در ادامه مسیر از ملایر بیرون می آییم و در سمت جنوب به فاصله کمتر از نیم ساعت به شهر سامن می رسیم. امروز تیر گردشگری مان چند بار به سنگ خورده است. در آشتیان به هوای موزه صنایع دستی به خانه معتمد الایاله رفته ایم که به در قفل شده برخورده ایم. یک مکان دیگر هم تابلوی ملک خصوصی خورده بود. سیخ از روی نقشه یه غار پیدا کرده بود که اگر مسافرت دو ماشینه و دسته جمعی نبود حتمن کج می کردم به اون سمت... با این اوصاف روز خوبی نبود! اما سامن و دیدن چیزی که مد نظرم بود حتمن می توانست تلافی کند.
چند سال قبل در این شهر هنگام انجام عملیات کشیدن خط فیبر نوری توسط شرکت مخابرات، به صورت کاملن اتفاقی، کاشف به عمل آمد که در زیر بخشی از شهر، یک شهر زیرزمینی وجود دارد که قدمت آن احتمالن به پیش از دوره اشکانیان برمی گردد.مجموعه ای شامل 50 فضای کوچک و بزرگ که در یک بستر گرانیتی و به صورت دستکند ایجاد شده است.
حق می دهید که دیدن این اثر تاریخی واقعن می توانست تلافی کننده شکست های آن روز ، یعنی ششم فروردین، باشد. می توانست!!
پرسان پرسان رسیدیم به محل مورد نظر و از خلوتی خیابان متعجب... پارک نمودیم و چشمانمان را به دنبال ورودی چرخاندیم به شش جهت!... دردسرتان ندهم از کسبه محل باخبر شدیم که مسئول یا مسئولین مربوطه در سفر نوروزی هستند و لذا امکان بازدید وجود ندارد!! کسبه محترم پیشنهاد دادند که در مسیر برگشت و از روز دهم به بعد که بازدید به دلیل بازگشت پیروزمندانه مسئول مربوطه امکان پذیر است، حتمن برای بازدید بیاییم!
اشتباه نکنید!... قصدم نک و نال از وضعیت مکان های گردشگری نیست، چیز دیگری مورد نظرم است. این شهر زیرزمینی در طول دوران ، کاربردهای مختلفی نظیر انجام مراسم مذهبی یا محل تدفین (در دوره اشکانی) و بعد از اسلام نیز به عنوان پناهگاه ،داشته است که این کاربری تا دوره قاجار ادامه داشته است.
در آثار متعددی اعم از کتاب و مقاله و ... به یکی از ویژگی های ما، تحت عنوان نداشتن حافظه تاریخی اشاره شده است. این که وقایع و اتفاقات و نظایر آن را فراموش می کنیم چیز جدیدی نیست اما این که یک مکان ، در این فاصله زمانی کم بالکل فراموش شود برای من چیز جدیدی بود...
***
پ ن 1: گرما ما را برده است و زدیم به خاطرات چند ماه قبل! که در انبان مان موجود بود!! توی این گرما حال می دهد که آدم بچپد درون غار کتله خور و از خنکی هوا خودش را سیراب کند...
نمی دونم چه بنویسم... احتمالاً نوشتنی ها, نوشته و شاید خواندنی ها خوانده شود ... خاطرات بازگو می شود و ... چندی بعد به مدد حافظه تاریخی مثال زدنی مان ...
لعنت به من ...........
به هر حال حتماً گفته خواهد شد که در جایی موسوم به ایران , شخصی موسوم به عزت ا... سحابی که سالهای زیادی رو در جایی موسوم به زندان گذروند و در میان افراد موسوم به دوست و غیر دوست موسوم به داشتن صفات اخلاقی والا و موسوم به صفت آزادگی بود از میان ما رفت ... من و امثال منی که این بار واقعاً از ته دلم می گم فقط موسوم به آدم هستیم... موسوم!
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلای حسرت نمیچینی
دیگه خورشید چهرت نمیسوزونه
جای سیلی های باد روش نمیمونه
دیگه بیدار نمیشی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قانون جنگل زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلت بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی می گه
میدونم می بینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره
قسمت اول
در ابتدای قرن بیستم دورنمایی که در تصورات اهل نظر در خصوص جوامع آینده شکل می گرفت عموماً جوامعی ثروتمند ,آزاد و قانون مدار, در رفاه نسبی و... بود ولیکن روند حوادث چنین نبود. دو جنگ خانمانسوز در گرفت و حوادث دیگر از جمله روی کار آمدن استالین و وقایع پس از آن و ... جورج اورول در چنین فضایی (اندکی پس از جنگ دوم جهانی و در طلیعه پدیده جنگ سرد) در رمان 1984 اقدام به ترسیم دورنمای دنیا در آینده نه چندان دور (چهل سال بعد) می کند; زمانی که حکومت (حکومت های!) توتالیتر و تمامیت خواه حاکم بلامنازع جهان خواهند بود.
وینستون اسمیت مردی است در آستانه 40 سالگی که در شهر لندن یکی از مراکز کشور اوشنیا (اقیانوسیه) زندگی می کند. جهان به سه قدرت عمده تقسیم شده است; اقیانوسیه شامل آمریکا و انگلیس و... اوراسیا شامل شوروی و اروپا, ایستاسیا (شرقاسیه!) شامل چین و آسیای جنوب شرقی و... باقی قسمت ها زیاد مهم نیستند و گاهی بین این قدرت ها دست به دست می شوند! ظاهراً این سه قدرت در حالت جنگ دایمی با هم به سر می برند. تصویر ارائه شده از لندن شهری جنگ زده , قحطی زده, سیاه, با ساختمان های قدیمی زهوار در رفته است. مردم هم به سه دسته تقسیم شده اند: اعضای حزب مرکزی (مرکزیت حزب؟ حزب داخلی! در برخی ترجمه ها) حدود 2% اعضای عادی حزب حدود 13% و رنجبران که 85% مردم را تشکیل می دهند.
وینستون عضو عادی حزب است و منصبی دولتی دارد. دولت به 4 وزارتخانه تقلیل یافته است : وزارت حقیقت که کارش راست نمایی اکاذیب و تحریف تاریخ است, وزارت صلح که امور جنگ را رتق و فتق می کند , وزارت فراوانی که در امور جیره بندی فعالیت می نماید و وزارت عشق که از طریق شکنجه و کنترل شدید اعمال و رفتار و افکار وظیفه برقرای نظم را به عهده دارد. وینستون در وزارت حقیقت کار می کند و اخبار و اسناد (روزنامه هایی که قبلاً منتشر شده است) را با توجه به وقایع حال (مطابق دستورات) تغییر می دهد.
این رمان نقدی هجوگونه بر حکومت های توتالیتر است و تقریباً به صورت کامل همه مشخصات و ویژگی های چنین حکومتی را بیان می کند که در ادامه سعی می کنم به این موارد اشاره کنم:
انحصار کامل قدرت ; همانگونه که در سراسر کتاب موج می زند تمام قدرت سیاسی در دست گروه حاکم قرار دارد (سیستم تک حزبی) و شخص ناظر کبیر (برادر ارشد) به عنوان رهبر در راس هرم حاکمیت قرار دارد و همه جا حضور غیر مستقیم دارد و مورد ستایش همگانی است (و می بایست باشد!). هیچ چیز یارای محدود نمودن قدرت حزب را ندارد حتا قانون! در عمل فقط یک قانون تغییر ناپذیر و لازم الاجرا وجود دارد و آن هم حفظ قدرت است, هرچیزی که با این موضوع تضاد و تداخل داشته باشد تغییر می یابد لذا هر قانونی موقتی و ناپایدار است و لذا وینستون در جایی با اشاره به اینکه نوشتن خاطرات جرمی است که مجازات مرگ دارد! می گوید: هیچ چیز غیر قانونی نبود چون قانونی وجود نداشت... بدین ترتیب همگان باید به صورت غریزی حس کنند که در هر زمان چه کاری خوب است و چه کاری بد!
در جای دیگر با اشاره به نحوه سقوط هیئت حاکمه چنین اشاره می شود: فقط با چهار روش قدرت حاکم از قدرت ساقط می شود. یا مغلوب قدرت خارجی می شود, یا با ناکارآمدی خود موجبات شورش عمومی را فراهم می نماید. یا زمینه شکل گیری یک طبقه متوسط را فراهم می نماید یا اراده و تسلط لازم را برای حکومت کردن را از دست می دهد. این عوامل به صورت جداگانه عمل نمی کنند...هر حکومتی که بتواند با هر چهار مورد به صورت مداوم مقابله نماید می تواند در قدرت بماند. مورد اول را با توضیح شرایط جهانی رنگ باخته تلقی می کند. مورد دوم نیز بیشتر جنبه نظری دارد و اشاره می کند که وقتی معیاری برای مقایسه وجود نداشته باشد (یعنی مردم نتوانند مقایسه کنند که دستگاه های حکومتی ناکارآمد هستند...توضیحات بیشتر در ادامه خواهد آمد) این مورد نیز منتفی می شود. مورد سوم هم که در نطفه خفه شده است و لذا در نهایت تنها عامل تعیین کننده طرز تفکر خود هیئت حاکمه می باشد.
نظارت همه جانبه ; در شهر و در همه جا عکس های بزرگی از ناظر کبیر نصب شده است و گویی با چشمانش همه را نظاره می کند, همچنانکه زیر عکس ها این عبارت به چشم می خورد: ناظر کبیر تو را می پاید. در خانه ها و معابر و مکان های عمومی دستگاه های تله اسکرین (تلویزیون های دوطرفه که علاوه بر انتقال صدا و تصویر به بینندگان, صدا و تصویر بینندگان را نیز به مرکز کنترل انتقال می دهد) نصب شده است.در همه جا امکان وجود میکروفون متصور است و پلیس اندیشه امکان تحت نظر گرفتن هر فردی را هر موقع اراده کند دارد (تنها دستگاه کارآمد حکومت همین پلیس اندیشه است!). بدین ترتیب عملاً چیزی به عنوان عرصه خصوصی وجود ندارد, آدم ها چیزی نداشتند جز چند سانتی متر فضا در داخل جمجمه شان! که البته هدف دستگاه های تبلیغاتی و پلیس اندیشه تسخیر همین چند سانتی متر است. البته این نیاز به نظارت دایمی مخصوص افراد عادی حزب است (یک عضو حزب از تولد تا مرگ تحت نظارت پلیس اندیشه است) و مردم عادی (رنجبران) را شامل نمی شود چرا که از جانب رنجبران هیچ خطری نظام حاکم را تهدید نمی کند. اگر به حال خود رها شوند , از نسلی به نسل دیگر, از قرنی به قرن دیگر کار می کنند, بچه به دنیا می آورند و می میرند. نه تنها انگیزه ای برای عصیان ندارند بلکه نمی توانند بفهمند که دنیایی متفاوت از دنیای فعلی می تواند وجود خارجی داشته باشد در کل به این افراد می توان آزادی اندیشه داد چون اساساً اهل اندیشه نیستند.
قالبی کردن انسانها بر مبنای ایدئولوژی (یکسان سازی) ; جهت کاهش هزینه های نظارت همه جانبه و کارآمد تر شدن آن و همچنین بیمه نمودن قضیه حفظ قدرت, حکومت توتالیتر تلاش می کند تا بر مبنای ایدئولوژی خود ,جامعه و مردم را به شکل مورد نیاز خود دربیاورد لذا نیاز به ساخت انسان جدید دارد و این مهم را عمدتاً از طریق سیستم آموزش و پرورش و رسانه های همگانی نهادینه می کند.
از مهمترین مولفه های رسیدن به انسانهایی که اصول حزب را درونی نموده و بدان اعتقاد متعصبانه داشته باشند, فرایند شستشوی مغزی و پاکسازی حافظه تاریخی است. و البته تحریف تاریخ هم جزء مواد اولیه این فرایند است. در کتاب های تاریخ مدارس ,وضعیت قبل از انقلاب را اسفناک توصیف می کردند و مواردی که لازم نبود به کل حذف می شد : گذشته پاک می شد, پاک شدن از یاد می رفت, دروغ حقیقت می شد. با فاسد نشان دادن شرایط پیشین و قطع ارتباط مردم با واقعیت گذشته و همچنین قطع ارتباط با دنیای خارج از حیطه حکومت, در اصل معیاری برای مقایسه وجود نخواهد داشت و حکومت توتالیتر می تواند ادعا کند که وضعیت روز به روز بهتر می شود. کارکرد دیگر تحریف تاریخ , پاسداری از اصل خطاناپذیری حزب است. در جای جای کتاب می بینیم که برای نشان دادن اینکه پیش بینی های حکومت یا ناظر کبیر درست بوده است آمارهای ارائه شده در گذشته و سخنرانی های گذشته آنها را تغییر می دهند! دروغ به حوزه تاریخ وارد می شد و تبدیل به حقیقت می گشت. شعار حزب می گفت هرکس گذشته را کنترل کند آینده را کنترل می کند و هر کس حال را کنترل کند گذشته را کنترل خواهد نمود...
نکات مربوط به این بخش حاوی طنز سیاهی ست که فراوانی زیادی در کتاب دارد , کاریکاتور گونه ترین مورد مربوط به جایی است که وینستون حتی اطمینان ندارد که چه سالی ست و از روی حدس سال تولدش و اینکه تقریباً مطمئن است که 39 سال دارد , حدس می زند که سال 1984 است! این روزها هیچ تاریخی را نمی شد دقیق و بدون یکی دو سال جابجایی تعیین کرد.
از دیگر ابزار یکسان سازی انسانها تغییرات در زبان و کلمات و یا اساساً ساخت زبان جدید است که هدف آن محدودیت اندیشه است و حتا توانایی از بین بردن جرم اندیشه را دارد! (وارونگی مفاهیم و حذف کلماتی خاص که موجبات جرم اندیشه را فراهم می کند). در این راستا ورژن های جدید پی در پی توسط دستگاه مربوطه تولید می شود.
ادامه دارد.
پ ن 1: در قسمت دوم باقی ویژگی های حکومت توتالیتر که از این کتاب می توان استخراج نمود ارائه می شود. (سرکوب مخالف /اصالت وجود دشمن /ایزوله کردن انسانها /وحشت دایمی /مناسک گرایی و...) و در نهایت جمع بندی رمان.
پ ن 2: کتابی که الان در حال خواندن هستم سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین است. البته به خاطر پاره ای مسائل از جمله شرکت در مسابقات شطرنج سرعت خواندن به شدت پایین است!
پ ن 3: برای کتاب بعدی تا کنون کتاب موعظه شیطان 4 رای آورده است و باقی بدون رای هستند.
پ ن 4: این کتاب هم ترجمه های متعددی دارد, شش عدد را من سراغ گرفتم. آیا بیشتر هم هست؟
پ ن 5: نمره کتاب از نگاه من 4 از 5 میباشد. (نمره کتاب در سایت گودریدز 4.1)
همه حیوانات با هم برابرند اما بعضی ها برابرترند!
میجر پیر خوک مسن متفکری است که در روزهای آخر عمر خوابی می بیند و همه حیوانات مزرعه منر (متعلق به ارباب جونز) را شبی جمع می کند و برای ایشان از رویاهای خود می گوید. در خصوص مفهوم زندگی حیوانات و اینکه بشر از دسترنج آنها استفاده می کند و اینکه تمام نکبت زندگی حیوانی زیر سر بشر است صحبت می کند. اسارت حیوانات را با نظام طبیعت مرتبط نمی داند و می گوید این مزرعه توانایی آن را دارد که رفاه کامل حیوانات را فراهم کند مشروط به اینکه انسانها را از آن بیرون کنیم و در این صورت ریشه گرسنگی و بیگاری برای همیشه از بین خواهد رفت و... این متفکر خوش طینت به حیوانات وقوع حتمی انقلاب را نوید می دهد و از آنها می خواهد که در این راستا تلاش کنند و در این تلاش اصول تغییر ناپذیری را همیشه مد نظر داشته باشند: هرچه که روی دو پا راه می رود دشمن است و هرچه که روی چهارپا راه می رود و یا بال دارد دوست است...هیچ حیوانی نباید به انسانها تشبه کند مثلاٌ نباید در خانه زندگی کنند , یا در بستر بخوابد, یا لباس بپوشد , مشروبات الکلی بنوشد یا توتون دود کند, یا به پول دست بزند و تجارت کند... هیچ حیوانی نباید نسبت به همنوع خود ظلم کند , همه حیوانات زیرک یا نادان, ناتوان یا نیرومند همه با هم برابرند و هیچ حیوانی نباید حیوانات دیگر را بکشد و ... سپس خواب خود را تعریف می کند که در آن خواب سرود قدیمی حیوانات انگلستان را که همه از یاد برده اند را به یاد آورده است که در این سرود نوید جامعه ایده آل حیوانی گوشزد شده است.
چند شب بعد, میجر پیر از دنیا می رود و گروهی از خوک ها که از باقی حیوانات باهوش ترند تعلیمات او را به صورت یک نظام کامل فکری که بر آن نام انیمالیسم نهاده بودند, در می آورند و در راستای انقلاب شروع به آموزش و اگاهی دهی به حیوانات می کنند. انقلاب خیلی زودتر از آنچه که فکر می کردند رخ داد و مزرعه تحت کنترل حیوانات در آمد و از این پس روند تبدیل انقلاب به نظام آغاز شد که روایتی بس آموزنده و خواندنی پدید می آورد.
پس از انقلاب نام مزرعه به مزرعه حیوانات تغییر می یابد و تعلیمات میجر پیر در هفت فرمان تغییر ناپذیر خلاصه می شود و روی دیواری ثبت می شود. روزهای اول همه در عین برابری و برادری در کنار هم زندگی می کنند اما روند تحولات به سمت حاکم شدن گروهی خاص شکل می گیرد و طبعاً مزایایی خاص شامل این گروه (خوکان) خاص می گردد. در این هنگام ارزش ها (مثلاٌ برابری) با توجیه و تذکر این که امکان بازگشت به گذشته وجود دارد تقلیل داده می شود; هیچ حیوانی دوست ندارد که آقای جونز بازگردد! بعد از حاکم شدن این گروه, روند ناب گرایی و تصفیه شدن مدام ادامه می یابد و این خاصیت تمامیت خواهی است. در این راستا اعدام ها و اعترافات روی صحنه می رود و جو جامعه هر روز پلیسی تر می شود و برای توجیه این اعمال تاریخ و ارزش ها تحریف می شود. در این میان عوام قادر به تحلیل وضع موجود نیستند (حتی قادر نیستند تشخیص دهند که وضعشان بهتر شده است یا خیر!). نا آگاهی و جهالت توده هنگامیکه با تناقضات روبرو می شوند دیدنی است, عوامی که انگار حافظه تاریخی ندارند (در حد جلبک!). ریشه این جهالت شاید در چاه مطلق گرایی فرو رفته است: دوپا بد , چهارپا خوب.
این رمان یک داستان ضد اتوپیایی به حساب می آید و نشان می دهد معمولاً آن چیزی که وعده داده می شود در عمل تحقق نمی یابد زیرا که افراد با رسیدن به قدرت و چشیدن مزه آن گذشته خود را از یاد می برند. آرمانها اگر فراموش نشوند, با حربه توجیه و تفسیر دگرگون خواهند شد و یا رندانه تغییر می یابند! بله, ما در درونمان یک موجود مستبد نهفته است و رسیدن به قدرت معمولاً این غول محبوس در شیشه (بطری یا چراغ!) درونمان را از محل خود خارج می نماید.
نویسنده تیپ سازی هایی انجام داده است که بعضاً شائبه جهانشمولی آن به ذهن می رسد, هرچند اورول این کتاب را با توجه به انقلاب روسیه و وقایع پس از آن (به خصوص دوران استالین) نوشته است ولی از آنجایی که عموماً انقلاب های ایدئولوژیک سرشت و سرنوشتی مشابه دارندبرای خوانندگان (در تمام نقاط دنیا) این حالت به وجود می آید: عجب! چه عالی!! انگار برای اینجا نوشته شده است!
همه قسمتهای کتاب جالب توجه است ولی چند نمونه آن را می آورم:
اخیراً هم گوسفندان آموخته بودند که همیشه بع بع راه بیاندازند و با این کار جلسات را منحل کنند. خصوصاً ملاحظه شده بود که در لحظات حساس سخنرانی اسنوبال را با بع بع کردن "چهارپا خوب دوپا بد" برهم بزنند.
.
دوستان تصور نکنید که رهبری لذت بخش است! برعکس, کار خطیر و پر مسئولیتی است. هیچ کس بیشتر از رفیق ناپلئون به تساوی حیوانات اعتقاد ندارد. خیلی هم خوشحال می شد که می گذاشت خودتان در امور تصمیم بگیرید. اما امکان دارد که بعضی اوقات تصمیمات غلطی اتخاذ کنید...
.
بعضی وقت ها به نظر حیوانات می آمد که در مقایسه با زمان جونز ساعات بیشتری کار کرده اند و تازه بهتر هم تغذیه نشده اند. صبح های یکشنبه اسکوئیلر در حالی که تکه کاغذ درازی را با پاهایش نگاه داشته بود, در لیست ارقامی برایشان می خواند که ثابت می کرد تولید مواد غذایی از هر نوعی که بود ; دویست درصد, سیصد درصد, پانصد درصد در موارد مختلف افزایش پیدا کرده است.
.
ناپلئون فرمان داده بود که هفته ای یک بار باید کاری که تظاهرات خودجوش نامیده می شود انجام گیرد.
.
پ ن 1: یک مسابقه با جایزه ویژه! هرکس توانست بگوید که این کتاب تاکنون چند بار و توسط چه کسانی ترجمه شده است!!؟ (جایزه کتاب محاکمه کافکا با ترجمه امیرجلال الدین اعلم!)
پ ن 2: مطلب بعدی مربوط به کتاب کافه پیانو نوشته فرهاد جعفری است (مشکلات کاری من در این دو سه روز اخیر کاملاٌ مرا از کتابخوانی دور کرده است! احتمالاٌ این وسط یک شعر هم خواهیم داشت)
پ ن 3: کتاب بعدی که خواهیم خواند مطابق نتایج آرای دوستان , 1984 جورج اورول می باشد.
پ ن 4: چند پست قبل از مزایای کتاب صوتی گفتم و نمیدونستم به زودی آقا دزده میاد ترتیب سیستم صوتی ماشین رو میده! و البته چند قلم دیگه... حواستونو جمع کنید که اوضاع اصلاً خوب نیست.
پ ن 5 : این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است.
پ ن 6: نمره کتاب 4.5 از 5 میباشد.