آرتور دنت شخصیت اصلی داستان یک آدم معمولی انگلیسی است که در یکی از مناطق حومهای شهر لندن زندگی میکند. یک خانه معمولی دارد روی یک تپه و خارج از بافت... پنجشنبه روزی است و از قضا تازه ایشان روز گذشته، باخبر شده که خانهاش در طرح ساخت جاده کمربندی قرار گرفته است، به همین خاطر وقتی پنجشنبه صبح با بولدوزری که برای تخریب خانهاش آمده روبرو میشود شوکه میشود! هیچ راهی نیست چون قبلاً تصمیم این کار در شورا گرفته شده است و طرحها از نُه ماه قبل در دفتر برنامهریزی شورا در منظر ملاحظهی عموم قرار گرفته بود و کسی معترض نشد... حالا گیریم در کشوی آخر یک کمد، در توالتِ از کارافتادهای در زیرزمینِ آن دفتر قرار داده شده بود!
آرتور جلوی بولدوزر دراز میکشد تا مانع این کار شود و این کار را ادامه میدهد تا زمانی که بهترین دوستش فورد پریفکت که با او رفاقت پانزده ساله دارد به سراغش میآید. فورد حامل خبر شگفتآوری است که خراب شدن خانهی آرتور پیش آن رقمی نیست! شاید معمولیترین بخش خبر این باشد که فورد موجودی فضایی است؛ محقق و گزارشگری که برای بهروزرسانی کتاب جامع راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها گذارش به زمین افتاده و اینجا گرفتار شده است. اما اگر بجنبند این گرفتاری قابل حل است و اگر نجنبند کلاً به فنا خواهند رفت چون تا دقایقی دیگر سیاره زمین از صحنه کهکشان محو خواهد شد...
*********
«اتواستاپ زدن» معادلی است که برای کلمه Hitchhiking در نظر گرفته شده و قبلاً در این پست اشارهای به این کلمه شده است. احیاناً در فیلمها و سریالهای غربی دیدهاید که برخی از مسافران کنار جاده میایستند و انگشت شصتشان را به نحو خاصی تکان میدهند (مطابق طرح روی جلد بالا) و برخی هم آنها را سوار میکنند و تا یک مسیری میرسانند... اینها کسانی هستند که رایگان و کمهزینه سفر میکنند و Hitchhiker خوانده میشوند... برای این اتواستاپزنها معمولاً کتابهایی چاپ میشود که علاوه بر شرح مسیرهای کشور مورد نظر، هتلها و رستورانهای ارزانقیمت معرفی میشوند. داگلاس آدامز در جوانی اروپا را به همین نحو زیر پا گذاشت و به گفته خودش در یکی از شبهایی که زیر سقف آسمان قرار بود شب را به صبح برساند، به آسمان پُرستاره زل زده بود و یکی از همین کتابهای راهنما برای اتواستاپزنها هم کنار دستش بود؛ جرقهی نوشتن کتاب راهنمایی برای اتواستاپزنهایی که میخواهند به کهکشان سفر کنند در چنین حالتی به ذهنش خطور کرد! حدس میزنم آن شب در رستورانی که آن کتاب راهنما به عنوان ارزانقیمت معرفی کرده بود با او دولاپهنا حساب کرده بودند و پس از آن هم اثری از مکان اقامتی ارزان معرفیشده در کتاب، در موقعیت ذکر شده پیدا نکرده است!... در چنین موقعیتهایی است که حس طنز آدم بدجور غلیان میکند!
آدامز این کتاب را ابتدا در سال 1978 در قالب داستانهای کوتاه دنبالهدار برای رادیو بیبیسی نوشت که به علت استقبال پرشور مخاطبین در سال 1979 به صورت یک رمان آن را منتشر کرد. آن سال در همهی جهان یک شور عجیبی برپا بود، اما این کجا و آن کجا!! استقبال از این اثر به گونهای بود که نویسنده تا سال 1992 چهار جلد دیگر از آن خلق و منتشر کرد. در واقع «راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها» هم عنوان جلد اول و هم عنوان کل مجموعه پنججلدی آن است. از این مجموعه استقبال زیادی شد (کتاب و فیلم و سریال و ...) بهنحوی که پس از مرگ زودهنگام نویسنده در سال 2001 ایون کالفر نویسنده ایرلندی، بر اساس یادداشتهای منتشرنشده و برجامانده از آدامز، جلد ششم و آخر آن را نوشت و... این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد.
پیشدرآمد و فصول ابتدایی کتاب، بدون شک از نگاه من یک اثر درخشان است... زبانِ طنزِ عالی، کنایههای معرکه، عمق و معناداری آنها، طرح داستانی کمنظیر... خلاصه اینکه فصول اولیه به تنهایی ارزش اثر را به حد اعلا میرساند، همانند موشکی که به فضا پرتاب میشود! در فصلهای بعد گاهی از نظر من اُفت محسوسی رخ میدهد اما خوشبختانه منجر به سقوط این موشک نمیشود و در پایان، کتاب در مدار قابل قبولی قرار میگیرد. من این کتاب را دوست داشتم.
..........
مشخصات کتاب من؛ ترجمه آرش سرکوهی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000نسخه، 205 صفحه.
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.3 از 5 است. (در سایت گودریدز 4.2 از مجموع بیش از یک میلیون رأی!! به گمانم از این حیث یک رکورددار است... در سایت آمازون با نمره 4.5)
پ ن 2: اگر در کانال بیبیسی سریال "دکتر هو" را دیده باشید بدانید که فیلمنامهاش کار داگلاس آدامز است.
پ ن 3: ترجمه قبلی اثر با نام راهنمای مسافران مجانی کهکشان توسط آقای فرزاد فربد و انتشارات پنجره سال 1386 منتشر شده است.
پ ن 4: تاثیر این مجموعه در حوزههای مختلف جالب توجه است. تأثیر ابداعات مختلف نویسنده سالیان درازی پابرجاست و ادامه خواهد داشت. این لینک هم جالب بود: اینجا