«مارگریتا» راوی اولشخص داستان، نوجوان چهارده پانزده سالهایست که به همراه خانواده در حومه یکی از شهرهای ایتالیا زندگی میکند. او دختری کتابخوان، خیالپرداز، طناز و حاضرجواب است. یک سمت خانهی آنها مجاور جاده کمربندی شهر است و سمت دیگر علفزاری است که به یک جنگل کوچک و رودخانه منتهی میشود. مارگریتا روایتش را از شبی آغاز میکند که ساختوساز خانهای مدرن در همسایگی آنها آغاز میشود و او دیگر نمیتواند از پنجره اتاقش ستارهها را ببیند. پس از آن به سراغ معرفی افراد خانوادهاش میرود: «فائوستو» پدرِ خانواده که ایام بازنشستگیاش را با تعمیر لوازم قدیمی خانه سپری میکند، او انباری پر از وسایل کهنه دارد و مخالف دور ریختن چیزهای قدیمی است. «اِما» مادرِ خانواده زنی خانهدار است و در امر آشپزی صاحبِ سبک است و تخصصش استفاده از باقیمانده غذاها در وعدههای بعدی است، او عاشق دیدن چندین و چندباره یک سریال عاشقانه و اشک ریختن پای آناست. «جاچینتو» 18ساله برادر بزرگتر، که طرفدار متعصب یکی از دو تیم فوتبال شهر است و حتی روی بازویش لوگوی تیم مورد علاقهاش را خالکوبی کرده است. «ارمینیو» 12ساله برادر کوچکتر، نابغهای خاص که در کنار بازیهای کامپیوتری اهل اختراع و آزمایشهای عجیب و غریب است. «سقراط» اسم یا لقب پدربزرگ خانواده است که در اتاق زیر شیروانی زندگی میکند و نگاه خاصی به دنیا دارد مثلاً معتقد است که ما با سم و غذاهای فاسد احاطه شدهایم ولذا برای واکسینه کردن خودش در مقابل این غذاها، به طور مرتب پنیر فاسد و آب وایتکسی و چسب و... مصرف میکند!
«بعدش نوبت مىرسه به خود من، مارگریتا دُلچهویتا. پونزده سالمه. بورم، با موهاى فرفرى کمى عجیب. راستش موهام شبیه یه زمین کشت ماکارونى پیچپیچیه. چشمهاى آبى و فریبندهاى دارم اما یه کم وزنم زیاده. دوست دارم از اون جینهاى تنگ و فاقکوتاهى بپوشم که ناف آدم بیرون مىافته. اما اون بارى که امتحان کردم، شلوارم تو اتوبوس تو تنم ترکید و سه نفر رو با ترکش دکمههام زخمى کردم. بعضى وقتها فکر مىکنم باید رژیم بگیرم اما بعدش فکر مىکنم اگه لاغر بشم همیشه تو هول و هراس اینم که مبادا دوباره چاق بشم. عوضش الان خیالم راحته. درسهاى مدرسهام خوبن و مىخوام وقتى بزرگ شدم شاعر بشم. تخصص من تو شعرهاى افتضاحه. خوب فکر کنین: دنیا پر از شاعرهاى متوسطه اما یه شعر واقعاً افتضاح نادره.»
آنطور که از ظواهر امر برمیآید علیرغم همهی کم و کاستیها، زندگی این خانواده بر مدار قابل قبول و متعادلی قرار دارد اما با اتمام ساخت و ساز خانهی همسایه و ورود آنها این تعادل به هم میخورد. همسایه جدید نمونهای از آن خانوادههای تکنولوژیزده و مصرفگراست؛ همنشینی این دو خانواده سبب میشود تغییراتی شگرف در سبک زندگی متعادل خانوادهی مارگریتا میشود... مثلاً تا حدی که پدر بخش زیادی از وسایل کهنه را دور بریزد و جاچینتو تیم مورد علاقهاش را عوض کند!
درونمایههای داستان را میتوان در قالب مفاهیمی همچون «زوال کودکی»، تغییر سبک زندگی و «مصرفزدگی» در دنیای نو و یا بطور کلی تأثیر «تکنولوژی» و دنیای مدرن در عرصههای مختلف زندگی انسان طبقهبندی کرد که در ادامه مطلب به گوشهای از آنها خواهم پرداخت. با کنار هم قرار دادن اصطلاحاتی که داخل گیومه گذاشته شده، من به یاد «نیل پُستمن» و نظریاتش افتادم که قرابت زیادی با این داستان دارد.
******
استفانو بنّی نویسنده، شاعر و روزنامهنگار ایتالیایی، متولد سال 1947 است. از میان آثار او مجموعه داستانهای «کافه زیر دریا»، «دیگر تنها نیستی» و «دزد» به فارسی ترجمه شده است. مارگریتا دُلچهویتا در سال 2005 منتشر شده است و طنز دلنشینی دارد و از حیث نگاه منتقدانهای که به برخی ظواهر و عواقب دنیای مدرن دارد رویکرد آن را میتوان در زُمره پستمدرن طبقهبندی کرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه حانیه اینانلو، انتشارات کتاب خورشید، چاپ دوم شهریور 1388، شمارگان 1100 نسخه، 261 صفحه.
.........
پ ن 1: کتاب را چند سال قبل خریدم و فرصت خواندنش در این روزها دست داد... وقتی شدیداً گرم داستان بودم ناگهان با فقدان صفحات 161 تا 176 روبرو شدم! ضربهی گیجکنندهای بود اما وقتی با انتشارات تماس گرفتم با برخورد بسیار مناسب مدیر فروش انتشارات و به مدد تکنولوژی، وقفهای پیش نیامد و داستان ادامه پیدا کرد. این را گفتم که اگر در ادامه مطلب از تکنولوژی نالیدم فضای طنزگونهای خلق شود که با داستان همخوانی داشته باشد!
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. (نمره در گودریدز 3.7 و در سایت آمازون 4.6) (گروه A)
پ ن 3: کتاب بعدی طبق نتایج انتخابات گذشته «گورستان پراگ» از اومبرتو اکو خواهد بود. البته تا خوانده شدن و آماده شدن مطلبش سری به موارد دیگر خواهم زد!
ادامه مطلب ...