طبعاً بنا بر این نیست که تمام لحظات یک سفر در سفرنامه نوشته شود لذا در این آخرین قسمت سفرنامه که اختصاص دارد به منطقه "طارم" به یکی از نتایج استفاده از بروشورهای گردشگری اشاره میکنم... باشد که رستگار شویم!
طارم بهطور کلی زیباییهای خاص خودش را داشت بخصوص برای من که اینهمه درخت زیتون را یکجا ندیده بودم. دو سه روستا را سِیر کردیم و چند مکان را هم گذاشتیم برای سفر بعدی که با تجهیزات کافی بیاییم.
از زنجان که به سمت منطقهی طارم بروید میبایست از یک مسیر کوهستانی عبور کنید (من از جادهی سد تَهَم رفتم)... جادهی خلوت و خوبی بود. وقتی به فراز کوهها رسیدیم، در آن سمت حجم متراکمی از ابر را دیدیم که زیر پایمان قرار گرفته بود... پس از آن به سمت طارم که منطقهی کمارتفاعی است سرازیر شدیم و از میان ابرها عبور کردیم. براساس نقشهها اولین شهری که به آن میرسیدیم چَوَرزَق نام داشت و طبق یکی از بروشورهای گردشگری روستایی را به عنوان هدف انتخاب کردیم به نام "شیت" تا قلعهی آن را بازدید کنیم. ساعت 10 صبح بود که وارد جادهی فرعی روستای شیت شدیم. جادهای زیبا در کنار نهر آب و باغ و... نرسیده به روستا از یک رهگذر سراغ قلعه را گرفتیم. رهگذر هنگ نمود و با حیرت اظهار کرد که روستای شیت قلعه ندارد! باورمان نشد... در ایام نوجوانی داستانی از عزیز نسین خوانده بودیم که در آن دو خارجی دیدنیهای استانبول را یک به یک به راهنمای استانبولی خود نشان دادند، لذا خیلی با اعتماد به نفس، لبخندی به ایشان زدیم و ادامه دادیم. خوشبختانه روستای شیت خیلی از جاده اصلی دور نبود و ما خیلی زود به روستا رسیدیم و در همان ورودی سراغ قلعه را گرفتیم. اینبار مخاطبمان ضمن انکار وجود قلعه، از آثاری دیدنی در ادامه مسیر و در فاصلهای حدود 10 دقیقه خبر داد. ما البته بیدی نبودیم که با این بادها بلرزیم... از حدود 10 نفر دیگر سراغ قلعه را گرفتیم که از میان آنها دو سه نفر به کوه مقابلمان اشاره کردند و گفتند به این کوه میگویند قلعهی شیت! و باقی با تعجب به ما میگفتند که شیت قلعه ندارد، اما همگی آنها از وجود یک منطقه دیدنی در فاصله 10دقیقهای روستا خبر میدادند. از روستا عبور کردیم و جادهی زیبا را ادامه دادیم... یک سمت کوه و یک سمت باغ... چند دقیقه بعد، ظهور چند باغرستوران در سمت چپِ جاده دلمان را قرص نمود و تقریباً در فاصلهی 10دقیقهای از روستای شیت در سمت راست جاده دو باب دستشویی شیک مشاهده نمودیم که روی تابلوی آن درج شده بود مسیر گردشگری روستای ولیدر و دلمان بیشتر قرص شد که این مسیر به جای مناسبی ختم میشود!
تقریباً هر دو سه دقیقه یک بار با رهگذری در جاده برخورد میکردیم. سواره یا پیاده فرقی نداشت از همه سوال را میپرسیدم... اصرار عجیبی داشتم که دلم قرص شود... انصافاً همهی سوالشوندهها با خوشرویی میایستادند و جواب میدادند. پاسخها تقریباً یکسان بود: اسمی از قلعه شیت به گوششان نخورده بود و اگر ده دقیقه ادامه بدهم به یخچال طبیعی ولیدر خواهم رسید.
کمکم شیب جاده افزایش یافت و ما شروع به صعود از کوه نمودیم. تقریباً نیمساعتی از ابتدای مسیر گذشته بود که پیرمردی را از کنار جاده سوار کردیم. فندق چیده بود و نفسنفس میزد. ایشان خبر داد که پنج دقیقه دیگر به روستای ولیدر میرسیم و پس از روستا حدود 10 دقیقه که ادامه بدهیم به یخچال طبیعی خواهیم رسید. پیرمرد مهربان را در روستا پیاده نمودیم در حالیکه اصرار داشت برای صرف چای به خانهاش برویم اما ما بیشتر مایل بودیم هرچه زودتر این ده دقیقه را به انتها برسانیم. پیرمرد اولین نفری بود که به ما اعلام کرد ده دقیقه مسیر باقیمانده خاکی است!
راستش من چندین تجربه جاده خاکی در کارنامهام دارم که هرکدام به تنهایی این قابلیت را داشت که موهای بدنم را با شنیدن خاکی بودن جاده سیخ نماید اما خودتان را بگذارید جای من! کلی راه آمده بودم و کمی اُفت داشت اگر دور میزدم. ادامه دادم. روستا در دامنهی کوه قرار داشت و طبعاً منظرهای دیدنی داشت. جاده ی داخل روستا خاکی بود (یا به عبارتی سنگی بود) و زیگزاگ از میان خانهها عبور میکرد. 10 دقیقه فقط طول کشید تا از روستا بگذرم. در حین عبور و در سر هر دوراهی آدرس را کنترل میکردم و همچنین در مورد کیفیت جاده نیز میپرسیدم. طبیعتاً حدس میزدم که اصطلاح خاکی درجه یک از نگاه آنها چه تفاوتی با نگاه من دارد! اما باید تجربه میکردم.
بالاخره از ولیدر خارج شدم درحالیکه آخرین فرد مجدداً تاکید کرد که ده دقیقه فاصله است. نمیدانم از جاده خاکی چه تصوراتی دارید. لطفاً برای این قسمت از خفن ترین تصوراتتان استفاده کنید! اگر امکان دور زدن بود حتماً این کار را میکردم اما جاده باریک بود و باصطلاح راهِ پس نداشتم لذا با دلی ناآرام و قلبی نامطمئن (برخلاف امام راحل) ادامه دادم. نکتهی قابل توجه این بود که هر یکی دو دقیقه یکبار موتورسواری از کنار من میگذشت و عبور آنها خود قوت قلبی در این جاده کوهستانی بود. طبعاً از آنها هم سوال میپرسیدم. آنها مردمانی مهربان و سختکوش بودند و شهادت میدهم که حرفشان در همه حال یکی بود: 10 دقیقه!!
گمانم حدود دو یا سهتا ده دقیقه در مسیر خاکی جلو رفتم درحالیکه مدام خودم را در حال پنچرگیری و تعویض لاستیک تصور مینمودم تا بالاخره به جایی رسیدم که میتوانستم ماشین را کنار جاده پارک کنم. موتورسواری عبوری با لبخند به من گفت قسمت سخت راه را گذراندهام و چنانچه ده دقیقه با ماشین ادامه بدهم به یخچال طبیعی خواهم رسید اما اینبار تصمیم گرفتم این ده دقیقه را پیاده طی کنم!
پیاده ادامه دادیم... حدوداً دو تا ده دقیقه... تا این بار موتورسواری از باقیماندن فقط 10 دقیقه (با پای پیاده) خبر داد اما همراهان ترجیح دادند عطای مقصد را به لقایش ببخشند و زیر سایه یک درخت گردو و در کنار یک جوی کوچک آب و بوتههای تمشک باقی بمانند و من تنهایی ادامه دادم...
دردسرتان ندهم تقریباً ده دقیقه بعد به مکانی رسیدم که مشابه توصیفات آدرسدهندگان اولیه بود. اما هرچه چشم انداختم چیزی ندیدم! از آنجایی که نگران خانواده و همچنین ماشین بودم، در زوایای مختلف تعدادی عکس انداختم و برگشتم درحالیکه با نگاه به سنگهای تیز داخل جاده از تهِ دل خوشحال بودم که این قسمتِ آخر را پیاده طی نمودم.
در مسیر برگشت از میان باغات و کوچهباغهایی نظیر تصویر زیر عبور کردیم و تا جایی که بدنمان میکشید تمشک خوردیم و از پیادهروی در چنین فضایی لذت بردیم. اگر یک ماه زودتر اینجا بودیم گیلاس فراوان میخوردیم و اگر یک ماه دیرتر، ازگیل... اما گمانم تمشک از همهی آنها حلالتر بود.
بالاخره به ماشین رسیدیم و بازگشتیم. طبیعتاً مسیر بازگشت سرپایینی و قابل تحملتر بود. داخل روستای ولیدر مغازهای بود و ضمن خرید با فروشنده درخصوص ثبات کلام اهالی این منطقه (درخصوص 10 دقیقه) شوخی کردم و عکسها را نشان دادم تا لااقل روی عکسها یخچال طبیعی را به من نشان بدهد. خوشبختانه یکی از عکسها مکان مورد نظر را شکار کرده بود و مغازهدار در مورد آن منطقه و یخی که به صورت طبیعی در همهی سال در دسترس است صحبت کرد و اضافه نمود که متاسفانه امسال به خاطر گرمای بیسابقه تمام یخها آب شده است!
ساعت 4 عصر ناهارمان را خوردیم و درحالیکه معمای قلعهی شیت برایمان حل نشده بود به سوی شهر آببر (مرکز منطقه طارم) حرکت کردیم.
این بخش از سفر به اتفاق آراء در لیست 3 قسمت برتر مسافرت برگزیده شد.
منطقه طارم زیر این حجم متراکم ابر قرار دارد و برای رسیدن به آنجا باید از بالای ابرها به زیر آن رفت!
کوچهباغهایی که پیاده طی نمودیم. بهخاطر دوری راه توصیهای نمیکنم اما بهغایت باصفا بود.
این همه نالیدیم که چرا این ده دقیقه تمام نمیشود و چقدر مسیر صعبالعبور است اما وقتی این حجم از ظروف یکبار مصرف را در آن ارتفاع دیدیم متوجه شدیم که مسیر چندان هم سخت نیست!
روستایی در منطقه طارم... تا آن ته زیتون است!
باغهای زیتون در سراسر منطقه طارم گسترده شده است و امیدوارم گستردهتر هم بشود.
منظرهی سد منجیل نیز از سمت طارم دیدنیتر بود.
خب اسمش روشه؛ شیت
سلام
شیت که در لغت فارسی به معنای بی نمک و بی مزه است. به معنای علامت هم آمده است.
حالا منظورتان این معانی است یا معنای فرنگی آن و...!؟
عجب ده دقیقه ای شد ها...
سلام. خوش باشید.
سلام
بله واقعاً... ساعت 4 ناهار خوردیم!! ولی خوب بود.
سلام
موضوع را جستجو کردم. به روستایی به اسم شیت با هزار نفر جمعیت رسیدم و تصویری از کوهی نسبتا بلند دیدم که زیرش نوشته بود قلعه شیت. ممکن است کوه مزبور از زاویه ای شبیه قلعه دیده شود یا در آنجا قلعه ای وجود داشته. هرچه هست منطقه جالب و وسوسه کننده ای است.
سلام بر مداد گرامی
بله من هم عکس فوق را دیدم و وبسایت روستا را هم دیدم... متاسفانه متن سوالی که نوشته بودم در این زمینه را به دلیل مشکلات سایت نتوانستم برایشان مطرح کنم و جواب بگیرم. حتا وبلاگ مدیر سایت هم مشکل داشت و متاسفانه نتوانستم سوال را آنجا طرح کنم و جواب بگیرم.
بله منطقه وسوسهکننده ای بود...
ممنون
مگه شیت فارسیه؟ یاللعجب...کلمه ی فرنگی که اصلا مد نظرم نبود. به نظرم می رسه قلعه ای در کار نبوده و اگر تخیل کنم میشه گفت منظره ی کوه تو تاریکی شاید ترسناک و شبیه قلعه بوده ولی وقتی فتح می شده مثل شما می دیدن که قلعه ای در کار نیست و لذا کلمه ی شیت که به ترکی یعنی بی مزه و لوس بر زبانشان جاری می شده...
سلام مجدد
گاهی در ازمنه قدیم به زمینهای کشاورزی محصور در یک چهاردیواری نیز قلعه میگفتند... نمونهاش در ولایت ما (که البته الان سالهاست که دیواری باقی نمانده است اما کماکان قدیمیها به آن بخش از روستا قلعه میگویند)... شاید محصور بودن در کوه نیز این مجوز را میداده که جایی را قلعه خطاب کنند.
قلعه بهستان هم در واقع قلعه نبود و یک پدیده طبیعی را قلعه نامیده بودند.
و اما کلمه شیت...نمیدانم اصل لغت فارسی است یا ترکی...در لغتنامه دهخدا چنین آمده است:
شیت . (ص ) بیمزه . تفه . بیخوا. ویر. بی نمک . شیل . بی طعم . (یادداشت مؤلف ). || که چاشنی از ترشی و شیرینی و غیره ندارد. (یادداشت مؤلف ).
- شیت شدن ؛ بیمزگی با شیرینی زننده پیدا کردن .
- شیت و لیوه ؛ از اتباع است بمعنی لوس و نُنُر.بی ملاحت و بی نمک در اطوار. لیت و لیوه . (یادداشت مؤلف ).
- شیت و ویر؛ بی نمک ، خصوصاً سپید. (یادداشت مؤلف ): شیربرنج شیت ؛ شیربرنج بی نمک .
جاده خاکی تخت سلیمان همش گمونم پنج دقیقه باشه با ماشین!!... اینطوری نیست اصلا. اما جالب بود. عکس ها خصوصا پیاده روی کوچه باغ ها، لذتبخش هست.
سلام
خُب به همین دلیل تنبیه شدم! پنج دقیقه خاکی رو نرفتم که فرداش اینجوری شد
این از آن ده دقیقه های سرمدی بود!
می دانی که در بحث آفرینش زمان خطی وجود ندارد و همه اش زمان سرمدی است؛ زمانی که آغاز و پایانی ندارد!
اون دو گزینه ی دیگه ی بهترین های سفر چی بودن؟
عکس ها هم خیلی خوبن، مخصوصا اون کوچه باغه!
سلام
تصور کن سرمدی بود و ما هنوز هم در حال راندن بودیم و متوجه گذشت زمان هم نبودیم چون مفهوم گذشت زمان اصلاً مطرح نبود و اوووف... چه میشد!
اون دو گزینه دیگر قلعه بهستان و معبد داشکسن بودند. (گزینه سوم هم که همین کوچهباغ بود)
سلام ممنون بابت این همه معرفی خوب
میشه در توضیحات اخر کتاب قیمت کتاب رو هم بنویسید که با دید بازتری بریم برای خرید.برای رفاه حال دانشجویی ...
سلام
تا چندوقت قبل قیمت کتاب را مینوشتم ولی خب تقریباً قیمتی که مینوشتم کارآیی چندانی نداشت چون قیمت کتاب را با یک برچسب میتوان تغییر داد
این دیگه آخر سفر بود و تجربهش رو در کویر داشتم که مسیر هی دوراهی میشد و معلوم نبود به کجا میرسیم. فقط یه جا رو نشون کردم که همون سمت بریم، با شیروونیهای آبی. بنزین هم کم داشتیم.
ماجرای مسیر چند ده دقیقهای قلعه رو مطرح میکنم تا گزارشی درست از مسیر داده شه. این از آمارهای مضحک مسئولان محترم بهتره. لااقل رستورانها ورشکست نمیشن.
مرسی بابت سفرنامه.
سلام مجدد
ولی واقعاً بعدش لذتبخش بود... دیشب داشتم عکسها را در کامپیوترمان دستهبندی میکردیم و دوباره همگی عکسها رو دیدیم و جالب بود که بچهها نسبت به عکسهای این قسمت سفر دوباره واکنش هیجانی نشان دادند!
جالبه که موقعی که روی اون جاده خاکی و سنگهای نوک تیز در حال حرکت بودیم بچهها مدام به طنز حال من را میپرسیدند!!!
مخلصیم
عجب
بااین که ما شمالی هستیم ولی باز هم لذت بردیم
متشکر
سلام
نوش جان
من نقد کتاب میخام
سلام
به زودی دوباره موتورم روشن میشود متاسفانه این روزها به طرز عجیبی مشغولیتهایم زیاد شده است و اصلاً فرصت نوشتن پیدا نمیکنم... این کتابها خوانده شده و در نوبت نوشته شدن هستند:
زنی که گریخت - لارنس
فرار کن خرگوش - آپدایک
ماشین زمان - ولز
فضیلتهای ناچیز - گینزبورگ
سلام:
+ تاحالا زنجان نرفتم. عکسا خیلی خوب بود. خیلی خوبه آدما تصاویری که دیدنُ دوست داشتنُ با دیگران شریک بشن.:
+ درباره شهرزنجان شنیدم که یک حسینیه خیلی خیلی بزرگ داره و عاشورا رُ خیلی خیلی جدی برگزار می کننُ کُلی گوسفند می کشندُ بریزُ به پاش می کنند. ولی فرهنگسرا یا سینمای درستُ حسابی یا اماکن رفاهیُ عمومی دیگه خیلی کم داره. عوضش هر چی داره مسجدُ تکیهُ حسینه.
سلام
+ حتماً خواهید رفت و عکسهای حرفهایتر خواهید گرفت
+ پس شهر متفاوتی نیست
زن ها کلا میریزن. فرق نمیکنه شوهرشون جوون باشه یا پیر. نخوندم اومد پیام بزارم برم
سلام
این هم حرفی است کلاً می گریزند. منم یه قید اضافه می کنم: درونی یا بیرونی. ولی هرجور نگاه میکنم باز با این کلاً مشکل دارم.
بله واقعن به پیری و جوانی همسر ربطی ندارد ولی شاید به قسمت غریزی ارتباط این دو ربط داشته باشد.
ماشین زمان؟
این کتاب رو دارم.انتشارات سپیده
وقتی 11 سالم بود برام خریدنش
اونموقع بمب هیجان بود برام
وقتی از بزرگترا میپرسدم که آیا ماشین زمان وجود داره میگفتن الان نه اما دیگه حتمن مثلا تا سال 90 آره وجود داره.
اما انگار جرج ولز در پیشگویی تکنولوژی ها از ژول ورن تا حدودی عقب تر بوده.
یادش بخیر من بودم و
جزیره اسرار آمیز ،دور دنیا در 80 روز ، بینوایان و ماشین زمان
خیلی خوب بودن.
موفق باشید دوست من
سلام مهرداد جان
بله ماشین زمان را خواندم و به زودی در موردش خواهم نوشت.
از همانها بود که باید در همان سالها خوانده میشد.
من در دوران راهنمایی عاشق ژولورن بودم.
ممنون رفیق
سلام و علیکی به یاد روزگاران خوش وبلاگستان
مجددا سری زدم تا شگفت زده بشم از روشنی چراغ میله بدون پرچم، حقا که این پشتکار در روزگار کم حوصلگی خوانندگان دست مریزاد دارد رفیق.
راستش از خوندن ضرایف سفرنامه ات خیلی لذت بردم، صمن این که این تجربه متفق القولی در "فقط ده دقیقه دیگه مونده"، اونم از اول تا آخر مسیر پیاده باشی یا سوار بر هر مرکب دیگه ای برای من خیلی آشناست و کلا گویا رایج هست ، کاش میشد فهمید چه فلسفه ای پشتش هست
سلامی چو بوی خوش آشنایی
گمانم به اندازهای که من وقت میگذارم خوانندگانم نیز وقت میگذارند و همین دلگرم کننده است.
بله این قضیه ده دقیقه را در نقاط مختلف دیده ام! به نظرم میتوان آن را تحلیل کرد تحلیل فیزیکی با عنایت به نظریه نسبیت انیشتین تحلیل فلسفی با توجه به نظریات پساساختارگرایان تحلیل جامعهشناختی با مدد گرفتن از نظریات مکتب کنش متقابل نمادین
بگذریم. چه خوب که یادی از رفقای قدیم کردید.