در اواخر سال گذشته بابت یک پروژهی کاری، تیمهایی از سازمان ما به چین رفتند. وقتی نوبت به ما رسید آسمان تپید و آب سربالا رفت و چینیها آمدند ایران! جوری هم آمدند که قوبیلایخان نیامده بود... بلیط برگشتشان 30 اسفند بود و لاجرم تا آخر روز 29 اسفند، از اول صبح تا تنگ غروب مشغول بررسی طرحها و غیره و ذلک بودیم... و نتوانستم آنگونه که شایسته و بایسته یک مرد ایرانی است در امور خانهتکانی فعالیت نمایم و از این بابت حسرت میخورم.
گروه جدید چینیها روز 14 فروردین به ایران آمدهاند و این روزها، در بر همان پاشنه میچرخد و به قول کارشناسان هواشناسی وضعیت تا چند ماه دیگر پایدار است.
........
در اواخر سال گذشته مترو و اتوبوسرانی (اتوبوسرانی مربوط به ایستگاه مترویی که در آن پیاده میشوم) دست به دست هم دادند و کاری کردند تا بالاخره بعد از 5 سال قید با مترو سر کار رفتن را بزنم. بعد از وارد مدار شدن ایستگاه گرمدره، وقتی ما از مترو خارج میشویم، دو دقیقه از حرکت اتوبوس گذشته است و ما باید 15 دقیقه در اتوبوس بعدی بنشینیم تا حرکت کند و وقتی از ایستگاه خارج میشویم مسافران بعدی از راه میرسند و البته به ما نمیرسند!! طبیعی است تلاشهای ما جهت انطباق زمان حرکت اتوبوس با زمان رسیدن مترو به ایستگاه به جایی نرسید...
.......
در سالهای گذشته بیش از نود درصد کتابخوانی من در مترو انجام میشد و عمدهی مطالب وبلاگ را در زمانهای فراغت کاری، در محل کار مینوشتم. وضعیت من (در امور کتابخوانی و وبلاگی) با توجه به بندهای فوق بیشباهت به مناطقی که داعش در آن حضور یافته نیست!
نرمنرمک همهچیز به هوا رفته است. اما آیا طومار کتابخوانی و وبلاگنویسی من با این شرایط سخت!! در هم پیچیده خواهد شد؟ چه باید کرد؟ آیا میتوانم از تجربهی سفر اخیرم به اصفهان و اتفاقی که در بازدید از آتشگاه اصفهان افتاد بهره ببرم!؟ در ادامهی مطلب به این تجربه خواهم پرداخت.
ادامه مطلب ...
طبعاً بنا بر این نیست که تمام لحظات یک سفر در سفرنامه نوشته شود لذا در این آخرین قسمت سفرنامه که اختصاص دارد به منطقه "طارم" به یکی از نتایج استفاده از بروشورهای گردشگری اشاره میکنم... باشد که رستگار شویم!
طارم بهطور کلی زیباییهای خاص خودش را داشت بخصوص برای من که اینهمه درخت زیتون را یکجا ندیده بودم. دو سه روستا را سِیر کردیم و چند مکان را هم گذاشتیم برای سفر بعدی که با تجهیزات کافی بیاییم.
ادامه مطلب ...
سفر به زنجان قسمت دوم
بازدید از جاذبههای گردشگری یک منطقه، تابع محدودیتهای زمانی ماست و طبیعتاً نمیتوانیم همهی مکان های توصیه شده را ببینیم. مثل کتاب میماند؛ محال است که بتوانیم همه رمانهایی را که دوست داریم بخوانیم و ناگزیر از انتخاب هستیم. داخل شهر زنجان از دو موزه بازدید کردیم: رختشویخانه و مردان نمکی. از قضا همزمان با حضور ما، جشنواره ملی آش در زنجان برقرار بود و ما به یاد دو باجناقِ سربازمان چندین نوع آش از مناطق مختلف کشور را میل نمودیم!
(باقی در ادامه مطلب)
............
پ ن 1: لینک قسمت اول سفرنامه: اینجا
ادامه مطلب ...
بعد از المپیک و دادن راهکار برای المپیک بعدی حسابی خسته شدم و چون ماراتن راهیابی به جام جهانی فوتبال در پیش بود که موجب بالا رفتن آدرنالین و همچنین ضعف اعصاب و همچنین نشان دادن پتانسیلهای عظیم فرهنگی می گردد، فرصت را مغتنم شمرده و چند روزی به مسافرت رفتم. از آنجاییکه مسافرت بدون سفرنامه همانند کتاب بدون جلد است؛ و کتاب بدون جلد شبیه تنِ آدمی بدون لباس زیباست، و آدم بدون لباس طبیعتاً نشان از بیغیرتی دارد و البته ما هم به عنوان یک ایرانی مربای غیرت تشریف داریم لذا در ادامه مطلب سفرنامهای خواهیم نگاشت از سفری به استان زنجان...
...................
پن1: کتابهایی که در انتظار نوشته شدن هستند: در انتظار گودو (بکت) فرارکن خرگوش (آپدایک).
پ ن 2: لینک قسمت دوم: اینجا
ادامه مطلب ...
داستان همیشگی!
چند روز قبل از عید برنامهی کمالگرایانهای برای عید چیدم. فلان روز حرکت میکنیم و از فلان مسیر میرویم و از فلان نقاط دیدن میکنیم و از فلان مسیر بازمیگردیم... قبل از خواب، و قبل از بیدار شدن بچهها، مادام بوآری و سپس صخره برایتون را میخوانم!! تقریباً در چنین حال و هوایی عرفانی بودم و دیدنیهای خوزستان را سبک سنگین میکردم و با توجه به اطلاعاتی که جمعآوری کرده بودم، لیست خودم را کم و زیاد میکردم.
فرار کن خرگوش! تسلی ناپذیر! بازمانده روز!
همهچیز دست به دست هم داد تا برنامه حدود یک هفته به تاخیر بیفتد و جمعی نیز همراه ما شوند تا از مزایای تورلیدری ما بهرهمند گردند! من از جمع گریزان نیستم اما وقتی تعداد بالا میرود حتماً در جمع کسی پیدا میشود که بخواهد تا بعد از نصفهشب فلان برنامه تلویزیونی را ببیند و حتماً کسی پیدا میشود که عادت دارد تا لنگ ظهر بخوابد و حتماً کسی پیدا میشود که عادتهای غذایی کاملاً متفاوتی دارد. به همین سادگی، اکثر زمانهای طلایی به فنا میرود!
ترجیح میدهم که نه! مگر آنکه!
انگلیسیها ظاهراً یک ضربالمثل دارند بدین مضمون که وقتی با چندتا نرهغول توی یک اتاق زندانی شدهای تلاش کن تا حالش را ببری! طبیعتاً من به این کافران! چندان اعتمادی ندارم ولی خب... تلاشم را کردم... و اتفاقاً این یک بار حرف آنها درست درآمد!! و بهضرس قاطع اگر جستجو کنیم خواهیم دید ریشههای این ضربالمثل حتماً به سرزمین ما میرسد ولی خب؛ چون ما از این سخنان نغز زیاد داریم این را هم واگذار میکنیم به ایشان تا دلشان خوش باشد. چنین مردم سخاوتمندی هستیم ما.
..........
پ ن 1: مواردی که به رنگ آبی در اینجا و ادامه مطلب آمده، همگی عناوین رمان است.