سفر به زنجان قسمت دوم
بازدید از جاذبههای گردشگری یک منطقه، تابع محدودیتهای زمانی ماست و طبیعتاً نمیتوانیم همهی مکان های توصیه شده را ببینیم. مثل کتاب میماند؛ محال است که بتوانیم همه رمانهایی را که دوست داریم بخوانیم و ناگزیر از انتخاب هستیم. داخل شهر زنجان از دو موزه بازدید کردیم: رختشویخانه و مردان نمکی. از قضا همزمان با حضور ما، جشنواره ملی آش در زنجان برقرار بود و ما به یاد دو باجناقِ سربازمان چندین نوع آش از مناطق مختلف کشور را میل نمودیم!
(باقی در ادامه مطلب)
............
پ ن 1: لینک قسمت اول سفرنامه: اینجا
کلاهآورانی که سر میزنند!
رختشویخانه ایدهی جالبی داشته... جایی سرپوشیده برای شستن لباسها که احتمالاً در زمستان سخت زنجان کاربرد زیادی داشته و شهردار زنجان در اوایل قرن آن را ساخته است. شهرداری که دو دهه بعد توسط چپها اعدام انقلابی میشود. در کنار رختشویخانه بازار صنایع دستی است، با توجه به هشدار چاقوفروش مبنی بر اینکه خانهی ذوالفقاریها (موزه مردان نمکی) ساعت 8 شب تعطیل میشود زودتر به آن سمت میرویم. بیست دقیقه به هشت است و مامور مربوطه در را بسته است و علت را رفتنِ متصدی فروش بلیط عنوان میکند و میگوید در صورت راه دادن ما ممکن است در ذهن مسئولین مافوقش خطور کند که او مرتکب خطای مالی شده است! هرچه سر و کله میزنیم فایدهای ندارد... به زبان فارسیِ ما هم ارتباطی نداشت! چون پنج شش دقیقه بعد از ما خانوادهای که ترکی میدانستند با زبان ترکی مشغول چانهزنی شدند و گفتند که از راه دور (قزوین) آمده اند و مأمور فوقالذکر با افتخار ما را نشان داد که اینها را هم راه ندادهام درحالیکه از اهواز آمدهاند!!
خلاصه به همین خاطر برنامههای روز بعد را بالا و پایین کردیم و موزه را دیدیم. خانه ذوالفقاریها محل سکونت این خاندان حاکم بر زنجان بوده است که پس از انقلاب مصادره و در اختیار یکی از نهادها بوده و در سالهای اخیر با خیابانکشیها و... تبدیل به ساختمانی شده است که درش به جای حیاط و باغ دراندشت وسط خیابان باز میشود! باز هم خدا رو شکر که تبدیل به موزه شده است و از این بیشتر آب نخواهد رفت.
کجایند مردان بیادعا!؟
مردان نمکی مجموعهای از چند مومیایی طبیعی است که در یکی از معادن نمک استان کشف شده و دیدار از آن خالی از لطف نیست. نحوه کشف آنها نیز خودش داستانی است! بهرهبردار معدن نمک در سال 72 مشغول بهرهبرداری با بولدوزر بوده است که متوجه چیزی میشود! و خوشبختانه حداقل جمجمه مومیایی سالم میماند (مرد نمکی شماره 1) که الان در موزه ایران باستان است. بعد از این کشف استثنایی، بهرهبرداری از معدن به روش بولدوزری و گازانبری به مدت 11 سال ادامه پیدا میکند تا اینکه بقایای مرد شماره 2 از زیر بولدوزر به دست میآید که البته ایشان به اندازه شمارهی 1 خوششانس نبود! و از آنجایی که مسئولین مربوطه هم مثل ما در زمان طفولیت، مدام از اصطلاح تا سه نشه بازی نشه بهره میبردند لذا مرد نمکی شماره 3 نیز به روش بولدوزری کشف و تکهپارههای آن جمعآوری گردید و پس از آن مسئولین به بهرهبردار معدن گفتند: داداش بیزحمت ماشین رو خاموش کن ما خودمون ادامهاش میدهیم! کاوشها آغاز و بلافاصله مرد نمکی شماره 4 به صورت کامل (با لباس کامل و ابزار و ادوات همراهش) کشف گردید و...
دودکش جن!
طبیعت گاهی از طریق فرسایش هنرنماییهای عجیبی میکند اما نمیداند این هنرنمایی را دقیقاً کجا باید انجام بدهد! به عنوان مثال این دودکشجن را اگر در تایلند و امثالهم اجرا میکرد تا الان کلی توریست خفن جذب میکرد.
تصور کنید یک ستون سی چهل متری با قطر دو سه متر که بر روی نوک آن یک تکه سنگ قرار گرفته باشد... خیلی جالب بود. یکی از آنها در کنار جاده زنجان-ماهنشان است و حدوداً یک ساعتی باید از زنجان برانید تا به آنجا برسید. اما نمونهی شگفتانگیز و زیبا از این پدیده، حدود شش هفت کیلومتر بعد از دودکشجن است. جایی که چندین و چند ستون در کنار هم قرار گرفته است و قلعه بهستان را ایجاد نموده است.
قلعه بهستان یکی از آسهای سفر ما!
تصاویر خود گویاست... آن سوراخهایی که میبینید دستکندهایی است که مردم صدها و شاید چند هزارسال قبل برای سکونت ساختهاند. برخی از این اتاقها غیرقابل دسترساند که نشان میدهد یا با گذشت زمان و ریزش و تخریب، دسترسی آن از بین رفته است یا اینکه از ابتدا جایی ایجاد شده است که غیرقابل دسترس باشد! آدم یاد پول نفت و بابک زنجانی و اینها میافتد.
عکسها
موزه رختشویخانه. فارغ از ایده کاربردی آن زیبایی بنا نیز قابل تحسین است.
خانه ذوالفقاری ها... خیابان تا زیر بالکن پیش آمده است!
مرد نمکی شماره 1... نجات یافته از بولدوزر!
دودکش جن... تخیلات معصومانه هموطنان ما در صدها سال قبل!
قلعه بهستان... حیرتزده از پنتهاوسِ آن!
قلعه بهستان... نمایی دیگر... و باز امضای پای عکس!
قلعه بهستان از نگاه یک عکاس حرفهای برای درک بهتر عظمت آن.
سلام
زنجان باماشین قرمز
تنهامساله مهم عکس هاهمین بود
سلام
مسائل مهمتری هم بود ماشین که امضای عکس است.
ممنون برای سفرنامه تان. لذت بردم.
سلام
نوش جان.
سلام
درست یادم نیست، اما به نظرم عکس مرد نمکی که گذاشته ای شبیه آنی است که در موزه ی ایران باستان بود (یا هست).
رختشوی خانه ی عمومی به این شکل و در این مقیاس چیز جالبی است.
سلام
درست یادتان هست... در راستای خلاصهنویسی بعضی موارد را حذف کردم! این جمجمه مرد نمکی شماره ۱ در موزه ایران باستان در تهران نگهداری میشود اما بقایای مردان شماره ۲ و ۳ و همچنین کاملترین آنها که مرد نمکی شماره ۴ باشد در همین موزه خانه ذوالفقاریها نگهداری میشود. طبیعتاْ عکسبرداری از آنها ممنوع است ولذا من از عکسهای موجود در فضای مجازی استفاده کردم و این عکس را نزدیکتر به مطلب خودم دیدم. اما واقعاْ مرد شماره ۴ دیدن دارد...با لباس کامل...و حالتی که در آن جان داده است و... در گوگل سرچ کن و ببین...خالی از لطف نیست.
رختشویخانه بنای منحصر به فردی است و مشابهش را اصلاْ ندیدهام... البته نمونههای سنتی آن وگرنه در دوران مدرن چنین مکانهایی با تعدادی ماشین لباسشویی مهیا شده است که البته همین را هم در ایران نداریم و در عوض همگی در خانه ماشین لباسشویی داریم و کرهایها را خوشحال و خرسند مینماییم
دکتر حاتم که استاد پر افتخار دانشگاه های جورواجور هنری هستند ادعا می کردند یکی از شاگرادانشان که از خطه زنجان بوده، یک عدد مومیایی نمکی را خودش کشف کرده و به عنوان دکور در گوشه اتاقش نگهداری میکرده که راست و دروغش پای خودش که خدا می دونه چقدر دری وری به اسم تاریخ هنر به خورد بچه های بیگناه داده باشه!
چیزی که در مورد مرد نمکی برای من خیلی عجیب غریب بود چکمه آلامد و بسیار زیبایی بود که در پای قلم شده اش در موزه ایران باستان کنار کله بی صاحبش به نمایش گذاشته شده بود. یعنی آنچنان چکمه ای بود که همین الان هم قایلیتش را داره که تولید انبوه بشه و خریدار داشته باشه! آدم کلا به همه چی شک می کرد
بازهم سفر برو میله جان
سلام
یافتن چنین چیزی توسط یک فرد عادی اما علاقمند (و در برخی موارد رهگذر!) چندان دور از ذهن نیست! اما نگهداری آن در گوشه اتاق کمی دور از ذهن است... سالم ماندن (نسبی) این چند مومیایی نمکی همانگونه که از اسم و محل کشفشان برمی آید به واسطه نمک بوده که جلوی فاسد شدن بیشتر آن را گرفته است و طبیعتاْ با خروج از آن مکان جهت سالم نگاه داشتن آن میبایست تمهیدات ویژه ای در نظر گرفت که طبعاْ از عهده فرد عادی و رهگذر برنمیآید.
مرد نمکی شماره ۴ که در زنجان است با لباس کامل کشف شده است و به قول شما چکمه یا پایافزارش هنوز توی پایش هست. توی گوگل سرچ کن مردان نمکی را و عکس این مرد را ببین...واقعاْ جالب است.
سفر را دوست دارم اما سالی دو بار دیگه آخرشه و بیشتر امکان نداره.
اون دو تاى اولى رو دیدم و مثل کامشین اون چکمه هه نظر منو هم خیلی جلب کرد، خوش سلیقه بودن که اون زیر لا به لای سنگ نمک ها همچو چیزی می پوشیدن
خونه ی ذوالفقارى ها هم خوب بود، اما اون خیابون چسبیده به دروازه اش و اون میدون بی ریخت میزد تو ذوق آدم!
اما همون طور که گفتى همیشه یه چیزهایی می مونه که آدم نبینه، ما اون دودکش جن و قلعه هه رو ندیدیم، این دومی توی عکس هاى حرفا ای و غیرحرفه اى عالى به نظر میرسه.
در این سفر اخیر به یزد دوست داشتم مسجد جامع فهرج رو هم ببینم که نشد خب!
اما مسجد جامع زنجان تحفه اى نبود!
سلام
+ این تلقی خوشسلیقگی نشانه مهمی است. به نظر میرسد بعدها دوران افول شروع شده است!
+ احتمالاً این بنا در میان باغ و حیاطی که داشته است همچون نگینی میدرخشیده است.
+ فلسفهی من در مسافرت این است که چیزهایی باقی بماند تا حداقل روی کاغذ وسوسه رفتن به آن منطقه وجود داشته باشد. و فکر میکنم چیزهایی باقی مانده است حتا برای من.
+ عکسها را دیدم دوباره...اونجوری که شما میبینید!! خیلی کشیده و ناجور بودند... اصلاح کردم... نمیدانم الان این اصلاحی که کردم خراب کرده یا نه!
+ بهبه یزد... یکی دو سال قبل اونجا بودم.
سلام. این قلعه ی بهستان کجاست؟ من ندیده امش.
زنجان شهر خوبی است. مستعد پیشرفت و در شرف پیشرفت و ابادانی و صد البته آب و هوای عالی. من این شهر را به دیگر شهرهای خطه ی شمال غرب ترجیح می دهم.
کاروانسرای سنگی اش که از دوره ی صفویه مانده جای بسیار دنجی است برای میل غدا البته شام همراه موسیقی سنتی.
سلام
قلعه بهستان همانطور که اشاره کردهام در مسیر زنجان- ماهنشان است و در واقع شما که به سمت آذربایجان میروید باید مسیرتان را کج کنید و پنجاه شصت کیلومتری به سمت ماهنشان بروید. به گمانم ارزشش را دارد.
ما که رفتیم دقیقاً هفته ای بود که همه ایران گرم بود!
رفتم زنجان. اما چرا رمان مرد نمکی رو نخوندم.
شاید اون موقع هنوز کشف نشده بود.
شاید هنو نمکی نشده بود.
اصلن شاید هنو به دنیا نیومده بود.
سلام
حتماً مشغول چاقوجات شده بودید
سال کشفش اواسط دهه هفتاد است مگر اینکه قبل از آن رفته باشید
سلام آقای میله
رسیدنتان بخیر! جای بسیار مناسبی را برای تعطیلات تابستانی انتخاب کردید.
سفرنامه تان هم جالب و خواندنی بود
سفر بدون سفرنامه مثل کتاب بدون جلد است:)
من هم یکبار به زنجان سفر کردم ولی به جز بازار اصلی آن فرصت نداشتم تا هیچکدوم از این جاهارو ببینم
حتما در سفر بعدی که به زودی خواهم رفت سعی میکنم تا موزه رو ببینم چون یشتر ازبقیه برام جذابیت داره!
زنجان یک سد و یک بام بسیار زیبا و خوش آب و هوا هم دارد که از جاهای تفریحیش به حساب میاد
پیشنهاد میکنم اگه بازهم مسیرتون به زنجان افتاد حتما اونجاهارو هم ببینید و لذت ببرید و روحی تازه کنید
سلام بر دانشجوی مهندسی مواد
تا دو روز قبل از سفر میخواستیم به آذربایجان برویم اما به این نتیجه رسیدیم تا زنجان بیشتر نمیتوانیم پیش برویم! و این سفر دوم ما به این استان بود...و اماکنی را باقی گذاشتیم برای سفر بعدی.
اگر سد تَهَم مورد نظر است که آن را هم دیدیم و اگر منظورتان از بام همان منطقه گاوازنک است که خوشبختانه آنجا هم رفتیم و در جشنواره ملی آش شرکت نمودیم
ممنون از پیشنهادتان
یادم رفت بگم که امضای قشنگی پای عکس ها گذاشتید
اگر من هم با خونواده سفر کنم امضایم به همین شکل و همین رنگ خواهد بود
به ویژه همین رنگ
زنجان و تخت سلیمان!... آقا اونجا رفتید؟ یعنی سفرنامه ادامه دارد؟
سلام
در مورد تخت سلیمان چون منابع ما برای انتخاب اینترنتی و منحصر به دیدنیهای استان بود و این منطقه در استان آذربایجان است متاسفانه در برنامه قرار نداشت و بعد هم که به صورت اتفاقی در برنامه قرار گرفت یکسری مسائل از جمله صحبت یکی از هموطنان در مورد خاکی بودن یک قطعه از مسیر و... موجب شد از برنامه سفر حذف شود اما همانگونه که در قسمت سوم سفرنامه خواهید دید ما به نحو دیگری تنبیه شدیم
تخت سلیمان یا آتشکده آذرگشنسب و آن منطقه دیدنی را برای سفر بعدی گذاشتیم.
کاش خبر میدادین که میاین زنجان تا در خدمتتون بودیم و دیدنیهای کمتر شناخته شده ای رو نشونتون میدادم
اگه دفعه بعد اومدین غار کتله خور رو حتما حتما برید و همینطور تخت سلیمان (البته تخت سلیمان جزو استان آذربایجانه ولی از زنجان راهش بهتر و نزدیکتره)
سلام
چطوری خبر میدادم رفیق؟!
همینجا دیدنیها را بنویسید تا در سفر بعدی آنها را ببینم.
غار کتلهخور را در سفر قبلی دیده بودیم و لذت وافر برده بودیم و گمانم سفرنامهاش را هم نوشتیم. اما تخت سلیمان را حتماً در سفر آینده خواهیم دید.
ممنون رفیق
من هم زنجان رفتهم و خیلی خوشم اومد، میوه هاش انگار عسل قاطی دارن، عالی هستن.
بازار سنتی از همه بیشتر ما رو خوشحال و خرسند کرد. ولی بعد از مسافرت ما، تو اخبار گفتن آتیش گرفته و مام از ناراحتی آتیش گرفتیم.
من مرد نمکی شماره چهار رو که دیدم، اون حالتی که داشت و انگار داشتم میدیدم که دستش رو بی اراده برده بالا و داره میبینه که معدن داره رو سرش خراب میشه، خیلی دلم شکست، همونجا تو خانه ذوالفقاری یا هر جا که محل نمایش بود، زدم زیر گریه و براش عزاداری کردم. واقعا همچین مرگی خیلی خیلی سخته و تا آدم کامل بمیره عذاب زیادی میکشه. واقعا دلم براش سوخت. فکر کنم از بس لباسا و کفشاش ملموس بودن احساس میکردم که میشناسمش و براش خیلی غمگین شده بودم.
سال ۸۷ بود و تازه پیانو رو شروع کرده بودم و کلا ذهن آشفته ای داشتم.
سلام بر رفیق قدیمی
بازار همیشه موجب خرسندی برخی از دوستان است
ای بابا... مبادا فکر کنید پاقدم شما بوده قضیه آتشسوزی
و اما مرد نمکی شماره 4...دقیقاً حس مشترکی داشتیم منتها منهای گریه و عزاداری... یک جورایی سرعت مرگ رو به آدم تفهیم میکنه... واقعاً اینکه دست و پای آدم موقع مرگ صاف باشه نعمتیه
ولی حالا از باب دلداری بگم که ایشون در کسری از ثانیه جان دادهاند و تقریباً عذابی که کشیده از عذابی که شما با دیدنش کشیدید کمتر بوده! راحت شد... حدود 16 سالش بوده ظاهراً... حساب کن باید 20 سال دیگه توی اون معدن کار میکرد و در 36 سالگی توی یه جنگی چیزی کشته میشد و دو سه تا بچه قد و نیمقد از خودش باقی میگذاشت
از این رویکرد شما که عذابم رو تسکین داد استقبال میکنم. واقعا ممنونم، ولی بازم یه نکته دردناک ، نمیدونستم شونزده ساله بوده .
سلام
من هم تعجب کردم ولی طبق بررسیها مرحوم شماره4 حدود 16 سال داشته است.
سلام
از رختشویخانه خبر داشتم، اما دودکش جن و قلعه رو نه. به خاطر پراکندگی آثار، بهتره این شهرها با ماشین شخصی دیده شه که من ندارم.
همهشون عالی بودن و غمانگیز.
سلام
بله برای دیدن دودکش و قلعه باید ماشین شخصی داشته باشیم که امیدوارم هرچه سریعتر یه دونه خودروی خوب زیر پای شما هم قرار بگیره
۴ سال دانشجوی زنجان بودم. هرگز به رختشویخانه نرفتم. خیلی از زنجان لذت نبردم. راستش وقتی یادش می افتم ناراحت میشم که چرا بیشتر خوش نگذروندم. ای کاش اون روزها بلد بودم که چه طور می شه تلخی زندگی رو گرفت و شیرینش کرد.
اما جدای از این ها، یادم آمد جشنواره آش رو رفتم. در گاوازنگ برگزار شده بود. کلی آش گوجه و آش دوغ خوردیم.
سلام
زیاد نگران نباش... همهی ما یا بهتره بگم اکثر ماها حسرتهای اینچنینی نسبت به دورانهای گذشته (بخصوص دوران دانشجویی) داریم. همین الان من حسرت دارم چرا تخت سلیمان رو نرفتم درحالیکه دو ساعت باهاش فاصله داشتم!!
دوران دانشجویی رو که دیگه نگو... من بهشخصه واقعن نمیدونم چطوری تونستم اون زمانهای معرکه را نابود کنم!!!
ما هم آشهای خوبی خوردیم... و محصولات دیگر محلی که اونا هم عالی بودند
فقط یه سوال: این جشنواره هر سال اونجا برگزار میشود!؟ جالبه.
بله زمانی که ما آن جا بودیم این طور بود. از همه جا با دیگ های آششان می آیند. چه وصلت هایی که در این جشنواره سر گرفت
سلام مجدد
عذرخواهی بابت تاخیر...
پس اینطور... هر سال این داستانه اونجا...
وصلتهای جشنوارهای یا وصلتهای آشی... فرقی نمیکنه... امیدوارم همیشه مثل همون ایام جشنواره شاد و پر انرژی باشند
سلام
خوشحالم که به شهر ما سفر کردین و از داشته های ما گفتین که وااای بر آنانی که بر مسند ریاست نشسته و غافل از داشته ها ، به نداشته هایمان خرده میگیرند.
امیدوارم در این سفر با مردمی خونگرم هم آشنا شده باشین که تنها نقطه قوت این عصریخبندان ماست...
زنجان نه تنها دیار غواصان دریادل ، که دیار دریادلان علم و ادب و هنر این سرزمین غریب نیز میباشد.
در پناه دوست
سلام
من هم بسیار خوشحالم... هم خودم و هم خانواده... از این سفر لذت بردیم.
هنوز هم گاهی بچهها خاطرات این سفر را مرور میکنند.
ممنون هموطن