میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تونی موریسون

در هجدهم فوریه سال 1931 با نام اصلی کلوئه آردلیا وُفورد در لوراین (ایالت اهایو) متولد شد. او دومین فرزند از چهار فرزند خانواده‌ای سیاهپوست و از طبقه‌ی کارگر بود؛ خانواده‌ای مهاجر که برای فرار از مشکلات تبعیض نژادی از جنوب امریکا، به شمال رفتند. پدر و مادرش با نقل روایتهای عامیانه‌ی آفریقایی‌ـ‌آمریکایی و داستان‌های اشباح و آوازخوانی، از همان دوران کودکی علاقه به ادبیات و میراث نژاد سیاه را در او نهادینه کردند. خواندن رمان را از کودکی آغاز کرد و بعدها جین آستین و لئو تولستوی به نویسندگان محبوبش تبدیل شدند. پدرش جوشکاری بود که به‌رغم بیسوادی، پول لازم را برای تحصیلات عالی دخترش فراهم کرد. در دوره‌ی نوجوانی غسل تعمید داده شد و اسم تعمیدی آنتونی (با عنایت به قدیس سن‌آنتونی) را بر او نهادند و بعد از مدتی نام خودمانی تونی را از آن نام اقتباس کرد.

تونی در سال 1949 وارد دانشگاه هاوارد شد. در 1953 مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دریافت کرد. او تحصیلاتش را در دانشگاه کرونل نیویورک ادامه داد و در 1955 فارغ‌التحصیل شد. پس از آن ابتدا دو سال در دانشگاه تگزاس و سپس تا سال 1964 در هاروارد به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت. وی در سال ۱۹۵۸ با دانشجویی جامائیکایی به نام «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش جدا شد.

در سال 1965، به عنوان ویراستار کتاب در نیویورک مشغول به کار شد. دو سال بعد نخستین ویراستار ارشد سیاهپوست در انتشارات رندوم هاوس شد. اولین رمانش را با عنوان «آبی ترین چشم» در سال 1970 نوشت. او با انتشار این اثر توانست هویت جدیدی برای خود کسب کند. سرود سلیمان(1977) با کسب دریافت جایزه منتقدان و کتاب ماه سهم به سزایی در شهرت او داشت. دلبند(1987) پس از انتشار در لیست پرفروش‌ها قرار گرفت اما وقتی جایزه ملی کتاب آمریکا و جایزه‌ی ملی حلقه‌ی منتقدان به این کتاب تعلق نگرفت بسیاری از نویسندگان به این امر اعتراض کردند. دلبند جایزه پولیتزر سال 1988 را به خود اختصاص داد و  بعدها فیلمی بر اساس آن با بازی اُپرا وینفری ساخته شد.

در سال 1993 به دلیل آن‌که "در رمان‌هایش با قدرتی ژرف و نگاهی شاعرانه به وجه مهمی از واقعیت جامعه آمریکا حیاتی دوباره بخشیده است" به عنوان اولین زن سیاه‌پوست موفق به دریافت جایزه نوبل شد. وی علاوه بر مشخصه‌هایی چون ترسیم تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی و اختلاف طبقاتی، از مؤلفه‌هایی چون اسطوره و تخیل نیز در رمان‌هایش بهره می‌گیرد.

بر اساس نظرسنجی روزنامه نیویورک‌تایمز از تعدادی نویسندگان برجسته آمریکایی در سال 2006، رمان دلبند به عنوان بهترین اثر داستانی ادبیات آمریکا در ربع قرن گذشته انتخاب شد. وی نخستین زن سیاه‌پوستی است که در دانشگاهی امریکایی (دانشگاه پرینستون)، یک کرسی دایمی استادی به نام خود ثبت کرده است.

او طی شش دهه فعالیت ادبی خود، ۱۱ رمان، ۵ کتاب کودک، دو نمایشنامه و یک اپرا نوشت و جوایز و نشان‌های متعددی دریافت کرد. تونی موریسون سرانجام در روز دوشنبه ۵ اوت ۲۰۱۹ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.

..............................

پ ن 1: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «دلبند» خواهد بود. پیش از این در مورد «جاز» از همین نویسنده اینجا نوشته‌ام.

پ ن 2: پس از دلبند به سراغ «اروپایی‌ها» اثر هنری جیمز خواهم رفت.


دون کیشوت‌های ایرانی - بیژن عبدالکریمی

1) آلونسو کیشانو فردی مهربان و اهل مطالعه است که توجه چندانی به کسب ثروت و مقام ندارد. او به قصه‌ها و حکایات مربوط به شوالیه‌ها بسیار علاقمند است و این شبفتگی به مرور او را به جایی می‌رساند که خود را برگزیده و مکلف و مامور به فداکاری و عمل در راه آرمان‌های شوالیه‌گری احساس کند. هدف او البته نجات همه عالمیان است. او بالاخره بعد از مدتی غور و تدبر در امور خروج می‌کند و به «دون کیشوت» ملقب شده و در فضایی وهم‌آلود مبارزاتش را آغاز می‌کند. اما به نظر می‌رسد جهان واقعی تغییر کرده است و با آنچه در کتابها و داستان‌ها و توهمات او نقش بسته است تفاوت دارد.

2) نویسنده با انتخاب این عنوان به روایتی داستانی از تحولات نیمه قرن سیزدهم هجری (مصادف با نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی) در ایران پرداخته است. نهضت بابیه. در سلسله پست‌های «مقاومت شکننده» خوشبختانه به قرن نوزدهم در ایران رسیده بودیم و دیدیم که بدبختانه چه شرایط اسفناکی در این سرزمین حکمفرما بود. بعد از افول و سقوط صفویه و ورود به دوران طولانی جنگ‌های داخلی و دست به دست شدن‌ها چنان از تحولات دنیا عقب افتادیم و بل بی‌اطلاع بودیم که وقتی در اوایل این قرن نماینده دولت فرانسه برای بعضی رجال مهم دولت فتحعلی‌شاه از انقلاب فرانسه و اصول جمهوریت و حقوق بشر صحبت می‌کند آنها به درجه‌ای شگفت‌زده می‌شدند که گویی داستانهای هزارویکشب می‌شنیده‌اند!

3) در این دوران ایالات و ولایات از سوی حکومت مرکزی اجاره داده می‌شد و حکام مذکور می‌بایست علاوه بر مبلغ اجاره، مواجب ابواب‌جمعی و سود خودشان و هزینه‌هایی که برای کسب این مقام به دم‌ودستگاه دولتی پرداخته‌اند را مجموعاً از حلقوم رعایای مناطق تحت‌امر بیرون می‌کشیدند! آنها طبعاً در این راه از هیچ (تأکید می‌کنم از هیچ) اقدامی فروگذار نمی‌کردند... از شکنجه و بگیر و ببند گرفته تا بزن و بکش!... امرای فوق‌الاشاره تلاش می‌کردند در این راستا از یکدیگر گوی سبقت را بگیرند و خلاصه چیزی که اصلاً وجهی نداشت آبادانی و توسعه مناطق تحت‌امر و حال‌وروز رعایا بود.

4) یاد نقلی از ظل‌السلطان افتادم در اواخر همین قرن، که به خونریزی و سفاکی شهره بود... بدین مضمون: ما که بزرگترین فرزند ناصرالدین‌شاه هستیم هنوز به اندازه معتمدالدوله آدم نکشته‌ایم! چنین حکامی در ولایات قدرت را به دست داشتند.

5) رعیت به واقع هیچ پناهگاهی نداشت؛ در مقابل عمال حکومتی و ابواب‌جمعی و چماقداران آنها که «هیچ» پناهگاهی نداشت. مطلقاً. در تعامل با یکدیگر هم اگر به مشکلی برمی‌خوردند سیستم رفع اختلافات و باصطلاح محکمه‌ها چنان فشل و آغشته به فساد بودند که آرزوی رعایا این بود که کارشان به آنجاها نکشد! چه آرزوی آشنایی!! لذا چندان نیاز نیست در این فقره طول و تفصیل بدهم تا مخاطبی که هیچ اطلاع تاریخی از این دوره ندارد عمق فاجعه را تصور کند. العاقل یکفیه الاشاره. کافیست به صدرنشین خواسته‌های مردم در ابتدای جنبش مشروطه (در اواخر همین قرن) نگاهی بیاندازیم: تأسیس عدالتخانه.

6) با توجه به موارد بالا خودمان را برای لحظاتی به جای رعایای آن زمان بگذاریم: مگر می‌تواند ظلم ظالمان از این حد فزون‌تر گردد!؟ مگر بدتر از این هم داریم!؟ پس از این جاگذاری به یاد بیاوریم که این رعایا قرن‌ها شنیده‌اند که وقتی ظلم به غایت خود رسید منجی عالم بشریت خواهد آمد. این ترکیب باضافه مواردی دیگر (که در کتاب دون‌کیشوت‌های ایرانی آمده است) طبعاً شرایط را آبستن هر اتفاقی می‌کند.

7) ناغافل یاد رئیس‌جمهور سابق خودمان افتادم... وقتی از اواسط دوره دوم با برخی انتقادات از طرف حامیان خود مواجه شد و برچسب انحراف و جریان انحرافی را بر روی نزدیکان خود مشاهده کرد در یک مصاحبه خیلی رک و راست از خودش دفاع کرد که در فلان موضوع و بهمان قضیه چیزی از خودش درنیاورده است بلکه همان چیزهایی که سالها پای منابر شنیده است را تکرار و یا عمل می‌کند.

8) ما در دوران اوج تمدنی خودمان هم با نهضت‌ها و جریانات «باطن‌گرایانه» غریبه نبودیم لذا در دوران حضیض دم‌خور بودن با بواطن و جریانات تأویل‌گرا قابل درک است. یکی از راه‌حل‌های ساده برای حل مسائل و تحلیل وقایع این است که مسئله را ببریم در فضایی تجریدی که قابل دسترسی نیست و در موردش داستان‌سرایی کنیم لذا بازار علوم خفیه همواره داغ بوده و هست! یک نمونه ساده‌ی آن که امروزه بسیار قابل مشاهده است همین باورهای توهمی در باب توطئه و دستهای پشت پرده در همه امور است.

9) با اعداد بازی‌های جالبی می‌توان پیاده کرد اما تحلیل کائنات و... با عددبازی جالب نیست! مثلاً برخی چنان با اعتماد به نفس و بیان وقایعی که مو لای درز وقوعشان در گذشته نمی‌رود استدلال می‌کنند که هر ده سال یا هر بیست سال یک اتفاق ویژه در کشور رخ می‌دهد که گویا این عدد 10 یا 20 رمز و راز ویژه‌ای دارد و مقولات پیچیده‌ای نظیر تحولات اجتماعی تابع خواص این اعداد هستند!! وقتی از درک و تحلیل امور پیچیده ناتوان هستیم اعتراف به ندانستن سخت‌تر از پناه بردن به راه‌حل‌های اتصال‌کوتاه این‌چنینی است.

10) ما که الان در قرن بیست و یکم هستیم و انفجارها و انقلابات علمی و تکنولوژیک و... و... را پشت سر گذاشته‌ایم وضعمان این است پس چندان حرجی بر گذشتگان‌مان نیست!

11) معلمین ما همیشه توصیه می‌کردند که در امتحانات ابتدا سوال را خوب بخوانیم... می‌گفتند نصف جواب در سوال نهفته است... واقعاً بدون فهم مسئله چگونه می‌توان به حل آن پرداخت!؟ خوشبخت آن جامعه‌ای که در فهم و طرح سوال موفق‌اند. در نقطه مقابل جوامعی هستند که خواسته‌ها و سوالاتشان ارتباط منطقی با نیازها و مشکلاتشان ندارد؛ اینها در تاریکی به اعضای مختلف فیل دست می‌کشند و دُر می‌فشانند.

12) حل مسئله خودش یک مهارت است که طبعاً در حوزه اجتماع از عهده عقل یکی دو نفر که از قضا مهارتی ندارند برنمی‌آید. به تاریخ که مراجعه می‌کنیم مسئولینی را می‌بینیم که حل بحران را مترادف با حذف آدم‌های درگیر آن بحران می‌دیده‌اند. مثلاً جرم و جنایت با حذف زمینه‌های شکل‌گیری آن ممکن است نه حذف مجرم... در باقی مسائل هم همین است. منتها راه ساده‌تر همان حذف است! البته انصافاً در زمینه حذف از خودمان خلاقیت‌هایی بروز داده‌ایم: بستن به لوله توپ، شمع‌آجین کردن، شقه‌کردن و...

13) کاش آدم‌ها خواب نمی‌دیدند! این خواب دیدن چه‌ها که با ما نکرده است. وقتی در همین عصر، عنصر خواب دستمایه تصمیمات سرنوشت‌ساز می‌شود بر آدمیان دویست سال قبل چه خُرده‌ای می‌توان گرفت؟ در این که دنیای خواب دنیای عجیبی است شکی نیست اما ما زیادی به خواب‌هایمان تکیه می‌کنیم و شاید به همین خاطر بیداری‌مان هم عجیب و غریب می‌شود.

14) شاید برخی بگویند که به هرحال و به هر ترتیب این داستان به جایی ختم شد که برخی از مفاهیم مدرن و دستاوردهای دنیای نو قابل مشاهده است. تصور کنید در این ایام کرونایی آدمیان می‌خواستند با همان شیوه‌های طب سنتی واکسن کرونا را کشف کنند... با این ابزار (که در جایگاه خودش قابل احترام و دارای کارکرد است) به آن اهداف نمی‌توان رسید. و حالا فرض کنید بعد از کشف واکسن یک عطاری بخواهد واکسن شرکت مُدرنا یا فایزر را عرضه کند؛ آیا می‌توان عرضه واکسن توسط آن عطار را در لیست دستاوردهای طب سنتی گنجاند؟

15) کتاب دون‌کیشوت‌های ایرانی داستان شکل‌گیری نهضت بابیه و تطورات بعدی آن است. از نظر من چندان نمی‌توان آن را «رمان» به حساب آورد و بیشتر داستانی تاریخی یا ذکر تاریخ به صورت داستانی است اما عجالتاً هر اسمی روی آن بگذاریم باید اذعان کرد روایت روان و خوشخوانی است. علاوه بر این خواندن آن برای من رضایتبخش و مفید بود. ممکن است منابع مورد استفاده نویسنده مورد قبول این‌طرفی‌ها نباشد کما اینکه کتاب خیلی دیر مجوز گرفت و خیلی زود توقیف و جمع‌آوری شد.

16) تمام موارد فوق حاشیه و مقدمه‌ای بر متن کتاب بود. موضوع البته بسیار مناقشه‌برانگیز است و جا برای ذکر نکات قابل تأمل بسیاری دارد منتها «اینجا» ظرفیت آن را ندارد. این مطلب را در همین عدد 16 می‌توان به پایان برد منتها 16 مربع کامل است و ممکن است اذهان را به سمت «انسان کامل» و «مرشد کامل» و امثالهم ببرد و تبعاتی به همراه داشته باشد! اگر می‌خواستم در همان عدد 15 موضوع را درز بگیرم ممکن بود کسی به ذهنش برسد که برود سراغ کلماتی که حروف ابجدش 15 می‌شود و کلمات «جیب» و «هود» و «یاد» و «جحد» را ول کند و به کلمه «بابی» بچسبد! شما حتماً می‌دانید که آن اصطلاحات (کامل‌دارها را می‌گویم) و این تقارن‌ها چه سوءتفاهم‌ها و چه فجایعی را در طول تاریخ رقم زده است! جا دارد یادی از فضل‌الله نعیمی استرآبادی و عمادالدین نسیمی شروانی بکنم که کمتر در میان ما شناخته شده‌اند.

17) اگر شقه‌شقه‌ام کنید از عدد 17 آن‌ورتر نمی‌روم که کار بسیار بیخ پیدا می‌کند! پس در همین بند عنوان می‌کنم که هنگام خواندن برخی وقایع و فجایع در کتاب احساس شرم کردم. اما آیا باید ما شرمنده باشیم؟! الان مشغول خواندن رمان «دلبند» از تونی موریسون هستم و از اتفاق, وقایع آن داستان در زمانی مشابه  این کتاب رخ می‌دهد و نشان می‌دهد ظرفیت‌های بشر برای تولید فاجعه بسیار بالاست! اگر کسی هنوز بدان نحو نژادپرست باشد یا بدین نحو ... , در آن صورت بله جای شرمندگی بسیار دارد.

.........................................................

مشخصات کتاب: نویسنده بیژن عبدالکریمی, نشر نقد فرهنگ, چاپ اول 1397, تیراژ 1000 نسخه, 734 صفحه

.........................................................

پ ن 1: فکر می‌کردم آخرین مطلب مربوط به مقاومت شکننده را پارسال نوشته‌ام اما وقتی مراجعه کردم دیدم پنج سال گذشته است! باور کنید باورم نمی‌شد!!! 

پ ن 2: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «دلبند» از نویسنده تازه درگذشته نوبلیست, خانم تونی موریسون خواهد بود. قبلاً از آثار ایشان در مورد «جاز» نوشته‌ام. 

پ ن 3: نمره من به کتاب 4 از 5 است. ( این نمره با سازوکاری که برای نمره دهی به رمانها درنظر گرفته ام محاسبه نشده است. نمره به واسطه اهمیت کتاب از نظر تاریخی و ... محاسبه شده و کتاب را در رده رمانهای قابل توصیه قرار داده است)


جاده - کورمک مک‌کارتی

«وقتی در تاریکی و سرمای شبانه در جنگل از خواب می‌پرید، دستش را به طرف پسرش که کنارش خوابیده بود دراز می‌کرد که او را لمس کند. شب‌هایی که تاریکی‌شان تاریک‌تر از تاریکی و روزهایی که خاکستری‌تر از روزهای پیش بود.»

رمان جاده با این جملات آغاز می‌شود. زمان وقوع داستان در آینده‌ایست که زمین تقریباً (و مکان وقوع داستان، یعنی آمریکا تحقیقاً) از حیات گیاهی و جانوری خالی شده است و فقط تعداد اندکی از انسان‌ها در آن باقی مانده‌اند. آینده‌ای که البته خودخواهی‌های بشر می‌تواند آن را نزدیک و نزدیک‌تر نماید. فجایعی رخ داده است و پس از آن شهرها خالی از سکنه و متروک شده‌اند و غذایی برای خوردن یافت نمی‌شود مگر تک و توک قوطی کنسروهای برجامانده از غارت‌های چند سال قبل در گوشه و کنار خانه‌های متروکه و...

پدر و پسری که شخصیت‌های اصلی داستان هستند در چنین موقعیتی با پای پیاده مشغول حرکت در جاده‌ هستند. جاده‌ای که قرار است در انتها به جنوب و ساحل دریا و گرما منتهی شود. حرکت آنها از سال‎‌ها قبل آغاز شده است. در آغاز روایت زمان تقویمی و حتی حساب فصل‌ها عملاً از دست رفته است. آنها با اندک آذوقه‌ای که دارند در جاده حرکت می‌کنند. خطراتی که آنها را تهدید می‌کند عبارتند از: گرسنگی، سرما، ناامیدی و هم‌نوعان! هم‌نوعانی که برخی از آنها از شدت گرسنگی کارشان به آدم‌خواری رسیده است.

داستان روایتی است از تلاش‌های این دو برای زنده ماندن و رسیدن به مقصد. مقصد جایی است که شرایط زندگی ممکن است در آن بهتر باشد. در این مسیر البته حوادث اندک یا قابل توجهی رخ می‌دهد اما روایت بیشتر از آنکه به حوادث و شخصیت‌ها بپردازد بر بیان و ترسیم موقعیت استوار است؛ موقعیتی که همه‌چیز را از سبک زندگی تا ارزش‌های اخلاقی تحت تأثیر خود قرار داده است و این فقره‌ی آخر حرف اصلی داستان است که در ادامه به آن خواهم پرداخت.

فرصت‌ها:

الف) تلنگری به بشریت از باب اینکه چندان به دستاوردهای تمدنی‌اش غره نباشد و به مسیر و جاده‌ای که در پیش گرفته است بیاندیشد.

ب) فکر کردن به این موضوع که در صورت پیش آمدن چنین موقعیتی چه چیزهایی اهمیت دارد! در واقع ارزش‌های اصیل و اصلی برای تداوم بقا و حیات بشر چیست؟ طبیعتاً این ارزش‌ها در حال حاضر هم همان جایگاه و اهمیت را دارند منتها در متن چنان موقعیت تخیلی خودشان را بهتر نشان می‌دهند.

تهدیدها:

الف) فضای سرد داستان که ممکن است برای برخی دافعه داشته باشد.

ب) حوادث زیادی رخ نمی‌دهد و خواننده ممکن است گاهی از پیکار مداوم شخصیت‌های داستان با مقولات تکراری گرسنگی و سرما و... دچار ملال شود.

البته من معتقدم که تهدید اول با خوش‌بینی نویسنده (بزعم من و حداقل در این داستان) جبران می‌شود و در مورد دوم نیز نویسنده با وارد کردن دیالوگ‌های کوتاه بین پدر و پسر در فرم روایت، تنوعی ایجاد کرده تا اغلب خوانندگان را از تهدید ملول شدن برهاند.

*********

کورمک مک کارتی متولد 1933 است. از مهمترین آثار او می‌توان به «جایی برای پیرمردها نیست»، «نصف‌النهار خون»، «همه اسب‌های زیبا» و «جاده» اشاره کرد. جاده جایزه پولیتزر سال 2007 را از آن خود کرد. این کتاب به فارسی حداقل شش‌بار ترجمه شده است!

............................

مشخصات کتاب من: ترجمه حسین نوش‌آذر، انتشارات مروارید، چاپ دوم1389، تیراژ 1650 نسخه، 272 صفحه.

...........................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.97 از مجموع بیش از هفتصدهزار رای و در سایت آمازون 4.4 )

پ ن 2: سبک زندگی نویسنده برایم جالب بود. مثلاً او در جوانی مسیری طولانی از شمال‌شرق تا جنوب‌غرب آمریکا را پیاده طی کرده است. او هیچ‌گاه شغل ثابتی نداشته است... به این نقل از همسر دومش توجه کنیم: «مثلاً یک‌نفر به او زنگ می‌زد و می‌گفت در ازای دریافت ۲ هزار دلار بیاید در فلان دانشگاه دربارهٔ کتاب‌هایش سخنرانی کند؛ ولی او در جواب می‌گفت هر حرفی داشته روی صفحات کتاب‌هایش زده و ما یک هفته دیگر را هم لوبیا می‌خوردیم.» و حالا به این حرف نویسنده در معدود مصاحبه‌هایش: « از زمان حضرت آدم تاکنون هیچ‌کس نبوده که خوش‌شانس‌تر از من بوده باشد. هر اتفاقی در زندگی‌ام افتاده ایده‌آل و بی‌نقص بوده. شوخی هم نمی‌کنم. هرگز در زندگی‌ام پیش نیامده بی‌پول و غمگین باشم. این وضعیت بارها و بارها و بارها تکرار شده؛ آنقدر که آدم را خرافاتی کند!»

پ ن 3: کتاب بعدی «دلبند» اثر تونی موریسون خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

سوءقصد به ذات همایونی – رضا جولایی

داستان به ماجرای سوءقصد به جان محمدعلی‌شاه و سرگذشت عاملین آن می‌پردازد. در بخش قبلی به این واقعه پرداختیم. داستان با خروج موکب همایونی از قصر آغاز می‌شود، عاملین ترور در موقعیت‌های از پیش مشخص‌شده در انتظار ورود کاروان حامل شاه هستند. پس از رسیدن کاروان طبق برنامه چند بمب دستی به سوی اتومبیل شاه پرتاب و متعاقباً تیراندازی به آن انجام می‌شود. اتومبیل متوقف و ولوله‌ای در میان محافظان رخ می‌دهد اما شاه در اتومبیل نیست بلکه در کالسکه‌ایست که صدمتر عقب‌تر از خودرو حرکت می‌کند. آسیبی به شاه وارد نمی‌شود.

این فصل آغازین داستان است که با شتابی مناسب توسط یک راوی سوم‌شخص دانای کل و در تکه‌های کوتاه و از زاویه دید شخصیت‌های مختلف درگیر در ماجرا روایت می‌شود. در فصل‌های بعدی راوی به سراغ تعدادی از این شخصیت‌ها می‌رود و گذشته‌های دور و نزدیک آنها را به داستان می‌کشد. از آنجایی که اعضای اصلی این گروه بخشی طولانی از عمر نه‌چندان بلند خود را در روسیه تزاری گذرانده‌اند پس لاجرم بخشی از داستان خارج از مرزهای ایران جریان پیدا می‌کند. در اواسط نیمه دوم داستان به زمان ابتدایی داستان نزدیک می‌شویم و سپس در فصولی کوتاه با سرگذشت شخصیت‌ها در روزهای پس از انجام ترور، همراه و به پایان داستان می‌رسیم.

از نقاط قوت داستان می‌توان به انتخاب حادثه‌ای مناسب جهت داستان‌پردازی و شروع کم‌نقص آن اشاره کرد. در مورد نقاط ضعف (بزعم خودم) در ادامه مطلب خواهم نوشت.

******

رضا جولایی متولد سال 1329 در تهران است. سوءقصد به ذات همایونی (1374) اولین رمان او محسوب می‌شود اما پیش از آن سه مجموعه داستان و دو داستان بلند نوشته است. از دیگر آثار او می‌توان به «سیماب و کیمیای جان» (1381)، «یک پرونده کهنه» (1393)، «شکوفه‌های عناب» (1397) و «ماه غمگین، ماه سرخ» (1399) اشاره کرد.

مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ هفتم بهار 1399، تیراژ 500 نسخه، 277 صفحه.

...........................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3 از 5 است. گروه A ( نمره در سایت گودریدز 3.86 )


ادامه مطلب ...

پیش‌درآمدی بر سوءقصد به ذات همایونی!

مظفرالدین‌شاه قاجار چند روز پس از امضای قانون اساسی از دنیا رفت. او آخرین پادشاهی بود که در ایران درگذشت چرا که همه شاهان پس از او در غربت از دنیا رفتند. همه‌ی ما چهره‌ای پیر و فرتوت از او در ذهن داریم که طبعاً فیلم‌ها و سریال‌ها در شکل‌گیری آن نقش دارند درحالیکه او در 43سالگی به سلطنت رسید و در 53سالگی هم از دنیا رفت. پس از او پسرش محمدعلی‌شاه بر تخت نشست در حالیکه در میان هواداران مشروطه تقریباً کسی به او خوش‌بین نبود. همگان اعتقاد داشتند که او فردی مستبد و ضدمشروطه است. در واقع بخش عظیمی از عجله‌ای که تدوین‌کنندگان قانون اساسی به خرج دادند به خاطر این بود که تا مظفرالدین‌شاه از دنیا نرفته است کار را به پایان برسانند چون مشهور بود که ولیعهد به آسانی زیر بار قانون نخواهد رفت.

محمدعلی‌شاه در چنین فضای آکنده از بی‌اعتمادی بر تخت نشست. پایتخت پس از پیروزی مشروطه از لحاظ سیاسی شکل و شمایل خاصی به خود گرفته بود. آنچه که از بلاد فرنگ به عنوان نماد و ارکان توسعه سیاسی به چشم مشروطه‌خواهان رسیده بود، قوت مطبوعات و احزاب سیاسی بود ولذا خیلی زود تعداد مطبوعات به بیش از صد عنوان نشریه رسید و تعداد انجمن‌ها روز به روز فزونی گرفت. این فزونی‌ها بیش از اینکه به پیش‌برد اهداف جنبش مشروطه یاری برسانند سبب شدند فضا هرچه بیشتر تند و رادیکال و دیوار بی‌اعتمادی بین گروه‌های مختلف بلند و بلندتر گردد.

به نظر می‌رسد هرگاه حرکتی در جهت نزدیکی و کاستن از ارتفاع این دیوار بی‌اعتمادی از سوی دربار یا مجلس انجام می‌شد بلافاصله اتفاقاتی رخ می‌داد که کینه و نفرت را عمیق‌تر می‌کرد. به عنوان مثال وقتی میرزا علی‌اصغرخان اتابک (رئیس‌الوزرا) گامی به مجلسیان نزدیک می‌شود و پیام مثبتی را از جانب شاه در مجلس قرائت می‌کند و نیروهای معتدل انتظار دارند که درگیری‌ها فروکش کند، هنگام خروج از مجلس به قتل می‌رسد. ضارب، ظاهراً عضو انجمنی مخفی است و در همان هنگام هم مشخص نمی‌شود که چنین انجمنی وجود خارجی دارد یا خیر. صدراعظم تقریباً بدون هیاهو در قم به خاک سپرده می‌شود و در پایتخت برای قاتل او مجلس ختمی قابل توجه برپا می‌شود و خطیبان مشهور آن زمان در آنجا صحبت‌های تند و آتشینی بر ضد مقتول و شاه بر زبان می‌آورند!

برخی نشریات از فضای آزادی که در نتیجه پیروزی مشروطیت به دست آمده است نهایت استفاده را می‌برند تا آگاهی مخاطبان خود را در زمینه حرامزادگی یا حلال‌زادگی شاه بالا ببرند! طبعاً انتظار هم داشته‌اند شاهی که تا چند ماه قبل سایه خدا بود هیچ واکنشی نشان ندهد. رابطه شاه و نمایندگان ملت به اوج وخامت خود می‌رسد. پس از مدتی دوباره سیگنالهایی از طرفین صادر می‌شود که نشان از امکان بهبود شرایط را دارد. شاه پیامی مثبت برای مجلسیان می‌فرستد و وکلای ملت بر سر شوق می‌آیند و نمایندگانی را برای عرض تشکر به دربار می‌فرستند. این ملاقات باز هم معتدلین را به کاسته شدن از ارتفاع دیوار بی‌اعتمادی امیدوار می‌کند. چند ساعت بعد از این دیدار، شاه که چند ماهی جرئت خروج از اقامتگاه خود را نداشته است، عزم رفتن به دوشان‌تپه را می‌کند. «سوءقصد به ذات همایونی» در چنین زمان-مکانی رخ می‌دهد.

این سوءقصد در زمینه کشتن شاه ناکام باقی می‌ماند. گروه‌های مختلفی از موافقان و مخالفان مشروطه در مظان اتهام انجام این سوءقصد هستند و همین ما را به تأمل وامی‌دارد. محمدعلی‌شاه پس از نه روز طی پیامی از مجلسیان می‌خواهد تا در زمینه یافتن مسببان و عاملان و آمران ترور اقدامی عاجل به عمل آورند. اتفاقی که هیچگاه رخ نمی‌دهد و همان‌طور که می‌دانیم محمدعلی‌شاه پس از این واقعه تا زمان عزیمت به باغشاه و به توپ بستن مجلس در انظار ظاهر نشد و شد همان که شد.

ما اکنون پسِ از بیش از صد سال تجربه‌ (خودمان و دیگران) شاید به راحتی درک کنیم که بالا رفتن تنش و عادی‌سازی خشونت در جامعه به نفع چه کسانی تمام می‌شود اما آن نسل جوان و پرشوری که در بطن جامعه با انواع ظلم و تبعیض و بی‌عدالتی و فقر و جهل و عقب‌ماندگی دست به گریبان بودند و خود هم تجربه و دانش چندانی در زمینه جامعه و سیاست نداشتند، برایشان چندان این مسئله واضح نبوده است. به هر حال، دولت‌های ضعیف قبل از مشروطه جای خود را به دولت‌های بسیار ضعیف‌تر دادند و باصطلاح از این نمد هم کلاهی برای ملت فراهم نیامد.

******

گزارش نشریه صوراسرافیل از این واقعه را (در این منبع) که شامل متن درخواست شاه نیز هست در ادامه مطلب آورده‌ام چون ممکن است چند سال بعد که به لینک رجوع کنیم اثری از تاک و تاک‌نشان نباشد... به هر حال جامعه کوتاه‌مدت ما اینچنین است.

..................

پ ن 1: در مطلب بعدی در مورد رمان سوءقصد به ذات همایونی اثر رضا جولایی خواهم نوشت.

پ ن 2: انتخابات پست قبل امشب به پایان خواهد رسید و کتاب‌های بعدی که خواهم خواند مشخص خواهد شد.

 

ادامه مطلب ...