میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اگنس پیتر اشتام

 

داستان با شروعی طوفانی آغاز می شود. راوی از مرگ اگنس خبر می دهد و عامل این مرگ را یک داستان عنوان می کند و در عین حال همان داستان تنها چیزی است که از اگنس باقی مانده است. شروع داستان هم بر می گردد به روزی در نه ماه قبل , یعنی روزی که راوی در کتابخانه عمومی شیکاگو با اگنس برخورد می کند و نطفه داستان بسته می شود. در ادامه خواهیم دید که این آشنایی به یک رابطه عاشقانه منتهی می شود.

راوی نویسنده درجه دویی است که در مورد تاریخچه سیگار و دوچرخه کتاب هایی نوشته است و حالا مشغول نوشتن در مورد تاریخچه واگن های لوکس راه آهن است. او قبلن یک بار کتاب داستانی هم نوشته است که کمتر از دویست نسخه فروش رفته است. اگنس از او می خواهد که داستانی در مورد او بنویسد. برای او کتابی که دویست نسخه هم چاپ بشود کفایت می کند چرا که هدفش از این درخواست داشتن یک پرتره از خودش است یا نشانی از این که او واقعن وجود داشته است. راوی بالاخره قبول می کند و نوشتن داستان را آغاز می کند...

خوشبختی یا جذابیت

داستانی که راوی در مورد اگنس می نویسد (داستان در داستان) بی روح و یکنواخت و درپیت است و نهایتن همان دویست نسخه را هم شاید جواب ندهد!! راوی از داستان راضی نیست و علت آن را در همان یکنواختی و رخ ندادن اتفاق می داند. آنها در کنار هم راضی و خوشبخت هستند اما توصیف خوشبختی و رضایت ساده نیست و جذابیتی در داستان ایجاد نمی کند. نقطه عطف داستان به زعم من جایی است که آنها برای دیدن تابلویی که چنین چیزهایی را به تصویر کشیده باشد به انستیتو هنر شیکاگو می روند و مدتی طولانی به اثری از ژرژ سورا نگاه می کنند ؛ تابلویی که مردان و زنانی را در حال استراحت در ساحل رودی نشان می دهد و از کنار هم قرار گرفتن بیشمار نقطه شکل گرفته است. بعد از خروج از آنجا اگنس جمله جالبی به زبان می آورد:

خوشبختی را نقطه نقطه نقاشی می کنن و بدبختی را خط خط. وقتی تو می خوای خوشبختی ما رو توصیف کنی, باید یک عالم نقطه های کوچک درست کنی, مثل سورا. آن وقت مردم از فاصله ای می تونن ببینن که ما خوشبخت بودیم.

اما به نظرم راوی این توصیه را جدی نمی گیرد و به دنبال اتفاق و خلق اثری جذاب و خواندنی است. این کشمکش درونی راوی را هنگامی که به دنبال پایان بندی مناسب داستان است می بینیم. اما فارغ از این که چه بهایی بابت جذاب شدن داستان می پردازد به نظرم کماکان داستان دلنشین نمی شود (منظور این که چه بسا خوشبختی ها به هوای دستیابی به جذابیت , به باد می رود و جذابیتی هم کف دست نمی ماند).

داستان خلاقانه

اما بر خلاف داستانی که راوی به سفارش اگنس می نویسد , خود کتاب (یعنی همین داستانی که ما می خوانیم) بسیار جذاب است. یک جمله کلیدی از کتاب "خاطرات روسپیان غمگین من" مارکز را برای اینجا کنار گذاشته بودم:...دریافتم که آنچه عالم را به تحرک وا می دارد عشق های کامروا نیستند بلکه شیدایی های بدفرجام و بی سرانجامند. حس کردم پس از اتفاقات آخر داستان تازه موتور راوی روشن شد و خلق داستان اصلی از همین جا آغاز می شود و البته این به آن معنا نیست که بزنیم همدیگرو بترکونیم!

شاید کمتر بدآموزی داشت اگر به جمله ای از تولستوی در آناکارنینا اشاره می کردم که: تمام خانواده های خوشبخت شبیه یکدیگرند, اما هر خانواده بدبختی به شکل خاص خود بدبخت است. و جذاب شدن داستان اصلی را به این موضوع ارتباط می دادم.

اما هیچ کدام از این دو موضوع علت جذابیت اگنس نیست! یوستین گوردر در جایی اشاره کرده بود که هر نویسنده با هوش متوسط می تواند داستان عاشقانه بنویسد(قریب به مضمون) و تا حدودی موافقم اما اضافه می کنم که چنان کتابی خوانندگان با هوش متوسط را هم جذب نمی کند. اما وقتی نویسنده باهوشی سراغ این تم تکراری و نخ نما برود قضیه متفاوت می شود. پیتر اشتام نویسنده باهوشی است.  

******

در ادامه مطلب به موضوعات دیگری پرداخته ام اما خواندنش را به کسانی که نخوانده اند توصیه نمی کنم. 

******

پ ن 1: تشکر از درخت ابدی که اینجا کتاب و این نویسنده سوییسی آلمانی زبان را به من معرفی کرد. و تشکر از دوستانی که رای دادند و... حالا آنهایی که نخوانده اند,خود دانند!

پ ن 2: مشخصات کتاب من ؛ نشر افق (با خرید امتیاز و حق کپی رایت که آفرین دارد) , ترجمه محمود حسینی زاد , چاپ اول 1388 , تیراژ 2000 نسخه , 156 صفحه , 3000 تومان

ادامه مطلب ...