میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مرحوم ماتیا پاسکال - لوئیجی پیراندلو

راوی اول‌شخص داستان با بیان دو مقدمه به سراغ روایت می‌رود. در مقدمه‌ی اول خودش را با عبارت «من ماتیا پاسکال هستم.» معرفی و عنوان می‌کند زمانی که نتوانیم همین عبارت ساده را بیان کنیم پی به اهمیت آن می‌بریم. راوی زمانی به عنوان کتابدار از طرف شهرداری در یک کلیسای کوچک مشغول به کار بوده است. وضعیت نگهداری از کتاب‌ها به‌گونه‌ایست که نشان می‌دهد راوی اهمیتی به کتاب و نوشتن نمی‌دهد اما بواسطه سرگذشت عجیبی که از سر گذرانده است در همان مکان مشغول نوشتن این روایت است و توصیه می‌کند این نوشته‌ها بعد از گذشت 50 سال از «سومین و آخرین مرگ قطعی‌» او خوانده شود! این حرف طبعاً ما را کنجکاو می‌کند تا بدانیم چگونه یک راویِ حی و حاضر از دو بار مرگ خود سخن می‌گوید.

*****

من و شاید نسل ما با فیلمی که بر اساس داستان کوتاه «خمره» ساخته شد با این نویسنده آشنا شدیم؛ استادکاری که برای بندزدن یک خمره بزرگ که متعلق به یک فرد ثروتمند خسیس بود وارد خمره شد و آن را تعمیر و نهایتاً نمی‌توانست بدون شکستن آن از آن خارج شود، کاری که صاحب خمره به آن راضی نمی‌شد و...

لوئیجی پیراندلو در سال 1867 در خانواده‌ای ثروتمند در سیسیل به دنیا آمد. پدرش معدن‌دار بود اما بر اثر حادثه‌ای طبیعی دچار ورشکستگی شد و خانواده به ورطه‌ی فقر و تنگدستی افتاد. لوئیجی در سال 1887 برای تحصیل در رشته ادبیات وارد دانشگاه رم شد. او که طبع شعر داشت اولین دفتر شعر خود را با عنوان «درد مطبوع» در 22 سالگی منتشر کرد. پس از فارغ‌التحصیلی به آلمان رفت و در رشته زبانشناسی در دانشگاه بن دکتری گرفت. بعد از بازگشت به ایتالیا به روزنامه‌نگاری و تدریس مشغول شد و در عین‌حال نخستین رمان خود را با عنوان «مطرود» در سال 1893 و اولین مجموعه داستان کوتاه خود را در سال 1894 به چاپ رساند. دو سال بعد نخستین نمایشنامه خود را نوشت. جنگ جهانی اول و مصائب آن گویا خلاقیتش را به کار انداخت و تعداد زیادی نمایشنامه در آن دوره منتشر کرد. شهرت در سال 1921 و پس از انتشار نمایشنامه «شش شخصیت در جستجوی یک نویسنده» به سراغ او آمد. از آثار مطرح این نویسنده می‌توان به مرحوم ماتیا پاسکال (1904)، هانری چهارم (1922)، یکی هیچ‌کس صدهزار (1926) اشاره کرد که این آخری در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. او که یکی از تأثیرگذاران در عرصه نمایشنامه‌نویسی در قرن بیستم است در سال 1934 موفق به دریافت جایزه نوبل گردید. این استاد سبک‌شناسی دانشگاه رم در سال 1936 از دنیا رفت.

مشخصات کتاب من: ترجمه بهمن محصص، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم1397، شمارگان 1000 نسخه، قطع جیبی 290 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 4 و در سایت آمازون 4.1) 

پ ن 2: نام نویسنده در فارسی هم پیراندلو و هم پیراندللو ذکر شده است. من هم هر دو را به کار بردم!

پ ن 3: کتاب‌های بعدی که در موردشان خواهم نوشت «سمفونی مردگان» و «موشها و آدمها» هستند.

 


ادامه مطلب ...

گورستان پراگ - اومبرتو اکو

راوی داستان در ابتدا ما را به یکی از محلات قدیمی پاریس در سال 1897 می‌برد و طی توصیفی کوتاه از مسیر، به یک مغازه عتیقه‌فروشی در انتهای یک کوچه بن‌بست وارد می‌کند؛ مغازه‌ای که پر است از اجناس درب‌وداغان که قیمت آنها نشان از عدم تمایل صاحب آن برای فروش دارد. مراجعه‌کنندگان اگر اجازه مخصوص داشته باشند از در دیگر مغازه وارد آپارتمانی می‌شوند که وسایل داخل آن نشان می‌دهد که یک فرد مرفه در آنجا زندگی می‌کند. ما به همراه راوی، مردی سالخورده را می‌بینیم که پشت میز در حال نوشتن است. ما از این پس با خواندن این نوشته‌ها وارد داستان می‌شویم... البته راوی گاهی با خلاصه کردن مطالبی که آن مرد می‌نویسد به ما کمک می‌کند که این کتاب حدوداً ششصد صفحه‌ای را به راحتی به پایان برسانیم.

این مرد چرا می‌نویسد و چه می‌نویسد؟ او (سیمونه سیمونینی) چهارشنبه صبح از خواب بیدار شده است در حالی که فکر می‌کند سه‌شنبه است، در اتاقش ردایی مخصوص کشیشان یافته است و نمی‌داند این ردا از کجا آمده است و در آپارتمانش با راهرویی مخفی روبرو می‌شود که به آپارتمانی دیگر راه دارد و از همه این اتفاقات عجیب به این نتیجه می‌رسد که بخشی از حافظه خود را از دست داده است. این موضوع او را به یاد گفتگویی می‌اندازد که با چند پزشک جوان در سالها قبل داشته است که از قضا یکی از آنها جوانی اتریشی و یهودی به نام فروید است. او تصمیم می‌گیرد هرچه از گذشته به یاد می‌آورد را بنویسد تا آن عنصر آسیب‌زننده‌ای که موجب این تغییرات در روان او شده، عیان و بدین‌ترتیب درمان شود. در همان ابتدای نوشتن خاطرات، شخصیت دیگری نیز وارد می‌شود؛ همان کشیشی که ردایش کنار تخت سیمونینی پیدا شده است. او هم احساساتی مشابه دارد و از دیدن برخی چیزها نظیر ریش و سبیل مصنوعی و کلاه‌گیس در کنار تختش و همچنین راهرویی که به آپارتمان دیگری راه دارد متعجب شده است. او هم می‌نویسد و اتفاقاً گاهی که سیمونینی برخی مسایل را فراموش می‌کند آنها را به یاد او می‌آورد.

این در واقع تمهیدی است که نویسنده برای بیان داستان انتخاب می‌کند. شاید فکر کنید که مسئله درمان روان این مرد و موضوع دوپارگی شخصیت مسئله‌ی اصلی داستان است اما موضوع محوری داستان عبارت است از توطئه و توطئه‌اندیشی و نفرت و توهماتی که در خود بذر فاجعه را نهفته دارند، کما اینکه داستان پس از کشف علل پاک شدن بخشی از حافظه‌ی او ادامه می‌یابد و به یک پایان‌بندی درخشان می‌رسد... مسئله‌ی اصلی درمان ماست!

*****

گورستان پراگ ششمین رمان اومبرتو اکو است که در سال 2010 منتشر شده است. او در این کتاب به اروپای نیمه دوم قرن نوزدهم می‌پردازد؛ دورانی پر از مسائل اسرارآمیز و نفرت‌پراکنی‌ها و توطئه‌چینی‌های سازمان‌های مخفی دولتی و غیردولتی که در عرصه‌های مختلف نژادی و مذهبی و... در جریان است. اقداماتی که نهایتاً زمینه‌ساز فجایع نیمه اول قرن بیستم شدند.

.......

مشخصات کتاب من: مترجم فریبا ارجمند، نشر روزنه، چاپ اول 1394، 662 صفحه، تیراژ 1000نسخه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.3 و در سایت آمازون 3.4) گروه A

پ ن 2: پایین بودن نمره کاربران سایت گودریدز و آمازون نشان می‌دهد خواندن چنین کتابی سهل و ممتنع نیست اما به‌زعم من چندان سخت هم نیست. شاهد این ادعا هم جمعیت حدوداً 25درصدی از کاربران است که در هر دو سایت امتیاز کامل را داده‌اند. من اگر جا داشت نمره‌ی بیشتری هم می‌دادم!

پ ن 3: نویسنده در هر ده بیست صفحه از کتاب گراوری از طرح‌های چاپ‌شده در آن دوران آورده است که بسیار دقیق و بجا آنها را انتخاب کرده است.

پ ن 4: همانگونه که در اینجا خواندن آونگ فوکو را لازم شمردم، برای گورستان پراگ هم چنین حکمی قابل صدور است و حتی شاید بتوان با عنایت به ساده‌تر بودن طرح داستانی آن، وجوب آن را با تأکیدی بیشتر امضا کرد.

پ ن 5: طبعاً کلمات و اصطلاحات و اسامی زیادی در متن وجود دارد که ممکن است در مورد برخی از آنها برایتان سوال پیش بیاید. مترجم محترم در انتهای کتاب فهرستی از این کلمات را تهیه  و توضیحات لازم را در این موارد داده است.


ادامه مطلب ...

اومبرتو اکو

در 5 ژانویه 1932 شهر آلساندریا در استان پیه‌مونت ایتالیا به دنیا آمد. پدرش قبل از آن‌که به جبههٔ جنگ جهانی دوم برود، حسابدار بود. نام خانوادگی‌اش مخفف ex caelis oblatus  به معنای هدیه‌ای از بهشت است.

در دانشگاه تورین به تحصیل ادبیات و فلسفه‌ی قرون وسطی پرداخت. در سال ۱۹۵۴ مدرک لیسانس خود را دریافت کرد. در همان سال پس از یک دوره کشمکش روحی از اعتقاد به کلیسای کاتولیک دست کشید. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا به عنوان دبیر فرهنگی ایستگاه رادیو تلویزیون ایتالیا (RAI) مشغول به کار شد و در دانشگاه تورین تدریس کرد (۱۹۵۶-۱۹۶۴). در ۱۹۵۶ نخستین کتابش، مقوله‌ی زیبایی‌شناسی دراندیشه‌های توماس قدیس که بخشی از پایان‌نامه‌اش بود را منتشر کرد. در ۱۹۵۹ دومین کتابش را با عنوان شکل‌گیری زیبایی‌شناسی قرون وسطی نوشت. بعد از گذراندن خدمت نظام وظیفه،RAI  را ترک کرد و ویراستار ارشد بخش ادبیات غیرداستانی انتشارات بومپیانی میلان شد، سمتی که تا ۱۹۷۵ حفظ کرد.

نخستین رمان اکو نام گل سرخ در سال ۱۹۸۰ منتشر شد که در سراسر دنیا بیش از ۱۰ میلیون نسخه فروش داشته‌است. این رمان تاریخی جنایی در صومعه‌ای ایتالیایی در سال ۱۳۲۷ رخ می‌دهد و معمایی است حاصل ترکیب نمادشناسی در قصه، تحلیل‌های کتاب مقدس، مطالعات قرون وسطی و نظریه‌ی ادبی.

شش سال بعد، رمان دوم وی، آونگ فوکو، منتشر شد، که موفقیتی نظیر رمان نخست وی داشت. این دو اثر، وی را به نویسنده‌ای همه‌پسند تبدیل کرد. یکی از درونمایه‌های اصلی این رمان توهم توطئه است و باز هم ارجاعات بسیاری به دوران قرون وسطی دارد.

اومبرتو اکو بیشتر به عنوان رمان‌نویس معروف است. درحالی‌که او در وهلهٔ اول یک نشانه‌شناس و فیلسوف است. او متن‌های آکادمیک فراوانی درزمینهٔ فلسفه، نشانه‌شناسی و نقد ادبی و حتی کتاب‌هایی برای کودکان نوشته‌است. با اینکه کارهای اکو بسیار پرفروش بود، اما او به دنبال ساده‌نویسی نبود. او عقیده داشت تنها ناشران و برخی روزنامه‌نگاران هستند که باور دارند مردم به دنبال چیزهای ساده هستند، درحالیکه مردم از چیزهای ساده خسته شده‌اند و می‌خواهند به چالش کشیده شوند. اکو عاشق کتاب بود. او در آپارتمانی در میلان و یک خانهٔ ویلایی در اوربینو سکونت داشت؛ در اولی کتابخانه‌ای با ۳۰ هزار جلد کتاب و در دومی کتابخانه‌ای ۲۰ هزار جلدی داشت.

اکو در 19 فوریه 2016 در سن 84 سالگی، بعد از کشمکشی طولانی با سرطان لوزالمعده در منزلش در میلان درگذشت. او بیش از ۳۰ دکترای افتخاری از دانشگاه‌های مختلف دنیا دریافت کرده‌ بود.

پ ن 1: کتاب بعدی گورستان پراگ خواهد بود. فقط عجالتاً بگویم که این کتاب همان حکمی را دارد که اینجا در موردش نوشته‌ام!

مارگریتا دلچه‌ویتا – استفانو بنی


«مارگریتا» راوی اول‌شخص داستان، نوجوان چهارده پانزده ساله‌ایست که به همراه خانواده در حومه یکی از شهرهای ایتالیا زندگی می‌کند. او دختری کتاب‌خوان، خیال‌پرداز، طناز و حاضرجواب است. یک سمت خانه‌ی آنها مجاور جاده کمربندی شهر است و سمت دیگر علفزاری است که به یک جنگل کوچک و رودخانه منتهی می‌شود. مارگریتا روایتش را از شبی آغاز می‌کند که ساخت‌وساز خانه‌ای مدرن در همسایگی آنها آغاز می‌شود و او دیگر نمی‌تواند از پنجره اتاقش ستاره‌ها را ببیند. پس از آن به سراغ معرفی افراد خانواده‌اش می‌رود: «فائوستو» پدرِ خانواده که ایام بازنشستگی‌اش را با تعمیر لوازم قدیمی خانه سپری می‌کند، او انباری پر از وسایل کهنه دارد و مخالف دور ریختن چیزهای قدیمی است. «اِما» مادرِ خانواده زنی خانه‌دار است و در امر آشپزی صاحبِ سبک است و تخصصش استفاده از باقی‌مانده غذاها در وعده‌های بعدی است، او عاشق دیدن چندین و چندباره یک سریال عاشقانه و اشک ریختن پای آناست. «جاچینتو» 18ساله برادر بزرگتر، که طرفدار متعصب یکی از دو تیم فوتبال شهر است و حتی روی بازویش لوگوی تیم مورد علاقه‌اش را خالکوبی کرده است. «ارمینیو» 12ساله برادر کوچکتر، نابغه‌ای خاص که در کنار بازی‌های کامپیوتری اهل اختراع و آزمایش‌های عجیب و غریب است. «سقراط» اسم یا لقب پدربزرگ خانواده است که در اتاق زیر شیروانی زندگی می‌کند و نگاه خاصی به دنیا دارد مثلاً معتقد است که ما با سم و غذاهای فاسد احاطه شده‌ایم ولذا برای واکسینه کردن خودش در مقابل این غذاها، به طور مرتب پنیر فاسد و آب وایتکسی و چسب و... مصرف می‌کند!

«بعدش نوبت مى‌رسه به خود من، مارگریتا دُلچه‌ویتا. پونزده سالمه. بورم، با موهاى فرفرى کمى عجیب. راستش موهام شبیه یه زمین کشت ماکارونى پیچ‌پیچیه. چشم‌هاى آبى و فریبنده‌اى دارم اما یه کم وزنم زیاده. دوست دارم از اون جین‌هاى تنگ و فاق‌کوتاهى بپوشم که ناف آدم بیرون مى‌افته. اما اون بارى که امتحان کردم، شلوارم تو اتوبوس تو تنم ترکید و سه نفر رو با ترکش دکمه‌هام زخمى کردم. بعضى وقت‌ها فکر مى‌کنم باید رژیم بگیرم اما بعدش فکر مى‌کنم اگه لاغر بشم همیشه تو هول و هراس اینم که مبادا دوباره چاق بشم. عوضش الان خیالم راحته. درس‌هاى مدرسه‌ام خوبن و مى‌خوام وقتى بزرگ شدم شاعر بشم. تخصص من تو شعرهاى افتضاحه. خوب فکر کنین: دنیا پر از شاعرهاى متوسطه اما یه شعر واقعاً افتضاح نادره.»

آنطور که از ظواهر امر برمی‌آید علیرغم همه‌ی کم و کاستی‌ها، زندگی این خانواده بر مدار قابل قبول و متعادلی قرار دارد اما با اتمام ساخت و ساز خانه‌ی همسایه و ورود آنها این تعادل به هم می‌خورد. همسایه جدید نمونه‌ای از آن خانواده‌های تکنولوژی‌زده و مصرف‌گراست؛ همنشینی این دو خانواده سبب می‌شود تغییراتی شگرف در سبک زندگی متعادل خانواده‌ی مارگریتا می‌شود... مثلاً تا حدی که پدر بخش زیادی از وسایل کهنه را دور بریزد و جاچینتو تیم مورد علاقه‌اش را عوض کند!

درونمایه‌های داستان را می‌توان در قالب مفاهیمی همچون «زوال کودکی»، تغییر سبک زندگی و «مصرف‌زدگی» در دنیای نو و یا بطور کلی تأثیر «تکنولوژی» و دنیای مدرن در عرصه‌های مختلف زندگی انسان طبقه‌بندی کرد که در ادامه مطلب به گوشه‌ای از آنها خواهم پرداخت. با کنار هم قرار دادن اصطلاحاتی که داخل گیومه گذاشته شده، من به یاد «نیل پُستمن» و نظریاتش افتادم که قرابت زیادی با این داستان دارد.

******

استفانو بنّی نویسنده، شاعر و روزنامه‌نگار ایتالیایی، متولد سال 1947 است. از میان آثار او مجموعه داستان‌های «کافه زیر دریا»، «دیگر تنها نیستی» و «دزد» به فارسی ترجمه شده است. مارگریتا دُلچه‌ویتا در سال 2005 منتشر شده است و طنز دلنشینی دارد و از حیث نگاه منتقدانه‌ای که به برخی ظواهر و عواقب دنیای مدرن دارد رویکرد آن را می‌توان در زُمره پست‌مدرن طبقه‌بندی کرد.

مشخصات کتاب من: ترجمه حانیه اینانلو، انتشارات کتاب خورشید، چاپ دوم شهریور 1388، شمارگان 1100 نسخه، 261 صفحه.

.........

پ ن 1: کتاب را چند سال قبل خریدم و فرصت خواندنش در این روزها دست داد... وقتی شدیداً گرم داستان بودم ناگهان با فقدان صفحات 161 تا 176 روبرو شدم! ضربه‌ی گیج‌کننده‌ای بود اما وقتی با انتشارات تماس گرفتم با برخورد بسیار مناسب مدیر فروش انتشارات و به مدد تکنولوژی، وقفه‌ای پیش نیامد و داستان ادامه پیدا کرد. این را گفتم که اگر در ادامه مطلب از تکنولوژی نالیدم فضای طنزگونه‌ای خلق شود که با داستان همخوانی داشته باشد!

پ ن 2: نمره من به کتاب 3.8 از 5 است. (نمره در گودریدز 3.7 و در سایت آمازون 4.6) (گروه A)

پ ن 3: کتاب بعدی طبق نتایج انتخابات گذشته «گورستان پراگ» از اومبرتو اکو خواهد بود. البته تا خوانده شدن و آماده شدن مطلبش سری به موارد دیگر خواهم زد!

 

  

ادامه مطلب ...

آونگ فوکو (3) - اومبرتو اکو

ایسیس گفت: «مبادا نگران شوی ای موموس، زیرا تقدیر توالی تاریکی و روشنایی را مقرر فرموده است.» موموس پاسخ داد: «اما مصیبت در آنجاست که آنان خود را به طور مسلم در روشنایی می‌پندارند.» جوردانو برونو، دفع اهریمن پیروز، گفتگوی سوم

................................

یکی از دوستانم کتابخانه‌ای دارد که اکثر کتاب‌هایش در مورد فراماسونری است و می‌دانم برای دستیابی به برخی از آنها چه هزینه‌هایی تقبل کرده است. وقتی با او صحبت می‌کنم معمولاً دو نوع اتفاق برای موهای زائد بدنم رخ می‌دهد: یا فِر می‌خورند یا می‌ریزند! از این دو حال خارج نیست. دنیای عجیبی دارد. از سی سال قبل که من خبرش را دارم تغییرات زیادی کرده است اما هسته‌ی اعتقاداتش همان بوده که هست... دنیا تحت کنترل فراماسون‌هاست. او مدام در حال رصد ردپای آنهاست. دنیای این دوست من خیلی تاریک است.

دوست دیگری دارم که مُخ ریاضیات است و مرا همیشه به یاد فیلم ذهن زیبا می‌اندازد. او سالهاست که کتاب نمی‌خواند اما می‌نویسد... می‌نویسد اما نه برای چاپ. یک‌بار که یک‌سری از نوشته‌هایش را دیدم، آن دو اتفاقی که در بالا گفتم پشت سر هم برای موهای زائد بدنم رخ داد! او همه‌ی کلمات و وقایع را به صورت عدد می‌بیند. حروف ابجد و اعداد در مغزش مدام در حال تبدیل شدن به یکدیگرند. باورتان نمی‌شود چطور اتفاقات روز را بر اساس اعداد تحلیل می‌کند... حتا امری مثل انتخابات. دنیای این دوست من خیلی جبری است.

بعید می‌دانم که برای بهبود حال این دو رفیق بتوان کاری انجام داد... ظاهراً خیلی دیر شده است و همچنین بدبختانه خودشان را یقیناً در روشنایی می‌بینند.

بعد از حادثه تروریستی اخیر وقتی یکی از کانالهای خبری تلگرامی، بخشی برای اعلام نظرات مخاطبانش اختصاص داد، من بیشتر از خود حادثه وحشت کردم. این حجم از توهم توطئه!؟ سلول‌های زیادی از جامعه دچار این سرطان شده است. امیدوارم همه متوجه باشیم این شمشیری که در دست گرفته‌ایم (تحلیل وقایع بر اساس تئوری توطئه که بخصوص در رسانه‌های رسمی سابقه دیرینه‌تری دارد) دو دم است، دود این آتشی که بر آن می‌دمیم به هر طرفی ممکن است برود حتا توی چشم خودمان.

چو تو خود کنی اختر خویش بد

مدار از فلک چشم نیک‌ اختری را (ناصر خسرو)

مردم تشنه طرحند. شما یکی به آنها می‌دهید و آنها مثل گله گرگ‌ها می‌ریزند سرش. شما از خودتان درمی‌آورید و آنها باور می‌کنند. ]...[ ما یک طرح موهوم ابداع کردیم و آنها نه تنها باور کردند این طرح‌ها واقعی است بلکه خودشان را متقاعد کردند که قرن‌ها بخشی از این طرح بوده‌اند، یا به عبارت دیگر پاره‌های اسطوره پریشان خودشان را با لحظات طرح ما یکسان دانستند، لحظاتی که در نوعی شبکه منطقی و ابطال‌ناپذیر قیاس، ظاهرسازی، حدس در هم تنیده بود. ]...[ ما به مردمی که سعی می‌کردند بر نوعی شکست و ناکامی عمیق و درونی فایق آیند، نقشه‌ای ارائه کردیم ]...[ اگر طرحی وجود داشته باشد شکست معنایی ندارد. ممکن است شکست بخوری اما به خاطر تقصیر خودت نیست. سرخم کردن در برابر اراده کیهانی شرم آور نیست. تو ترسو نیستی؛ شهیدی.  ]...[این در زندگی روزمره هم صادق است. برای مثال سقوط بازار سهام. دلیلش این است که تک تک افراد، حرکت اشتباه می کنند و حرکت های اشتباه با هم جمع می شود و هول و هراس ایجاد می کند. بعد هر کس که اعصاب فولادین ندارد از خودش می پرسد: چه کسی پشت این توطئه است، چه کسی منتفع می شود؟ باید یک دشمن پیدا کند. یک توطئه گر، و گرنه خدای ناکرده تقصیر متوجه خود او می شود. ]...[ اگر احساس گناه می کنی، یک توطئه اختراع کن، توطئه‌های زیاد. و برای مقابله با آنها باید توطئه خودت را ترتیب بدهی. اما هرچه بیشتر توطئه دشمنانه اختراع بکنی تا خودت را از نبود درک و فهم مبرا کنی، بیشتر و بیشتر شیفته‌شان می‌شوی و مدل خودت را روی الگوی آنها می‌سازی. (صص1098-1100)

**********

در ادامه مطلب در مورد معبدی‌ها و نومعبدی‌ها و همچنین مختصری در مورد خود داستان خواهم نوشت که دو بخش اولش لوث کننده داستان نخواهد بود. در مورد اینکه معبدی‌ها و گروه‌هایی از این دست چه دخلی به ما دارند همین بس که بدانیم این گروه‌ها، اذهان توطئه‌اندیش خیلی‌ها را چند قرن است (و اذهان ما را هم دهه‌هاست) که آبیاری کرده است. نحوه برآمدن و قدرت گرفتن و حذف آنها و برآمدن دوباره‌ی آنها (مطابق معمول کمدی-تراژیک) برای ما مایه عبرت است.

.................

پ ن 1: از اکو نترسید. پیرمرد مهربانی است... بود را قبول ندارم... هست.

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب مرد یخین می‌آید (یوجین اونیل) و خزان خودکامه (گارسیا مارکز) خواهد بود.

پ ن 3: لینک قسمت اول (اینجا)، لینک قسمت دوم (اینجا)

 

ادامه مطلب ...