مقدمه اول: شخصیت اصلی این کتاب بدون شک یک خودویرانگر است. در خوردن الکل زیادهروی میکند، به مورفین اعتیاد پیدا میکند و در طول داستان دو مرتبه دست به خودکشی میزند و... و البته نشانههای دیگری هم در این زمینه دارد که ادعای خودویرانگری او را محکمتر میکند. خودویرانگری پدیدهای روانی است که در آن حالت، فرد نه تنها خود را موفق نمیداند و مدام خود را تخطئه میکند بلکه اگر دیگران او را موفق و خوشبخت یا باهوش بدانند آن را ناشی از بدفهمی و یا اغراق دیگران تلقی میکنند. آنها در این مسیر حتی تا جایی پیش میروند که احساس میکنند دیگران را فریب دادهاند و از این بابت احساس گناه و شرمساری میکنند و طبعاً مدام در این هراس هستند که دستشان رو خواهد شد و دیگران متوجه فریبکاری آنها میشوند. اضطراب و عدم اعتماد به نفس و افسردگی و ناامیدی، تبعات داشتن چنین رویکردی است. اوسامو دازای هم یک خودویرانگر بود! این را فقط به خاطر شش بار اقدام به خودکشی از نوزده سالگی تا سیونه سالگی نمیگویم بلکه بیشتر به خاطر عذرخواهیهایش بابت فریب دادن خوانندگان داستانهایش و آن شرمساری بابت داستاننویسی که در نامه آخرش قبل از خودکشی نهایی نوشت عرض میکنم. میگویند اکثر آدمها نشانههایی از این سندرم در خود دارند اما عوامل و شرایطی (تربیت و سنتهای خانوادگی، مقایسه، کمالگرایی و...) باعث فعال شدن یا فعالتر شدن آن میشود. این روزها با گسترش شبکههای اجتماعی و امکان مقایسه بیش از پیش خود با دیگری این احتمال بیشتر خواهد بود. مراقب باشیم!
مقدمه دوم: جایی در داستان شخصیت اصلی از رباعیات خیام یاد و چندین رباعی را پشت سر هم ذکر میکند. در نسخهای که من خواندم مترجم محترم که از ژاپنی اقدام به ترجمه کرده است تلاش کرده تا این اشعار را نیز از ژاپنی به فارسی ترجمه کند. نتیجه امری بسیار بامزه و شگفتانگیز است! خود ایشان هم عنوان کرده است که تشخیص اینکه کدام رباعیها مد نظر بوده امکانپذیر نیست و صرفاً به کمک ترجمه انگلیسی کتاب و همچنین استفاده احتمالی مترجم انگلیسی از ترجمه فیتزجرالد از خیام، سه رباعی از حدود ده رباعی استفاده شده در متن را شناسایی و در پانوشت آورده است. ترجمه پر تیراژ دیگری که از این کتاب به فارسی انجام شده را هم نگاه کردم و در آن ترجمه فقط همان سه رباعی، در متن آورده شده است (شاید ترجمه انگلیسی هم فقط همین سه رباعی را آورده باشد) به هر حال ترجمهی شعر امری سخت و به نظر من نشدنی است و حاصل هم کیلومترها با اصل شعر فاصله دارد. نمیدانم محمد قاضی بود یا مترجمی دیگر که جایی عنوان کرده بود ترجمه اشعار حافظ به این میماند که بلبلی را بکشیم و گوشت آن را انتقال بدهیم! گوشت بلبل توانایی نغمهخوانی ندارد. ترجمهی داستان و نثر البته این حکم را ندارد (انشاءالله که ندارد!).
مقدمه سوم: عنوان «زوال بشری» این را به ذهن متبادر میکند که داستان به از بین رفتن انسانیت و زوال آن میپردازد که بزعم من چنین نیست. عناوین ترجمههای دیگر از این داستان هم کمابیش چنین هستند: «نه آدمی»، «دیگر انسان نیست». شخصیت اصلی داستان دچار بیگانگی است. انسانها را موجودات ترسناکی میداند و خود را بیرون از گروه آنها میداند و میبیند. این ادعا را هم ندارد که آدمیان یک زمانی انسان بودند و دیگر انسان نیستند و انسانیت رو به زوال و سقوط است؛ انسانها همین هستند که او میشناسد و همین هم بودهاند. زوال و سقوطی در کار نیست. این شخصیت به واسطه مکانیزم دفاع از خود، از همان اوان کودکی و نوجوانی برای اینکه از گزند دیگران در امان باشد نقاب به چهره میزند و همه تلاشش در این است که این نقاب کنار نرود. در فرازی از داستان او بنا به شرایطی که قصد لو دادن آن را ندارم، احساس میکند داغ دیوانگی و ازکارافتادگی بر پیشانیاش نقش بسته است و بدین ترتیب عنوان میکند که به طور کامل از دایره انسانها خارج شده است. لذا وقتی عنوان را میخوانید این را مد نظر داشته باشید که منظور خروج یک فرد از گروه انسانهاست و یا با اغماض زیاد، زوال یک بشر.
******
کتاب یک پیشدرآمد و یک پینوشت دارد که توسط راویِ بدل از نویسنده نوشته شده و قسمت اصلی در واقع سه یادداشت است که مابین این دو بخش کوتاه قرار دارد و توسط مردی جوان به نام «یوزو» نوشته شده است. این راوی اولشخص یادداشتهایش را چنین آغاز میکند:
«کل زندگیام را با شرمساری گذراندهام»
یوزو کوچکترین فرزند یک خانواده اصیل شهرستانی و پایبندِ سنتهای قدیمی ژاپنی است. از آن خانوادههایی که پدر آن بالا مینشیند و فرزندان به ترتیب سن پایینتر از او در جای ثابت خود قرار میگیرند و طبعاً کوچکترها به حرف بزرگترها گوش میکنند و... یوزو از کودکی، ضعیف و مریض بوده است و به واسطه تربیت سنتی هیچگاه «نه گفتن» را نمیآموزد و هیچگاه توصیههای دیگران را حتی اگر مخالف میل خودش باشد، نمیتواند رد کند. شاید به همین خاطر باشد که ما با شخصیتی روبرو هستیم که چندان به خواستهها و امیال خودش واقف نیست. او به واسطه تجربیات دوران کودکی نمیتواند سر از کار انسانها دربیاورد و به قول خودش به ایشان بیاعتماد و تا سرحد مرگ از آنها میترسد. انسانها از نگاه او اگر حتی مثل یک گاو آرام به نظر برسند باز هم هر آن ممکن است با یک حرکت دُم و با یک ضربه، او را مثل مگس له کنند!
دیگران او را فردی خوشبخت میدانند اما یوزو چنین نمیاندیشد و اتفاقاً فکر میکند فقط یکی از بدبختیها و مصیبتهای او برای تلخ کردن زندگی هر فردی کافی است. این حتماً اغراقآمیز به نظر میرسد اما واقعیت این است که او جنس دردهای خودش را متفاوت از دیگران ارزیابی میکند؛ دیگران میتوانند بابت بدبختیهای خود اعتراض کنند و فریاد بزنند اما درد او به واسطه احساس گناه است و این در تمام عمر باعث رنج او میشود.
تمام این موارد سبب میشود یوزو در برقرار کردن ارتباط با دیگران مشکل داشته باشد و برای دفاع از خودش همواره نقاب بر چهره بزند و چهرهای دلقکگونه و خندان از خودش به نمایش بگذارد درحالیکه درونش از رنج و ناامیدی لبریز است.
یادداشت اول به دوران کودکی، و دومی به دوران تحصیل در شهر، و سومین یادداشت به دوران دانشجویی در توکیو و پس از آن میپردازد. روایتی تلخ و البته اغراقآمیز. در ادامه مطلب به برخی نکتهها و برداشتها و برشها خواهم پرداخت.
******
اوسامو دازای (1909-1948) در عین اقامت کوتاهش در این دنیا، یکی از مهمترین نویسندگان دوران مدرن ژاپن به حساب میآید. زوال بشری به نوعی اتوبیوگرافی بخشی از زندگی این نویسنده است. دازای این کتاب را در ماههای پایانی عمر خود نوشت و نهایتاً پس از چندین بار خودکشی ناموفق توانست به زندگی خود خاتمه بدهد. سه نوبت از این خودکشیها به همراه یک زن انجام شده است (از جمله آخرین خودکشی). ترجمهای که من خواندم حاوی یک زندگینامه مفصل و مفید از نویسنده است. زندگینامه نویسنده را میتوانید اینجا و اینجا بخوانید. ما در شوخیهای عامیانه خود عنوان میکنیم که ژاپنیها از همه چیز برق و انرژی تولید میکنند! حق داریم!! کافیست به انیمیشن سگهای ولگرد بانگو و استفاده از شخصیت اوسامو دازای (که اصولاً نویسندهای بدبین و تلخمزاج است) در آن نگاهی بیاندازیم.
...............
مشخصات کتاب من: ترجمه قدرتالله ذاکری، انتشارات وال، چاپ چهارم 1402، تیراژ 1000 نسخه، 166 صفحه (قطع جیبی که 20 صفحه از آن هم مقدمه مترجم است که چند صفحه از آن به تاریخچه ترجمههای ژاپنی از رباعیات خیام اختصاص دارد که بسیار جالب است).
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.97 است)
پ ن 2: کتاب بعدی «جزء از کل» اثر استیو تولتز خواهد بود.
پ ن 3: انتخابات پست قبل ادامه خواهد داشت.
نکتهها، برداشتها و برشها
1) یادداشت اول به دوران کودکی مربوط است و به نظر میخواهد ریشه برخی رفتارهای یوزو را نشان بدهد. اینکه چطور نه گفتن را نیاموخت و چگونه به انسانها بدبین شد و... به نظر میرسد که به نوعی به ریشه ترس او از آدمیان هم پرداخته باشد؛ جاییکه از رفتار و عمل خدمتکاران در پیش چشم او صحبت به میان میآید. این بخش کمی گنگ است! دقیقاً مشخص نیست چه اتفاقی رخ داده است. ترجمهای که من خواندم چنین است: «خدمتکاران خانه چیزهایی به من آموختند که قلبم را درد میآورد و اینچنین خیانت کردند. حالا فکر میکنم انجام چنان کارهایی در مقابل دیدگان یک کودک، در بین گناهانی که یک انسان میتواند مرتکب شود، زشتترین و پستترین و ظالمانهترین گناه است.» در ترجمه دیگری که دیدم به جای مفهوم «در مقابل دیدگان یک کودک» از عبارت «با کودک» استفاده شده است که البته از آن هم میتوان برداشتی مشابه داشت و به احتمال کمتر برداشتی فراتر... غرض اینکه بر من روشن نشد دقیقاً عامل این ترس و نفرت یوزو از انسانها چیست چرا که آن چیزی که صراحتاً در متن آمده است متناسب با چنان نتیجهای نیست (تا سرحد مرگ ترسیدن از انسانها).
2) در جملهای که در بند بالا نقل شد سه صفت عالی پشت سر هم به کار رفته است که همین خلقیات یوزو را نشان میدهد. اهل اغراق است. صفر و یکی است. زشتترین و پستترین و ظالمانهترین را به همین راحتی نمیتوان تعیین کرد و شاید هم اصلاً نتوان... قدر مسلم میتوان گفت هر کاری که آن خدمتکاران جلوی چشم او کرده باشند در مقایسه با اتفاقاتی که روزانه میتوان در حوزه کودکان در اخبار دید و شنید به یک شوخی شبیه است.
3) همینکه یوزو معتقد است فقط یکی از مصیبتها و بدبختیهای او کافیست تا زندگی دیگران را به زهرمار تبدیل کند نشان از روحیات او دارد. درد دیگران معمولاً برای ما نوعی غر زدن سانتیمانتال است و دردهای خودمان اصیل و منحصر به فرد است!
4) یوزو به واسطهی نوع نگاهش به انسان طبعاً دوست و رفیقی ندارد. مردان برای او غیرقابل درک هستند و زنان چندین برابر غیرقابلدرکتر... با کمال احترام در روایت یوزو من اثری از این غیرقابل درک بودنِ زنان و حتی مردان ندیدم... یعنی راوی حتی سعی نکرده بود این را نشان بدهد. البته در همان صفحهای که این عبارت را به کار برده بود نکتهبینیهای جالبی داشت.
5) در کلاسهای خصوص نقاشی، یوزو با دانشجویی به نام هوریکی آشنا میشود و از طریق او با ساکه و سیگار و فاحشهها آشنا میشود و این موارد را به عنوان راههای خوب برای فراموشی ترسهایش و گریز از دست آدمها ارزیابی میکند و چنان پیش میرود که حاضر است بدون هیچ حسرت و پشیمانی در این مسیر خود را نابود کند.
6) زنان توجه ویژهای به یوزو دارند انگار به قول خودش «هالهای به جایی از من چسبیده بود که زنان آرزوهای خود را در آن میدیدند»... همینکه علیرغم نگاهی که این مرد به زنان دارد جایگاه ویژهای در نزد آنها دارد نشان از نهادینه شدن مردسالاری در آن زمان-مکان دارد.
7) جذابیت فعالیت در حزب کمونیست برای یوزو در چیست؟! فقط و فقط در غیرقانونی بودن آن. این امر کاملاً با خصوصیات این شخصیت جور در میآید. ارتباطش با زنان نیز از همین زاویه قابل درک است و البته بسیاری دیگر از رفتارها و عادات این شخص از همین مسیر قابل فهم میشوند.
8) در واقع در مسیر تربیت و اجتماعی شدن این شخص در کودکی، بذر احساس گناه در ذهن او کاشته شده است و او در تمام عمر از این بابت در حال رنج کشیدن است.
9) آقا من شیرینی را امتحان کردم جواب نداد!
10) تقریباً تمام راویان اول شخصِ مردِ روانرنجور، احساس خود دونژوان بینی دارند!
11) «هرچه قدر محبوبتر میشدم بیشتر میترسیدم و مجبور میشدم از دیگران فاصله بگیرم و جدا شوم»... حالا به جای محبوب کلمات دیگری بگذارید: موفق، شاد، خوشبخت و... این میتواند فرمول تشخیص میزان خودویرانگری باشد.
12) در یکی دو مقطع به نظرم کاملاً امکان بهبود و درمان برای یوزو قابل تصور است... یکی در آن زمانی که با آن مادر و دختر زندگی میکند و کمکم ترس و احتیاطش در برابر جامعه کمرنگ میشود و در کل اگرچه هنوز حسابی مینوشد اما شرایط درک واقعیات دنیا را دارد ولذا امکان مذاکره و آشتی با دنیا وجود دارد. دیگری هم بعد از ازدواج با یوشیکو است... در هر دو مورد شیطان (هوریکی) از راه میرسد و چنانچه افتد و دانی...!
13) این جمله در راستای اینکه یوزو «نه» گفتن بلد نیست قابل توجه است: « همیشه این ترس را داشتهام که اگر پیشنهادی شود و رد کنم، در دل مخاطبم و در دل خودم شکافی عمیق ایجاد خواهد شد که تا ابد ترمیم و معالجه نمیشود» البته این جمله را وقتی میگوید که اولین «نه گفتن» خودش را به ما خوانندگان اطلاع میدهد. این نه را به همسرش میگوید!!
14) احساس گناه او چه زمانی از بین میرود؟ وقتی سر از تیمارستان درمیآورد... جایی که زنان حضور ندارند... پس میتوان نتیجه گرفت آن بذر گناهی که در ذهن او کاشته شده است مربوط به ارتباط با جنس مخالف است.
15) از پدرش با عبارت «آن وجود عزیز و هراسانگیز» یاد میکند که لحظهای هم از ذهنش فاصله نمیگرفت... این نشان میدهد که مشکل او در کجا بوده است... جالب اینجاست که وقتی خبر مرگ پدر به او میرسد، خمره رنجهایش نصف و سپس خالی میشود و بعد برعکس آنچه که ما انتظار داریم، این قضیه را سکوی پرش برای آزادی نمیبیند بلکه آن را پایان رقابت و مبارزه میبیند و اینکه «حتی توانایی رنج کشیدن را هم از دست دادم»... توانایی یوزو برای دیدن نیمه خالی لیوان معرکه است!
16) در بخش موخره هم در تایید بند بالا، زنی که دستنوشتهها را به نویسنده داده است خیلی ساده در مورد سرنوشت یوزو و بلاهایی که به سرش آمد میگوید: «پدرش بد بود». سعی کنیم پدر خوبی باشیم!!
.........................................
میله جان
چنانچه خوانندگانت توانستند اصل این رباعیها را که در جوف نامه برای شما خواهم فرستاد تشخیص دهند از جانب من برای ایشان جایزهای ویژه در نظر بگیرید. وقتی پیش ما آمدید بهنحو مقتضی جبران خواهم کرد. نگویید که:
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوش تر باشد
غیاثالدین ابوالفتح
........................................
نمونه رباعیهای ترجمه شده از ژاپنی:
بس کن دعای بیهوده را
رها کن آنچه چشم را تر میکند
قدحی بنوش و خوش باش
دلنگرانی عبث را فراموش کن
***
تخم شهوتی کاشتی که نباید کاری کند
عتاب کردی، خوب است، بد است، گناه است، کیفر دارد
عاجزمان کردی! هیچ نمیتوانیم انجام دهیم
قدرت استقامت و اراده هم که عطا نکردی
***
همه کتاب مقدس را اشتباه میخوانند
خرد و هوش هم که ندارند
شادی جسم را ممنوع و می را قدغن کردی
خوب است! ... چنان باشیم، منفوریم!
***
به کیفر و عذاب میندیش
که چون صدای طبلی از دور
تشویش و اضطراب بیهوده است.
تا باد معده، گر قرار به حساب باشد، نجاتی کو!
.....................................
اسپویلیزاسیون
پیشدرآمد در واقع توصیف راویِ بدل از نویسنده از عکسهای یوزو است. سه عکس؛ عکس اول بچهایست که در حال خندیدن است اما به هیچ وجه نمیخندد! خندهای که بر لب دارد از نگاه راوی نفرتانگیز است. عکس دوم یک محصل خوشقیافه است اما چهره او نیز از دیدِ راوی نشانی از عواطف انسانی ندارد. در این عکس هم یوزو لبخند بر لب دارد اما این لبخند هم مزورانه و ساختگی به نظر میرسد. در عکس سوم موهای یوزو در عین جوانی سفید شده است و در یک خانه محقر نشسته است. این بار در عکس نمیخندد و بطور کلی باز هم هیچ احساسی در این چهره وجود ندارد. جمعبندی راوی از عکسهای یوزو در پیشدرآمد این است که یوزو به انسانها نمیماند.
یادداشتهای یوزو در واقع اثبات و یا نشان دادن صحت توصیف راوی از یوزو است. این یادداشتها را احتمالاً یوزو در اواخر عمر کوتاهش نوشته است و از طریق یک آشنای مشترک به دست راوی که نویسنده باشد رسیده است (به همراه سه عکس) و او هم با اضافه کردن پیشدرآمد و پینوشت(در پینوشت توضیح داده که چگونه این یادداشتها به دستش رسیده است) آن را چاپ کرده است.
در آن بالا عرض کردم که من متوجه علل ترس راوی از انسانها نشدم. مگر اینکه سانسور شده باشد و مثلاً خدمتکاران به او تجاوز کرده باشند و چیزی از این دست... متنی که من خواندم چنین چیزی را به ذهن نمیرساند و در نتیجه به طور کلی میتوان گفت ترسهای او ذاتی و نهایتاً میتواند ناشی از روانرنجوری او باشد.
یوزو عمر کوتاه خود را به نوشیدن و حشر و نشر با زنان گذراند و در نهایت فقط دستنوشتههایش بر جا ماند. دستنوشتههایی که بسیار بسیار به زندگی اوسامو دازای شباهت دارد. واقعاً چیزی بیش از این برای اسپویل وجود ندارد!
در شعر و ادبیات ایران ،عشق قامت زنانه ندارد
عشق، به شکل پرواز پرنده است...
از هوش مصنوعی ترجمه ی فارسی عنوان انگلیسی کتاب را پرسیدم. معادل "دیگر انسان نیست" را پیشنهاد کرد که به آن اشاره کرده ای. شاید " نه دیگر انسان" معادل فارسی بدی نباشد. از دازای همین چند روز پیش شایو را تهیه کردم. همسر گرامی بر من پیش دستی کرده اند و در حال مطالعه آن هستند.
سلام
کاربرد هوش مصنوعی روز به روز افزایش می یابد
من الان اگر بخواهم اثری از دازای انتخاب کنم به سراغ این کتاب شاپو خواهم رفت.
سلام
زیاد تعریف این کتابو شنیده بودم و میدیدمش در لیست بهترینها و باید بخوانیها
اما چندان ارتباطی با کتاب نگرفتم
احتمالا دلیل اصلیش اینه که نویسنده (یا یوزو) رو درک نمیکنم، چون همه جا احساساتش رو بیان کرده اما دلایل درست حسابی نگفته
و خب دو جای کتاب که میتونه درک منو بدست بیاره
گنگه
یکی تجاوز به خودش در کودکی
و دیگری تجاوز به همسرش
البته برای من در ترجمه ای که خواندم برداشت واضحی از تجاوز بود با توجه به کلماتی که توصیف کرد
الان اینجا که شما گفتی کمتر محتمله، برداشت من بدون تردید در همین احتمالِ کمتر قرار میگیره
سلام
چه جالب! وقتی به لیستها اشاره کردید یادم افتاد که کنترل نکردم ببینم این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مردن باید خواند حضور دارد یا خیر... رفتم دیدم در آن لیست نیست... بعد یادم افتاد که نکند برای اشتیلر هم چنین کنترلی انجام ندادم... بعد نگاه کردم دیدم مدتی است این کار را نکردهام!! شاید نزدیک به یک سال!!! حالا سر فرصت اصلاحات را انجام خواهم داد.
در مورد این کتاب و سبک نویسنده بیشتر به این اشاره شده است که او خودافشایی صادقانه داشته است و از این زاویه و الی آخر... حقیقت امر این است که سلیقه من این نیست که مثلاً اگر در مورد یک داستان یا فیلم گفته شود بر اساس یک داستان واقعی نوشته یا ساخته شده برای من یک امتیاز محسوب شود... اتفاقاً اینگونه نیست!
حالا در ادامه باز هم خواهم نوشت!
.................................................
چند ساعت بعد در ادامه!:
خلاصه اینکه داستان باید یک وضعیتی را نشان بدهد به جای اینکه راویان در مورد آن وضعیت صحبت نمایند. البته در این مورد خاص روایت یوزو یک جور نمایاندن وضعیت روانی اوست و باید از این زاویه به داستان نگاه کرد: آدمی که روانرنجور است و چند مقطع از زندگی خود را روایت میکند. این راوی نمیتواند از روانرنجوری خود جدا شود و مثلاً دلایل درست و حسابی برای وضعیت خود بیان کند.
خیلیها چنین شخصیتهایی را دوست دارند کما اینکه در داستان هم حضور دارند و در میان مخاطبین هم کم نیستند.
به نظر من نیامد که به خودش تجاوز شده باشد. کلمات این را به من انتقال ندادند.
علت تجاوز به همسر هم اصلاً بیان نشد یا خیلی گنگ... یوشیکو خیلی اهل اعتماد کردن بود و از همینجا دچار این مشکل شد. این تنها چیزی است که بیان شد.
برام سواله چجوری این همه خودکشی ناموفق داشته
انقدر روشهای خودکشیاش ضعیف بودن؟
یا همش بدشانسی بوده؟
چرا بعد بار اول دوم روش بهتر و مطمئنتریو انتخاب نکرده
و سوال دیگه، انسانی که انقدر تاکید داره انسانها درکش نمیکنند و ترسناکند چرا براشون کتاب نوشته، اونم کتابی که خود شفافش رو کاملا عیان کنه؟
درمورد درمانش که اشاره کردی، بنظرم او از عامل بیرونی رنجور نبود
مسئلهی او ملالی بود که ذات انسانی اش رو دچار یاس میکرد
یه جای کتاب گفت کسی که هنوز میتونه به زندگی ادامه بده، یعنی اندوهش اصیل نیست
اون خوب نشدن رو ارزش میدونه
حال خوب داشتن براش سخیفه
برای همین اصرار داره نیمه خالی لیوانو ببینه
راهکار شیرینی رو مگه فقط برای خانمها کاربردی نمیدونست؟
سبک خودکشیها در دو مورد خیلی آیینی و سمبلیک بوده... بستن پا یا دست به یکدیگر و رفتن داخل رودخانه... همیشه در این گونه موارد احتمال زنده ماندن وجود دارد. یا مثلاً خوردن قرص خواب و امثالهم... آدم به آدم و قرص تا قرص شرایط متفاوت است.


میتوانست همینگویوار با یک حرکت انگشت کار را تمام کند اما آنجا ژاپن است نه آمریکا
ژاپنیها خیلی بیشتر پایبند سنتها بودهاند
سوال سوم سوال من هم هست. علاوه بر این که شما گفتید بد نیست بدانید که ایشان به نوعی از داستان نویسی هم متنفر بوده است که این در یادداشت به جا مانده در خودکشی آخر صراحتاً بیان شده است.
نکته اینجاست که ما از جای خوبی برای آشنایی با کارهای این نویسنده آغاز نکردهایم؛ این نویسنده کلی کار داستانی کرده است و معروف شده است و بعد از آن در اوج معروفیت و محبوبیت از طریق خودکشی از دنیا رفته است و چند ماه بعد این کتاب منتشر شده و در نتیجه در آن شرایط به عنوان مهمترین اثر و یا تاثیرکذارترین اثر نویسنده مشهور شده است. من اگر این را دقیق میدانستم از اینجا شروع نمیکردم
در مورد دیدن نیمه خالی هم هنر داشت و هم اصرار و اصولاً بیماری یوزو هم همین بود.
من هم راهکار شیرینی رو برای خودم به کار نبردم
پس کتاب سانسور شده؟یا نه؟
بنظرم میاد کمی شده
شما تطبیق ندادید؟
کتاب بعدی رو شروع کردم
ترجمه من پیمان خاکساره و شنیدم که کتابو سانسوری و مودبانه ترجمه کرده و یه جاهایی رو هم خوب ترجمه نکرده
از سر عامه پسند هم به پیمان مشکوکم
نمیدونم، شاید برم سراغ نسخههای متفرقهای که ادعا میکنن سانسور نشدن
چه خوب که بخش نکته ها و برداشتها تو این یادداشت بود، من همیشه این بخش رو تو مطالبتون خیلی میپسندیدم
چون دقیقا برای کسیه که کتابو خونده و هیجان خوبی داره
عجب پس خیام هم نتونسته شعر اصلی خودشو با اون شعر ژاپنی منطبق کنه
درسته نمیشه شعر رو ترجمه کرد اما
ترجمه لغوی از شعر، حداقل به معنای سطحیاش باید نزدیک باشه
حالا باید دید دازای چی تو ذهنش بوده، چی خونده بجای خیام، اصلا خیام خونده؟
همین
ببخشید کامنتها طولانی شد
ممنون از شما
متاسفانه من کمی بیشتر از زیاد دچار مشکل سرشلوغی شدهام و حقیقتاً فرصت تطبیق دادن را مداشتم. یادش به خیر ... تطبیق هم میدادم یک زمانی
شاید اصلاً در پست بعدی در این مورد نوشتم که چه بلایی به سر خودم آوردم


در مورد خاکسار و ترجمههایش به شنیدهها و شایعات و حتی مقابلهها توجه نکنید. در مورد همه مترجمین این توصیه را دارم. هر مترجمی اگر بعد از چند مدت یا حتی بلافاصله بخواهد همان کار را دوباره ترجمه کند ( چنانچه به کار قبلی خودش رجوع نکند) حاصل, کار متفاوتی خواهد شد. نمیخواهم بگویم در این حد سیال است اما به خصوص در مواردیکه راویان کار فکری خودشان را روی کاغذ میآورند این قضیه مشهود خواهد بود. یک کتاب ششصد هفتصد صفحهای که در هر چند صفحهاش گاهاً یک نکته عمیق طرح میشود واقعاً مهم است که متن به فارسی قابل فهم باشد.
اما
اما من به شما پیشنهاد میکنم حتماً به سراغ ترجمه دیگری بروید که انشاءالله در کامنتهای آن کتاب با یکدیگر در این زمینه چند جا را مقابله کنیم .
بله بله اتفاقاً موقع اضافه کردن مجدد این بخش به یاد دوستانی بودم که کتاب میخوانند
بله ظاهراً ایشان هم نتوانسته اند
خیلی هم عالی
تا باشه از این کامنتها
سلام بر میله راستش من این کتابو خیلی دوس داشتم و ۵ دادم و فک میکردم شما هم ۴ به بالا بدین را نداشت ۴ بدین
سلام
البته که حق با شماست به کتابی که خیلی دوستش داشتید بالاترین نمره را بدهید.
ولی برای من راه نداشت
سلام بر میله
. اما بعدش پشیمان نشدم، به نظرم با همه این ها ارزشش را داشت. خصوصا الان که پاسخ خودم به کامنتت پای پست شایو را خواندم از آن کشفهای خودم در یافتن نمادهای داستان شگفت زده شدم

حتی اگه اشتباه متوجه شده باشم.
اولین بار به واسطهی هدیهی کتاب شایو توسط یکی از دوستان با این نویسنده آشنا شدم و به یاد دارم هنوز هم بخاطر آمار آن همه اقدام ناموفق برای پایان دادن به زندگی نامش در خاطرم مانده است.
آنطور که از این یادداشت متوجه شدم گویا این کتاب هم تا حدودی مشکل عدم ارتباط گیری با خواننده و گنگ بودن دارد، شایو اینطور بود. درباره زوال بشری هم همینطور است؟
البته من یکی از دلایل اصلی شایو را ترجمه ای که از نسخه انگلیسی انجام شده بود می دانستم. دلیل دیگرش که در آن کتاب با حجم کم 122 صفحه ای به نظرم زیادی به چشم می خورد نمادزدگی داستان بود و این قبل از اینکه خواننده پیدا کند که مثلا فلان شخصیت داستان نماد ژاپن است و فلان شخصیت دیگر نماد مردم و این حرفها، داستان جذابیت زیادی برای خواننده ندارد و پیدا کردن آنها هم حداقل برای من کار راحتی نبود و حداقل نیازمند خواندن بیش از یک بار کتاب بود.
به یاد دارم در خوانش اول پس از پشت سر گذاشتن یک سوم یا نیمه ابتدایی کتاب را فقط به خاطر اینکه هدیه بود و هدیه دهنده از من خواسته بود نظرم را درباره آن به او بگویم ادامه دادم و به همین دلیل دوبار آن را خواندم وگرنه در حالت عادی آنقدر برایم جذاب نبود که این کار را انجام دهم
سلام


اولئک هم الخاسرون
البته چون این اولین کتابی است که از ایشانم خواندهام نمی@توانم بگویم این مثل شایو است یا گنگی خاصی که به آن اشاره کردی در این کتاب هم هست یا خیر... فقط میتوانم بگویم این کتاب در زمینه ارتباط گیری مشکل ترجمهای و امثالهم ندارد (حداقل ترجمهای که من خواندم و شاید بتوان گفت باقی ترجمهها هم به آن شکل نباید گنگ باشند) اگر مشکلی هست در خود شخصیت اصلی داستان است که ممکن است برای برخی از خوانندگان قابل درک نباشد.
نمادگرایی بیشتر از آنکه ریشه در خود داستانها داشته باشد از علایق و سلایق خوانندگان ناشی میشود. من هم معتقدم در مواجهه با داستانها این روش خوبی نیست.
امان از هدیه
وای بر هدیهدهندگان و وای بر هدیهگیرندگان
ارادت
راستی یادم رفت اینم بگم.
. خصوصا ماهور گرامی که دیدن نظرش بهانهی این کامنت شد.
مدت ها فعال نبودم اما خوشحالم از اینکه هنوز دوستان وبلاگنویسم مینویسند. این را چند باری گفتهام اما خواستم خوشحالیام از حضور دوستان قدیمی که هنوز در بخش کامنتها حضور فعالی دارند را هم بیان کنم. نظراتی درباره کتابها که بارها چراغهای تازهای را در خوانش مشترک یک اثر برایم روشن کردهاند و به واقع راهگشا بودهاند
دیگه به طور قطع میتوان گفت دیدن کامنتها چه از جانب دوستان جدید و چه از طرف دوستان قدیم , جزو معدودخوشیهای در دسترس و باقیمانده است که نصیب ما میشود
سلام مهرداد
چقدر خوشحال شدم کامنتت رو دیدم
قابل توجه مهرداد عزیز
نمره کاملا درست. یک متوسط رو به بالا بود کتاب. مرسی از معرفی
سلام
سپاس ازاظهار نظر و لطف شما دوست عزیز
عجب ترجمههایی از شعرای خیام کردند! اولی شبیه تعبیر فالنامهها از شعرای حافظ هست.
سلام
البته ما داریم ترجمهای از ترجمه ژاپنی میخوانیم و طبعاً به این فجاعت نیست
تعبیر فال
نوروز بر میله گرامی مبارک
برای اینکه بفهمید رباعیات از کجا گرفته شدند، این مقاله رو بخونید:
https://sciendo.com/article/10.1515/rjes-2021-0016
به طور خلاصه، دازای یک نسخه رباعیات از یک مترجم ژاپنی در خانه داشت که چند رباعی رو از توی اون به شکل رندم انتخاب کرد. ترجمه ژاپنی از روی نسخه انگلیسی فیتزجرالد انجام شده بود که خودش اصلا به خیام وفادار نبوده. کیفیت ترجمه ژاپنی رباعیات هم پایین بود. سوال پایانی نویسنده مقاله اینه که آیا دازای در انتخاب این نسخه از رباعیات تعمدی داشته، آنهم وقتی که ترجمه های بسیار بهتری به ژاپنی وجود داشته؟ به نظر نویسنده مقاله، بله.
سلام نیکی عزیز
کیف کردم که یک شاعر هموطن ما چنین مورد توجه بوده است و... دوما متوجه شدم که ترجمه مورد استفاده دازای ترجمه خوبی نبوده است و ترجمه های به نسبت بهتری از رباعیات در دسترس او بوده است.
چون با آن چیزی که به آن معتقد شده بودم تفاوت فاحش داشت و در لحظات آخر زندگی ریسک این تغییر را نمی پذیرفتم
سال نو مبارک و امیدوارم در سال جدید با تلاش و البته عوامل دیگر، در همه زمینه ها و به خصوص کتاب نسبت به سال گذشته وضعیت بهتری داشته باشیم
من الان روی گوشی نمی تونم این لینک را ببینم اما حتما در اولین فرصت روی کامپیوتر خواهم دید. ترجمه ای که من خواندم در مقدمه اش مترجم چند صفحه در این مورد نوشته بود که برای من اولا کثرت و تعدد ترجمه ها جالب توجه بود و راستش کمی هم خشنود شدم
لذا احتمال می دهم مقدمه مترجم و مقاله بالا وجوه مشترک یا منشاء مشترک داشته باشند و یا حتی مترجم از آن بهره برده باشد و...
اما در مورد سوال پایانی نویسنده مقاله نظر من چنین است: اول اینکه ترجمه مورد استفاده او بسیار به درونیات دازای نزدیک است! یعنی به قول مترجم دیگر رباعیات این ترجمه یکجور نفرت خودخواهانه را در بر گرفته است که در اصل رباعیات وجود ندارد. لذا استفاده دازای از این رباعیات منطقی است: هم این کتاب دم دستش بوده است(در خانه این نسخه را داشته است) و هم با روحیات و افکار او تناسب داشته است. لازم به ذکر است مترجم این رباعیات با دازای به نوعی هم ولایتی بوده است.
دوم اینکه بهترین ترجمه از رباعیات به ژاپنی در همان سالی منتشر شده است که دازای خودکشی کرده است. من اگر فرض کنم که دازای این ترجمه را دیده باشد باز هم به او حق می دهم که نقل قولش از ترجمه ای باشد که با متن کتابش همخوانی داشته باشد. من اگر جای دازای بودم حتی این ترجمه بهتر را قبول نمی کردم
ارادتمند