پاراگراف اول
داستان زینیا را باید از وقت بسته شدن نطفه اش شروع کرد. به نظر تونی داستان زینیا خیلی وقت پیش در جایی خیلی دور شروع شد؛ جایی که صدمات بسیار خراب کرده و از هم پاشیده بودش. جایی شبیه یک نقاشی اروپایی که با دست رنگ گل اخری بدان زده باشند با آفتاب غبار آلود و بوته های انبوه که برگ های ضخیم و ریشه های کهن و درهم پیچیده دارند و در پشت آن ها چکمه ای بیرون زده از زیر خاک , یا دستی بی جان که از امری عادی ولی وحشتناک حکایت می کند.
برای شروع داستان به نظرم کمی کلیشه ای آمد. اگر نبود علم به حضور این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند , در صورت اولین مواجهه در کتابفروشی , به قفسه باز می گشت! تنها نکته مثبتش انتقال این حس است که داستان از جایی که باید شروع بشود آغاز نخواهد شد.
موضوع رمان (چند صفحه اول)
سه زن میانسال مطابق قرار ماهانه خود برای ناهار در رستورانی حاضر شده اند.این سه زن (تونی , کرز, رز) علاوه بر پیشینه حضور همزمان در دانشگاه و خوابگاه دانشجویی , وجه اشتراک مهم تری نیز دارند. زن دیگری به نام زینیا که هم دوره ای آنها در دانشگاه نیز بوده است در زندگی خانوادگی هر سه نفوذ کرده و به آنها ضربه زده است.آنها بعد از گذشت چند سال از مرگ زینیا , این قرارهای ماهیانه را با هم دارند. حالا هنگام صرف ناهار, ناگهان زینیا وارد رستوران می شود و سر میز دیگری می نشیند...
پس از این ملاقات , راوی (دانای کل محدود به ذهن این سه زن) به صورت جداگانه, با برگشت به صبح همان روز ,خواننده را در جریان حال و روز تک تک این سه زن قرار می دهد (حدود 170 صفحه) و پس از آن با زدن نقب به گذشته های هر کدام, داستان و نحوه ورود زینیا به زندگی هر شخصیت روایت می شود (حدود 420 صفحه) و پس از آن ماجراهای بعد از ملاقات ناگهانی و به پایان رساندن داستان... (در حدود 100صفحه).
کتاب حجیم 700 صفحه ای اما با موضوعی جذاب و پرداختی پر کشش... بعضی مواقع هم بد نیست که رمان هایی از این دست که یکی دو سطح از رمان های عامه پسند بالاتر است خوانده شود. در تعطیلات عید و هنگام مسافرت خواندم و لذت بردم. از منظر شخصیت پردازی قابل تامل بود.
رمان زنانه
در یک کلام می شود گفت رمانی زنانه ... یکی از این زنان یک دوقلوی دختر دارد که این دوقلوها علاقه دارند تمام شخصیت های داستانهایی که برایشان خوانده می شود , زن باشند , بد و خوب یا قاتل و مقتول یا... این رمان به نوعی چنین است. در نگاه اول قربانی کننده و قربانی ها , زنان هستند. هرچند به نظرم این زنان می بایست شکرگذار حضور زینیا می بودند چرا که به واقع مردان داستان همگی انگل بودند!! همه کارهای داخل و خارج خانه را این سه زن انجام می دهند (همه که می گویم اغراق نیستا , همه!) و پارتنرهایشان فقط می خورند و ... آنها در روابطشان ضعف هایی دارند و زینیا از آسیب پذیرترین قسمت قربانیانش نفوذ می کند.
***
مشخصات کتاب من:ترجمه خانم شهین آسایش, انتشارات ققنوس, چاپ سوم 1385, تیراژ 1100 نسخه , 702 صفحه , قیمت 8800 تومان
چند نکته تستی در مورد کتاب در ادامه مطلب
پ ن1: از خانم آتوود پنج کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد.
پ ن2:کتابهای بعدی به ترتیب شازده احتجاب , ترس و لرز خواهد بود. انتخابات کتاب هم به زودی خواهیم داشت اصن شاید افتادیم به رقابت با شرایط موجود! بعد از نوشتن این دو مطلب, کتاب جدید به دست خواهم گرفت و به شرایط نرمال! برخواهم گشت.
ادامه مطلب ...
پاراگراف اول
او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد! وقتی همسرش – اسمش ویولت است – به مراسم تشییع جنازه رفت تا دخترک را ببیند و صورت بی جانش را ببرد, پرتش کردند روی زمین و از کلیسا بیرون انداختند.بعد, از میان آن همه برف دوید و وقتی به آپارتمانش رسید, پرنده ها را از قفس درآورد و از پنجره آزاد کرد ؛ یا باید یخ می زدند یا پرواز می کردند. بین این پرنده ها طوطی ای هم بود که مدام می گفت :«دوستت دارم».
"او را می شناسم" , راوی اول شخص است و شخصیت اصلی داستان "او" (یک زن , خوب یا بد , زبان فارسی امکان این تفکیک را در ضمایر ندارد) است که با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. راوی در جمله دوم به بعد می خواهد شخصیت اصلی را برای خواننده معرفی کند. مهمترین خصوصیت این زن از نظر راوی همین زندگی کردن "او" با دسته ای پرنده است که اشاره سریع راوی به خلاء و تنهایی اوست که با این پرندگان پر می شود. در صفحات بعد مشخص می شود که او چندان با شوهرش حرف نمی زده و رابطه اش با پرندگانش بیشتر از رابطه اش با همسرش بوده است. لذا به همین خاطر در جمله دوم به زندگی او با دسته ای پرنده اشاره می کند و در جمله سوم است که می گوید "شوهرش را می شناسم" و به درستی , شوهر در رده بعد از پرندگان قرار گرفته است.
شوهر "او" عاشق یک دختر 18 ساله شد. اشاره به سن 18 سالگی دختر در بطن خود به ما می گوید این رابطه از لحاظ سنی نامتعارف بوده است و در صفحات بعد می بینیم که اختلاف سنی آنها بیش از سی سال بوده است. اما با این وجود عشقی به وجود آمده است عمیق و عجیب , که موجب تیراندازی مرد به سمت دختر و قتل او شده است.
"او" )ویولت( برای دیدن و گرفتن انتقام از جسد دختر به مراسم تشییع جنازه می رود و آنجا کتک می خورد. به آپارتمان برمی گردد و همه پرندگانش را آزاد می کند! یعنی مهمترین پارامتر معرفی کننده خودش را پاک می کند که حاکی از کشمکش شدید درونی است. حالا اگر بخواهیم او را معرفی کنیم باید بگوییم زنی که در خیابان لینوکس با دسته ای قفس خالی پرنده زندگی می کند. در همین جمله اشاره می کند که این پرنده ها همه عمرشان در قفس بوده اند و حالا یا باید یخ بزنند یا پرواز کنند و... که غیر از نشان دادن زمان ماجرا (زمستان) اشاره به انتخاب های پیش روی شخصیت اصلی داستان دارد: یا باید از این درد بمیرد یا یک جوری خودش را خلاص کند.
در جمله آخر این پاراگراف بیان می شود که بین این پرنده ها یک طوطی هم بوده است که مدام جمله ای را تکرار می کند: دوستت دارم. با پروسه یادگیری کلام طوطی آشناییم... صاحبش مدام این جمله را برایش تکرار کرده است لذا خلاء ویولت از نوع عاطفی است! و نکته مهمتر اشاره ضمنی است که راوی به لغو بودن تکیه بر کلمات دارد. کلماتی که ممکن است طوطی وار تکرار شود اما هیچ باری را منتقل نمی کند و صرفن فریب است.
در مورد اهمیت پاراگراف اول هر کتاب قبلن نوشته بودم. این یکی از پاراگراف های اول خوب از دید من است. همه چیز سر جای خودش است و خواننده را با خودش به درون داستان می کشد.
چهار صفحه اول
جو تریس (همسر ویولت) پس از انجام قتل ,به دلیل نبود مدارک کافی, متهم نشده است. او دیگر کار نمی کند (فروشندگی لوازم آرایشی دوره گرد) و در خانه می ماند و شب و روز گریه می کند و زندگی را برای خودش و همسرش تلخ کرده است. ویولت باید به تنهایی مشکلاتش را حل کند.
اولین راه حل او پیدا کردن دوست پسر و آوردنش به خانه جهت تحریک و انتقام از همسرش است (ویولت 50 ساله آنقدر جذاب هست که ...) اما جو ککش هم نگزید. راه حل دوم عشق دوباره به همسرش بود که راوی صرفن به این اکتفا می کند که بگوید قبل از اجرا نقش بر آب شد.تنها کاری که باقی مانده بود شستن دستمال های جو و پخت غذا و ادامه سکوت و دعوا و مرافعه بود... تا نهایتن راه حل بعدی که شناخت دورکاس (دختر 18 ساله) است را در پیش می گیرد و شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد او می کند. از رژ لب گرفته تا گروه موسیقی مورد علاقه و نحوه رقصیدن او ... تقلید ویولت از دورکاس موجب انزجار دیگران شد:
مثل تماشا کردن کبوتر پیری بود که در خیابان به ساندویچ ساردین پس مانده گربه ها نوک بزند.
در مسیر شناخت دورکاس , به عمه اش می رسد و بالاخره موفق به گفتگو با او می شود.گفتگویی که مداومت پیدا می کند. از جمله اطلاعاتی که از عمه دریافت می کند قطعه عکسی است که ویولت آن را در خانه خودشان نصب می کند و پس از آن اوضاع داشت به گونه ای پیش می رفت که کانون خانواده حسابی سرد شود اما بهار از راه می رسد و دختر دیگری (دوست صمیمی دورکاس) وارد خانه آنها می شود و به قول راوی:
این آغاز رسوایی سه نفره خیابان لینوکس بود. فرقش این بود که این بار کدام یک , دیگری را هدف قرار می داد.
در صورت صلاحدید ادامه مطلب را بخوانید!
ادامه مطلب ...
مدت ها با این فقدان جنگیده , و دیگر باورش شده بودکه آن را پذیرفته است , این واقعیت را قبول کرده است که انسان با گذشت زمان احساسات گذشته اش را به خاطر نمی آورد. می توانید بگویید: «تا سرحد مرگ ترسیدم» , اما دیگر آن ترس را حس نمی کنید. می توانید صحنه ی خوشحالی , قتل و مهربانی های گذشته را در ذهنتان بازسازی کنید , اما بجز کلماتی که می گویید , همه آن خاطرات خشکیده و از ذهنتان محو شده است.
*
... به کلمات احتیاجی نداشت. کلمات را نمی خواست , چون می دانست که تا چه حد می توانند آبستن دروغ باشند ؛ می توانند از احساس سرشارتان کنند و بعد به سادگی ناپدید شوند.
*
توجه: بخش نظردهی از این پس تاییدی نمی باشد. در صورتیکه تمایل به عمومی شدن نظر ندارید از گزینه تماس با من استفاده نمایید.
"هیزل موتس" مرد جوانی است که پس از اتمام دوران سربازی (جنگ دوم جهانی) به زادگاهش در جنوب آمریکا بازمی گردد , روستای کوچکی که اکنون متروک شده است. خاطراتی از کودکی را به یاد می آورد که نشان می دهد در خانواده ای خشک و متعصب بزرگ شده است. پدربزرگش یک مبلغ متعصب مسیحی بود که با ماشینش به شهرهای اطراف سفر و موعظه می کرد. هیزل حالا به فردی ملحد تبدیل شده است. او وارد شهر کوچکی می شود و ماشینی قدیمی می خرد و شروع به تبلیغ دینی بدون مسیح می کند. به مرد کوری که به همراه دخترش گدایی و تبلیغ مسیحیت می کند برمی خورد , مردی که به خاطر اثبات آمرزیده شدنش توسط عیسی خود را کور نموده است و...
والد قوی یا وجدان بیدار
هیزل واقعن می خواهد از عقاید سابقش خلاص شود و به خاطر پیش زمینه های خانوادگی اش از عیسایی که به او معرفی کرده اند نیز فراری است. برای این که با مفهوم عیسی روبرو نشود راهکاری که از نوجوانی به ذهنش رسیده است این است که مرتکب گناه نشود چون به مجرد گناه کردن عیسی به سراغش می آید. این عیسی را می توان همان نفس لوامه یا وجدان او دانست (عنوان کتاب هم به نظرم به همین موضوع اشاره دارد).من ترجیح می دهم بگویم "والد قوی" ...والدی که در محیط خانوادگی او شکل گرفته و در پس ذهن هیزل مدام او را عذاب می دهد و...
او مدام تکرار می کند که به هیچ چیز اعتقادی ندارد, یا این که تنها حقیقت آن است که حقیقتی نیست, یا این که وجدان نیرنگی برای سربراه نمودن مردمان است و از این قبیل...اما آیا انسان قادر است به راحتی عقایدش را تغییر دهد؟ آیا انسان قادر است هر عملی را که اراده کند را انجام دهد؟ برخی موانع درونی هستند که نقش مهمی در توانایی های ما دارند. سیر حوادث داستان نشان می دهد که "والد قدرتمند" به این سادگی ها تمکین نمی کند و گاهی سرنوشت را نیز رقم می زند.
هیزل موقعی که به سربازی می رود و زمانی که از آنجا برمی گردد یک کیف کوچک همراه دارد که همه متعلقاتش در آن قرار دارد. چیز اضافه ای همراه ندارد. وقتی در ابتدای داستان لباس نو می خرد , لباسش را در سطل آشغال می اندازد بدین ترتیب محتویات کیف اهمیت می یابد. دو چیز مهم از این محتویات از طرف نویسنده در چند جا معرفی می شود: کتاب مقدس و عینک مادر! این دو به عنوان نمادهایی از دوران کودکی اش همیشه همراه او هستند...دقیقن همانطور که والدش به همراه اوست! او تنها کتابی که می خواند کتاب مقدس است و طرفه آن که با وجود نداشتن مشکل بینایی موقع خواندن, عینک مادرش را به چشم می زند و علیرغم خسته شدن چشمانش به این کار ادامه می دهد!
او و پدربزرگش متقابلن از یکدیگر متنفر بودند اما هیزل به همان سبک پدربزرگ اتوموبیلی برای تبلیغ می خرد (نحوه خرید ماشین جالب است گویی ماشین او را انتخاب می کند) و حتا وقتی لباس نو می خرد لباسی می خرد که شبیه کشیش هاست و مدام باید به این و آن توضیح بدهد که کشیش نیست و به هیچ چیزی اعتقادی ندارد...!
حتا چیزی را که تبلیغ می کند "کلیسا"ی بدون "مسیح" است, یعنی از عناوینی هم که از آن ها فراری است نمی تواند جدا شود...دیالوگهایی که با افراد برقرار می کند (بعضن بدون مقدمه چینی) همه بر محور آموزه های مسیحی دور می زند, و این نشان از درگیری شدید درونی اوست.
کلیت زندگی او را دختر مرد کور این چنین توصیف می کند:...فهمیدم که تو هیچ وقت نه خودت از زندگی لذت می بری نه می ذاری دیگران لذتی ببرند, چون جز عیسی چیز دیگه ای تو زندگیت نمی خوای!
گوتیک نو , گروتسک
در پشت جلد در خصوص سبک اوکانر و این کتاب چنین می خوانیم:
شهود یک داستان به سبک گوتیک نو است: داستانی با فضاهای عجیب, غریب, شوم و ترسناک. این فضای گوتیک به هیچ وجه به قصد ایجاد هیجان یا هراس خلق نشده, بلکه نویسنده خواننده را آگاهانه به این فضاهای مضحک و جنون آمیز می کشاند تا بینش خود را درباره ابتذال جامعه شهری و بی بند و باری و بی خیالی و گم گشتگی مردم بیان کند.
خب این یکی از مواردی است که تقریبن می توان به نوشته های پشت جلد اعتماد کرد!! در قسمت بالا به گوشه ای از فضاهای مضحک و عجیب و غریب اشاره شد...باقیش هم بماند برای خواننده احتمالی.
***
از خانم فلانری اوکانر (1925-1964) سه عنوان کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می بایست خواند حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است که خانم آذر عالی پور آن را ترجمه نموده است. شهرت خانم اوکانر بیشتر به سبب داستانهای کوتاه ایشان است. جایزه ای ادبی هم به نام ایشان هر ساله برگزار می گردد. جان هیوستون هم فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1979 ساخته است.
نگاهی به زندگی و آثار (متنی که همه از روی هم کپ زده اند!)
مشخصات کتاب من: نشر دنیای نو , چاپ اول پاییز 1382 , تیراژ 3000 نسخه, 216 صفحه! , 1950 تومان
دوکتر استراوس میگه از این به بد هرچیزی به فکرم میرسه یا یادم میمونه و هرچیزی برام اتفاغ میافته رو بنویسم. خودم نمی دونم چرا ولی میگه مهمه برا ایکه ببینن میتونن ازم استفاده کنن یا نه...
چارلی گوردون مردی 32 ساله است که از لحاظ ذهنی (مطابق تعاریف موجود) عقب مانده محسوب می شود (با IQ معادل 68). او سالهاست که از خانواده اش جداست و به واسطه عموی مرحومش در یک نانوایی کار می کند. جاروکشی و تمیز کردن ... گاهی توسط همکاران و دیگران دست انداخته می شود اما دوستانی هم دارد و همانند همه افراد عادی دوست دارد که دوست داشته شود. او فکر می کند که اگر باهوش شود , می تواند با دیگران ارتباط بهتری داشته باشد و از این طریق دوستان بیشتری خواهد داشت. او در کلاس های ویژه شرکت می کند و به نوعی خواندن و نوشتن را فرا گرفته است, هرچند مدام باید تمرین کند تا چیزهایی که یاد گرفته را فراموش نکند. او می نویسد اما کلمات را همانگونه که می شنود می نویسد و لذا غلط های فراوانی در نوشته هایش دارد.
چارلی به واسطه همین خصوصیاتش برای انجام آزمایشی خارق العاده انتخاب می شود. دو تن از اساتید دانشگاه عملیات جراحی موفقیت آمیزی را روی یک موش (آلجرنون) انجام داده اند و شواهد حاکی از آن است که میزان هوش موش افزایش چشمگیری داشته است. آنها حالا می خواهند که این جراحی را روی یک انسان انجام دهند. از چندی قبل از شروع عمل مقرر می شود تا چارلی افکار خود یا اتفاقاتی که برایش رخ می دهد را به صورت گزارش روزانه بنویسد تا کل فرایند آزمایشات قابل بررسی باشد (کتاب در واقع مجموع همین گزارشات است). عمل جراحی روی چارلی انجام می شود و...
افلاطون, تمثیل غار و روشنایی
در تمثیل غار افلاطون (جمهور , کتاب هفتم) عموم آدمیان در غاری به سر می برند و از واقعیات فقط سایه ای و انعکاس صوتی دریافت می کنند و به نوعی اسیر جهل هستند و اگر آنها را از غار بیرون بیاوریم به واسطه عادت چشمانشان به تاریکی , در روشنایی بیرون, قادر به دیدن چیزی نیستند و چه بسا می خواهند سریع به درون همان غار بازگردند و اصولاً یافته های درون غار , برایشان حکم حقیقت را دارد و به آن خو گرفته اند. راه حل افلاطون (البته سقراط) برای جداسازی آنها از عقایدشان , خارج کردن آنها به جبر و عادت دادن چشمانشان با روشنایی است (به صورت تدریجی) که اگر چشمشان باز شود دیگر تمایل به بازگشت ندارند مگر این که برای بیرون آوردن همبندان و...
پرفسور نمور و دکتر استراوس به زعم خودشان و ما!, چارلی را از غار بیرون آورده اند و اتفاقاً خود چارلی هم در همین آرزو بوده است و تصورش هم از دنیای افراد عادی , تصویر روشن و شفاف و زلالی است. او بیرون می آید و کم کم شروع می کند به دیدن و درک مسائل پیرامون خود (تا قبل از این همانگونه که نوشتنش مطابق با شنیدنش بود , شناختش از دیگران بر مبنای همان ظواهری بود که به دیدش می آمد)... با توجه به پروسه ای که چارلی در کتاب طی می کند خواننده از خود خواهد پرسید که واقعاً چه کسی داخل غار است و چه کسی بیرون!؟
عقل و احساس
بچه که بودیم فکر می کردیم وقتی بزرگ شدیم و دانسته هایمان افزایش پیدا کرد, لاجرم دوستان بیشتری خواهیم یافت و شمع محفل هر جمع خواهیم شد و همه دوستمان خواهند داشت و ما هم همه را از دم دوست خواهیم داشت! اما یکی از پایه های ایجاد ارتباط متقابل , اعتماد متقابل است که به نظر می رسد محتملاً با افزایش مثلاً سطح تحصیلات و دانش کاهش می یابد (به خاطر بالا رفتن قدرت تشخیص ضعف های دیگران از یک طرف و بارز شدن محدودیت ها در طرف مقابل ارتباط... چون به هر حال آدمها از آشکار شدن محدودیتها و تنگناهای اطلاعاتی خود می هراسند)...
در هر صورت یکی از تم های اصلی این کتاب همین دوگانه است و اینکه در جستجوی علم بودن می تواند جستجوی عشق را تحت الشعاع قرار دهد یا خیر؟... که توضیح بیشتری نمی دهم و فقط یادی از حمید مصدق می کنم:
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
نویسنده و کتاب
دانیل کیز نویسنده این کتاب که لااقل برای من تا قبل از خواندن این اثر ناشناخته بود, این داستان علمی-تخیلی را ابتدا به صورت یک داستان کوتاه (1959) منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بعد بر اساس آن این رمان را نوشت و در مقابل فشار انتشاراتی ها برای تغییر پایان بندی کتاب هم مقاومت جانانه ای کرد (اینجا و اینجا) که من هم به عنوان یک خواننده بابت این مقاومت از ایشان تشکر می کنم. مترجم در مقدمه کتاب توضیحات کاملی در مورد نویسنده و موفقیت های کتاب (از جمله ساخت فیلم ها و سریال های متعدد بر اساس این کتاب یا ترجمه آن به 70 زبان و...) ارائه داده است.
به سایت کتابخانه ملی که مراجعه کردم متوجه شدم داستان کوتاه اولیه سه بار ترجمه شده است (ظاهراً مصور هم هست و با نام هایی نظیر: چند شاخه گل برای...دسته گلی برای...گلهایی برای...). رمان به صورت کامل برای اولین بار توسط آقای مهرداد بازیاری ترجمه و انتشارات معین در سال 1389 آن را منتشر نموده است (این ترجمه برنده جایزه هنر و ادبیات گمانه زن در سال 1389 گردید که نشان از اعتبار ترجمه آن دارد). و البته مطابق روال معمول ترجمه و نشر کتاب در ایران , یکسال بعد یعنی در سال 1390 این کتاب با ترجمه آقای مهدی قراچه داغی ( نشر آسیم) نیز روانه بازار شده است!!(با عنوان: چارلی، برگرفته از عنوان فیلم سینمایی ساخته شده بر اساس این کتاب)
***
پ ن 1: من از کتاب لذت بردم و به خاطر لطافت و نثر ساده و روانش و به خاطر طیف گسترده مخاطبان بالقوه داستان آن را قابل توصیه می بینم.نکات قابل ذکر زیادی در داستان وجود داشت که جهت لوث نشدن ، از خیر بیان آن گذشتم.
پ ن 2: مشخصات کتاب من (انتشارات معین چاپ اول 1389 ، 1100 نسخه، 368 صفحه، 4700 تومان)
پ ن 3: بر اساس انتخابات پست قبل کتاب های بعدی که خواهم خواند به ترتیب : رهایی (جوزف کنراد) , رهنمودهایی برای نزول دوزخ (دوریس لسینگ) و آب بابا ارباب (گاوینو لدا) خواهد بود.