یک خانواده انگلیسی سنتی با نام خانوادگی هریتون را تصور کنید؛ مادری مقتدر که به تمام شئونات خانواده نظارت دارد و در امر تربیت تمام منسوبین به خانواده اهتمام ویژهای دارد تا بر نمای بیرونی خانواده کوچکترین خدشهای(به قول وزیر اسبق آموزش پرورش خطشهای) وارد نشود و همه چیز طبق روال استانداردهای خانواده در انگلستان (انگلستانِ سالهای ابتدایی قرن بیستم) پیش برود. حالا فرض کنید پسر ارشد خانواده بخواهد با کسی ازدواج کند که با معیارهای مادر نمیخواند! طبعاً مادر همه تلاشش را میکند تا این وصلت سر نگیرد و پس از سر گرفتن همه تلاشش را میکند تا عضو جدید خانواده خودش را مطابق معیارها تغییر دهد. این اتفاقات همگی قبل از شروع داستان رخ داده است و حتی پسر ارشد خانواده پیش از شروع روایت روی در نقاب خاک کشیده است و پس از مرگ او، این خانواده به هر ترتیبی، موفق شده است تا عروس خانواده (لیلیا) را در خانهای در نزدیکی خود اسکان دهد تا بتواند بر تربیت او و نوهی خانواده (ایرما) نظارت کافی داشته باشد.
داستان از جایی آغاز میشود که اعضای خانواده برای بدرقه لیلیا به ایستگاه راهآهن آمدهاند. قرار است لیلیا برای سفری یکساله به ایتالیا برود. خانواده از تدارک این سفر اهداف مختلفی دارد: اول اینکه با دور کردن لیلیا از انگلستان رابطه او با مرد جوانی به نام کینگکرافت گسسته و از لکهدار شدن اسم خانوادگی جلوگیری میشود. دوم اینکه با دور شدن لیلیا، تربیت ایرما به انحصار خانواده درمیآید. سوم اینکه در این مسافرت و در همراهی با یک دوشیزهی استاندارد (مطابق معیارهای خانواده) به نام کارولین ممکن است چیزهای مفیدی یاد بگیرد و رفتارش تصحیح شود. و در آخر با دیدن ایتالیا که نه فقط تفرجگاه که به منزلهی یک دانشگاه (به عقیده فیلیپ هریتون برادرشوهر لیلیا) محسوب میشود سطح فهم و شعورش بالا برود.
این مسافرت آغاز میشود اما جریانات مطابق اهداف از پیش تعیین شده پیش نمیرود و مشکلاتی اساسی رخ میدهد که همه هریتونها را تحت تأثیر خود قرار میدهد و...
*****
ادوارد مورگان فورستر (1879-1970) نویسنده انگلیسی است که عمده شهرتش به واسطه رمان گذری به هند و کارهایش در زمینه نقد ادبی است. نخستین اثر او همین کتاب است که در سال 1905 و در سن 26 سالگی منتشر شد. از میان 6 رمان و چند مجموعه داستان کوتاه او چهار اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور داشت: گذری به هند، هواردز اند، اتاقی با یک منظره و همین کتاب؛ که البته در ورژنهای اخیر این لیست، کتاب حاضر از لیست خارج شده است. از آثار معروف او در زمینه رمان و نقد ادبی کتاب «جنبههای رمان» است که مجموعهای از سخنرانیهای او پیرامون رمان در کالج ترینیتی کمبریج میباشد.
مشخصات کتاب من: ترجمه شیرین تعاونی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم 1380، تیراژ 2200 نسخه، 241 صفحه.
..................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (در سایت گودریدز 3.62 و در سایت آمازون 3.8 )
پ ن 2: کتابهای بعدی لولیتا (ناباکف) و بل آمی (گیدو مو پاسان) خواهد بود.
خروج از سیطرهی فرهنگی جامعه
یکی از تمهای داستان نقد آداب و رسوم قراردادی و سنتهای اجتماعیِ سفت و سخت و رایج در میان خانوادههای انگلیسی است و این موضوع با آسانگیری و خوشباشیِ ایتالیاییها مقایسه میشود. شخصیت اصلی داستان،فیلیپ هریتون، فردی تحصیلکرده است که موضوعات و مسائل مختلف را زیر ذرهبین منطق قرار میدهد و به قولی از عقل سلیم برخوردار است؛ او منتقد این آداب و رسوم و روحیات انگلیسی است و اتفاقاً ریشه برخی از عقاید او در این زمینه در سفر به ایتالیا شکل گرفته است. اما همین شخص وقتی در محل زندگی خود قرار میگیرد (ساوستونِ لندن) تحت تأثیر همان آداب و رسوم است. این قضیه در مورد کارولین ابوت هم صادق است. این شخصیتها وقتی از محدودهی اقتدار فرهنگی جامعه خارج میشوند گویی افکارشان شکوفا میگردد و گاه کارشان به طغیان میکشد:
من از بطالت، حماقت، اشرافیت، و خرده-ناخودخواهیهای آن حالم بهم میخورد... حس میکردم در ساوستون همهٔ عمر مردم مصروف گذشتههای حقیر در مورد چیزهایی میشود که پشیزی برایشان ارزش ندارد، مصروف این میشود که مردمی را از خود خشنود کنند که اصلاً دوستشان ندارند؛ حس میکردم هیچکس بلد نشده روراست و بیغلوغش باشد و –از آن هم بدتر- هیچکس یاد نگرفته چطور از زندگیاش استفاده کند.
جامعه و سنتهای دیرپایش به سادگی دچار تغییر و تحول نمیشوند. عاقبتِ طغیان هم همیشه خوشایند نیست؛ گاه طغیانگران در برابر فشار سنتها خُرد میشوند و گاه همچون جوجههایی که پرواز را فرا نگرفتهاند اسیر چاه یا طوفان میگردند. البته همین سرنوشت تلخ موجب میشود ریاکاری در جامعه غلیظ و غلیظتر گردد و آدمها اسرارآمیزتر از پیش شوند. اما مگر چه میزان وقت برای زندگی داریم که آن را چنین بگذرانیم!؟
هیچگاه یک عاشق را تهدید مکن!
فیلیپ در ماموریت اول خود و برای جلوگیری از ازدواج لیلیا با جوانک ایتالیایی (جینو) استدلالهایی میکند که بیشتر بر پایه تفاوتهای بین دو طرف است. در تحلیل او عشق غایب است اما پیشبینی او از اینکه عادتهای اجتماعی متفاوتِ طرفین خیلی زود آنها را به یکنواختی پیشین که از آن فراری شدهاند بازمیگرداند درست درمیآید. اینطور به نظر میرسد که گویا او به مقوله عشق اهمیتی نمیدهد یا آن را به سخره میگیرد اما وقتی فیلیپ در ماموریت دوم با عقاید واقعی کارولین روبرو میشود (کارولین هم از سیطره محیط اجتماعی خارج شده است و خودِ واقعیاش را نمایان کرده است) احساس میکند که عاشق او شده است:
فیلیپ با سیر و سلوک معنوی به منزلگاه عشق رسیده بود: نخستین بار شیفتهٔ طرز فکر، اصالت، و خوبیهای وی شده بود و اکنون این خصوصیات را در یکایک حرکات، و تمامی جزئیات پیکرش بازمییافت. زیباییهای ظاهری مادموازل ابوت- از قبیل گیسوان مواج، صدای گوشنواز، و پیکر خوشتراش- آخر از همه توجه او را به خود جلب کرده بودند...
نویسنده البته کاری میکند که فیلیپ تاوان آن به سخره گرفتن را بدهد! به نظرم اگر این کار را نمیکرد داستان از دست میرفت.
جایی که فرشتگان از رفتن به آن میهراسند
سوالی که تا انتها به دنبال جواب آن بودم این بود که «آنسوی حریم فرشتگان» به چه چیزی اشاره دارد؟ البته جواب مستقیمی از متن کتاب دریافت نکردم (البته جواب مستقیمی اگر بود فاتحه داستان خوانده میشد!) لذا کار پسندیده مجاهدت در این زمینه است. در صحنهای از داستان فیلیپ به کارولین نگاه میکند که همچون تابلوهای نقاشی سر جینو را بر سینه خود گذاشته و او را تسلا میدهد و چنین افکاری از ذهنش عبور میکند:
سراسر آن روز مادموازل ابوت بچشم فیلیپ همچون الههای جلوه کرده بود... دیدگان وی باز و از عطوفتی نامتناهی و ابهتی شکوهمند سرشار بودند، تو گویی مرزهای اندوه و حرمان را تمیز میدادند و در فراسوی آن پهنههایی بس باور ناکردنی میدیدند...
فیلیپ در یکی از فرازهای پایانی مجدداً چنین به توصیف کارولین میپردازد:
این زن در هر موقعیتی یک الهه بود. هیچ عشقی نمیتوانست وی را خوار و خفیف کند: وی فراسوی خواری و خفت قرار داشت.
قاعدتاً نقطهی مقابل موقعیت فرشتگان، موقعیت انسانی است؛ جایی که خوبی و بدی، کار درست و خطا، غم و شادی و... حضور دارد. طبعاً موقعیت فرشتهوار نسبت به موقعیت انسانی برتری ندارد اما در افواه عامه آنجا جایی برتر، عاری از گناه و اشتباه و بطور خلاصه جای فوقالعادهایست! در هر صورت برای من خیلی مفهوم نیست آنسوی حریم فرشتگان دقیقاً کجاست!
وقتی به نام انگلیسی کتاب مراجعه کردم اوضاع کمی متفاوت شد. عنوان اصلی کتاب چنین است: where angels fear to tread
یعنی جایی که فرشتگان از رفتن به آن هراس دارند. با عنایت به داستان شاید بتوان گفت آنجا جایی است که مقوله عشق مطرح میشود. به احتمال زیاد! اما وقتی متوجه شدم که این عنوان از شعری از الکساندر پوپ گرفته شده است به قول معروف مشکل چندتا شد... چرا که جمله یا بیت کامل پوپ چنین است:
For fools rush in where angels fear to tread
در این صورت حکم عشق و عاشقی چه میشود؟! در کل مجاهدت من به جایی نرسید. امیدوارم دوستانی که قبلاً کتاب را خواندهاند یا بعدها کتاب را خواهند خواند و گذرشان به این صفحه میافتد نظر خود را در این رابطه بنویسند.
ویکی گفتاورد
تاریخ و تجربه به ما میآموزند که هیچ رابطه انسانیِ پایداری وجود نداشته و اینگونه مناسبات به اندازه مردمی که آنها را برقرار کردهاند ناپایدار بودهاند. و اگر بخواهند که دوام کند (طرفین) باید مانند بندبازان مدام در نوسان باشند. اگر پایدار باشد دیگر یک رابطه انسانی نیست بلکه یک عادت اجتماعی است که تکیه بر محتوای آن از عشق به وصلت منتقل شده است.
به یادداشت خودم رجوع کردم . آنجا چیزی نبود که دلیل اسم گذاری داستان را به یادم بیاورد. دنیا را چه دیدی شاید کتاب را یک بار دیگر خواندم و این بار یادم خواهد بود که دنبال معنی اسمش بگردم.
با توجه به شناختی که از فورستر دارم از میان دو گزینه ای که مطرح کرده ای عشق را بعید می دانم که مورد نظرش بوده باشد چرا دنیای او بیش و پیش از هرچیز دنیای آدم های تنهاست.
سلام بر مداد گرامی
اگر گذرتان دوباره افتاد . به نتیجه رسیدید این صفحه را فراموش نکنید
من هم به نظرم میرسد با توجه به آن جمله از شعر الکساندر پوپ قاعدتاً عشق هم اگر مد نظر بوده است با یک تعریض همراه است. فیلیپ احساس میکند چراغی روشن میشود و نور و گرمایی از خود ساطع میکند اما...
راستش ابراز علاقه کارولین به جینو برای من عجیب بود هرچند فکر میکنم برای فیلیپ به اندازه من عجیب نبود
این نویسنده را به خاطر هواردز اند می شناسم، البته به خاطر فیلمی که از آن ساخته شده و آن سال فیلم مطرحی بود.
نکته ای که طبعاً برایم جالب بود تغییر اسم کتاب در ترجمه و اشاره نکردن مترجم به این موضوع بود ... چنانکه قبلاً هم چند بار در اینجا گفته ام، به نظرم تغییر اسم اشکال ندارد، به شرط این که فلسفه اش را برای خواننده بگوییم، مخصوصا در چنین کتابی که اساسا در متن هم اشاره ای به اسم نشده است، البته چون کتاب مال قبل از سال 80 است شاید بشود با اغماض به قضیه نگاه کرد. می دانی که همیشه معتقد بوده ام رسالت مترجم کمی بیشتر از ترجمۀ صرف است!
آن قسمت ویکی کوتس هم خیلی جالب بود
...................
ضمناً چیزی به پایان لولیتا نمانده است، مدیر وبلاگ، آن هم خیلی جالب است ... منتظر تحلیلش هستم (آیکون تنبلِ بی حال!)
سلام
یعنی مواردی که اگر بخواهیم عیناً همان عنوان اصلی را به کار ببریم خواننده به کل از مرحله پرت بشود! این اگر هم از همان اگر و مگر هایی است که در قانون اساسی ما آمده است و نقش فاتحهخوان برای اصول را بازی کرده است! از این که بگذریم اما توضیح و تبیین علل تغییر دادن توسط مترجم یا ناشر از واجبات است و در این هیچ بحثی نیست و با شما موافقم.
اتفاقاً بر اساس این داستان هم فیلمی ساخته شده است و هنرپیشههای مطرحی همچون هلن میرن در آن حضور داشتهاند...
در مورد تغییر عنوان در موارد بسیار بسیار خاص با آن موافقم
آن قسمت ویکی گفتاورد بسیار اساسی است.
.................
من هم تا یکی دو روز دیگر کتاب را تمام خواهم کرد.
دراین که دنیای این نویسنده بیشتردرمورد دنیای آدم های تنهاست تا عشق با نظر مداد سیاه موافقم.
سریال سرگذشت ندیمه که ظاهرا دو فصل هست را پیدا کردم و می خواهم ببینم. کتابش را که نخواندم. لااقل فیلمش را ببینم. بعضی فیلم های اقتباسی ازخود کتاب ها هم بهتر می شوند. البته بعضی هایشان فقط.
امیدوارم این یکی هم همین طور باشد.
بازهم ممنون بابت معرفی
سلام
من هم با ایشان موافقم اما این گزار مشکل من در مورد عنوان کتاب را حل نمیکند.
بهبه... امیدوارم لذت کافی و وافی از سریال ببرید
جدیداً دارم به این عقیده گرایش پیدا میکنم که مقایسه فیلم و کتاب از اساس خطاست
سلامت باشید
سلام میله وقتت بخیر
این هفته یک فورستر دیگه هم اومده بود ایتالیا اتفاقا! منتها این یکی اسمش دیوید بود و اومده بود برای کالیبراسیون یکی از دستگاه های من برای اندازه گیری :
micro hardness of rubber
نکنه از نواده های همین فورستره؟!
سلام
بین این همه کالیبراسیونیست! دقیقاً در همین زمان یکی بیاید به ایتالیا که فورستر باشد... دیگه خود دانید
دفعه بعد که آمد ازشون بپرسید شما با فورستر فوتبالیست نسبت دارید یا فورستر نویسنده
یک جور تست روانشناسی هم هست!
وقت شما هم به خیر
به نظرم این نشانهایست که شما را به خواندن این کتاب سوق خواهد داد
حالا اینکه دستگاه مورد نظر احتمالا سختی واشر و اورینگ و امثالهم را اندازه میگیرد به کنار
راستی نگاه کردم ببینم این کتاب به ایتالیایی ترجمه شده یا نه، دیدم عنوانش اینست: جایی که فرشتگان جرات پا گذاشتن در آن را ندارند.
باید خواند و دید کجاست که اینطور فرشته های خوب و ترسو را مرعوب می کند!
اینرا گفتم و یاد یک دیالوگ از یک فیلم متوسط ایتالیایی افتادم که اسمش یادم نیست. دختری که می خواست به هر قیمتی وارد دنیای نمایش تلویزیون بشود در یک آزمون انتخاب می گوید: من دختر خوبی نیستم، دخترهای خوب می روند بهشت ولی من دلم می خواهد همه جا بروم!
پیش خودم گفتم دم نویسنده این جمله گرم والله!
بله این عنوان اصلی است. و دقیقاً این سوالی است که برای من هم پیش آمد و در ادامه مطلب در موردش نوشتم... دیگر واجب شد که کتاب را بخوانید و از قراین مشخص است که برای خواندنش بیمیل هم نیستید.
آن دیالوگ را از عنوان یک کتاب برداشت کرده است: دخترهای خوب به بهشت میروند و دخترهای بد به همهجا میرسند... نویسندهاش اوته ارهارت است.
سلام
گویا این انگلیسی ها هم مثل ما ایرانیا زیادی درگیر این قضیه مادرشوهر و عروس و مادر زن هستند . حتی شنیدم دو نوع کاکتوس داریم که در انگلیس به نام های زیان مادرشوهر و صندلی مادرزن شناخته می شوند.
یک شباهت فرهنگی دیگه هم پیدا کردم .همون ضرب المثلی که درباب چاه وچاه کنه اینجا هم گویا اتفاق افتاده وآن هم قضیه جلوگیری از ازدواج لیلیا و جینوست.دودش گویا بد رفت تو چشم چاه کن ماجرا.
....
درباره نام کتاب با اینکه نخواندمش اولش فکر کردم همان برداشت اول خودت مبنی بر اینکه عشق حریم ممنوعه فرشتگانه درست باشه
اما وقتی فراز پایانی که آبی رنگ از زبان فیلیپ نوشتی رو خوندم بعدش باید بگم فکر کنم منظور نویسنده این نباشه.عجیبه.اونجا مقام عشق رو از فرشته پایین تر آورده و در کنار خواری و خفت قرارداده.
شاید خنده دار باشه اما شاید اگه بخوایم با یه نگاه طنز و با اکتفا به مطلبت ارتباط کتاب روبا عنوانی که در شعر آخری که آوردی پیدا کنیم به این نکته برسیم :
فیلیپ در این دوفرازی که آوردی همش داره کارولین رو مثل یک فرشته میبینه.فرشتگان که در عالم عشق جایی ندارند.پس در این صورت
For fools rush in where angels fear to tread
پس تکلیف حکم عشق و عاشقی چه می شود؟
سلام

... از روی طرح جسته و گریختهی من از میدان نمیتوان درست قضاوت کرد. در واقع آنجا که فیلیپ بحث خواری و خفت را مطرح میکند یک نکته دارد... فرض کن شما به دختری علاقمند شدهاید و با دیدن سلوک و رفتار و گفتار ایشان ، مدام در ذهنتان جایگاه ایشان بالا و بالاتر میرود... اما ناگهان متوجه میشوید ایشان عاشق مرد دیگری شده است مردی که از قضا شاید واجد خصوصیت خاصی نیست و شاید با معیارهای شما(و یا حتی خیلی از اهل فن!) این عشق واقعاً نامعقول و چیپ باشد، حالا با توجه به این انتخاب، شما چه قضاوتی در مورد این دختر میکنید؟ اینجا فیلیپ در چنین وضع و حالی میگوید که هیچ عشقی نمیتوانست وی را خوار و خفیف کند: وی فراسوی خواری و خفت قرار داشت. در واقع فیلیپ از آن رفتارهای بزرگمنشانهی انگلیسی را در این گفتارش بروز داده است
معمولاً اینجور مواقع میگویند خاک بر سرش با این انتخابش!
یا اگر بخواهند در چنین شرایط بحرانیای از گنجینه ضربالمثلهای فارسی بهره ببرند میگویند سیب سرخ نصیب دست چلاقه
چنانچه این کتاب منبع و مرجع قضاوت ما قرار گیرد میتوان چنین حکمی را داد
من که به شخصه کاکتوسی که به نام صندلی مادرزن معروف است را خیلی دوست دارم و واقعاً گیاه زیباییست. خارج از همه شوخیها
در مورد ضربالمثل فکر کنم مطلبی که من نوشتم شما را به اینجا کشاند... در واقع کسی جلوی ازدواج اون دو پرنده عاشق را نگرفت و آنها قبل از اینکه خبرش به خانواده برسد اقدامات مقتضی را به عمل آورده بودند ولذا وقتی فیلیپ به آنجا رسید کار از کار کاملاً گذشته بود!
در مورد نام کتاب هم به همین ترتیب... مجاهدت کردن بدون ورود به میدان جنگ امکانپذیر نیست
نکته ای رو یادم رفت .درباره کتابهای بعدی که در دست معرفی داری خواستم بگم لولیتا که به دست ما نمیرسه و بل آمی رو هم ندارم.االبته این روزها در حال خوندن مجموعه داستانی از موپاسان هستم.
خواستم بپرسم برات مقدوره چند تا از کتابهایی که قراره بخونی و هنوز شروع نکردی رو اعلام کنی تا ما نگاهی در کتابخونه بندازیم و در صورت موجود بودن وهمچنین وجود حال و عدم تناقض با قوانین شخصی ،در زمانی تقریبا نزدیک به شما بخونیمش؟
کاملاً مقدور است.
سعی میکنم همینجا برات بنویسم تا یکی دو ساعت دیگر
.....
کتابهای بعد از بعدی! با اندکی جابجایی اینها خواهند بود:
آسیاب کنار فلوس - جورج الیوت
جزء از کل - استیو تولتز
زندگی واقعی آلخاندرو مایتا - یوسا
هالیوود - بوکوفسکی
گور به گور - فاکنر
سلام
دوستان از مکالمات و مکاتبات
میله ودوستان لذت بردم
دمتان گرم
سلام
دم شما هم گرم
پس من کلا با این آنالیزم رسما مسکو رو گرفتم و خیلی پرت رفتم.ممنون بابت شفاف سازی. دیگه اینقدر زود قضاوت نمیکنم.

.......
بابت نام کتابها هم ممنون.اما گویا از این لحاظ شانس با من نبوده.چرا که هیچکدام از کتابها رو ندارم.
فقط از این لحاظ میشه امیدوار بود که از دوتاشون یعنی یوسا و فاکنر کتابهای دیگه ای دارم.
از بس تعریف جزء از کل رو تو فضای مجازی شنیدم که با اینکه میدونم کتاب خوبی باید باشه اما وقتی میینم میله میخواد بخونش احساس میکنم میله مثلا یه تصمیم عجیب گرفته.مثلا مثل اینکه انگار میله بخواد دختری که رهایش کردی یا من پیش از تو بخونه.
اتفاقا همین چند روز پیش باناشر تخفیف 30 درصدی داشت یه لحظه وسوسه شدم جز از کل رو بگیرم بجاش ابله رو گرفتم.
راستی منم دارم اینروزا مجموعه داستانی از دوموپاسان میخونم و این اولین کتابیه که ازش میخونم .چخوفیه این مرد برا خودش .
...........
کتابخانهای آن اطراف نیست؟ برخی از این موارد معمولاً در کتابخانهها یافت میشود.
قطعاً اختلاف سطح بین جزء از کل با مواردی که گفتی قابل توجه است. اما این کتاب حکایتی جالب دارد که میبایست زودتر بخوانمش! من این کتاب را در شرطبندی بردم
نتیجه اینکه باید ایمان داشته باشیم
......
تخفیف 30 درصدی تخفیف خوبی است گاهی اوقات 50 درصدی هم دارد.
چرا یک کتابخانه دارد که در سال ۵۲ تاسیس شده و چه کتابهایی داشت تا همین هف هشت سال پیش . یادم میاد وقتی برا کنکور میرفتم اونجا با بچه ها مثلا درس میخوندیم بکتابهای خفنی آنجا پیدا کرده بودم اما سراغشان نرفتم تا بعد دانشگاه که وقتی رفتم سراغ کتابداری که باهاش رفیق شده بودم گفت یه روز بخشنامه ای چیزی اومد که چند وانت از کتابهارو جمع کردند و بردند. کتابا یادم رفته اما یادمه سفر به انتهای شب و امثال همسایه ها رو هم که الان برام نایاب شده رو داشت یعنی.
حالا مدتهاست نرفتم امابه موقش میرم سراغ گوربه گور ببینم موجود هست یا نه.از بین این کتابهایی که قصد خواندن داری تنها به خواندن همین یکی علاقه دارم.
به نظرم کتابخانه را دریاب
حتی همین وضعیت فعلیاش هم مفید است