یاد ایامی که مسافرت به هر حال آسان تر بود به خیر... زمان دلار هزار و یه خورده ای رو می گم... خوشبختانه از روی شانس یا دوراندیشی یا همون خصلت نگهداری برای روز مبادا , دست نوشته رهاورد آخرین سفر را داخل کوزه مخصوص , همان که درش را با مدارک اخذ شده آب بندی نموده ایم , انداخته بودم و از آنجایی که این روزا می طلبد که گاهی سر سفره مان ترشی باشد لذا ...
1- وقتی از روی نقشه طول یک مسیر فرعی را به دست می آورید و اعداد را با هم جمع می کنید و مثلن به عدد 60 کیلومتر می رسید , با خودتان فکر نکنید چه عالی! یک ساعت رفت یک ساعت برگشت و... دقت کنید مسیر مورد نظر کوهستانی است یا خیر...
2- رانندگی در مسیر خلوت کوهستانی لذت بخش است حتا اگر سه ساعت رفت و سه ساعت برگشت طول بکشد! اما داشتن ویلایی در همان مسیر دنج و خلوت چیز دیگری است. به خصوص که چنین منظره ای داشته باشد. (یک بازی وبلاگی بود که دلتان می خواهد الان کجا باشید... انتخاب من اینجاست)
3- دیدن چنین تابلویی در مسیر خستگی تان را رفع می کند و می توانید به فراخور حالتان به سازگاری ایرانی (دیدگاه مرحوم مهندس) یا هضم فرهنگی! و یا ... بیاندیشید یا که خیر به همون لبخند بسنده کنید.حتمن که نباید دایم بیاندیشیم!!
4- فکر می کنید سخت ترین سوالی که یک پسربچه چهار ساله می تواند از پدرش بپرسد چیست؟ سوالی که عمرن بتوانید جوابش را به بچه حالی کنید... کمی فکر کنید و حدس بزنید... اصل سوال را در ادامه مطلب می گذارم.
5- حالا که به سوال و جواب علاقمندید پس حدس بزنید مقصد کجا بود؟! جایی که اسم یکی از چند کوچه اش "احمد شاملو" است...
6- می دونم این روزا همه بی حوصله اند کوتاهش می کنم...آخریشه... بزرگی می گفت ما گاهی در انتخاب اسامی برای موسسات و ... کج سلیقگی های بی ربطی به خرج می دهیم و مثالش را مرکز توزیع گوشت ملاصدرا عنوان می کرد... اما گاهی هم این عناوین را زیادی باربط انتخاب می کنیم و موجبات ابتهاج بینندگان را فراهم می کنیم. در یکی از شهرهای کوچک مسیر برگشت مان یک مرکز پزشکی دیدم تحت این عنوان: مرکز فوق تخصصی درمان ناباروری حضرت مریم (س) ... لینکش را هم یافتم که ادای دینی کرده باشم به این مرکز بابت آن لحظات خوش بعد از دیدن تابلوش...والللا ما با این چیزا هم دور هم می خندیم... همچین کم خرج!
...............................
پ ن 1: در حال خواندن کتاب "نظریه های رمان" هستم بلکه بعدها یه سر و سامانی به خواندنمان و نوشتنمان بدهیم...آمین.
پ ن 2: کتابهایی که در انتظار نوشتن مطلبشان هستند کرگدن اوژن یونسکو و میرا ی کریستوفر فرانک ... و کتابهایی که مطابق آرا خواهم خواند: روسپیان سودازده من یا همون خاطره دلبرکان غمگین من مارکز و اگنس پیتر اشتام است.
ادامه مطلب ...شقیقه اول:
وقتی ایران در زمان فتحعلیشاه قاجار با تعرض همسایه قدرتمند شمالی , روسیه مواجه شد; دربار ایران تصمیم گرفت برای ایجاد تعادل قوا از قدرت رقبای روسیه تزاری در عرصه بین الملل استفاده کند. یکی از گزینه ها انگلستان بود. لذا یکی از درباریان به نام میرزا ابوالحسن خان ایلچی مامور می شود تا پیام دوستی و طلب کمک ایران را به دربار انگلستان برساند. میرزا از تهران عازم می شود و از بخت خوش ما , تمام دیده های خود را مکتوب می کند و ما می توانیم آنها را در قالب کتابی با عنوان "حیرت نامه" بخوانیم. سفرنامه اولین سفیر ایرانی و کمی بعدتر اولین وزیر امور خارجه ایران به بلاد فرنگ...
طبیعتاً میرزا با دیدن اوضاع و احوال بلاد فرنگ مدام دچار حیرت می شود. از صنعت چاپ و روزنامه و کتاب و با سوادی مردم و اهمیت آنها به خواندن گرفته تا دیدن چیزی به نام اسکناس و یا دیدن ساختمان ها و پارک ها و مجالس مهمانی و این قبیل مسایل...همه باعث حیرت میرزا می گردد. (که می توانید برخی از این حکایت ها را اینجا بخوانید)
ابوالحسن خان مدت قریب به 18 ماه در لندن می ماند و پس از آن در معیت همراهان انگلیسی خود از طریق دریا عازم وطن می شود. از بخت بد یا بخت خوش میرزا, کشتی دچار طوفان می شود و نهایتاً از برزیل سر در می آورد. ایلچی , احتمالاً اولین ایرانی است که پا به قاره آمریکا گذاشته است. سفرنامه ایلچی تا رسیدن او به ریودوژانیرو ادامه دارد و او تعاریفی هم از این شهر نگاشته است اما کتاب در همین جا خاتمه می یابد و گویا دست نوشته های او از بین رفته است....
شقیقه دوم:
محققان و تاریخ نویسان در زمینه علت ناتمام ماندن نوشته های میرزا ابوالحسن خان ایلچی دچار سردرگمی و خماری فراوان شده اند و تتبعاتشان به جایی راه نیافته است اما باید به عرض ایشان برسانم طی بررسی های دقیق و موشکافانه اینجانب , علت ناتمام ماندن این نوشته ها مشخص شده است. البته لازم است که همینجا از دقت نظر و راه گشایی های سفارت ایران در برزیل کمال تشکر را بنمایم که اگر نبود ظرافت بینی های ایشان , این معمای تاریخی کماکان لاینحل باقی می ماند.
میرزا در برزیل دچار بیماری لاعلاج "تفاوت فرهنگی" شده است!!
شقیقه سوم:
طرف رفت پیش رمال , جهت باز کردن یکی از گره های موجود در زندگیش... رمال که از وجنات و سکنات طرف خوش خوشانش شده بود گفت که جهت باز شدن گره ,باید دعایی در یک جای خاص شما , بنویسم... اجازه نوشتن را گرفت و بعد از کمی قلمی کردن , لمس و تماس را آغاز نمود. طرف مذکور بالاخره کمی دوگوله اش به کار افتاد و از اعمال رمال به شک ... و پرسید:
جناب رمال مشغول چه کاری هستید!؟
رمال محترم فرمود که چیزی نیست و خیالتان راحت باشد... این شک و سوال شما ناشی از بی اطلاعی شما از مقوله تفاوت فرهنگی است!
رمال به کار خود ادامه داد و خلاصه کم کم , کار به چاکرادرمانی پیشرفته عمیق رسید. طرف, متعجب و متحیر پرسید جناب رمال مطمئنید که مشغول نوشتن دعا هستید!؟ رمال گرچه ژولیده بود اما چون مشتری مدار بود پاسخ داد که فکر بد به خودت راه مده که این احساسی که الان به شما دست داده است و سوالی که مطرح می فرمایید ناشی از یک سوء تفاهم به دلیل تفاوت در مفاهیم فرهنگی است...
طرف بعد از کمی تامل گفت چناب رمال لااقل لطف کنید و این در ورودی را ببندید چون آنگونه که از چهره و موبایل باقی مراجعان و منتظران مشخص است آنها هم همانند برزیلی های مادرمرده متوجه امر تفاوت در مفاهیم فرهنگی نیستند و احیاناً پیش خودشان فکر می کنند شما دارید به من تجاوز می کنید...
پیرو پست قبلی برای این که سوالات بدون جواب (البته جوابی در حد خود من) نمانده باشد ,خط سیر سفر نوروزی : تهران – نطنز- اردکان – میبد – یزد , بود. و در مورد سوالات:
1- در هنگام ورود به شهر میبد , تابلویی است که ورود شما را به زادگاه خردسال ترین شهید دفاع مقدس خوشآمد می گوید. کودکی 12 ساله ... جنگ اصلاً چیز خوبی نیست و این هم حرف جدیدی نیست...برگشتم به 12 سالگی خودم که هنوز دو سه سالی به پایان جنگ باقی بود... در مدرسه ای بودیم که بعد از هر عملیات چندین تشییع جنازه داشتیم... برادرم متناوباً در جنگ حضور داشت اما شهید نمی شد! و ما جلوی همکلاسا کم می آوردیم !! البته دعا نمی کردم شهید بشه وگرنه ردخور نداشت!!! (اینجا و اینجا در مورد کوچکترین شهید...اولی رو از دست ندید با عکس فرهاد مجیدی!!)
2- مسجد بنایی بی رقیب است. در یک خیابانی که دو تا مسجد قدیمی و یک مسجد نوساز است اگر دیدیم در زمینی خالی , گودبرداری شده است و تابلویی که روی آن خبر از ساخت مسجد فلان را می دهد, نباید تعجب کنیم. بعد از رسیدن به هدف هر ایرانی یک پیکان و هر روحانی یک مسجد و هر ایرانی یک ستاد ,حالا هدف بعدی هر نمازگذار یک مسجد است ... با این وضعیت که ما داریم پیش می رویم عنقریب در خبرها خواهیم خواند: در ازای صدور پانصد هزار بشکه نفت خام به چین , دو محموله دویست و پنجاه نفری نمازگزار چینی وارد کشور شد.!!
3- اول می خواستم حتماً یه جوری بگم که ساخت داستان های آنچنانی ارتباطی با نوع دین ندارد... یعنی بیشتر به ظرف مربوط است تا مظروف , اما دیدم یه کم بی انصافی در حق خودمان است ... در ممالک دیگر هم ظرف های چندان متفاوتی نداریم (با توجه به رمان های خوانده شده می گم)... پس نتیجه ای که من گرفتم این بود که این از تبعات همان مظروف است... بماند... اما قضیه چنار: یکی از دیدنی های اردکان مکانی است به نام پیر سبز چک چک , یکی از مکان های مهم زیارتی زرتشتیان. اینجا و اینجا و اینجا
4- در قسمتهای مرکزی ایران تقریباً در هر روستایی یک قلعه موجود است, کاربرد این قلعه ها هم حفظ جان و مال و ... در مقابل تهدیدات بوده است. داخل بیشتر این قلعه ها, اتاق اتاق است که هرکدام متعلق به یک خانوار بوده است و همین از یک طرف نشانگر آن است که مردم هر منطقه , خودشان به فکر حفظ کلاه خودشان بوده اند. این قلعه ها عموماً متعلق به قرون 4 و5 به بعد تا همین اواخر است...دوره تاخت و تاز و غارت و... دوره ای که طبیعتاً چراغ تفکر و خردورزی کم کم , کم فروغ تر می شود. (البته قلعه هایی که متعلق به دوره پیش از حمله اعراب باشد هم هنوز هست , مثل قلعه ایرج در ورامین, اما خب کاملاً این قلعه ها کارکرد نظامی- حکومتی داشته است و داستانش سواست...ببینید بد نیست: اینجا و اینجا و اینجا)... در هر صورت احساس عدم امنیت در وجود ما ریشه تاریخی هم دارد... اما این از یک طرف بود! اون طرفش این سوال است که چرا دیگه قلعه نمی سازیم؟؟ کار از قلعه و اینا گذشته!! پولت توی جیبت مثل برف در مقابل آفتاب تموز آب میشه! قلعه به چه کار میاد...تازه موضوع سوال بعدی هم هست...
5- امسال که به ولایت رفتم در همان بدو امر دو خبر مرتبط با دزدی شنیدم : نخست تعدادی گنجیاب زیر امامزاده را کنده اند به هوای گنج!! که دو سه تا از اهالی باقیمانده(!) متوجه صدا می شوند و خلاصه دزدان فرار می کنند (البته دزد که نه اوشکول! آخه روستایی که گردش مالی اش در تمام طول دوران حیاتش چس مثقال نبوده گنجش کجا بود؟ تمام روستای ما سوراخ سوراخ شده...واللللا) و مورد دوم که خیلی دردناک است; گله کوچک روستا که تقریباً تمام دارایی آنها محسوب می شد شبانه به سرقت رفته شده (و این دومین سال است که این اتفاق می افتد)... فکر کنم یکی دو سال دیگه همین سه چهار نفر باقی مانده در روستا هم قید آنجا را بزنند و بروند شهر پی کار نگهبانی و فعله گی و... بگذریم بزرگترین خطر برای یک گله کوچک , انسان است, انسانی که تحت شرایط اقتصادی مملکت که از دوران مادها تا کنون به این خوبی نبوده است, دست به هر کاری می زند حتا دزدی از چند تا آدم مفلوک...
6- هر چهار گزینه و البته گزینه های دیگر می تواند درست باشد اما... گزینه الف محتملاً بیشتر به زبان می آید (در میبد یک آسیاب آبی دیدم وسط بر و بیابان که 40 متر زیر زمین بود و با آب قنات کار می کرد... من که ای ول آوردم حقیقتاً از سیستمش از دقتش از محاسباتش... من شرمم میاد پیش سازنده این آسیاب به خودم بگم مهندس!!) ... گزینه ج هم البته قابل تامل است; آدم می ماند که این هموطنان صدها سال پیش ما چرا ماندند وسط کویر و به لطایف الحیل سعی کردند بر طبیعت غلبه کنند و کردند... نمی توانستند مهاجرت کنند بروند یک جای بهتر!؟ راحت تر نبود!... گزینه دال البته بر لب جاری نمی شود بلکه اتومات خودمان دنبال اون زاویه هستیم ضمن این که دیجیتالیسم این مشکل رو حل کرده!
پیرو پست قبلی , برای این که بدون دستاورد نباشه سفر ما , چند سوال طرح کردم که به واسطه اش یه کم دور هم باشیم! منظور اینه که به گزینه های ذیل سوال ها اکتفا نکنید! شاید جای بیشتری برای حرف زدن داشته باشد و... ضمناً من کجاها رفته بودم؟؟!!
.
1- کدام شهر زادگاه خردسال ترین شهید دفاع مقدس است؟ سن ایشان؟
الف) مشهد – 15 سال
ب) تبریز – 14 سال
ج) کرج – 13 سال
د) هیچکدام
.
2- ایرانیان در ساخت کدام بنا اشتهای سیری ناپذیر دارند (به گونه ای که در فاصله 100 متری از هم می ساختند و می سازند و خواهند ساخت)؟
الف) کارگاه های تولیدی
ب) مدرسه
ج) قلعه
د) هیچکدام
.
3- یک ایرانی با دیدن یک چنار در سینه کش کوهی در یک منطقه خشک , چه نوع داستانی خلق می کند؟
الف) پلیسی – جنایی
ب) علمی – تخیلی
ج) سیاسی – مذهبی
د) هیچکدام – همه موارد
.
4- کثرت قلعه ها در ایران و ماندگاری نسبی آنها در طول قرون نشانگر چیست؟
الف) توانایی فنی مهندسی ما در سده های پیشین
ب) ترکیب هنر و صنعت و خلق یک اثر ماندگار کاربردی
ج) عدم امنیت نهادینه شده در طول تاریخ
د) نشانگر خیلی چیزها می تواند باشد
.
5- بزرگترین خطر برای یک گله کوچک گوسفند در یک روستا چه می تواند باشد؟
الف) گرگ
ب) سیل
ج) جنون گوسفندی
د) هیچکدام
.
6- دیدن برخی آثار تاریخی (خانه ها , قلعه ها و ...و به خصوص قنات ها) ناخودآگاه چه جمله ای بر زبانمان جاری می کند؟
الف) چی بودیم چی شدیم – چرا اینجوری شد؟
ب) برو بینیم حال نداریم – رستوران خوبش کجاست؟
ج) چه دل خجسته ای داشتند اینا - چرا مهاجرت نکردند؟
د) از کدام زاویه عکس بندازم بهتره
.
پ ن: ژرمینال (زولا) و گلهایی برای آلجرنون(دنیل کیز) تمام شده که هر دو خوب بودند و مطالب بعدی به ترتیب به آنها اختصاص دارد.از فردا هم قصری در پیرینه را شروع می کنم.
جمعه: رسیدم همدان و پس از استراحت به دلیل وجهه فرهنگی و دو تا نوشابه اضافه خودم! اولین جایی که می روم آرامگاه بوعلی است و اصلاً هم ارتباطی به شلوغی و نبود جای پارک در محوطه گنجنامه نداشت! به هرحال از اینجا شروع می کنم... روبروی در ورودی آرامگاه , مدفن عارف قزوینی است و پیش پای ایشان یک حوض و داخل این حوض هم آب, و در کف آب هم مقادیر زیادی وجه رایج مملکت در قالب سکه و اسکناس!! حالا نمی دانم کار کار ابن سیناست یا عارف... به گمان البته این امر زیر سر عارف قزوینی است که خواسته است مردم به بهانه انداختن پول و یا مثل ما , نگاه کردن به این پول ها در زیر آب, خم شوند و خلاصه قضایای مربوطه... الله اعلم.
بعد از آن به مجموعه هگمتانه می روم که برایم جالب است... بچه های همراه هم کلی کیف کرده اند و تا آخر سفر این قسمت را جزء موارد عالی ذکر می کنند. علت چیست؟ قاعدتاً رده سنی 3 و 7 سال از دیدن بقایای برجا مانده از خانه های خشتی و... لذتی نمی برد که هیچ بلکه حوصله اش نیز سر می رود... دلیلش این بود که قسمتی از حفاریهای باستانشناسانه را با یک سقف شیروانی پوشانده اند و برای دیدن آن معبری فلزی چوبی که شبیه پل های معلق است تعبیه شده است, وقتی ما وارد این معبر شدیم چراغهای آن خاموش بود و چشم چشم را نمی دید و ما به کمک گوشی موبایل و با حالتی دلهره آور از این قسمت رد شدیم و چنان به بچه ها فاز داده بود که مجبور شدیم چند بار این مسیر را برویم! به قول بچه ها مثل این فیلم های هیولایی بود...که متاسفانه بار آخر چراغها را روشن کردند و ...
شنبه: هفتاد کیلومتر می کوبم و می رسم به محوطه مجتمع سیاحتی تفریحی علیصدر ... این 70 تا یک طرف , پیاده روی اجباری از میان بازارچه ها و صف خرید بلیط و انتظار برای رسیدن نوبت یک طرف... البته درخت انجیر معابد همراهم است و مشغولم می کند... اما همه این معطلی ها هیچ! نوبتمان شد رفتیم داخل و دقیقاً یک ساعت و ربع در داخل معطل شدیم تا سوار قایق شدیم! بابا مدیریت! داشتیم اون بالا درخت انجیرمان را می خواندیم, خوب وقتی آماده نیستید چرا می فرستید پایین؟! خلاصه غار آبی زیبا با مدیریت زیبا قرین بود و جز این انتظاری نبود... مدیریتی که در نصب آیات قران در مسیرها و کشف کلمه الله در قندیل ها متبحر است... یک مسیر کوتاه (نمی دانم یک چندم مسیر غار است) و به جیب زدن پول آنچنانی و ... بر قدرت خالق فرصت ها صلوات...
بعد از ظهر می رسم همدان و به موزه تاریخ طبیعی می روم. خوب است و جمع آوری کننده گونه های مختلف حیوانات زحمت زیادی کشیده است. دستش درد نکند... فقط کنار ماکت دلفین, آیه مربوط به یونس پیامبر را نوشته اند که اشاره به شکم ماهی و پینوکیو و پدر ژپتو دارد!! کاش ماکت نهنگ می گذاشتند که لااقل بگنجد...
شب هم سری به آرامگاه بابا طاهر محجبه می زنم و هنگام خروج عزیزی به قصد راهنمایی و معرفی همدان, مقداری از مکان های دیدنی برایمان صحبت می کند; از جمله در مورد موزه مفاخر و مشاهیر همدان که با شنیدن اسم برخی مفاخر بی خیال دیدن آن می شوم! که با توجه به فشردگی برنامه کمک بزرگی بود.
یکشنبه: گنجنامه... بر روح مخترع ظروف یکبار مصرف صلوات چند باره ای می فرستم و بعد سوار تله کابین می شویم و می رویم بالا و هنگام بالا رفتن یک ختم قران هم به صورت قسطی به همان مخترع حواله دادم که در ماه مبارک پیش رو حتماً به جا خواهم آورد!... رسیدیم بالا...واوو عجب منظره ای... مرغزاری که عشایر در آن چادر زده اند و محیطی بسیار زیباست که زیباییش به تنهایی می تواند بر بوی فضولات و خود فضولات حیوانی قلم عفو بکشد... از یکی از خیمه های عشایر مقداری کشک و دوغ گرفتیم...عجب دوغی بود عزیزان... این دوغ نیز به تنهایی می تواند خاطره دیدن ظروف یکبار مصرف در ارتفاع چندهزار متری و یا دیدن پوشک تعویض شده در کنار نهر را از ذهن مان پاک کند.
بعد از ظهر است و ما به سمت کرمانشاه حرکت می کنیم و باقی دیدنی ها را می گذاریم برای دفعات بعد... به کنگاور می رسیم , شهری که از آموزشگاه رانندگی گرفته تا شرکت نصب سوله آن نام آناهیتا را بر خود دارد (یاد مرکز توزیع گوشت ملاصدرا می افتیم و آن طنز و تناسبی که هموطنانمان در انتخاب اسم دارند...) با این وجود , معبد آناهیتا در یک کلام مظلوم است.
عصر به شهر بیستون می رسیم , شهری که در دامنه کوهی قرار دارد که جان می دهد برای ساخت نقش برجسته و کتیبه و...خوشحالم که همه دیدنی های مدنظرم در یک مکان قرار گرفته است. خوشحالم که مسیر رسیدن به سالم ترین نقش برجسته باقی مانده به وسیله داربست و... مسدود شده است و ما امکان دسترسی و صدمه زدن به آن را نداریم! واقعاً از این اقدام باید تشکر کرد (از این پایین و از فاصله دور به راحتی قادر به دیدن این نقش برجسته هستیم). اما... یک صلوات جانانه من و همراهان به روح علی خان زنگنه کفایت نمی کند! شما هم همراه شوید! کسی که به تنهایی می تواند خودش را وسط شاهان دوران هخامنشی و اشکانی و سلوکی بیاندازد و با از بین بردن بخشی از آنها و درست وسط آنها به جایش وقف نامه آب و فلان شنگول آباد و منگول آباد را به رخ بازدیدکنندگان بکشاند!
دوشنبه: دیشب هنگام ورود به کرمانشاه وقتی تابلوی "به کلانشهر کرمانشاه خوش آمدید" را دیدم , غافلانه خندیدم و سزای من این است که در ترافیک این کلانشهر گرفتار شوم ... خودمان را به طاق بستان می رسانیم که الحق از گزند روزگار مصون مانده است. پسر فتحعلیشاه لااقل شعور داشته است که یادگاری خود را در گوشه ای بتراشد که به آثار دیگران صدمه ای نزند ... اینجا هم با منظره وجه رایج در کف آب مواجه می شویم و باید گفت این قافله تا به حشر لنگ است.
بعد از ظهر از کلانشهر فرار می کنیم و به سمت روانسر و پاوه حرکت می کنیم تا به غار قوری قلعه برسیم. از کرمانشاه به این طرف برنامه ها همه خلق الساعه هستند و ناراضی هم نیستیم. این غار هم اگرچه فقط چیزی در حدود یک هفتمش قابل بازدید است اما خوب , بد نبود. قوری قلعه هم مدعی "ترین" بودن است و فکر می کنم مستند ادعایش در شش هفتم مسیری است که ما نمی بینیم...
مسیر طولانی نیست و با توجه به خنکی مسیر همراه بردن آب معدنی و نوشابه وجهی ندارد که این تعداد ظروف را در مسیر نهر آب داخل غار می بینیم تازه باور کنید تعداد سطل آشغال های مسیر هم کم نیستند... البته به قول یکی از دوستان, از بهبود وضعیت فرهنگی هموطنان نباید ناامید شد و نباید همه کاسه کوزه ها را سر این ملت شکست. مردمان کره شمالی و جنوبی یک ریشه فرهنگی دارند (همگی به جومونگ و ... می رسند!) ولی از یک زمانی خطی کشیده شد و آنها از هم جدا شدند; بخشی از همه لحاظ پیش رفتند و بخشی پس رفتند.
سه شنبه: دیشب به قروه رسیدیم. در کردستان به مناطقی که چشمه ایست و برکه ای طبیعی یا مصنوعی, سراب می گویند. بعد از دیدن سراب قروه به سمت بیجار می رویم تا تخمه ای بشکنیم و از بام ایران قل بخوریم و پایین بیاییم تا برسیم به غار کتله خور در حومه شهرگرماب... گفتم حالا که دو تا غار بزرگ را دیدیم حیف است سومی را هم نبینیم و چه خوب شد که دیدیم. من که به شخصه خیلی لذت بردم و بقیه نیز به همچنین...
چهارشنبه: در اولین دقایق این روز به خانه رسیدیم. یادم رفت بگویم که قبل از حرکت به دلیل هجوم نوعی از سوسک های ریز (اسرائیلی؟!) خانه را سمپاشی کردم ولذا پس از برگشت بلافاصله اقدام به پاکسازی اجساد نمودیم. طبیعیست که پس از این فعالیت ها فقط باید خوابید و درخت انجیر معابد خواند که امروز آن هم به پایان رسید.
پنجشنبه: مشغول نوبت دوم سمپاشی شدم و به دلیل بالارفتن دوز جنایت! کتاب جنایی "قاضی و جلادش" اثر فردریش دورنمات را دست گرفتم و به پایان رساندم. فردا شب یک عروسی دعوت داریم و الان باخبر شدم که صبح هم به بهشت زهرا دعوت شده ام. یک جوان 21 ساله و تصادف رانندگی و...
جمعه: صبح تا الان که ساعت 4 است مشغول جوان ناکام بودم و تا ساعاتی دیگر باید بروم سراغ یک جوان باکام... اولی خودش راحت شد اما پدر و مادرش یک عمر آب خوش از گلویشان پایین نمی رود , دومی , پدر و مادرش راحت شدند و خودش یک عمر آب خوش...! وارد معقولات نمی شوم , فردا باید بروم سر کار...!
.
پ ن 1: مطلب بعدی قاعدتاً مربوط به درخت انجیر معابد خواهد بود.
پ ن 2: بعد از آن "قاضی و جلادش" و "منطقه مصیبت زده شهر" که این یکی مجموعه داستان علمی تخیلی اثر جی جی بالارد است و الان مشغولش هستم خواهند بود. قبل یا بعد از آن به کتاب مهم "معنای نژادپرستی برای دخترم" اثر طاهر بن جلون خواهم پرداخت که امر واجبی است.
پ ن 3: کتاب بعدی را از میان گزینه های زیر انتخاب کنید!:
الف) زندگی واقعی آلخاندرو مایتا ماریو بارگاس یوسا
ب) مرگ در آند ماریو بارگاس یوسا
ج) گفتگو در کاتدرال ماریو بارگاس یوسا
د) جنگ آخرالزمان ماریو بارگاس یوسا
ه) سالهای سگی ماریو بارگاس یوسا
پ ن4: در مورد تاریخ خوانی و خلاصه فصل بعد کسی داوطلب هست؟ دوستانی که همراه هستند یک اعلامی به من بکنند که کجای کار هستند...