تخصص اومبرتو اکو دوران قرون وسطی است. قبلاً در مورد شاهکارهایی که از ایشان خواندهام چیزهایی نوشتهام: «نام گل سرخ»، «آونگ فوکو» و «گورستان پراگ». بد نیست به عنوان مقدمه برای نوشتن مطلب مربوط به «بائودولینو» کمی به زمان-مکانی که داستان در آن میگذرد بپردازیم، اگرچه میتواند برای برخی مخاطبان توضیح واضحات و تکرار مکررات باشد.
قرون وسطی به دوران مابین دوران تمدن یونان و روم و دوره رنسانس اطلاق میشود یعنی با کمی گِرد کردن؛ حدفاصل سالهای 500 تا 1500 میلادی که معمولاً آن را دورانی سرشار از بربریت و واپسگرایی، جهل و خرافات و توقف کلیه فعالیتهای هنری، ادبی، علمی آموزشی و... میشناسیم. همچون درهای سیاه مابین دو قلهی سپیدپوش از برف! این تلقی تحتتأثیر تاریخنگاران و تحلیلگران دوره رنسانس و عصر روشنگری شکل گرفته که طبعاً کمی مبالغهآمیز و بعضاً نادرست است. واقعیت این است که بسیاری از دستاوردهای قرون اخیر بر روی ستونهایی قرار دارد که در قرون وسطی خواسته یا ناخواسته پیریزی شده است.
قرون وسطی را میتوان به دو نیمه تقسیم کرد: نیمه اول (بین سالهای 500 تا 1000) که بیشتر با آشفتگیهای ناشی از سقوط امپراتوری روم (بخش غربی) نشانهگذاری میشود. در محدوده این امپراتوری عموماً برای نامگذاری ساکنین مناطق بالاتر از رود دانوب و راین عنوان عمومی «بربر» به کار میرفت. این عنوان البته زیاد هم غیرمنصفانه نبود! اما قابل تأمل است که نهایتاً همین بربرها موجبات سقوط روم را فراهم آوردند و در نیمه اول قرون وسطی انواع و اقسام آنها موفق شدند روی قلب امپراتوری سابق (رم شهر بیدفاع) یادگاریهای عمیقی رسم کنند. خشونت، جنگ، از دست رفتن ثبات و طبعاً از دست رفتن برخی دستاوردهای ناشی از ثبات، از شاخصههای این نیمه است.
در نیمه دوم (بین سالهای 1000 تا 1500) آرامآرام نظم سیاسی اجتماعی جدیدی شروع به شکلگیری میکند. فعالیت کلیسا به عنوان یکی از نهادهای بازمانده از دوره قبل، در جهت تبلیغ و اشاعه مسیحیت در نقاط عقبماندهتر و باصطلاح بربرنشینِ اروپا (نظیر آلمان و فرانسه و انگلستانِ کنونی) به بار مینشیند. مبلغان مسیحی به عنوان افراد باسواد (و گاه تنها افراد باسواد!) وارد دمودستگاه قدرتهای محلی و منطقهای میشوند و نوعی ارتباط نظاممند شکل میگیرد. فئودالیسم که در واقع واکنشی به نابسامانیهای پس از سقوط امپراتوری روم است شکل گرفته و در همین دوران به اوج میرسد. اگر در سیستم قبلی امپراتور و سنا و ایالت و شهر نقش اساسی داشتند در این دوره یک نظام مبتنی بر قرارداد و قولوقرار دوطرفه گسترش مییابد؛ همانند سیستم عصبی در نوزاد که به مرور در تمام بدن گسترش و تکامل پیدا میکند. در واقع در پایان این فرایند تکاملی است که مفهوم «ملت» شکل میگیرد. ریشههای مفاهیم یا نهادهایی چون حکومت انتخابی، سرمایهداری، دانشگاه، علوم تجربی و... همه در همین دوره قرار دارد.
در ابتدای نیمه دوم قرون وسطی، اقتدار مرکزی در هیچیک از نقاط مختلف اروپا وجود نداشت اما در انتهای این دوره در انگلستان، فرانسه و اسپانیا دولتهای مرکزی نیرومندی به وجود آمده بود. البته این فرایندی جبری نبود چرا که مثلاً مناطقی مانند آلمان و ایتالیای کنونی که در ابتدای این نیمه، اقتدار مرکزی بیشتری داشتند (تحت عنوان امپراتوری مقدس روم... با امپراتوری روم اشتباه نشود) در انتها از چنین خصوصیتی برخوردار نبودند. شارلمانی نخستین امپراتور مقدس روم است که در سال 800 میلادی قسمتهای وسیعی از اروپا را زیر پرچم خود داشت اما به مرور این عنوان و البته قلمروش آب رفت. ژرمنها که هنوز از بربریت خود خیلی فاصله نگرفته بودند این عنوان را بر روی پادشاه خود گذاشتند؛ پادشاهانی که توسط زمینداران بزرگ آن قلمرو انتخاب میشد، قلمروی که تمام نواحی ژرمننشین در آلمان کنونی و شمال ایتالیا را شامل میشد. رابطه این امپراتوری و کلیسا رابطهای جالب و خواندنی است و اتفاقاً داستان بائودولینو در همین زمان-مکان میگذرد (اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم) و بازتاب خوبی از این روابط را انعکاس میدهد. هرگاه امپراتورها قدرت بالایی داشتند هوس بر عهده گرفتن جایگاه پادشاه-روحانی در وجودشان غلیان میکرد (جایگاهی که در روم شرقی مورد مشابه آن تقریباً وجود داشت) و دوست داشتند که در تمامی حوزهها ولایت مطلقه را داشته باشند. کلیسا هم البته حربه تکفیر را در دست داشت و از آن استفاده هم میکرد و در دورههایی که پاپ قدرت لازم را داشت با همین حربه کاری میکرد که امپراتور روی زانو برای دستبوسی شرفیاب شود.
در نیمه اول قرون وسطی دستگاه پاپی ضعیف بود و نامزدهای مورد نظر گاه با رشوه و توطئه به این مقام دست مییافتند و به همین سبب امپراتوران و پادشاهان دستِ بالا را داشتند و گاه در انتخاب پاپ مستقیماً دخالت میکردند و همواره انتخاب اسقفها در حوزههای تحت کنترل را خودشان انجام میدادند. پاپ گریگوری هفتم کسی بود که برای اصلاح این نظام فاسد دست بالا زد و ابتدا انتخاب پاپ را در اختیار شورایی از کاردینالها قرار داد و سپس انتخاب مقامات مختلف روحانی را در انحصار سلسلهمراتب کلیسا قرار داد. این امر البته به راحتی میسر نشد و مناقشات بسیاری را ایجاد کرد. یکی از امپراتورهایی که در این زمینه اوج و فرودهای بسیاری را تجربه کرد فردریک اول ملقب به بارباروسا (ریش قرمز) بود. داستان بائودولینو ارتباط بسیار تنگاتنگی با ایشان دارد.
مناقشات فوق سبب میشد که اقتدار مرکزی امپراتوری سست شود و این امر اجازه میداد که تحرکات گریز از مرکزی در نقاط مختلف قلمرو شکل بگیرد: شکلگیری شهرهای جدید و اتحاد آنها با یکدیگر در مقابله با امپراتور. جنگهای فردریک با این شهرها و اتحادیه لومبارد در شمال ایتالیا تقریباً در بخش اعظم دوران حکومت او تداوم داشت و باعث تضعیف او شد. او نهایتاً مجبور به سازش شد و در نتیجه آن شهرها به صورت دولتهای خودگردان جداگانه به رسمیت شناخته شدند؛ موضوعی که سبب شد ایتالیا تا قرن نوزدهم به ملتی واحد بدل نشود. در آلمان هم بهگونهای دیگر چنین سرنوشتی رقم خود: امپراتور برای تأمین مالی لشگرکشیهای خود مجبور شد از بسیاری از حقوق خود در مقابل پرنسهای آلمانی (زمینداران بزرگ) صرفنظر کند و عملاً اقتدارش را از دست داد.
موضوع مهم دیگری که در نیمه دوم قرون وسطی رخ داد و بسیار در روند تکاملی این منطقه از دنیا و بلکه کل دنیا تأثیرگذار بود جنگهای صلیبی است. امپراتوران روم شرقی (بیزانس) که خطر نیروهای تازه شکل گرفته از مسلمانان (در این مقطع سلجوقیان هستند که در آسیای صغیر گسترش مییابند) را از نزدیک حس میکردند تلاش کردند تا اختلافات بنیادین خود را با کلیسای کاتولیک و بخش عقبمانده و وحشی اروپا کنار بگذارند و تحت عنوان جنگ مقدس و آزاد کردن مقبره مسیح از این نیروها استفاده کنند. این ریسک بسیار بزرگی بود هرچند که در جنگ اول موفقیتهایی را کسب کردند اما این کش و واکش تا جنگ نهم ادامه یافت که هیچکدام توفیق آنچنانی نداشت اما انقراض امپراتوری روم شرقی را کلید زد. جنگ سوم صلیبی در زمان فردریک بارباروسا شکل گرفت و بخشی از داستان هم در این دوران جریان دارد.
اما چرا امپراتوری روم شرقی از این طریق دچار ضعف شد؟ نیروهایی که برای جنگ چهارم به سمت اورشلیم عازم بودند سرِ راهشان ابزاری شدند در جهت جنگ قدرت در قسطنطنیه! و لاتینیها (اهالی روم شرقی، غربیان را اینچنین خطاب میکردند) کاری با این عروس شهرهای دنیا (در آن زمان) کردند که الان تکهپارههای باقیمانده از یادگارهای آن تمدن را باید در نقاط مختلف اروپا مشاهده کرد! این هم یکی از نقاط کلیدی داستان بائودولینو است و باصطلاح زمان حالِ روایت داستان در همین زمان سقوط قسطنطنیه در سال 1204 میلادی است.
...............................
پ ن 1: باقی موارد را هم بگذاریم برای مطلب اصلی!
پ ن 2: به گمانم باید چند تا کتاب نازک بخوانم که زمانبندی مطالب اینچنین دچار نابسامانی نشود!! مثلاً یک کار از اریک امانوئل اشمیت (گلهای معرفت)، تدفین مادربزرگ (مارکز) و مأمور ما در هاوانا (گراهام گرین)... برنامههای بعدی خواهند بود.
ممنون میله
توضیح خوبی در مورد قرون وسطی دادی
من همیشه فکر میکردم از بین کشورهای مختلف اروپا آلمانها بربر هستند. اصلا فکر نمیکردم انگلیس و فرانسه هم باشند.
راستی با این دسته بندی ، وایکینگها -مردمان شمال - هم بربر بودندیا مرز بربریت فقط تا محدوده مردمان شمال بوده؟
سلام

ممنون از لطف شما
همانطور که در مطلب تصریح کردم این نامگذاری توسط افراد داخل محدوده امپراتوری به اقوام مذکور اطلاق میشد که طبیعتاً با توجه به سبک زندگی آنها که قبایلی کوچ نشین و جنگجو با سلسلهمراتب و ساختارهایی سادهتر، پوششهای بدویتر، مطلقاً فاقد خط و سواد، و پارامترهایی از این دست چنین نامگذاری صورت میپذیرفت. کل مناطقی که اشاره کردید در نگاه رومیها محل سکونت اقوام و قبایل بدوی و باصطلاح بربر بود. وایکینگها نیز به همین ترتیب.
وقتی هونها به مناطق محل سکونت اقوام مختلف ژرمن (مثلاً گوتها) حمله بردند این اقوام مجبور شدند به سمت جنوب کوچ کنند و وارد مرزهای امپراتوری روم شوند که دقیقاً در آن زمان در دوران احتضار خود بود... سقوط روم غربی بی شباهت به سقوط ساسانیان نیست.
بگذریم. در نیمه اول قرون وسطی حتی گذر وایکینگها نیز به قلب امپراتوری افتاد
یک حُسن این گذرها این بود که این اقوام در ارتباط با رومیها کمی ارتقای فرهنگی پیدا کردند و به سمت شهرنشینی و... حرکت کردند.
سلااام

عع این فردریکه تو عکساست!!
من کتابو خیلی وقته تموم کردم و فکر میکردم این پست دیگه مربوط به بائودولینو باشه
ازین موقعیت استفاده میکنم و کتاب اسلحه میکروب فولاد رو میخونم ریزریز
مطلب بسیار خوب و بدردبخوریه ممنون از شما
یعنی من بعد از تموم شدن کتاب درباره ی اون سالها و جنگهای صلیبی مطالعه کردم که کاش قبل از خواندن کتاب اینکارو کرده بودم
کتاب رو که خیلی دوست داشتم و خیلی مشتاق مطلب اصلی ام
کتابهای بعدی اینها هستن؟
اشکال نداشت خب کتاب نازک نمیخوندید همون خاطرات خوش شانسیهاتونو میگفتید استفاده میکردیم
سلام

بله خود فردریک است. با ریش قرمز!
من خیلی طول دادم تا تمام کنم. واقعاً باید یک فکری به حال خودم بکنم. اینطوری نمیشود
از فرصتها خوب استفاده کنید. آن کتاب هم کتاب خوبی است.
البته قبل از خواندن کتاب یک کلیاتی از آن دوران بدانید بد نیست اما ندانستن آن هم مانع از لذت بردن از کتاب نمیشود. به نظر من دانستن بیشتر در آن مقاطعی که داستان کمی به سمت فضاهای سورئال میل میکند یاری دهنده است که دچار فرسایش نشویم. حالا در مطلب خواهم نوشت که آن بخشها با قدرت هرچه تمامتر نوع نگرش باسوادان آن روزگار به جهان را نشان میدهد. برای من که خیلی جذاب بود. در کل.
داستان-خاطره نوشتن هم چیز خوبی است اما کتاب خواندن چیز خوبتری است
کارهای اکو همگی در خور توجه اند و در میانشان بائو دولینو یکی از جالب ترین هاست.
انتشارات ققنوس یک مجموعه کتاب های تاریخ جهان دارد که شاید حجم کم و ظاهر رنگارنگشان باعث شده چندان جدی گرفته نشوند. در میان این مجموعه حداقل چهار جلد با موضوعات بیزانس، جنگ های صلیبی، فئودالیسم و قرون وسطی هست که به مقطع زمانی بائودولینو می پردازد.
سلام
من که عاشق اکو هستم و به قول مولانا هرچه آن خسرو کند شیرین کند
درست زدید وسط خال
چند جلدی از آن مجموعه را برای فرزند میانی گرفتم و دقیقاً به خاطر همان ظاهر رنگارنگ تصورم این بود که برای ایشان مناسب است و اتفاقاً خیلی هم از آنها استقبال کرد اما بعدها با توجه به سوالاتی که در مورد برخی از کلمات و اصطلاحات داشت متوجه شدم که کتابها را خیلی سبکتر از واقع فرض کرده بودم! این شد که آنها را به فرزند ارشد انتقال دادیم و در این نقل و انتقال خودم بخشهایی از آن را خواندم و چیزهایی که از این دوره میدانم بیشتر از همین مجموعه است.
حالا که صحبتش شد برای دوستان دیگر لینک آنها را خواهم گذاشت که بدانند در مورد چه صحبت کردیم:
https://qoqnoos.ir/Fa/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86
سلام
در تاریخ یک لحظهی شعفآور خیلی معروف هست. لحظهی اورکا اورکا ( یافتم یافتم ) ارشمیدس در حمام. اکوی محبوب و نازنین من هم چنین لحظهی مشابهی از شعف آمیخته با حسرت دارد که در کتابخانه تجربهاش کرده است. وقتی با غرور و اعتماد به نفس داخل یک کتابخانهی بزرگ شده بود و فهمیده بود اووووه چقدر کتاب هست که هنوز نخوانده و احتمالااً نخواهد توانست بخواند. خودش با کتابهایش کاری کرده است که این لحظه تکثیر شده است. ولی حیف است هر چه با وسواس و هوش کم نظیرش نوشته، خوانده نشود.
سلام
واقعاً حیف است. به معنای واقعی کلمه حیف است.
حالا البته من دو سه دهم به خاطر فاصلهگذاری و عدم بروز شائبه مرید و مرادی از نمره کتاب کم خواهم کرد اما شما همان 5 را مد نظر داشته باشید
چشم انتظاریم...
سلام

پیشنهاد میکنم کتاب تاریخ زشتی و مجموعه مقالات اسطوره سوپرمن ترجمهی کیهان را بخوانید... اکوی خبرنگار و محقق شاهکار است... من متاسفانه از اکو رمانی نخواندهام برای شروع کدام را پیشنهاد میدهید؟
پیشنهاد خوبی است... اگر ترجمه خوبی داشته باشد که یک پیشنهاد عالی است.
من اگر بخواهم برای شروع رمانی از اکو پیشنهاد کنم دچار دردسر میشوم! من خودم سعی کردم به ترتیب نگارش آنها را بخوانم و تا حدودی هم این کار را کردم! نام گل سرخ یا «اینک نام گل» اولین رمان اوست و دومین کارش آونگ فوکو ... من برای شروع طبعاً موافق همان رمان اول او هستم. در مورد وجوب خواندن آونگ فوکو هم اینجا نوشتهام:
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1396/03/16/post-628/
در مطلب مقدمهواری که برای گورستان پراگ نوشتم همین حکم بالا را برای این کتاب هم نافذ دانستم. و حالا باز همان حکم را برای بائودولینو نیز قابل اطلاق میدانم.
به نظرم از همان رمان اول آغاز کنید و لذت ببرید.
سلام
فرزند میانی ؟
مبارکه حتما یه آخری اومده دومی شده میانی
سلام
اتفاقاً امروز روز مناسبی برای یادآوری این مناسبتهاست چون روز تولد هجده سالگی سروش (پسر ارشد) است. مسیحا و مهرسام هم دو پسر دیگرم هستند. 
چقدر خبرها دیر میرسد!! ایشان الان سه سال است که به مقام فرزند میانی ارتقا پیدا کرده است
ممنون
سلام
خدانگهدارشون باشه
به سلامتی
ممنون به همچنین
سلام میلهی گرامی
فعلا کار را با "آنک نام گل" شروع کردهام.
کتاب را تهیه کردم اما راستش دلم نیامد با این اثر بروم سراغ اکو، برای دوری از هر پیشذهنیتی مطلب را نخوانده میگذارم
سلام
ببخشید کمی در پاسخگویی تاخیر افتاد. این روزها درگیریهای متعدد ذهنی امان نمیدهد.
این مطلب فقط به زمان-مکان داستان اشاره دارد اما هرطور احساس بهتری دارید عمل کنید. همانا که اکو شما را به سرمنزل مقصود خواهد رسانید
کار را هم از هرکجا شروع کنید موفقیتآمیز خواهد بود
با درود خدمت شما دوست نادیدهء گرامی،
طبق وعدهای که قبلاً داده بودم، کتاب زیر را پیشنهاد میدهم:
کتاب: دن کاسمورو
نوشته: ماشادو دِ آسیس
مترجم: عبدالله کوثری
با سپاس از شما که فرهنگ کتابخوانی را پاس میدارید.
سلام دوست عزیز
ممنون از توصیه شما
از دِآسیس دو کتاب خواندهام و راضی بودهام. حتماً این کار هم راضی کننده خواهد بود. مخصوصاً با ترجمه جناب کوثری.
سلام مجدد
این لینکی که در پاسخ به کامنت مداد سیاه گذاشته اید درسته؟
سلام
کلمات فارسی وقتی داخل لینکی باشند این مشکلات پدید می آید. در سایت انتشارات ققنوس خواهید دید آن مجموعه کتاب ها را
سلام حسین آقا،
جالب بود!
لا به لای نوشته تون داشتم به هنر فکر می کردم که در این دگرگونی ها و تغییرات، چه اتفاقاتی براش افتاد.
سلام بر شما
اتفاقاً هنر هم بینصیب نماند.شاخصه هنر در این دوره هنر معماری است که رشد چشمگیری کرد. در عکسی که درست کردم نمایی از کلیسای شارتر در پاریس را گذاشتم که در این دوره (نیمه دوم) ساخته شد. تقریباً همزمان با کلیسای نوتردام ... هر دو از بناهای معروف آن دوره هستند و ساخت هر کدام هفتاد هشتاد سال طول کشید و هنر و دانش معماری را ارتقا دادند.
اشاره خوبی کردید. باید در مطلبم به این موضوع اشاره بیشتری میکردم.
داشتم یه مستندی میشنیدم درباره ی جنگ جهانی دوم، که داخلش اشاره ای کرد به حمله ی بارباروسا
که گوش من تیزتر شد با شنیدن این اسم
که آلمانها نام یکی از حملاتشون به شوروی رو بارباروسا میذارند که برگرفته از رشادت های فردریک پادشاه المانی زمان جنگ صلیبی سومه
این اشنایی خیلی بهم چسبید
سلام

این محاسن رو هم دارد
من از اکو هیچی نخوندم و اصلا هم نمیشناسم این نویسنده رو ولی هروقت بهش فکر میکنم که یک کتاب ازش بخونم بدجور حس مقاومت میاد سراغم دلیلش رو نمیدونم نسبت به بعضی نویسنده ها این حس عجیب رو دارم ولی تو لیستم نام من گل سرخ رو نوشتم تا بتونم به این حس بد غلبه کنم
سلام
با این توصیفی که گفتید بهتر است با همان نام گل سرخ آغاز کنید... حدس میزنم چرا این حس را دارید... اکو در حوزه غیر رمان به هر حال یک فیلسوف است و ممکن است یک موج منفی به صورت ناخودآگاه به شما رسیده باشد...
امیدوارم وقتی نام گل سرخ را می خوانید این حس شسته شود.
با اون قیمت زیاد نام من گل سرخ فکر کنم همچنان در مقابل اکو مقاومت کنم بهتره
میخواستم به دوستم که نا امید شده از این اوضاع و به مرگ فکر میکنه بگم تا زمانی که چند ماهی یکبار توان خرید کتاب داریم ماهم جز مرفهین بی دردیم ولی تصورات خودم موقع سفارش کتاب بهم ریخت
سلام مجدد
واقعاً کم کم ارزش کتابخانه های عمومی بیشتر خواهد شد. خیلی بیشتر از پیش!
باید عضو شد و مطالبه گری کرد