در بازی تراوین و بازیهای استراتژیک مشابه به شما دهکدهای در یک مختصات جغرافیایی داده میشود و شما با توجه به منابعی که در این دهکده تولید میشود امکان توسعهی آن را دارید. میتوانید انبارها و بازارها را ارتقا بدهید و میتوانید سربازخانه و برج و بارو بسازید و سرباز پرورش بدهید و همچنین کارگاههایی دایر کنید که تولید منابع را بالا ببرید و... . در ابتدای بازی به شما فرصتی داده میشود تا نسبت به آمادهسازی زیرساختهای مورد نظرتان اقدام کنید. بعد از اتمام این فرصت، شما امکان حمله به نقاط دیگر را پیدا میکنید و دیگران هم به همچنین! معمولاً در مواجهههای نخستین با دیگران متوجه میشوید کجای دنیای این بازی قرار دارید و وضعیتتان چگونه است. گاهی اختلاف تواناییهای شما با دیگران به حدی است که شما امکان نفسکشیدن پیدا نمیکنید و باصطلاح، شما به farm تبدیل میشوید؛ یعنی دهکدهای که صرفاً منابع دهکدههای قویتر را فراهم میکند.
.........
اولین آشناییهای حاکمان ما با غربِ جدید در دوران صفویه رخ داد، یعنی زمانی که غرب آبستن تغییرات شگرفی بود. ما به خواب خود ادامه دادیم و نزدیک به دو قرن را به جنگ داخلی گذراندیم. پس از آن، دنیا باصطلاح کوچکتر از آن شده بود که ما بتوانیم در گوشهای از آن نان و ماستمان را بخوریم و به چُرت بعد از ناهارمان مشغول شویم. به عبارت دیگر اگر بخواهیم از مقدمه این مطلب بهره ببریم به زمانی رسیدیم که خواهناخواه با واقعیت بیرون از دنیای خودمان روبرو شدیم. واقعیتی که در ابتدا ما را به حیرت انداخت و پس از آن به افسوس... و ما در آینه «دیگران»، خودمان و حال و روز خودمان را دیدیم. از آن زمان تاکنون متفکران مختلفی در مورد ریشههای عقبماندگی ما به غور و بررسی پرداختند.
این کتاب تاریخچهای تحلیلی از تلاشهایی است که در این رابطه انجام شده است. مؤلف این تلاشها را در پنج مقطع دستهبندی و در هر دوره به نظریات تعدادی از شاخصترین فعالان و اندیشمندان آن دوره پرداخته است:
1) اولین مواجهه توسط سفرنامهنویسانی که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم گذرشان به دنیای نو افتاد گزارش شده است. این دوره را میتوان با «توصیف» و بخصوص با «حیرت» نشانهگذاری کرد.
2) دوره دوم پس از جنگهای ایران و روس آغاز شد و شامل اقدامات اصلاحگرانی چون عباسمیرزا و امیرکبیر و میرزاحسینخان سپهسالار میشود. این دوره را میتوان با کلماتی چون «نوسازی» و «اصلاح از بالا» توصیف کرد.
3) دوره سوم شامل واکنش روشنفکران دوره مشروطه به این مسئله و تلاش آنها جهت کشف علت عقبماندگی و یافتن راهحل برونرفت از آن است. به نسبت دو دوره قبلی این دوره یک گام به جلو در عرصه تحلیل شرایط است.
4) دوره چهارم شامل روشنفکران پس از مشروطه تا انقلاب 57 است؛ دورانی که بیشتر در واکنش نسبت به افراطهای دوره قبلی در امر غربگرایی، به غربستیزی و بومیگرایی متمایل شد.
5) تحلیلگران دوره پنجم (پس از انقلاب تا زمان حاضر) بزعم نویسنده با توجه به شناخت عمیقتری که از موضوع پیدا کردند تحلیلهای عمیقتری ارائه کردهاند. در این دوره بیشتر به نقش عوامل داخلی پرداخته میشود.
این کتاب میتواند دریچه مناسبی به مسئله عقبماندگی باشد چرا که مطالعه فرایند شکلگیری یک مسئله در طول تاریخ به درک مبانی آن در زمان حال کمک میکند.
..............
مشخصات کتاب من: مؤلف علی اکبر، نشر فرزانروز، چاپ دوم 1396، تیراژ 600 نسخه، 285 صفحه
پ ن 1: کتاب بعدی گورستان پراگ اثر اومبرتو اکو و پس از آن قصر شیشهای اثر جینت والز خواهد بود.
این روزها با توجه به برآیند سوالاتی که با آن در فضای مجازی و غیرمجازی روبرو میشوم احساس میکنم اقبال به خواندن رمان رو به افزایش است. امیدوارم که اینطور باشد. البته این افزایش اقبال، لزوماً به قرار گرفتن دایمی مطالعه رمان در سبد روزانه نخواهد شد، چرا!؟ چون بلافاصله در مرحله بعدی سؤال کلیدی «چه بخوانیم؟» طرح میشود. سوالی که معمولاً پاسخ متناسبی برای آن یافت نمیشود و عدم پاسخ متناسب، به خاموش شدن این اشتیاق منتهی میشود.
بسیار دیده شده است فردی که در ابتدای مسیر رمانخوانی قرار دارد بر اساس شنیدهها و یا تابلوهای راهنمایی که در فضای مجازی به چشمش میخورد با هیجان به سمت کتابی رفته اما نتیجهی مطلوبی نگرفته است. البته بدیهی است که قهر کردن با کتاب با این بهانه، پذیرفتنی نیست و لازم است بیشتر از اینها برای انس گرفتن با کتاب تلاش کنیم اما واقعیت این است که احتمال آشتی دادن این سرخوردگان با کتاب، به میزان قابل توجهی کاهش مییابد. پس انتخابهای اول بسیار سرنوشتساز است.
از این زاویه، هر زمان که در وبلاگ در مورد کتابی مینویسم تن و بدنم میلرزد! چه بسا خوانندهای از راه برسد و بر اساس نوشتهی من به سراغ کتابی برود که متناسب با شرایط او نباشد. الغوث! الغوث! خلصنا من النار یا رب!
یاد خاطرهای افتادم؛ در یکی از کتابفروشیهای بزرگ در حال نگاه کردن به کتابها جهت خریدن هدیه برای برادرزادهام بودم. دو نفر در کنارم مشغول مشورت با یکدیگر جهت خرید یک رمان بودند. به هر دلیلی «سهگانه نیویورک» اثر پل اُستر چشم یکی از آنها را گرفته بود. از یکی از پرسنل کتابفروشی در مورد این کتاب پرسیدند و ایشان هم تایید کرد که پل اُستر نویسنده خوبی است و سهگانه نیویورک شاهکار اوست. کتابفروش حرف نادرستی نزده بود. پیش نیامده بود که در چنین شرایطی دخالت کنم اما حس کردم که لازم است... و وقتی از ایشان پرسیدم که آخرین کتابی که خوانده و از آن لذت برده چه کتابی بوده است به درستی حس خودم پی بردم: مَثَل کسی که بعد از خواندن سینوهه بخواهد سهگانه نیویورک را به دست بگیرد به چه مانَد؟! تقریباً شبیه خوردن گردو با پوست سبز بعد از درآمدن اولین دندان شیری است!
«صد سال تنهایی» شاهکار است، «گفتگو در کاتدرال» معرکه است، «بوف کور» عمیق است، «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» عالی است، «خشم و هیاهو» و... نیز به همچنین؛ اما هیچکدام از این کتابها برای کسانی که در گامهای ابتدایی مطالعه هستند گزینهی مناسبی نیستند. من عاشق یوسا و اکو و سلین و بُل و ... هستم اما جرئت نمیکنم حتی آثار هاینریش بُل را به هر کسی توصیه کنم. روحِ مارکز شاد باد! حس میکنم خودش هم راضی نیست که چنین سهمی در گُرخاندن ایرانیان از مطالعه رمان داشته باشد! به او و بزرگانی چون او رحم کنیم!
اما گزینه مناسب برای این گروه چه گزینهایست؟ طبعاً رمانهایی که در عین سادگی خواننده را به داخل داستان بکشاند و با خود همراه کند... طرح پیچیدهای نداشته باشد... زمان خطی باشد و... تقریباً اکثر رمانهای کلاسیک واجد چنین شرایطی هستند. سعی میکنم در ادامه مطلب با توجه به تجربه خودم تعدادی از آنها را به همراه چند توصیه کوتاه بیاورم. شما هم از تجربه خودتان بگویید و با توصیههای خوبتان این لیست را تکمیل کنید.
.................................................................
پ ن 1: پیش از این هم در این پست در مورد گروهبندی رمانها نوشتهام.
ادامه مطلب ...
«مارگریتا» راوی اولشخص داستان، نوجوان چهارده پانزده سالهایست که به همراه خانواده در حومه یکی از شهرهای ایتالیا زندگی میکند. او دختری کتابخوان، خیالپرداز، طناز و حاضرجواب است. یک سمت خانهی آنها مجاور جاده کمربندی شهر است و سمت دیگر علفزاری است که به یک جنگل کوچک و رودخانه منتهی میشود. مارگریتا روایتش را از شبی آغاز میکند که ساختوساز خانهای مدرن در همسایگی آنها آغاز میشود و او دیگر نمیتواند از پنجره اتاقش ستارهها را ببیند. پس از آن به سراغ معرفی افراد خانوادهاش میرود: «فائوستو» پدرِ خانواده که ایام بازنشستگیاش را با تعمیر لوازم قدیمی خانه سپری میکند، او انباری پر از وسایل کهنه دارد و مخالف دور ریختن چیزهای قدیمی است. «اِما» مادرِ خانواده زنی خانهدار است و در امر آشپزی صاحبِ سبک است و تخصصش استفاده از باقیمانده غذاها در وعدههای بعدی است، او عاشق دیدن چندین و چندباره یک سریال عاشقانه و اشک ریختن پای آناست. «جاچینتو» 18ساله برادر بزرگتر، که طرفدار متعصب یکی از دو تیم فوتبال شهر است و حتی روی بازویش لوگوی تیم مورد علاقهاش را خالکوبی کرده است. «ارمینیو» 12ساله برادر کوچکتر، نابغهای خاص که در کنار بازیهای کامپیوتری اهل اختراع و آزمایشهای عجیب و غریب است. «سقراط» اسم یا لقب پدربزرگ خانواده است که در اتاق زیر شیروانی زندگی میکند و نگاه خاصی به دنیا دارد مثلاً معتقد است که ما با سم و غذاهای فاسد احاطه شدهایم ولذا برای واکسینه کردن خودش در مقابل این غذاها، به طور مرتب پنیر فاسد و آب وایتکسی و چسب و... مصرف میکند!
«بعدش نوبت مىرسه به خود من، مارگریتا دُلچهویتا. پونزده سالمه. بورم، با موهاى فرفرى کمى عجیب. راستش موهام شبیه یه زمین کشت ماکارونى پیچپیچیه. چشمهاى آبى و فریبندهاى دارم اما یه کم وزنم زیاده. دوست دارم از اون جینهاى تنگ و فاقکوتاهى بپوشم که ناف آدم بیرون مىافته. اما اون بارى که امتحان کردم، شلوارم تو اتوبوس تو تنم ترکید و سه نفر رو با ترکش دکمههام زخمى کردم. بعضى وقتها فکر مىکنم باید رژیم بگیرم اما بعدش فکر مىکنم اگه لاغر بشم همیشه تو هول و هراس اینم که مبادا دوباره چاق بشم. عوضش الان خیالم راحته. درسهاى مدرسهام خوبن و مىخوام وقتى بزرگ شدم شاعر بشم. تخصص من تو شعرهاى افتضاحه. خوب فکر کنین: دنیا پر از شاعرهاى متوسطه اما یه شعر واقعاً افتضاح نادره.»
آنطور که از ظواهر امر برمیآید علیرغم همهی کم و کاستیها، زندگی این خانواده بر مدار قابل قبول و متعادلی قرار دارد اما با اتمام ساخت و ساز خانهی همسایه و ورود آنها این تعادل به هم میخورد. همسایه جدید نمونهای از آن خانوادههای تکنولوژیزده و مصرفگراست؛ همنشینی این دو خانواده سبب میشود تغییراتی شگرف در سبک زندگی متعادل خانوادهی مارگریتا میشود... مثلاً تا حدی که پدر بخش زیادی از وسایل کهنه را دور بریزد و جاچینتو تیم مورد علاقهاش را عوض کند!
درونمایههای داستان را میتوان در قالب مفاهیمی همچون «زوال کودکی»، تغییر سبک زندگی و «مصرفزدگی» در دنیای نو و یا بطور کلی تأثیر «تکنولوژی» و دنیای مدرن در عرصههای مختلف زندگی انسان طبقهبندی کرد که در ادامه مطلب به گوشهای از آنها خواهم پرداخت. با کنار هم قرار دادن اصطلاحاتی که داخل گیومه گذاشته شده، من به یاد «نیل پُستمن» و نظریاتش افتادم که قرابت زیادی با این داستان دارد.
******
استفانو بنّی نویسنده، شاعر و روزنامهنگار ایتالیایی، متولد سال 1947 است. از میان آثار او مجموعه داستانهای «کافه زیر دریا»، «دیگر تنها نیستی» و «دزد» به فارسی ترجمه شده است. مارگریتا دُلچهویتا در سال 2005 منتشر شده است و طنز دلنشینی دارد و از حیث نگاه منتقدانهای که به برخی ظواهر و عواقب دنیای مدرن دارد رویکرد آن را میتوان در زُمره پستمدرن طبقهبندی کرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه حانیه اینانلو، انتشارات کتاب خورشید، چاپ دوم شهریور 1388، شمارگان 1100 نسخه، 261 صفحه.
.........
پ ن 1: کتاب را چند سال قبل خریدم و فرصت خواندنش در این روزها دست داد... وقتی شدیداً گرم داستان بودم ناگهان با فقدان صفحات 161 تا 176 روبرو شدم! ضربهی گیجکنندهای بود اما وقتی با انتشارات تماس گرفتم با برخورد بسیار مناسب مدیر فروش انتشارات و به مدد تکنولوژی، وقفهای پیش نیامد و داستان ادامه پیدا کرد. این را گفتم که اگر در ادامه مطلب از تکنولوژی نالیدم فضای طنزگونهای خلق شود که با داستان همخوانی داشته باشد!
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. (نمره در گودریدز 3.7 و در سایت آمازون 4.6) (گروه A)
پ ن 3: کتاب بعدی طبق نتایج انتخابات گذشته «گورستان پراگ» از اومبرتو اکو خواهد بود. البته تا خوانده شدن و آماده شدن مطلبش سری به موارد دیگر خواهم زد!
ادامه مطلب ...
سال گذشته نزدیک ایام امتحانات مدارس به خانهی یکی از اقوام رفته بودیم. بچهها به بهانه انجام دادن تکالیف و ... به کتابخانهای که چسبیده به خانهی آنها بود رفتند. طبیعتاً انتظار نداشتم که مشقی نوشته شود و درسی خوانده شود اما وقتی موقع رفتن به کتابخانه سر زدم در کمال تعجب با منظرهای مواجه شدم که خلاف انتظارم بود: تعدادی پسر نوجوان در سکوت مشغول درس خواندن بودند! هنوزم که آن صحنه را به یاد میآورم اشک در چشمانم حلقه میزند.
پس از این تجربهی تقریباً اعجازگونه به دنبال کتابخانهای در نزدیکی محل سکونت خودمان گشتیم، متاسفانه نزدیکترین کتابخانه، جای خوشمسیری نبود اما وقتی به آن کتابخانه رفتم و علاوه بر قرائتخانه، قفسههای کتاب را دیدم، کل خانواده را عضو کتابخانه کردم. بچهها همان ابتدا نظرشان این بود که کتاب چشمگیری در آن کتابخانه وجود ندارد اما ظرف این یک سال کتابهای زیادی امانت گرفتهاند و خواندهاند.
به جای ترغیب و توصیه به شما برای عضویت در کتابخانه از شما میخواهم از طریق گوشی یا رایانهای که این مطلب را میخوانید کارهای زیر را به ترتیب انجام دهید:
الف) ده عدد از کتابهایی که خواندهاید یا دوست دارید بخوانید را روی کاغذ بنویسید.
ب) به آدرس samanpl.ir مراجعه کنید. این آدرس سامانه مدیریت کتابخانههای عمومی کشور است.
ج) در قسمت سمت چپ منوی جستجوی کتاب قرار دارد. میتوانید استان و شهر خود را انتخاب کنید و در قسمت «عبارت جستجو» عنوان کتابها یا نویسندگان بند الف را تایپ کنید و روی جستجو کلیک کنید.
د) پنجرهای که نتایج جستجو را نمایش میدهد برای شما باز میشود و در آنجا میتوانید جلوی کتاب مورد نظر خودتان روی «لیست کتابخانهها» کلیک کنید و کتابخانههایی که آن کتاب را دارند مشاهده کنید.
اگر روی نام آن کتابخانه کلیک کنید نقشه موقعیت مکانی آن کتابخانه را خواهید دید.
برای همین ده کتابی که مشخص کردهاید جستجو را تکرار کنید. نتایج جالبی دریافت خواهید کرد و چه بسا از وجود کتابخانههای خوبی در اطرافتان آگاه شوید و ... لازم به ذکر است که با عضویت در یکی از این کتابخانهها میتوانید از تمامی آنها استفاده کنید.
به عنوان مثال من هنگام نوشتن این مطلب یکی از کتابهایی که اخیراً پشت سر هم چاپ میخورد و قیمتی 64هزار تومانی دارد و بسیار کتاب مهم و جذابی است و... را جستجو کردم و در نتیجه متوجه شدم «سورک» جایی در شهرستان میاندرود بین اراک و همدان است و «فرونآباد» جایی در نزدیکی پاکدشت است و «اوز» جایی در شهرستان لارستان است و در همهی این نقاط کتاب مورد نظر در قفسهها موجود است!
«ادی باندرن» بانویی میانسال از ساکنین ناحیهٔ یوکناپتوفا (منطقهای فرضی و ساخته و پرداختهی فاکنر در آمریکا) در بستر بیماری و در حال احتضار است. فرزند بزرگش (کَش) به سفارش او مشغول ساختن تابوت است و او از پنجره اتاق مراحل ساخته شدن تابوت را میبیند. همسرش «انسی» قول داده است که جنازهی او را پس از مرگ به شهر جفرسن ببرد تا در کنار اعضای خانوادهاش به خاک سپرده شود. «دارل» و «جوئل» دو پسر دیگر او برای انجام کاری که سه دلار درآمد آن است به جایی میروند و این دغدغه وجود دارد که در نبود آنها مادر از دنیا برود و انتقال جنازهی او به تأخیر بیافتد.
ابر و باد و طوفان و سیل و... دست به دست هم میدهند تا در انجام این وصیت خللی ایجاد کنند. «گور به گور» روایت تلاش این خانواده و مصائبی است که در این مسیر متحمل میشوند.
این کتاب سیصد صفحهای از 59 فصل کوتاه تشکیل شده است که هر فصل توسط یک راوی اولشخص روایت میشود. این راویان در مجموع 15 نفر هستند و روایت هر کدام اگرچه ممکن است با روایت دیگران زاویه داشته باشد با اندکی همپوشانی کمک میکند تا داستان پیش برود. این روایتها بهگونهای نیست که ما را به شناخت دقیقی از این راویان برساند بلکه بیشتر در خدمت بیان حوادثی است که در این مسیر رخ میدهد. شاید به همین خاطر است که در ابتدای اولین فصلی که هر کدام از این 15 شخصیت راوی میشوند، یک طرحِ مدادی ساده از چهرهی آنها آورده شده است؛ طرحهایی که گاه فاقد برخی خطوط اصلی این چهرههاست و یک حس ابهام را به ذهن ما متبادر میکند.
این راویان به نوعی مشغول گفتگویی درونی هستند... گفتگویی حق به جانب و معمولاً توجیهگرانه... بدیهی است که در چنین شرایطی در کلام برخی از راویان ممکن است قضاوتهایی بیان شود که با واقعیت فرسنگها فاصله داشته باشد اما همین قضاوتها در کنار هم قدرتی ایجاد میکند که سرنوشت برخی از شخصیتهای داستان را رقم میزند. بدینترتیب خواننده میبایست ششدانگ حواسش جمع باشد.
در ادامه مطلب تلاش میکنم با برخی از مضامین این اثر کلنجار بروم.
*****
این اثر در سال 1930 و یک سال پس از «خشم و هیاهو» نوشته شده و مشهور است که فاکنر این داستان را ظرف شش هفته و در هنگام کار شبانه در کنار کورهی یک نیروگاه نوشته است. به این فکر کنیم که ظرف شش هفته گذشته چه کارهای مثبتی انجام دادهایم!؟ میدانم همگی ما از فقدان کوره رنج میبریم!
........................
مشخصات کتاب من: ترجمه نجف دریابندری، نشر چشمه، چاپ یازدهم زمستان 1394، تیراژ 2000 نسخه، 303 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.7 و در آمازون 3.8) گروهB
پ ن 2: به نظرم در ص13 سطر آخر، فعل «تلف شد» غلط باشد و همچنین در سطر دوم از ص30 به جای «میبَرَدِش» فعل «میفرستتش» درست باشد.
پ ن 3: کتابهای بعدی بنا به نتیجه انتخابات بهترتیب مارگریتا دلچهویتا و گورستان پراگ خواهد بود.