5- هالیوود چارلز بوکوفسکی
قسمت دوم
ترسیم جامعه
من با این جمله ای که از کوندرا در مقدمه کتاب آورده شده موافق هستم که این داستان , رمانی عاشقانه است یا شاید بهتر باشد بگوییم در مورد عشق است. البته ترسیم دقیق فضای اجتماعی (تحت لوای حکومتی ایدئولوژیک) , از طرف نویسنده ای که خودش صابون آن به تنش خورده است, ما را شگفت زده می کند و قاعدتاً به نظرمان می رسد که این کتاب یک بیانیه ضد کمونیستی است; قطعاً هست اما فقط این نیست. بعد از فوریه سال 1948 حکومت در چکسلواکی به دست کمونیست ها افتاد و یک زندگی حقیقتاً تازه و متفاوت برای مردم چک آغاز شد:
به مردم می گفتند که آن سالها مشعشعترین سالها هستند, و هر کس که نمی توانست خوشحالی کند بلافاصله مورد سوءظن قرار می گرفت که عزای پیروزی طبقه کارگر را گرفته یا اینکه به غمهای درونی ناشی از فردگرایی تسلیم شده است (که به همان اندازه جرم محسوب می شد).
این شادمانی , سنگین و زاهدانه تصویر می شود (همان قضیه لبخند فردگرایانه!!). لودویک نیز مثل مردم دیگر مطابق روح زمانه (ارزشهای انقلابی) حتی خنده هایش را نیز کنترل می کند و : به زودی احساس کردم میان آدمی که بودم و آدمی که بر طبق روح زمانه می بایست باشم و سعی می کردم که باشم شکاف باریکی به وجود آمده است. اینگونه است که ریاکاری نهادینه می شود.
این مولفه ها برای ما غریبه نیست; اخم انقلابی یا مثلاً جایی که لباس های خودش و دوست دخترش را به سبک و سیاق آن روزها افراط در بد لباسی تصویر می کند (زمانی که هر چیز زمختی تحسین می شد و هرچیزی که بویی از ظرافت و زیبایی در خود داشت بد و زشت تلقی می شد), یا مثلاً جایی که لودویک حتی از درددل کردن با بهترین دوستش (یاروسلاو) دچار ترس می شود که مبادا این سخنان , خصوصی نماند, ترسی که نسبت به تمام دوستان و حتی اعضای خانواده در اثر پاکسازی ها و شرایط انقلابی به وجود آمده است, یا مثلاً جایی که از دولتی شدن زاد و ولد و تدفین و تعمید و ازدواج سوسیالیستی سخن به میان می آید.
کوستکا سالهای ابتدایی انقلاب را این گونه یادآوری می کند:
سالهایی را به یاد می آورم که مردم اینجا فکر می کردند تنها چند قدم با بهشت فاصله دارند. چقدر مغرور بودند که آن بهشت از آن خودشان است و برای رسیدن به آن نیازی به یاری خداوند ندارند, و آن بهشت ناگهان جلوی چشمهایشان ناپدید شد.
البته بهشت هایی که قرار بود به یاری خداوند بر روی زمین ساخته شود نیز سرنوشتی بهتر از این نیافت , اگر نگوییم بیراهه ای خوفناک تر بود. منظورم طبیعتاً قرون وسطی و نهایتاً همین طالبان است!
فراموشی
در قسمت بالا به پوشالی بودن بهشت آینده اشاره شد, کوندرا خود در مقدمه کتاب می گوید علیرغم از دست رفتن آن , بشر همچنان در رویای بهشت گذشته است و در این راستا به آیین سواری شاهان اشاره می کند که معنا و مفهوم آن سالهاست که از یادها رفته است. شاید در زمانی دور برخی مردم در خصوص آن حرف های مهمی داشته اند, اما اگر همان ها زنده می شدند هم نمی توانستند آن حرف ها را به نسل حاضر انتقال دهند چون نه مردم حوصله شنیدن را دارند و نه پیامهای قدیم و جدید با هم سنخیتی دارد.
جریان دیروز به وسیله امروز در محاق فرو می رود , و نیرومندترین رشته ای که ما را به زندگی پیوند می دهد و همواره , رفته رفته به دست فراموشی از میان می رود , غم دورماندگی (نوستالژی) است. غم دورماندگی دریغ آمیز و کلبی مسلکی عاری از دریغ , دو کفه ترازویی هستند که تعادل رمان را حفظ می کنند.
لودویک می خواهد از زمانک به سبب بیعدالتی ای که در حقش شده انتقام بگیرد, اما پس از گذشت این سال ها نه او لودویک سابق است و نه زمانک. زمانک چنان تغییر کرده است که انتقام گیری بی معنا شده است و اتفاقات 15 سال قبل هم قابل بازگشت نیست. این موضوع برای همه صادق است اما :
اکثر مردم از روی میل خودشان را با اعتقادی دروغین و دوجانبه گول می زنند; آنها به حافظه ابدی (آدمها , اشیا , اعمال , مردم) و به اصلاح (اعمال , اشتباه ها , گناه ها , بیعدالتیها ) اعتقاد دارند. هر دو دروغ است. حقیقت در جهت مخالف قرار دارد: همه چیز فراموش خواهد شد و هیچ چیز اصلاح نخواهد شد. نسیان بر انواع اصلاحها (هم انتقامجویی و هم بخشش) غلبه خواهد کرد.
و
حالا تاریخ جز رشته نازک به یاد مانده ها نیست که روی اقیانوس آنچه فراموش شده , کشیده شده است.
***
در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند غیر از این کتاب , سه کتاب دیگر از میلان کوندرا حضور دارد : بی خبری , بار هستی , کتاب خنده و فراموشی.
رمان شوخی توسط خانم فروغ پوریاوری ترجمه و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان آن را به چاپ رسانده است. (مشخصات کتاب من: چاپ هشتم 1383 با تیراژ 2000 نسخه در 411 صفحه و به قیمت 4000 تومان)
پ ن 1: ناشر در ابتدای کتاب در سخنی با خواننده: امید داریم شما نیز پس از خواندن کتاب انگیزه ما را برای چاپ شوخی, هرچند با دستبردی اندک تایید نمایید. خواستم بگم درک می کنم, همین.
پ ن 2: نمره کتاب 4.2 از 5 است (در گودریدز 4 و در آمازون 4.6)
پ ن 3: لینک قسمت اول اینجا
"زیستن در دنیایی که هیچکس بخشوده نمی شود و هر نوع رهایی غیر ممکن است, زیستن در جهنم است."
قسمت اوللودویک در دفتر کار خود با هلنا که از طرف رادیو برای مصاحبه آمده است ملاقات می کند. او در پی دست به سر کردن این مصاحبه کننده (به زعم خودش احمق متعصب کمونیست) است اما با پی بردن به این موضوع که "هلنا زمانک" ممکن است همسر پاول زمانک (دوست سابق دوران دانشجویی که به دلایلی به دشمن ابدی لودویک تبدیل شده است) باشد, نقشه ای به ذهنش می رسد و تصمیم می گیرد به نوعی هلنا را اغوا کند و بدین ترتیب از پاول انتقام بگیرد. او مطابق نقشه اش عمل می کند. هلنا قرار است برای گرفتن گزارشی از مراسم سنتی "سواری شاهان" به یکی از نقاط موراویا برود که از قضا آنجا زادگاه لودویک است. لودویک تصمیم می گیرد این آیین انتقامی! در آنجا رخ دهد لذا او هم بعد از سالها به زادگاهش باز می گردد تا مقدمات آن را فراهم نماید. این بازگشت به نوعی به مرور خاطرات گذشته منتهی می شود و کل داستان روایت وقایع این سفر سه روزه و یادآوری های گذشته است.
داستان چهار راوی متفاوت دارد و در هر فصل , داستان از زبان یک راوی بیان می شود و در فصل آخر وقایع پراکنده از زبان سه راوی به کانون خود می رسند. نوع روایت اجازه می دهد که به تفاوت دیدگاه ها و درونیات اشخاص پی ببریم. این روایت ها هر کدام به مثابه یک ساز هستند که در کنار هم موسیقی کتاب را شکل می دهند:(ادامه مطلب با خطر لوث شدن همراه است)
*
پ ن 1: یه چیزای دیگه هم نوشتم که در قسمت بعد جمع و جورش می کنم! دیدم مطلب طولانی شد گفتم درز بگیرم.
پ ن 2: فرانی و زویی امشب تمام می شود و بعد از مطلب شوخی (2) آن را خواهم نوشت. لینک قسمت دوم اینجا
پ ن 3: کتاب بعدی که شروع به خواندن خواهم کرد سه گانه نیویورک اثر پل استر خواهد بود. پس از آن گزارش یک آدم ربایی اثر گابریل گارسیا مارکز خوانده خواهد شد.
پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 4.2 از 5 است. (در سایت گودریدز 4 و در آمازون 4.6)