"نفرت داشت، نفرت، از بیدار شدن زورکی، آنهم در روزهای تعطیلات کریسمس. میتوانست تا ساعت ده و یازده، یا شاید هم دیرتر، در رختخواب بماند و غلت بزند. اما مجبور بود که با اولین فریاد پدرش، مثل سربازی چموش، زرنگ و آمادهبهخدمت، از تخت پایین بیاید و پشت میز صبحانه بنشیند و زیر نگاه نافذ پدر صبحانه بخورد، لباس اسکی سبزش را تن کند و راهی شود: راهی جایی که از آن نفرت داشت، کوهستان. جایی که تمام شوق تعطیلات زیر کفشهای بزرگ اسکی له میشد. ورزشی که از آن متنفر بود و از چهارسالگی، بهزور پدر، شروعاش کرده بود."
پاراگراف ابتدایی داستان به "آلیس دلاروکا" دختر هفتسالهای میپردازد که به اصرار پدرش اسکی میکند. او دوست دارد به پدرش "نه" بگوید و احساساتش را در این مورد بیان کند اما نمیتواند. او با خودش فکر میکند شاید وقتی بزرگ شود بتواند احساساتش را به خوبی بیان کند و آنگونه که دوست دارد زندگی کند. آلیس، هنگام مسابقه اسکی در یکی از روزهای سال 1983 دچار حادثه شده و توانایی حرکتیاش محدود میشود.
شخصیت دیگر داستان "ماتیا" پسری است که خواهر دوقلویی استثنایی دارد (بهلحاظ ذهنی متفاوت یا بهقولی معلولیت ذهنی). او در یکی از روزهای سال 1984 به جشنتولد یکی از همکلاسیها دعوت میشود و از اینکه میبایست خواهر خود را هم به جشن ببرد رضایت ندارد. او را در پارک میگذارد و خودش بهتنهایی میرود اما وقتی بازمیگردد اثری از خواهرش نیست.
این اتفاقات همچون زخمی بر جسم و روح آنها باقی میماند. این دو در نوجوانی با یکدیگر آشنا میشوند و...
داستان در مقاطعی خاص از سال 1983 تا 2007 به صورت موازی روایت میشود.
*****
ما بهطور معمول بابت اتفاقاتی که در گذشته رخ داده است خودمان را عذاب میدهیم. اینکه دیگران مقصر بودند و اینکه ما بابت فلان اتفاق مقصر بودهایم و از اینقبیل خودآزاریها چه تاثیری در روح و روان ما میگذارد یکی از مفاهیم مطرحشده در داستان است. شخصیتهای اصلی داستان جامعهگریزند و جامعهگریزی آنها ریشه در همین قضیه دارد.
در نقطه مقابل بهنظر میرسد برای برخی افراد، تنهایی انتخاب مناسبتری است. بر چه اساسی انتظار داریم همگان باید به دنبال پذیرفتهشدن در جامعه و چسبیدن به دیگران باشند!؟
*****
نویسندهای جوان و خوشتیپ با مدرک دکترای فیزیک و کتابی کمحجم! با عنوان و موضوعی در رابطه با تنهایی... و سادگی داستان... همه دست به دست هم میدهند تا علاوه بر پرفروش شدن، جوایز زیادی ( از جمله جایزه استرگا در سال2008 که مهمترین جایزه ایتالیایی است) را درو کند و سریعاً به زبانهای مختلف ترجمه شود و در اکثر نقاط نیز توفیق بیابد.
....................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه بهاره مهرنژاد، نشر افراز (با رعایت کپیرایت)، چاپ اول 1392، تیراژ 1100نسخه، 119 صفحه(!؟)
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.6 از 5 است. (نمره در گودریدز 3.6 از مجموع 29036 رای و در سایت آمازون 3.9) در همین چند روزهی اخیر نزدیک 300 رای به تعداد آراء گودریدز اضافه شده است که نشان میدهد هنوز مورد توجه است.
پ ن 3: انتخابات پست قبل تا فردا ادامه خواهد داشت منتظر نظرات شما در پست مربوطه هستم.
پ ن 4: یکی از دوستان عزیز که کتاب را به زبان اصلی خوانده است در مورد داستان و تفاوتهای ترجمهای که ما خواندهایم با اصل توضیحات روشنگری در اینجا دادهاند که لازم است خوانده شود.
میلهجان سلام
ما یوونتوسیها عادت نداریم به نامههایی که به دستمان میرسد پاسخ ندهیم حتا اگر نویسنده نامه ناپولی را به ما ترجیح بدهد! امسال خیلی خوب بودید شما و واقعاً شایستگی نایبقهرمانی در سری آ ایتالیا را داشتید! اما خب یک ضربالمثل انگلیسی را به یادت میآورم که میگوید وقتی از گوشهای از کاخ سلطنتی فریاد و فغان شاه مُرد به هوا میرود، در همان زمان و از گوشهی دیگر کاخ فریادهایی برمیخیزد که زنده باد شاه. به هرحال زندگی ادامه دارد و فوتبال نیز به همچنین... از همین زاویه به موضوع نامهی تو و کتابِ پائولو و خودم و ماتیا وارد میشوم.
باید گذشته را رها کرد... درست! اما این گذشته است که ما را رها نمیکند. تجربهی ما میگوید به دنبال مقصر گشتن و ماندن در گذشته بهخودیخود ما را و زندگی ما را به باد خواهد داد. اما چگونه میتوان از گذشته خلاص شد؟ اگر پولهایی که من بابت شنیدن این موضوع به روانپزشکان پرداخت کردم را در یک قلک میریختم (طبیعتاً اسم این قلک بورس ایران نیست!) میتوانستم به مراکز خرید و مسافرتهایی بروم که "گذشته" را مثل برف در بیابانهای کاشانِ شما، ناپدید کند! البته از نثر و طنازی من مشخص است که توانستهام مصائب بعد از جدایی از آلساندرو را پشت سر بگذارم همانطور که جدایی فابیو را بهخوبی مدیریت کردم.
من بالاخره جلوی پدرم ایستادم و تقریباً آنجوری که دوست داشتم زندگی کردم اما باز هم در گفتن احساساتم مشکل داشتم. در مورد ماتیا و در مورد فابیو این موضوع را خواندهای و دیدی که چگونه آزرده شدم اما تلاش کردم تا ادامه بدهم. ماجرای آلساندرو پس از آن نشان میدهد من آنطور که تو نوشتی جامعهگریز نیستم... شاید بتوان در مورد ماتیا چنین حرفی را زد.
مسئلهی ماتیا و حتا من به این سادگی نیست که با یک کلمه "جامعهگریزی" تحلیل شود. من پدرم را مقصر میدانستم و ماتیا خودش را... و یا دقیقتر بخواهم بگویم جامعه را!! رابطه ماتیا با خواهرش میکی خوب بود اما وقتی وارد مدرسه شدند این واکنش جامعه بود که آنها را از هم جدا نمود. برچسبزنیها آن تراژدی را به بار آورد. اگر خود من هم اندکی از جامعه دلخور هستم بهواسطهی آن است که پدرم تحت تاثیر جامعه بهدنبال مدالآوری و قهرمان شدن من در اسکی بود... مسابقهای که همه والدین خودشان را مکلف میدانند که در آن پیروز شوند: تربیت فرزندان خارقالعاده! خود تو چرا هفته قبل پسرت را بردی کنکور تیزهوشان!؟ نگو که اعتقاد شخصی خودت بود...
ماتیا هم از این قضیه دلخور بود. یادت هست که اولین باری که او را دیدم در مورد کتاب چه گفت؟ گفت: کتاب آدمو از قید زمان رها میکنه و هیچ آزاری به آدم نمیرسونه. عوضش آدما... جالب است که تکتک افراد جامعه در مقابل اتفاقی که برای ماتیا رخ داد مسئول هستند اما درعوض فقط به دنبال قضاوت درخصوص عدم بیان احساسات و جامعهگریزیِ او و امثالهم هستند.
بهگمانم همین میزان که مسئله را باز کردم برای تو کافی باشد چون به هرحال ما همسنوسال هستیم و حرف یکدیگر را بهتر درک میکنیم. راستی در نامهات چقدر نسبت به اینکه در داستان، به رژ ملایم و کمرنگ اشاره شده واکنش نشان داده بودی! راستش من گاهی از رژ غیرملایم و غیرکمرنگ هم استفاده میکنم و یادم نمیآید پائولو در مورد این موضوع چه نوشته است... بههرحال تیتری که برای معرفی کتاب در نامه انتخاب کرده بودی را دوست داشتم: "تداوم زندگی با رژ ملایم و کمرنگ"...
از ماتیا مدتی است خبری ندارم. خیلی برایش نگرانم. نمی دانم چه زمانی ممکن است دوباره به یکدیگر نزدیک شویم. میدانی که جفتهای اعداد اول هم در ارقام پایین و هم در ارقام بالا به هم نزدیک میشوند. ما دوباره به هم نزدیک خواهیم شد اما فاصلهی ما از آنی که دیدی نزدیکتر نخواهد شد. شاید این برای ما انتخاب مناسبتری باشد.
ارادتمند شما
آلیس دلاروکا
..................
بعدالتحریر:
* حساب کن اگر من و ماتیا ازدواج میکردیم آنوقت در این فیلمی که براساس داستان ما ساخته شده نقش مادرشوهرم را دختر اینگرید برگمانِ بزرگ بازی میکرد! فکر میکنی چه حالی به من دست میداد!؟ همان بهتر که اعداد اول زیاد در کنار هم نمیمانند!
* تو هم زیاد در گذشته نمان... محال است ناپل به زمان کارهکا و مارادونا بازگردد!
* جهت اطلاع اینکه بعد از نوشتن این نامه صفحهی اینستاگرامم را خواهم بست! چون دیدم هموطنان شما در صفحه رئیسجمهور کرواسی و هرکس دیگری که به نوعی با شما مرتبط میشود، چه شیرینکاریهایی میکنند... به قول خودتان: کار از محکمکاری عیب نمیکند!
اول! سلام .تشکر از میله ی بزرگ!! با این نمره میره تو پایینای لیست.تازگیا کتاب در بابا حکمت زندگیرو میخونم خیلی زیباست حتما توصیه میکنم
سلام
اگر میخواهید بفرستیدش ته لیست، نمرهی من را بهانه نکنید
بابا اینجا همه کارها رو میلهی کوچک انجام میدهد آنوقت شما از میلهی بزرگ تشکر میکنید!؟؟ حکایت سازمان های ماست
نمرهاش که به نظرم خیلی هم خوب است
ممنون از توصیهتان
سلام
من خواستم بگم میله تپل
جالبه که اینجوری توذهن ماخطاب شدی
حرف نداره نوشته هاتون
سلام
بله جالب است
من نفهمیدم باز
رمان بود، خاطره بود، نقد بود، یا نقل؟ یا فوتبال یا چی { آیکون جیغ نداره}
سلام
چه چیزی را متوجه نشدید؟
"تنهایی اعداد اول " یک رمان است. دو تا بچه رو در نظر بگیر که هر کدوم در کودکی یک مشکل بزرگ روی روح و روانشون تاثیر گذاشته و بعد این دو تا در نوجوانی با هم دوست میشوند و این دوستی ادامه پیدا میکند... آقاهه که ریاضی دانه فکر میکنه که رابطهاش با دختره مثل جفتهای اعداد اوله که نزدیک به هم هستند اما فاصلهشون با هم ثابت میمونه... اینا در بیان احساساتشون به یکدیگر مشکل دارند و ... ادامه مطلب هم نامه ای بود از آلیس (طبق روال این چند مطلب اخیر که نوشتهام)... نقد هم که اون بالا نوشتم که این نوشتهها نقد نیست...
اگر آیکون جیغ پیدا کردم حتماً خودم استفاده میکنم
سلام دوست عزیز
چند وقتی است دارم به این مسئله می اندیشم که چرا دیگر کمتر کتاب، کمتر فیلم و حتی کمتر اتفاقی آنگونه که باید لرزه بر وجود و هستیمان نمی افکند و به قول معروف تکانی به روح و روانمان نمیدهد!؟
دوست خوبم، به قول مهدی اخوان ثالث: ما یادگار عصمت غمگین اعصاریم؛ چه کتابی با چه مضمونی بخوانیم که شخصیت هایش بتوانند بر بدبختی و تیره روزی و ناامیدی ما چیره شوند؟ به قول آن دوست به کدام خرابه بنگریم که دلمان به آن طعنه نزند؟
البته وقتی به نظر جمع بخواهی احترام بگذاری و طبق سلیقهی آنها پیش بروی قرار نیست به جای بهتری برسیم! به نظر من انتخاب کتاب را نباید به رآی گذاشت ما به اندازه کافی از این به رآی گذاشتن و انتخابات ضربه دیده و وقتمان تلف شده است، دیگر خواهشآ آن را به حوزه ی کتاب و کتابخوانی تسری ندهید.
به رآی گذاشتن کتاب برای مطالعه زمانی ثمر میدهد که شرکت کنندگان در این انتخابات، حداقل هم سطح خود شما باشند در میزان مطالعه و تحلیل داستان و آشنا با بزرگان ادبیات و درون مایه ی آثار آنها...
من نمیدانم آن دوستانی که این کتاب را پیشنهاد کردند کجا هستند؟ چرا نمی آیند و در مورد آن نظر نمی دهند؟ آیا فقط آمدن و نوشتن نام یک کتاب بدون آنکه حتی بعد از آن زحمت خواندنش را به خود بدهیم کافی است؟ معیار این دوستان برای انتخاب این کتاب چه بود؟ حتی به خود زحمت دادند قبل از انتخاب این کتاب اندکی درباره فرم، محتوا و... مطالعه کنند و بعد انتخاب؟
سلام جناب دادیار
نکتهای در رابطه با انتخاب کتاب هست که باید به آن توجه کنیم... هرچند این نکته ممکن است برای دوستان قدیمی تکراری باشد ولی خالی از لطف نیست. گزینههای انتخابات توسط خودم و از میان کتاب های موجود در کتابخانهام گلچین میشود لذا با توجه به اینکه کتابها را با این نیت که بخوانم خریدهام، انتخابات فقط زمان خواندن آن را عقب و جلو میاندازد. مسئولیت خوبی و بدی و ارزش کتابها با بنده است... ممکن است موقع خرید کتاب دچار اشتباه شده باشم (هرچند در این مورد بخصوص یعنی این کتاب با شما همعقیده نیستم و کتاب قابل توجهی است شاید من در معرفی هیجان کافی نشان نداده ام و یا سلیقهام با سلایق داوران جوایزی که این کتاب گرفته است صد درصد همخوان نبوده است که هیجان ویژه نشان ندادهام و... این کتاب از لحاظ آمار و ارقام فروش و جوایز و اتفاقاً از لحاظ موضوع که مبتلابه جوامع است قابل توجه است) اینها را گفتم چون حس کردم برداشت دوستان از مطلب و نمرهای که دادهام کمی دچار خطاست...
برگردیم به موضوع انتخابات. به اینجا رسیدیم که مسئولیت کیفیت کتابی که انتخاب میشود بنده هستم! اگر این را واضح نگویم با این کامنت شما ممکن است در انتخابات بعدی همین چهار پنج تا رای را هم ندهند دوستان! در واقع اگر دقت کرده باشی من به زور چاقو دارم از دوستان رای بیرون میکشم! اما چرا این کار را میکنم؟!؟
البته که من با حس و حال پاراگراف اول کامنت شما شدیداً احساس نزدیکی میکنم. شرایط اصلاً قابل دفاع نیست. تیراژ کتابها کاملاً واضح است. فضای وبلاگی نیز کاغذ تورنسلی است که خبر از اسیدی یا قلیایی بودن فضا می دهد. اما چه باید کرد!؟ من بهشخصه معتقدم "ما" با دیدن آمار پایین مطالعه و دیدن آمار پایین تیراژ کتاب و با درک تفاوت وحشتناک در امر کتابخوانی بین خودمان و کشورهای توسعهیافته و به طور کل احساس تحقیر و عقبماندگی، برای کتاب خواندن ترغیب نمیشویم. یعنی اگر قرار بر این بود که بدین ترتیب کتابخوان شویم تا حالا شده بودیم! اگر قرار بود با این روش و احساس عقبماندگی به توسعه دست پیدا کنیم (توسعه در همه زمینهها) تا حالا باید دست مییافتیم که نیافتهایم.
در این وبلاگ مدتی این انتخابات را با این نیت برگزار میکردم که شاید با این روش دوستان به کتابخوانی ترغیب شوند... این یک بازی است... شاید از طریق این بازی به خواندن تحریک شویم... من در مورد فرزندانم با چنین روشهایی بهزعم خودم موفقیتهایی داشته ام.
البته باید صبر داشت.
صبر و تداوم.
یکی از کلیدهای مفقوده ما همین تداوم است.
پس ضمن تشکر از احساس مسئولیت شما بالاخص درخصوص سرد بودن فضای کامنتدانی در رابطه با کتاب و موضوع، از کسانی که رای دادهاند دفاع میکنم چون بارها گفتهام رای دادنشان هیچ بار مسئولیتی برایشان ایجاد نمیکند.
نباید به دوستان استرس وارد کرد. چنانچه با استرس و احساس عقبماندگی به کتابخواندن روی بیاوریم خیلی زود موتورمان خاموش میشود.
گریزی هم بزنم در انتهای منبرم به فوتبال! سبک مدیریتی من در وبلاگم مثل این مدیران نتیجهگرای فوتبالمان نیست! باید عاشقانه فوتبال بازی کرد و از آن لذت برد. اگر لذت نبریم، قهرمان بشویم(که نمیشویم) هم بازندهایم. کتاب را هم باید از سر نیاز و عشق در دست گرفت و گمان من بر این است که انتخابات و بازیهای اینچنینی شاید بتواند دل خوانندهای را بلرزاند. عجله هم ندارم.
در کل بسیار ممنونم از شما
سلام
آقامن حلالت نمیکنم
مینویسی
من دلم این کتابروخواست
کتابخونه نداره
الان هم نمیتونم بخرمش
سلام
بار گناهان من خیلی سنگینه ظاهراً
هر وقت گیرتان آمد بخوانید و خبرش را به من بدهید.
ممنون
من یه سوالی دارم که شاید خنده دار باشه ولی خب چه کنم نمیدونم دیگه :)
ملاک امتیاز دادن به یه کتاب چه چیزهاییه؟
سلام
ملاک نمره دهی شخصی و سلیقه ایست... یکی دو بار گفته ام و بیش از آن هم باز نکرده ام که نمره از کجا می آید. یک جدول با فرمت اکسل درست کرده ام یک سری شاخص انتخاب کرده ام و هرکدام وزنی دارد و برای هر کتابی در هر شاخص بین 1 تا 10 نمره می دهم و این نمره ها در وزن آن شاخص ضرب می شود و نمره شاخص حاصل می شود و جمع این نمرات می شود نمره کتاب.
شاخص ها هم اینهاست: عنوان؛ شروع داستان؛ فرم؛ ریتم؛ شخصیت پردازی؛ پرداخت موضوعات؛ رعایت مرزهای داستان؛ پایان بندی داستان؛ لذت خوانش؛ نثر
گر به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
موفق باشید دوست عزیز
ارادتمندیم
ما تنمان برای حرف زدن در کامنت دانی می خارد
آقا دست مریزاد!
من دیروز از طریقِ گوگل رسیدم به این وبلاگ و فقط باید بگم که دمت گرم!
همین طور ادامه بده
سلام
آقا رسیدن به خیر
از هر هزار گوگلی یکی کامنت مینهد
ممنون
سلام
دارم درک یک پایان را می خوانم که شخصیت اصلی اش نه تنها بار اشتباهات گذشته اش را به دوش نمی کشد بلکه معتقد است غریزه ی صیانت از ذات(البته او چیز دیگری گفته) اقتضا می کند که آدم در هر بار باز تعریف گذشته برای خودش و دیگران اندکی از تقصیر خود بکاهد تا در نهایت تبدیل به آدمی طیب و طاهر و بی تقصیر شود. او به علاوه اعتقاد دارد که گذشت زمان هم با حذف شاهدیان به این مسئله کمک می کند.
سلام
ایده مناسبی است. حتماً این کتاب را به آلیس هم توصیه خواهم کرد چون او هم پرسیده بود که چگونه میتوان از دست گذشته خلاص شد. اعتراف هم در سنت مسیحی تقریباً مشابه چنین کارکردی را میتواند داشته باشد. این خودخواهی مثبت برای من جذاب است. ممنون
سلام بر میله ی عزیز! "نامه را خواندم"، گرچه رمان رو نخوندم، اما متن رو هم خوندم. دستت درد نکنه. معرفیِ خیلی خوبی بود. فک می کنم این کتاب راستِ کار من باشه کم و بیش. یعنی مضمون های از دست رفته ها و نگاه به گذشته ها، راستِ کارم هست معمولا.
خوشحالم که تو انتخابات پیروز شدیم و الان یادداشتش رو می خونیم
سلام

مجید عزیز خوشحالم که صحنه را دیدی!
پیروزی در انتخابات لذتبخش است اما برای برخوردار شدن از ثمرات آن باید تلاش کرد... یکی از اولین کارها خواندن متن و نامه و... و نوشتن کامنت است. و البته خواندن کتاب قبل و بعد از آن هر دو امر مبارکی است.
امیدوارم به مرور این نامهها جذابتر بشوند.
این داستان ها یا متن هایی که بین موضوع های علمی و ادبیات پیوند می زنن هم عالمی داره که معمولا جذاب از کار در میاد. به تازگی، داستانِ "تی صفر" از ایتالو کالوینو رو خوندم. در نوعِ خودش تو زمینه ی رمان های علمی_داستانی سرآمده. اونجا هم بحثِ تنهایی خیلی جریان داره، البته توی بافت های زیرین داستان.
در این کتاب شاید مبحث ریاضیات خیلی داخل متن حضور مستقیم ندارد منتها ماتیا که دکترای ریاضیات دارد و در مقطعی هم تزش را روی اعداد اول کار کرده است معتقد است که رابطه اش با آلیس منطبق است بر جفتهای اعداد اول که همیشه میانشان فاصلهای هست! طبیعتاً ایمان و اعتقاد بر این موضوع سبب میشود هیچگاه برای ابراز احساسات و نزدیک شدن به آلیس اقدام نکند... البته به نظرم من ریاضیات سرشار از تئوریهای وصل و اتصال و نزدیکشدن است!! ایشان ایرادش چیز دیگری است
طرح داستانى جالبى داره ، دارم فکر مى کنم هرکدوم ماها چقدر از این عقده ها رو به دوش مى کشیم تا الان ها
سلام
بله از آن جهت که حتماً همه از این گرهها داریم توی ذهنمان...
چه هیجان انگیز بود موضوعش برام حتما گیرش بیارم می خونم
سلام
این هم از عجایب است که هنوز این کتاب را نخوانده اید
١. داستان زیبا و عمیقى به نظر میرسه، اما اعتراف میکنم نویسنده و دکتراى فیزیکش جذابتر به نظر میرسند، امیدوارم از اونا نباشه که دچار سندروم رمان اول شده باشه!
٢. بعضى آدمها باید تا پایان عمر تنها بمونند، این جزئى از سرشت شونه و لزوما به نوع رفتار اطرافیان و جامعه بستگى نداره.
٣. چرا تمام تیم های مورد علاقه ات دوم میشن، مدیر وبلاگ؟! درکت می کنم، دوم شدن با دهم شدن فرقى نداره!
اما ای کاش اتلتیکو دوم نشه الان!
٤. واقعا یه عده انقدر بیکار و مریضن که میرن تو صفحه ی یه عده دیگه فحش می نویسند؟! حالا فریال رو میشه هضم کرد، رییس جمهور کرواسی رو چه جورى قورت بدیم؟!!!
سلام
1- با توجه به عمر ما و کثرت نویسندهها به نظر میرسد این سندرم زیاد به ما خواننده ها ضربه نخواهد زد!
2- البته به هر حال محیط هم تشدید و تخفیف میکند.
3- آن موقع که اول میشدند احتمالاً من به سن شما بودم و شما به دنیا نیامده بودید
4- در مورد این یک عده واقعاً مشکوکم
سلام میله عزیز.یه سوال بنده تازگیا کتاب خلاصه بینوایانو میخونم و واقعا به قول رهبری معجزه رمان نویسی هس . بااین سبک خیلی ارتباط گرفتم میشه چندتا رمان تو این سبک معرفی کنید
سلام
من البته خیلی خشک و قاطع نمیتوانم بگویم رمانهای خلاصهشده کشک است! در واقع اگر رمانی میتوانست خلاصهتر شود و ارزشهایش را هم حفظ کند باید یقه نویسنده را گرفت که چرا اینکار را نکرده است! اما تحت شرایطی خاص، در صورت خلق خلاصهای که بخشی از ارزشهای اثر را حفظ نماید میتواند برای گروههایی خاص مفید باشد.
در همین سبک و سیاق طبعاً باقی کارهای ویکتور هوگو قابل توصیه است به عنوان نمونه: مردی که میخندد.
گزینههای بعدی: ژان کریستوف (رومن رولان) کجا میروی (سینکیویچ) برادران کارامازوف (داستایوسکی) ژرمینال (امیل زولا)
درود ...

)
اخیرا کتابی خوندم به نام " چگونه ادبیات بخوانیم" از تری ایگلتون. یه پاراگراف زیبا ازش رو به اشتراک میذارم که مرتبط با کتاب شماست: انسان اگر بخواهد حقیقتا مستقل باشد، باید بپذیرد که وجودش از سرچشمه های ناخوشایندی سیراب شده است. فقط با پذیرش این واقعیت که پیشینه ی انسان ساخته و پرداخته ی او نیست می توان آزاد بود. انسان برمی گردد و توی صورت گذشته زل می زند و بعد با احتیاط جلو می رود. اگر گذشته را سرکوب کنید، با تمام نیرو برمیگردد و سر و ته تان می کند.
نمیدونم چرا با توجه به نیاز وحشتناکم به مدیریتِ گذشته، و با توجه با خوندن چنین مطالبی باز هم گذشته سرو ته ام میکنه
در مورد انتخاباتتون باید بگم که من اصلا با کتاب ها و نویسنده هایی که معرفی کردید آشنا نیستم. (اون کامنت بالایی تاثیر خودش رو گذاشته
سلام
بسیار عالی بود. متناسب و کاملاً کاربردی. ممنون
اما اینکه در مورد خودتان جواب نداده است احتمالات زیر قابل تصور است:
الف) خوب نمیپذیری واقعیتها را دربارهی گذشته!
ب) خوب زل نمیزنی توی صورت گذشته!
ج) خوب با احتیاط جلو نمیروی!
د) خوب سرکوب میکنید!!
این انتخابات که تمام شد... ولی شناسنامهات را برای انتخابات بعدی آماده کن این بار با سلاح گرم میام ازتون رای میگیرم!
سلام
خدا قوت و دست مریزاد بابت این وبلاگ خوب و پر کار
کتاب در ژانر جنگ چی پیشنهاد میکنید
میله تان با پرچم باد
سلام
گزینههای زیر به ذهنم رسید که از زوایایی به مقوله جنگ میپردازند:
در غرب خبری نیست (رمارک) سفر به انتهای شب (سلین) امپراطوری خورشید (بالارد) شوایک (هاشک) جنگ آخرزمان (یوسا) وداع با اسلحه (همینگوی) صحرای تاتارها (بوتزاتی) در انتظار بربرها (کوتزی) سلاخخانه شماره5 (وونهگات)
...............
در موردآرزوی پایانی کامنتتان اینجا را بخوانید:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/03/06/post-1/
میشه منم چند تا کتاب به جواب محمد اضافه کنم، مدیر وبلاگ؟!!!
سرخ و سیاه ( استاندال) ، بلندی های بادگیر( امیلی برونته) ، دن آرام ( شولوخوف )، خورشید همچنان می درخشد ( همینگوی)، خوشه هاى خشم ( اشتین بک )، گابریلا، دارچین و گل میخک ( آمادو)
قابل توجه محمد
گزینه ی دال
تنها گزینهای بود که فعلش مثبت بود
و این نشان میدهد که مثبتاندیش هستید
سلام میله
این کتاب انتظارم را برآورده نکرد. دوست داشتم برنده جایزه استرگا داستان مهم تری می داشت ولی از جهت دیگر به خودم امیدوارم هم شدم و نهیب زدم که تنبلی را کنار بگذار و بنویس بلکه ...
یهو دیدی فرجی شد و کرجی رفتیم
دوست دارم زبان اصلی کتاب را هم نگاهی بیندازم و ببینم کیفیت ترجمه چطور بوده، نمی دانم ترجمه فارسی از نسخه انگلیسی کتاب بوده یا از زبان اصلی اش. از کم سوادی مترجم کتاب حیرت کردم که اسم خواهر ماتیا را "مایکلا" نوشته بود و نه میکلا. ممکن است اشتباه ساده ای بنظر برسد ولی نشان می دهد مترجم ساده ترین نکات زبانی را که ترجمه می کند نمی داند. به عبارتی از آن اشتباهات خیلی ضایع است.
سلام شیرین
سر صبر به این نهیب و نتایجش مشغول شو و عجله نکن...
من البته انتظار خاصی نداشتم... یادم هست این کتاب را از دوستی هدیه گرفتم و آدم از هدیه انتظار خاصی ندارد
ولی همین که باعث شده است به خودت نهیب بزنی خیلی عالی است. البته من از آن دوستانی نیستم که بگویم بیصبرانه منتظر نتیجه این نهیب هستم
آنطور که متوجه شدم شما کتاب را به زبان انگلیسی خواندهاید. درست متوجه شدم!؟
هر چه به ذهنم فشار آوردم چیزی از میکلا یادم نیامد! فقط در ادامه مطلب و نامه ای که آلیس برایم نوشته بود دیدم به میکی اشاره کرده بود. ایشالا که آلیس کم دقتی نکرده باشد. اگر کم دقتی کرده باشد میگردم نامهاش را پیدا میکنم و آدرسش را برایت میفرستم تا کمی هدایتش کنی
کتاب رو به فارسی خوندم. در اولین معرفی ها اسم اون دختر با محدودیت های حرکتی مایکلا نوشته شده. درستش میکلا هست، همون مونث میکله (سن میکله یه خروس داشت
)
انتظار من از کتاب زیاد بود چون می دونستم چقدر جایزه برده و چقدر مورد توجه واقع شده بوده
اوه... پس در نامه به درستی میکی آمده است...

من هم در اشتباه تلفظ کردن اسامی سوابقی دارم ولذا نظری در این مورد ندهم به صواب نزدیکتر است
انتظار شما قطعاً زیادتر باید باشد چون از نزدیک اهمیت این جوایز را لمس کردهاید ... استرگا برای من یک اسم بود فقط... ولی نمرهای هم که دادهام طبیعتاً برای یک کتاب جایزه برده چندان مناسب نیست!
البته باید دید رقبای این کتاب در آن سال چه کتابهایی بودهاند. شاید در میان آنها اثر ویژهای محسوب میشده است.
درود!
خیلی ممنون از معرفی.
سلام بر معلم جوان
سلام
با توجه به مطلب شیرین و این "با رعایت کپی رایت" که تو در یادداشتت از روی نسخه فارسی آورده ای مشخص می شود که این ناشر و این مترجم دیگر روی همه دوستان و همکاران پرشمارشان را سفید کرده اند.
سلام
یاد آن یارو افتادم که قرار بود یک شیر را روی بدنش خالکوبی کند!