«چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقى، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا مىآیند؟ از همان دور و بر. کجا مىروند؟ مگر کسى هم مىداند کجا مىرود؟ چه مىگویند؟ ارباب حرفى نمىزند؛ و ژاک مىگوید فرماندهش مىگفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان مىآید، آن بالا نوشته شده.»
این پاراگراف ابتدایی داستان است. ژاک به همراه اربابش در میانه یک سفر هستند، مبداء و مقصد و هدف این سفر مشخص نیست... این وضعیت ناغافل، زندگی و دنیا و آن سوالات معروف «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟» را به ذهنمان متبادر میکند... و چه بسا این سؤالات در انتهای داستان نیز کماکان قابل طرح باشد. این پاراگراف همچنین نشان میدهد ژاک تحت تاثیر فرمانده سابقش معتقد است که هر اتفاقی در دنیا رخ میدهد، پیش از آن، مقدر بوده است. اینگونه ژاک قضاوقدری در داستان متولد میشود و نامش بر صدر عنوان کتاب قرار میگیرد.
ژاک در همین صفحه ابتدایی و در اولین سخنانش بر میخانه و میفروش لعنت میفرستد و در ادامه توضیح میدهد که چگونه شبی در اثر گرم شدن سرش با شراب، فراموش کرده است که به اسبها آب بدهد و به همین علت از پدرش کتک خورده است و در اثر این ناراحتی، به هنگی که از کنار روستایشان عبور میکرده پیوسته است و وقتی به اردوگاه رسیدهاند جنگ درگرفته است و در این جنگ، تیری به زانوی او خورده است و این تیر اتفاقات خوب و بدی با خود به همراه داشته است که مانند حلقههای زنجیر (البته در داستان به حلقه افسار اسب تشبیه شده است) به یکدیگر متصل بودهاند. خلاصه اینکه اگر این تیر نبود، ژاک نه لنگ میشد و نه عاشق!
ارباب با شنیدن قضیه عشق و عاشقی کنجکاو میشود داستان آن را بشنود و این شروع ورود ما و ارباب به رویارویی با ژاک و راوی اعظم داستان است که ما را به روشهای مختلف به دنبال خود میکشانند تا بلکه بالاخره داستان ژاک به انتها برسد! و در این میان داستانهای متعددی توسط افراد مختلفی که وارد داستان میشوند روایت میشود. از این زاویه میتوان طرح داستان را به هزار و یکشب نزدیک دانست. از لحاظ سبک روایت و بازیگوشیهای آن قطعاً از «تریسترام شندی» تأثیر پذیرفته است و از نظر کاراکترهایش به دون کیشوت شبیه است با این تفاوت که اینجا نوکر (ژاک) به واسطه قدرتی که از روایت کردن نصیبش میشود دست بالا را دارد...
یکی از موضوعات اصلی داستان تقدیرگرایی است. ژاک عقیده دارد انسان یا خوشبخت به دنیا میآید یا بدبخت... معتقد است انسان میتواند بیآنکه خود انتخاب کرده باشد به سوی نام یا به سوی ننگ گام بردارد، درست مثل تیلهای روی شیب کوه که اختیاری از خود ندارد؛ و اگر پیشاپیش از توالی زنجیروار علت و معلول که زندگی انسان را از تولد تا نفس آخر شکل میبخشد آگاه میبودیم، همچنان معتقد میماندیم انسان کاری را کرده است که باید میکرد. راوی داستان (که همان نویسنده باشد) عنوان میکند که بارها در این موارد با ژاک مخالفت کرده است اما ثمری نداشته است و او کماکان معتقد است که زندگیش چیزی نیست جز یک رشته معلولهای لازم. ژاک این منطق را از فرماندهش آموخته که او هم این عقاید را از نوشتههای اسپینوزا برداشت کرده است. با این حساب، ژاک نباید از چیزی خوشحال یا ناراحت شود اما به گفته راوی این حقیقت ندارد و رفتار او مانند من و شماست: در مقابل کار خوبِ ولینعمتش سپاسگزار است تا او را مجدداً به تکرار کار خوب ترغیب کند، در مقابل بیعدالتی خشمگین میشود و... اینها اموری هستند که با فلسفه تقدیرگرای او نمیخواند! به نظر میرسد ژاک هم مثل عموم مردم دمدمی مزاج است، اصول اخلاقیاش را فراموش میکند مگر در مواقعی که به کار بیاید! او هم تلاش میکند از پیشامدهای بد جلوگیری کند، او هم احتیاط میکند هرچند اگر اتفاق بدی برایش رخ بدهد خودش را اینگونه تسلی میدهد: «باید اینطور میشد، چون آن بالا نوشته».
******
در عصر دیدرو رمان های زیادی نوشته شده است و از قضا در همین داستان به اسامی تعدادی از آنها و نویسندگانشان اشاره شده است، اما تعداد انگشتشماری از آنها هنوز هم قابل اعتنا و قابل خواندن هستند و خوانده میشود... دونکیشوت، تام جونز، تریسترام شندی و همین کتاب... برخی از این کتابها را اگر بدون دانستن تاریخ نگارش آنها بخوانیم اصلاً باور نمیکنیم که مربوط به قرن هجدهم هستند!
این کتاب در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ میبایست خواند حضور دارد. کتاب توسط خانم مینو مشیری ترجمه و انتشارات فرهنگ نشر نو آن را منتشر کرده است.
مشخصات کتاب من: چاپ اول 1386، 358 صفحه، تیراژ 2200 نسخه
................
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.6 از 5 است (در سایت گودریدز 3.84 و در سایت آمازون 4.5)
جبر و اختیار و تقدیرگرایی
جبر و اختیار مسئلهای است که احتمالاً بشر از بدو پیدایش به آن اندیشیده است. مکاتب و ادیان همگی به این موضوع ورود کردهاند. یک فرد میتواند دیندار باشد و انسان را مختار یا مجبور بداند و همچنین دیندار نباشد و به اختیار یا جبر معتقد باشد، اساساً در ادیان هم نحلههای جبراندیش داریم و هم جریانهای قایل به اختیار انسان... قایل بودن یا نبودن به اختیار نمیتواند شاخصی برای روشنفکری و یا ارتجاع باشد.
بهطور خلاصه میتوان گفت جبرگرایان معتقدند اختیار انسان به وسیله رویدادهای گذشته، طبیعت، ساختارهای قدرت در جامعه و... محدود میشود و اعمال انسان از طریق یک زنجیره علت و معلولی از رویدادهای پیشین معین شده است. بدین ترتیب صحبت از اراده آزاد برای انسان منتفی خواهد شد و طبعاً وقتی اعمال ما پیامدهای ضروری گذشته و قوانین طبیعت باشد چندان نمیتوان از مسئولیت و اخلاق و... سخن گفت!
البته برخی از جبرگرایان برای انسان اختیاری محدود قایل هستند و اعمال کنونی ما را به عنوان بخشی از زنجیره علیت در شکلگیری آینده دارای تاثیر میدانند و همین میزان را برای ورود به مبحث مسئولیت اخلاقی کافی میدانند اما تقدیرگرایان اصولاً معتقدند که سرنوشت از پیش مشخص است و ما همان کاری را میکنیم که از پیش مقدر شده است. به نظر میرسد "ژاک" در این داستان در دسته تقدیرگرایان قرار میگیرد.
البته نوع تقدیرگرایی ژاک را اگر با اطرافیان خودمان مقایسه کنیم شاید به این نتیجه برسیم که ایشان یک تقدیرگرای معتدل است! تقدیرگرایی قاعدتاً منتهی به خالی کردن شانه از زیر بار مسئولیتها خواهد شد (که این بخش در ژاک کمرنگ است). از تبعات منفی دیگر این عقیده میتواند علاقه به رمز و راز و خرافهپرستی باشد که باز این وصله به ژاک نمیچسبد. اما متاسفانه به ما خوب میچسبد! و شاید تداوم فلاکت و برخی توسعهنیافتگیهای اجتماعی ما از این زاویه قابل تحلیل باشد. تقدیرگرایی حاصل یک کشمکش ازلی ابدی بین مسئولیتپذیری و مسئولیتگریزی در عمق ذهن آدمیان است. به هر حال جایی که تقدیر سایه سنگینی دارد، اثری از تدبیر نخواهیم یافت.
چون بالاتر از تبعات منفی تقدیرگرایی گفتم شاید این سوال پیش بیاید که مگر تبعات مثبت هم دارد!؟ بله دارد! اگر نداشت اینقدر دیرپا و ماندگار نبود... بخصوص در سرزمین هایی که مصیبت به انحاء مختلف روی میدهد و ذهن بشر ناتوان از تحلیل این اتفاقات است. کارکردش در همین تحمل مصیبتهاست... و همچنین پاسخی ساده و کلیدی است که هر قفلی را باز میکند!
نهایتاً میخواستم به این نتیجه برسم که ژاک بیشتر دترمینیست است تا فتلیست! این موضوع را برای خودش هم نوشتم!!
.................................
میلهٔ عزیز
مکتوب شما را دریافت کردم. لابد این هم آن بالا نوشته شده که شما بعد از دو قرن و اندی، داستان من و اربابم را بخوانید و این هوس به سرتان بیافتد تا مرا به راه راست هدایت کنید. عجالتاً با توجه به آدرس شما مختصری درخصوص محل سکونت و آداب و سنن شما مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم تقدیر شما این است که برای به راه راست کشاندن "دیگران" از هیچ گونه زحمتی رویگردان نباشید، حتی اگر نتیجه این زحمات کاریکاتوری باشد که ساکنان ناسوت و لاهوت و چه بسا برهوت را به خنده بیاندازد!
در نگاه اول مخاطب چغر و بدبدنی به نظر آمدید و تصمیم داشتم آنقدر قصه تعریف کنم تا کمر خم کنید اما حالا میبینم نیازی به رودهدرازی نیست؛ چون شما طبق عادت به راحتی سر خم میکنید! همین ابتدا عرض کنم که شایدنظر شما در زمینه عدم اهتمام من در تمام کردن داستانم درست باشد و این کار را برای جلوگیری از کاهش قدرتم در رابطه با اربابم انجام میدادم... این هم نکتهایست... به نظرم آن بالا نوشته شده بود که من اربابِ اربابم باشم! آن هم از طریق روایت.
و اما بحث جبر و اختیار و سرنوشت و تقدیر... از دو هزار سال پیش دربارهاش این همه گفتهاند و نوشتهاند و در جا زدهاند. خوشبختانه یا بدبختانه در روزگار شما اینقدر سرگرمی هست که دیگر جایی برای پرداختن به این مسائل نزد عموم باقی نمیماند. اما "خواص" شما کارهای جالبی در این زمینه کردهاند... منظورم از خواص، دانشمندان کشورهای دیگر است وگرنه خواص شما که از بیخ بیبصیرت هستند و مدام در تله دشمنان سقوط میکنند... در این ایام مقالاتی از دنیای شما میخوانم که نشان میدهد نظریات من و فرماندهم و اساتید ایشان درست بوده است. من که دقیقاً متوجه استدلالات بیولوژیکی و ژنتیکی نمیشوم اما شنیدهام که هممسلکان ما قدرتشان فزونی یافته است. در این زمانه به نظر میرسد کنار هم قرار گرفتن اختیار انسان و یافتههای علوم ژنتیک و فیزیک بسیار سخت باشد چنانکه در زمان ما حفظ اختیار و در عینحال اعتقاد به مشیت الهی دشوار بود. خلاصه اینکه سه چهارم عمرمان را به خواستن و نتوانستن میگذرانیم!
واقعاً نمیخواهم با نوشتن این مطالب شما را به ورطهٔ ناامیدی بکشانم! فرماندهم از استادش اسپینوزا نقل میکرد که ما همچون سنگی هستیم که در فضا پرتاب شدهایم و سنگ پرتاب شده خود نمیتواند مسیرش را تعیین کند، فقط آن مسیر پرتابه را طی میکند... و شما خودتان بهتر میدانید مسیر پرتابه هم تابع نیروی اولیه و زاویه پرتاب و اصطکاک و مقاومت هوا و وزش باد و غیره است!
پرسیده بودید که در صورت وجود پیشینی سرنوشت جایی برای تلاش و کوشش و تنبیه و تحسین و تکالیف و مسئولیتهای اخلاقی نمیماند. این گمان شماست! چرا که علیرغم وجود پیشینی سرنوشت قاعدتاً ما نمی دانیم که این امور با چه کیفیتی رخ خواهد داد ولذا خیلی طبیعی است که برای رسیدن به آرزوهایمان همان تلاشی را بکنیم که در صورت اعتقاد به اختیار و اراده آزاد انجام میدهیم. هرچند که به واقع آزاد نیستیم!
شما خودتان را راحت کردهاید و موضع خودتان را بینابین گذاشتهاید؛ هم جبر و هم اختیار. در اکثر امور از مدیریت و اقتصاد گرفته تا هنر و ادبیات و حتی ورزش، دیدهام همین مشی را در پیش گرفتهاید و این البته اسمش اعتدال و میانهروی نیست! نه این نه آن، هم این هم آن... شاید وضعیت کاریکاتورگونه شما محصول چنین عقایدی باشد. ناموزون شدهاید و توصیه من به شما انجام بیش از پیش حرکات موزون است! این توصیه را جدی بگیرید!
نوع تقدیرگرایی شما با بنده قابل قیاس نیست و این وصله اساساً به من نخواهد چسبید... من قضاوقدری محسوب میشوم اما قضاقورتکی نیستم! رانندگی شما، پیادهروی شما، تغذیه شما، درس خواندن شما، کار کردن شما، تماشاگری فوتبالتان، جشنهایتان! همگی نشان میدهد که آن مشی باصطلاح میانهروانه شما به چه بلبشویی منتهی شده است. خواندم که یکی از وزرایتان از آمار صدبرابری تصادفات سخن گفته است و پس از آن آمار دو برابری تلفات این تصادفات را به زیبایی تحلیل کرده و گفته است که سی سال است منتظر خودروی استاندارد هستیم! جک و جوانهایتان اینجور مواقع چه میگویند!؟ "داداش داری اشتباه میزنی!؟" خُب به ایشان بگویید شما با این آمار صدبرابری تصادفات باید در این سی سال به انتظار تانک مینشستید! در واقع شما (کلهم اجمعین!) مفهوم "علیت" را به فنا دادهاید.
بگذریم!
به نظر میرسد آدمیان در دنیای امروز بیشتر از زمان ما به اضطراب و تشویش و شک و تردید مبتلا گشتهاند و از اینرو بازار تقدیرگرایان پررونق است و مشتریان بسیاری حاضرند از این طریق به آسایش و آرامش دست پیدا کنند و این راه را برای سوءاستفاده کنندگان باز کرده است. طبعاً من زیر بار استدلال شما نخواهم رفت که این آتشها از گور امثال من بلند میشود. هر چقدر دوست دارید برایم موعظه کنید، شاید حرفهایتان درست باشد، اما اگر روی پیشانی من یا آن بالا نوشته باشند که حرفهایتان را قبول نکنم، چه کاری از دستم ساخته است؟! البته من آدم دگمی نیستم؛ اگر شما به من اثبات کردید که «حافظ»، شاعر پُرآوازه شما، به جبر معتقد است یا به اختیار، آنگاه من حرفهای شما را خواهم پذیرفت!
در انتها یکی دو نکته را به شما در آستانه سال نو گوشزد میکنم باشد که رستگار شوید! در این دنیا عدالت وجود ندارد و من همواره سعی کردم از زندگی همین دنیا که به ما ارزانی شده لذت ببرم، شما هم به این موضوع توجه کنید و حرکات موزون را هم فراموش نکنید! میدانم برایتان سخت است و متوجه شدم که ظاهراً برخی از کشیشهای ما سری به سرزمین شما زدهاند! اگر حال و احوال شما را با اربابم در میان بگذارم تا چندین سال و چندین جلد خوراک گفتگویمان تأمین است.
من همیشه به خنده میگفتم مذهب و قانون یک جفت چوب زیر بغل است که نباید از کسانی که زانوهای ضعیفی دارند گرفت، چوبهای زیر بغل شما به نظر ژلاتینی میآید که اینچنین دچار آرتروز شدهاید. به گمانم بهتر است شهر را رها کنید و... بدبختانه طبیعتی هم در سرزمینتان باقی نگذاشتهاید که توصیه کنم هرچه زودتر خودتان را از این اوضاعی که در آن گرفتارید رها کنید و به دامان آن بروید! به هر حال اگر رفتید جوری بروید که شائبه فعالیت در جهت حفظ محیط زیست نداشته باشد... همان جر دادن دامن طبیعت گزینه محتاطانهتری است!
قربانت
ژاک دو فتلیست
.....................
بعدالتحریر: میلهجان آن قصهای که دیدرو در خصوص شاعر پوندیشری در کتاب آورده است را جدی بگیر و به دوستانت گوشزد کن!
همچنین اگر خیال داری این نامه را به عنوان بهاریه در وبلاگت بیاوری مختاری! اما عرض کنم که آن بالا نوشته نشده که این نامهها زیاد خوانده شود!
سلام
عجب نامه قشنگی براتون نوشته
چرا عبرت نمیگیرید؟
لابد درپیشانیتان نوشته
سلام
برخی از شخصیتهای داستانها لطف دارند و حسابی وقت میگذارند. واقعاً شرمنده آنها هستم.
پیشفرضهای ذهنی من موجب میشود عبرت نگیرم
چه تحلیل قشنگی از کتاب..لازم شد در ایام عید دوباره کتاب را مرور کنم
و چه نامهی پرمفهومی از ژاک..به نظرم این زبان کنایه و اشاره بیشتر از ایرانی ها بر میاد تا امثال زاک
سلام
ما فکر میکنیم ایرانیها فینفسه واجد استعدادهای ویژهای هستند اما به نظر من اینطور نیست... به عنوان نمونه همین ژاک کمی که در فضای این سرزمین قرار گرفت زبانش به ما شباهت پیدا کرد!... دیگه از این استدلال محکمتر داریم!؟
سلام میله عزیز
وقتتون بخیر و سال نو مبارک. ممنون بابت این نامه/بهاریه
سلام شیرین گرامی
امیدوارم سال جدید واقعاً سال خوبی باشد... حداقل از سال فعلی و قبلیها بدتر نباشد!
قبلاً میگفتم امیدوارم سال خوبی رو بسازیم که جمله قشنگی هم هست و طبعاً اشاره به تلاش خودمان هم دارد اما الان با این ژاک و مواردی که عنوان میکند باید حداقل به صورت ترکیبی آرزو کنیم همه عوامل هم به یاری ما بیایند تا سال خوبی بتوانیم بسازیم.
دست ژاک درد نکنه
هم شما این کتاب رو معرفی کردید هم بوک کلابی که عضو هستم در برنامه اش این کتاب هست این نشانه ای است که برای سال جدید این کتاب را بخوانم.
سلام دوست عزیز
سال نو مبارک
امیدوارم در همه امور از جمله کتابخوانی موفق باشید.
عیدتان مبارک دوست خوب.
سلام
عید شما هم مبارک... امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید
سلام به همه دوستان
سال نو را به همه دوستان تبریک عرض می کنم.
امیدوارم در سال جدید هدفهای خوبی در نظر بگیریم و به آنها دست پیدا کنیم.
امیدوارم در سال جدید قدر همه لحظات که نه! قدر بیشتر لحظات را بدانیم... فکر کنم بد نباشد که با پنج درصد شروع کنیم... البته این زمان منهای خواب است! یعنی در واقع با 6 الی 8 ساعت خوابیدن بهترین قدرشناسی از لحظات را کرده ایم
راستش زمان غذا خوردن هم زمانی است که به نظر مفید و قدرشناسانه می آید! باقی زمان روزانه هم که مشغول کار هستیم! پس قدر چی رو بدونیم!؟ همه لحظات که پر است!
نکته همین جاست... امیدوارم که بتوانیم همین 5 درصد, که روزانه حدود یک ساعت و ربع می شود, را بتوانیم از این برنامه روزانه بیرون بکشیم و قدرش را بدانیم... با ورزش, با تفریح, با مطالعه, با هرچیزی که تهش به خودمون بگیم دمت گرم
سلام .
امروز هوا چه هوای لذتبخشی ست.
خوشحالم که هنوز دوستان خوبی چون شما را برای تبریک گفتن سال نو دارم و این برکتیست که افزون بادا.
سال نو مبارک دوست عزیز.
امیدوارم من و شما و همه دوستانمان در اینجا سال خوب و سلامتی را در کنار خانواده داشته باشیم و همچنین سال ما با میله بدون پرچم هم سالی سرشار از لذت مطالعه و بحث و تبادل نظر و یادگیری باشد.
سلام
ممنون از لطفت مهرداد جان
امیدوارم سال جدید سالی همراه با سلامتی و شادی باشد
و امیدوارم در کنار همه چیزهای لازم زندگی, کتاب و مطالعه هم جایگاه رضایت بخشی داشته باشد.
به امید روزهای بهتر
سلام دوست عزیز
یک سال دیگر هم گذشت و ما هم با زمین یک دور دیگر به دور خورشید چرخیدیم. در لحظاتی خاص، از بودنم دچار شگفتی می شوم! قاعدتآ نباید چیزی باشد و ما هم نباید باشیم، اما هستیم و چاره ای نداریم جز اینکه سیب زندگانی را گاز بزنیم با پوست، و تلخ و شیرینش را بچشیم با تمام وجود. هر چند، پوست سیب زندگی ما هر سال ضخیم تر و تلخ تر می شود، اما چاره چیست؟ شاید هم ما زیاده خواه شده ایم!همین که هستیم و گاه گاه می شود کتابی خواند و در مسیری خلوت در سکوت شب دزدانه روسری را به کناری زد تا احساس هوایی بخورد، باید شکر گذار همین زمینی باشیم که دارد مجانی سواری مان می دهد.
سال نو مبارک
سلام دوست من
سال نو مبارک... مطالعه کتاب دندان ما را تیزتر می کند نه اینکه با خواندن کتاب بتوانیم مشکلات زندگی را یکی یکی حل کنیم! بلکه لااقل زمانهایی را بتوانیم فارغ از این مشکلات در دنیایی دیگر سیر کنیم و نفسی تازه کنیم... همین هم چیز کمی نیست.
موفق باشید
سلام،سال نو مبارک!
کاش به مناسبت سال جدید اون لیست "کتابهای خوبی که این چند سال خوانده ام" رو یک آپدیت می کردید.
من به شخصه وقتی میخوام برم کتابفروشی یک نگاهی به اون لیست میندازم.
سلام دوست عزیز
سال نو مبارک... سعی می کنم آن لیست را تا قبل از نمایشگاه کتاب به روز کنم... حتماً این کار را خواهم کرد.
ممنون از لطف شما
پست که مال سال پیش است.
کتاب هم که مال شیش قرن پیش
خوبه یه کامنت دادی اجالتا
از اون چند درصد استفاده میکنم و سال نو را تبریک می گویم.
سلام دوست عزیز
عجالتاً همین را از من قبول کنید... گذشته می تواند چراغ راه آینده باشد
امیدوارم از این درصدها بهره لازم را ببرید.
سال نو مبارک
سلام سال نو مبارک با یه عالمه ارزوهای خوب برای همه دنیا
اقا من پام شکسته با همین پای خرد رفتم مسافرت کوهنوردی کردم تو رودخونه هم شنا کردم و خیلی کار خفن دیگه خب این از قدر شناسی لحظه به لحظه من
بقیشم که میت وار درازکش در حال خوندنم پس کلی وقت برای قدر دانی دارم :))
این کامنت هم بیشتر جهت پز دادن بود رفیق
فقط دعا کنید خوب بشم بیماری کوفتی بدجور عرصه رو تنگ کرده خب حداقل تا سال ۱۴۰۰ زنده بمونم چون یکی از فانتزیام زندگی تو سال ۱۴۰۰ :)))
سلام
امیدوارم دنیا جای بهتری از سال قبل بشود.
با پای شکسته در ره "حال" خوش است
چه از این بهتر که قدردان همین لحظات باشیم... امیدوارم سلامت و شاد وارد قرن پانزدهم بشویم
مثل همیشه خوب و خواندنی.
سلام؛ و خسته نباشید.
میله جان، از مدت ها قبل مورد لطف و یاری شما واقع شده و بوده و کماکان هستم.
از سوال و جواب و پرسش و پاسخ گذشته است؛ پس ساده مطرحش می کنم؛ اجالتا اگر مشکل تان نیست، یک نقدی نیز بر ما و قلممان داشته باشید، خوشحالمان کرده اید و "ما را از خیر دنیا و آخرت بی نیاز!.
بس که در نقادی استاد و سخن وری طناز اید.
سلام دوست عزیز
سال نو بر شما مبارک
امیدوارم همینطور ادامه بدهید. من که البته در حد تعاریفی که می شود نیستم اما یک نکته را به شما گوشزد می کنم:
از تداوم خارها گل می شود / از تداوم سرکه ها مل می شود!
این تداوم را فراموش نکنید و به آن شعر استاد ملک الشعرای بهار هم توجه داشته باشید... همان که در کتابهای مدرسه بود... همان قصه چشمه و سنگ... همان که شروعش با این مصرع است: جدا شد یکی چشمه از کوهسار
همین شعر را دریابید باقیش حل است.
سلام سال نو مبارک
کلی ارزوی خوب
یک پست می ذاشتید از بهترین کتاب هایی که خوندین هر سال پیداش نمی کنم
سلام دوست قدیمی
سال نو مبارک
امیدوارم سالی سرشار از موفقیت و شادی و سلامتی در پیش باشد.
آن پست را به زودی خواهم گذاشت... تا قبل از نمایشگاه کتاب
اول از همه سال نو را به شما و تمام دوستان این صفحه تبریک میگویم ... امیدوارم همه مان سالی پر از کتابهای خوب در پیش داشته باشیم
بعد هم خیلی ژاک و عقایدش را دوست داشتم، چون خودم هم خیلی قضا قدری هستم!! به نظرم باید برم گردانند قرن هیجدهم! اما عمراً به پای استدلالهای ژاک برسم، از نامه اش پیداست برای هر چیزی جوابی دارد!
دون کیشوت و تام جونز را خوانده ام، اما این کتاب و تریسترام را نه! تازه "بینوایان" را هم خوانده ام ... بگو آخه چه ربطی داره؟!!!
سلام
من تازه از راه رسیده ام و طبعاً امروز هم سر کار نمی روم! لذا سال جدید من از شنبه آغاز می شود و بالطبع هنوز جا دارد (علیرغم این همه تاخیر در پاسخگویی) سال نو را تبریک بگویم و جواب تبریکات دوستان را بدهم.
من هم امیدوارم سالی سرشار از کتابهای خوب در پیش رو باشد
.....
برای قضاقدری بودن می خواهید به قرن هجدهم برگردید!؟ اصل قضاوقدر همین زمانه و همین مکان است البته قرن هجدهم در کدام مملکت؟ اگر همینجا باشد که طبق قواعد بازگشت زمانی و قوانین مورفی قاعدتاً همینطور خواهد بود توصیه می کنم از خیر این آرزو بگذرید
و اما بینوایان: متاسفانه با این همه کارتون و سریال و فیلمی که از روی این کتاب ساخته شد به نظر می رسدکسانی که این کتاب را خوانده اند (منظورم نسخه کامل است نه تلخیص شده ها) نادر باشند. ژاک و تریسترام این اقبال را دارند که ماندگارتر باشند چون امکان به فیلم درآمدنشان واقعاً سخت است... یعنی اصلاً حق مطلبشان ادا نمی شود.
سلام سلام سال نو مبارک!
از جمله تصمیم هایی که امسال در حوزه کتابخوانی گرفتم پیش رفتن با وبلاگ شما و خواندن کتاب هایی است که نقد میکنید ... خداروشکر(هرچند دیر اما) با وبلاگ شما آشنا شدم ...هیچی بهتر از همگام شدن با شما در این زمینه نیست چون تشخیص و انتخاب بهترین کتاب ها که ارزش خواندن داشته باشند به عهده شماست و در آخر بیان دیدگاه تون نسبت به کتاب که لذت خواندن کتاب را دوچندان میکند...
خلاصه اینکه...مرسی که هستید
سلام
سال نو شما هم مبارک... چه تاخیر صغرایی داشته ام من در پاسخ به کامنتها
ممنون از لطف شما
همراهی دوستان در کتابخوانی بهترین کادو و خبری است که دریافت می کنم
البته این را باید مد نظر داشته باشید که برخی کتابها ممکن است مطابق سلیقه ما پیش نروند یا اینکه انتظارات ما را برآورده نکنند.
ممنون از لطف شما
سال نو مبارک
دلمان برای نامه های دریافتی ات تنگ شده بود.
سلام
سال نو مبارک
ظاهراً سال گذشته صندوق پستی من هک شده بود و خیلی از نامه هایی که باید می رسید به دستم متاسفانه نرسید امیدوارم امسال از دست این هکرها در امان باشیم!
سلام دوست عزیز سال نو مبارک .
به نظر کتابی می آد که به فلسفه زندگی می پردازه
سلام رضا جان
سال نو شما هم مبارک
سلام میله جان
سال نوی شما مبارک.
سلام بر شما
سال نو مبارک... امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشیم.
سلام. غرض عرض ادب هست و بس
سلام بر رفیق قدیمی
سال نو مبارک
ممنون
چرا هیشکی توش نیست؟
اشتباه اومدم؟
سلام
سلام سلام سلام
چرا اکو میشه؟!
نه دیگه اینقدر هم خالی نیست! شما فقط همین صفحه رو نبین
همین روزها به زودی فعالیتها دوباره شروع میشه... تعطیلات و مجموعه اتفاقات محیطیِ من، اینرسی مرا بالا برده است و برای حرکت دوباره نیروی قابل توجهی لازم است که همین روزها جفت و جور خواهد شد.
سلام و درود بر میله ی عزیز
+ بعد از تبریک سال نو.... امیدوارم که سالت پر کتاب تر از سال های قبل باشه.
به اضافه ی چیزهای دیگه ی دلخواه، که خودت می دانی.
+ ژاک قضا و قدری رو چند ماه پیش خوندم، و بسیار بسیار لذت بردم. دو تا رمانی که پشت سر هم خوندم، یعنی همین و ژاک و "اگر شبی از شب های زمستان..."، به شدت لذت بخش بوده ن و چسبیده ن.
+ این رمان، هم یکی از بهترین نمونه های استفاده از روایت هزار و یک شبی به حساب میاد، هم از شاهکارهای سبک پیکارسک(هرچند که تمام ویژگی هایی که برای پیکارسک برشمرده شده رو، به طور کامل نداره. یادداشتی برای رمان "فارست گامپ" نوشتم، و اونجا نظرم رو گفتم، مبنی بر اینکه برای اینکه رمانی رو در دسته ی پیکارسک قرار بدیم ضرورتی نداره که واجد تمام ویژگی ها باشه).
+ چیزی که این رمان رو ارزشمندتر می کنه، پیشرو بودنشه. همین سبک روایی هزارو یک شبی رو چنان مدرن و تازه به کار بسته که حتی همین امروز هم بدیع و خلاقانه به چشم میاد.
ممنونم بابت مطلب خوبی که نوشتی.
به فکر افتادم منم "بنشینم و صبر پیش گیرم" و چیزکی بنویسم درباره ش
درود بر مجید عزیز
امیدوارم سال خوبی برای همهمان باشد. سال نو بر شما هم مبارک باد.
دو رمان دیگر به شما پیشنهاد میکنم که در همین سبک هزارویکشبی هستند و هر دو از نگاه من شاهکار ... البته شاید خوانده باشی ولی چون حرفش پیش آمد بد ندیدم از آنها اسم ببرم بلکه به کار دوستان دیگر هم بیاید: اول تریسترام شندی و بعد اپرای شناور.
...
به امید یک شروع خوب در سال جدید
حتماً به سراغت خواهم آمد
حتماً بنویس
سلام
ما به غیبت های یک ماهه مجید مویدی عادت داشتیم .اما غیبت یک ماهه میله رو دیگه نه.باز خوشبختانه جواب کامنتا رو میدی. امیدوارم دلیل این غیبت درگیری با کارهای خوب باشه و اگرم گرفتاریه زودتر حل بشه و با اون نیروی مضاعف استارتو بزنی و مثل همیشه ببینیمت.
-البته مجید هم که الان کامنتش این بالاست و خوشبختانه در سال جدید بیشتر میبینیمش.
سلام
یک ماه شد!!؟
بله درست است... یکی دو روز هم بیشتر!
فکر کنم تا فردا مطلب بعدی را بگذارم.
به این نتیجه رسیدم که گرفتاریها خیال حل شدن ندارند... خیلی عجیب است، واقعاً عجیب!
درود بسیار بر میله ی عزیز
سال نو مبارک!
گفتم تا هنوز پست جدید را نگذاشتید، برایتان آرزوهای خوب خوب بکنم و امیدوار باشم که تحقق پیدا کنند.
تندرست و کامروا باشید و در راه وبلاگ نویسی همچنان پرتوان بمانید
درورد فراوان بر بندباز عزیز
سال نو بر شما مبارک
روایت داریم که سال برای وبلاگیها تا زمان نگذاشتن پست جدید نو باقی میماند مگر اینکه در این فاصله چهل نفر از مؤمنین و مؤمنات کامنت بگذارند و از پست جدید خبری نشود در چنین حالتی طبیعت بر این فرد خشم میگیرد و فرشتگان عذاب به سراغ آن وبلاگنویس میروند و... از اینجا به بعد روایت +40 است که از واگویی آن اجتناب میکنم
شاد و تندرست باشید دوست من
سلام
سال نو مبارک! صادقانه بگم که اگر کامنت ها رو نخونده بودم یادم نمی اومد که باید سال نو رو تبریک بگم...اینطوری از آداب به دور شدیم!
صبح اومدم یه سری به وبلاگتون زدم که مطلبتون درباره ی آونگ فوکو رو مجددا بخونم و خوندن این پست رو گذاشتم برای امشب... عجالتا اوبرتو اکو چنان خوب نوشته که دلم نمی خواهد این کتاب تمام بشود...
به امید روزهای خوب
سلام
والللله امسال یهجوری شروع شد و یهجوری ادامه پیدا کرد کَاَنه میخواهد در همین بهار تکلیف ما را مشخص نماید... یعنی تبریک هنوز در دهان ما منعقد نشده بود که... خب همینجوری آداب کمرنگ میشود دیگه
چه همنشین خوبی دارید این روزها
روحش شاد
بله باید این قانون را در زندگی لحاظ کزد
گرفتاری ها همیشه وجود دارند و آن فراغتی که ما همیشه دنبال آن می گردیم تا به کارهای مورد علاقه مان بپردازیم فقط در تابتستان های دوران مدرسه وجود داشت. پس بهتر است آستین بالا زده در اندک زمانهای موجود فراغت مورد نظر را بسازیم.
و چه روح بزرگی دارد این اومبرتو . این روزها به غیر از دوست عزیزی که در کامنت قبل به این همنشینی اشاره کرد من هم این روزها در حال چای نوشیدن با اکو هستم.
بله دیگر حواسمان باید به ملال باشد! ملال با همان توصیف سلین در سفر به انتهای شب... ملال منتظر است که ما را یک لقمه چپ کند...
الان مشغول کدام طعم از نوشیدنیهای اکو هستید؟!
سلام
نوشیدنی ای غریب و نو. آخرین اثر اکو .
"شماره ی صفرم "
سلام
هوووم... هوس اکو کردم