میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها – داگلاس آدامز

آرتور دنت شخصیت اصلی داستان یک آدم معمولی انگلیسی است که در یکی از مناطق حومه‌ای شهر لندن زندگی می‌کند. یک خانه معمولی دارد روی یک تپه و خارج از بافت... پنجشنبه روزی است و از قضا تازه ایشان روز گذشته، باخبر شده که خانه‌اش در طرح ساخت جاده کمربندی قرار گرفته است، به همین خاطر وقتی پنجشنبه صبح با بولدوزری که برای تخریب خانه‌اش آمده روبرو می‌شود شوکه می‌شود! هیچ راهی نیست چون قبلاً تصمیم این کار در شورا گرفته شده است و طرح‌ها از نُه ماه قبل در دفتر برنامه‌ریزی شورا در منظر ملاحظه‌ی عموم قرار گرفته بود و کسی معترض نشد... حالا گیریم در کشوی آخر یک کمد، در توالتِ از کارافتاده‌ای در زیرزمینِ آن دفتر قرار داده شده بود!

آرتور جلوی بولدوزر دراز می‌کشد تا مانع این کار شود و این کار را ادامه می‌دهد تا زمانی که بهترین دوستش فورد پریفکت که با او رفاقت پانزده ساله دارد به سراغش می‌آید. فورد حامل خبر شگفت‌آوری است که خراب شدن خانه‌ی آرتور پیش آن رقمی نیست! شاید معمولی‌ترین بخش خبر این باشد که فورد موجودی فضایی است؛ محقق و گزارشگری که برای به‌روزرسانی کتاب جامع راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها گذارش به زمین افتاده و اینجا گرفتار شده است. اما اگر بجنبند این گرفتاری قابل حل است و اگر نجنبند کلاً به فنا خواهند رفت چون تا دقایقی دیگر سیاره زمین از صحنه کهکشان محو خواهد شد...

*********

«اتواستاپ زدن» معادلی است که برای کلمه Hitchhiking در نظر گرفته شده و قبلاً در این پست اشاره‌ای به این کلمه شده است. احیاناً در فیلم‌ها و سریال‌های غربی دیده‌اید که برخی از مسافران کنار جاده می‌ایستند و انگشت شصت‌شان را به نحو خاصی تکان می‌دهند (مطابق طرح روی جلد بالا) و برخی هم آنها را سوار می‌کنند و تا یک مسیری می‌رسانند... اینها کسانی هستند که رایگان و کم‌هزینه سفر می‌کنند و Hitchhiker خوانده می‌شوند... برای این اتواستاپ‌زن‌ها معمولاً کتابهایی چاپ می‌شود که علاوه بر شرح مسیرهای کشور مورد نظر، هتل‌ها و رستوران‌های ارزان‌قیمت معرفی می‌شوند. داگلاس آدامز در جوانی اروپا را به همین نحو زیر پا گذاشت و به گفته خودش در یکی از شبهایی که زیر سقف آسمان قرار بود شب را به صبح برساند، به آسمان پُرستاره زل زده بود و یکی از همین کتاب‌های راهنما برای اتواستاپ‌زن‌ها هم کنار دستش بود؛ جرقه‌ی نوشتن کتاب راهنمایی برای اتواستاپ‌زن‌هایی که می‌خواهند به کهکشان سفر کنند در چنین حالتی به ذهنش خطور کرد! حدس می‌زنم آن شب در رستورانی که آن کتاب راهنما به عنوان ارزان‌قیمت معرفی کرده بود با او دولاپهنا حساب کرده بودند و پس از آن هم اثری از مکان اقامتی ارزان معرفی‌شده در کتاب، در موقعیت ذکر شده پیدا نکرده است!... در چنین موقعیت‌هایی است که حس طنز آدم بدجور غلیان می‌کند!

آدامز این کتاب را ابتدا در سال 1978 در قالب داستان‌های کوتاه دنباله‌دار برای رادیو بی‌بی‌سی نوشت که به علت استقبال پرشور مخاطبین در سال 1979 به صورت یک رمان آن را منتشر کرد. آن سال در همه‌ی جهان یک شور عجیبی برپا بود، اما این کجا و آن کجا!! استقبال از این اثر به گونه‌ای بود که نویسنده تا سال 1992 چهار جلد دیگر از آن خلق و منتشر کرد. در واقع «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها» هم عنوان جلد اول و هم عنوان کل مجموعه پنج‌جلدی آن است. از این مجموعه استقبال زیادی شد (کتاب و فیلم و سریال و ...) به‌نحوی که پس از مرگ زودهنگام نویسنده در سال 2001 ایون کالفر نویسنده ایرلندی، بر اساس یادداشتهای منتشرنشده و برجامانده از آدامز، جلد ششم و آخر آن را نوشت و... این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد.

پیش‌درآمد و فصول ابتدایی کتاب، بدون شک از نگاه من یک اثر درخشان است... زبانِ طنزِ عالی، کنایه‌های معرکه، عمق و معناداری آنها، طرح داستانی کم‌نظیر... خلاصه اینکه فصول اولیه به تنهایی ارزش اثر را به حد اعلا می‌رساند، همانند موشکی که به فضا پرتاب می‌شود! در فصل‌های بعد گاهی از نظر من اُفت محسوسی رخ می‌دهد اما خوشبختانه منجر به سقوط این موشک نمی‌شود و در پایان، کتاب در مدار قابل قبولی قرار می‌گیرد. من این کتاب را دوست داشتم.

..........

مشخصات کتاب من؛ ترجمه آرش سرکوهی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، شمارگان 1000نسخه، 205 صفحه.

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.3 از 5 است. (در سایت گودریدز 4.2 از مجموع بیش از یک میلیون رأی!! به گمانم از این حیث یک رکورددار است... در سایت آمازون با نمره 4.5)

پ ن 2: اگر در کانال بی‌بی‌سی سریال "دکتر هو" را دیده باشید بدانید که فیلمنامه‌اش کار داگلاس آدامز است.

پ ن 3: ترجمه قبلی اثر با نام راهنمای مسافران مجانی کهکشان توسط آقای فرزاد فربد و انتشارات پنجره سال 1386 منتشر شده است.

پ ن 4: تاثیر این مجموعه در حوزه‌های مختلف جالب توجه است. تأثیر ابداعات مختلف نویسنده سالیان درازی پابرجاست و ادامه خواهد داشت. این لینک هم جالب بود: اینجا


موش‌ها یا آدم‌ها مسئله این است!!

جستجو برای یافتن معنای زندگی و پیدا کردن پاسخ برای سوالات، پیرامون چرایی هستی از آن جستجوهایی است که نمونه‌های داستانی زیادی از آن دیده‌ایم. اما اگر این کتاب را نخوانده‌اید طبعاً این گونه‌اش را ندیده‌اید!

ژانر علمی-‌تخیلی با مایه‌های طنز، پرداختن به موضوع پایان دنیا یا پایان کار زمین، روبات‌ها و سفینه‌ها، سفر در کهکشان‌ها و... همگی ممکن است در ذهن شما نمونه‌‌هایی را متبادر کند اما اگر این کتاب را نخوانده‌اید طبعاً این‌ گونه‌اش را ندیده‌اید!

فقط کافیست این موقعیت را تصور کنید که علت نابودی زمین قرار گرفتن آن در طرح بزرگراهی کهکشانی باشد! و سازندگان بزرگراه خیلی ریلکس آن را با تمام موجوداتش از صحنه گیتی حذف کنند. یک سیاره بی‌اهمیت در پهنه‌ی کهکشان‌ها! جالب است که بلافاصله بعد از این نابودی خبر برسد که با ساخت موتور جدید برای سفینه‌های فضایی دیگر نیازی به ساخت بزرگراه نیست! یا اینکه کل سیاره زمین یک مدل حل مسئله برای یکسری از موجودات (همان موش‌های آزمایشگاهی خودمان!!) بوده است تا پاسخی به همان سوالات اندیشه‌سوز ابتدایی پیدا کنند... فرایندی که چند میلیون سال زمان برده است تا به جواب برسد اما درست 5 دقیقه قبل از رسیدن به پاسخ به همان دلیلی که ذکر شد کل قضیه دود بشود!!

با چنین اثری سروکار داریم! برای آشنایی بیشتر با سبک نویسنده جملات ابتدایی رُمان را می‌آورم:

اون سر دنیا، توی یه بخشِ ملال‌آور و کشف‌نشده‌ی یکی از نواحی بی‌اهمیت و از‌مدافتاده بازوی غربی کهکشان، خورشید زرد و کوچکی می‌درخشه که هیچ‌کس براش تره هم خُرد نمی‌کنه. دور این خورشید و به فاصله‌ی نود و هشت میلیون مایلیِ اون، یه سیاره کوچک و بی‌اهمیت می‌چرخه. ساکنان این سیاره‌ی سبز و آبی‌رنگ، که جدشون به میمون‌ها می‌رسه، اون‌قدر عقب‌مونده‌اند که فکر می‌کنند با اختراع ساعت دیجیتال فیل هوا کردند.

مشکل این سیاره اینه، یا بهتر بگیم این بود، که اغلب ساکنانش بیشتر وقت‌ها ناراضی بودند و احساس خوشبختی نمی‌کردند. برای حل این مشکل طرح‌های متفاوتی مطرح و اجرا شدند که بهترین‌شون طرح مبادله و دست‌به‌دست شدن کاغذهای رنگی بود که چند‌تا عدد روشون چاپ شده‌ بود. این راه‌حل هم صدالبته بی‌فایده و بی‌اثر بود چون اگه درست نگاه کنیم کاغذهای کوچک و رنگارنگ هیچ مشکلی نداشتند. مشکل، مشکلِ خود ساکنان سیاره بود.

این‌جوری بود که مشکل همچنان سر جای خودش باقی موند. حال مردم خراب بود. حال بعضی‌ها حتا حسابی خراب بود به‌رغم این‌که ساعت دیجیتال هم داشتند.

خیلی‌ها کم‌کم به این نتیجه رسیدند که خطای اصلی همون پایین اومدن از درخت‌ها بوده. بعضی‌ها جلوتر رفته و می‌گفتند که اشتباهات پیش از این‌ها شروع شده و اقیانوس‌ها هیچ‌وقت نمی‌بایست ترک می‌شدند.

این وضعیت ملال‌آور همین‌طور ادامه یافت تا یه روزِ پنجشنبه، حدود دو هزار سال بعد از اون‌که یه مردی رو با میخ به تنه‌ی خشک یه درخت چسبوندند، اون هم فقط به این دلیل که گفته بود که اگه آدم‌ها یه‌بار هم که شده باهم مثلِ آدم رفتار کنند، دنیا خیلی باحال می‌شه.

این هم یک نمونه از تئوری تمدن‌ها در کهکشان:

تاریخ تکامل هر تمدن مهمی تو کهکشان از سه مرحله‌‌ی مشخص و مجزا می‌‌گذره: زنده موندن، دانش اندوختن و تکمیل کردن دانش. به این مراحل می‌‌گن مراحل «چه جوری، چرا و کجا». برای مثال مهم‌‌ترین سؤال مرحله‌‌ی اول اینه «چه جوری غذا پیدا کنیم که از گشنگی نمیریم؟» مهم‌‌ترین سؤال مرحله‌‌ی دوم، «چرا غذا می‌‌خوریم؟» و مهم‌‌ترین سؤال مرحله‌‌ی سوم، «خوشمزه‌‌ترین کباب رو از کجا می‌‌شه خرید؟»

نظرات 19 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 05:02 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام میله عزیز، وقتتون بخیر
خواندن این مطلب مرا یاد تابلوهای متعددی افتاد که در جاده های مختلف و همینطور در ورودی بزرگراه های دهاتم در استان های مختلف مبنی بر ممنوع بودن اتواستاپ دیده ام.
نمی دانم موضوع مربوط به خیلی سال پیش است یا اینکه در بریتانیای کبیر و کشورهای محل گذر نویسنده ممنوعیت اتواستاپ وجود نداشته و ندارد.
در هر صورت با این وضعیت داغون امنیت اینروزها ممنوعیت این امر بنظرم خیلی منطقی ست!

سلام شیرین گرامی
موقع وشتن مطلب تقریباً یقین داشتم که در حال حاضر این قضیه ور افتاده است ور افتادنی! الان با این اوضاع احوال نه پیاده به سواره اعتماد می کند و نه سواره به پیاده... گاهی بعد از وقوع حوادث تروریستی ما احساسی به بیانات احساسی رؤسای جمهور کشورهای غربی و غیرغربی درخصوص همبستگی بیشتر مردم بعد از وقوع این حوادث نگاه می‌کنیم و توی دلمان حرف آنها را تایید می‌کنیم اما واقعیت این است که اعتماد یکی از زیرساخت‌های تمدن است که با این حوادث به فنا می‌رود!
اتواستاپ‌زدن‌های ایشان مربوط به دهه هفتاد است...

مدادسیاه دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 03:08 ب.ظ

من رستوران آخر جهان که دنباله این داستان است را خوانده ام اما این یکی را بیشتر دوست داشتم.

سلام
شروعش واقعاً عالی بود... تناظر تخریب خانه آرتور و تخریب سیاره عالی بود... طبعاً حال و هوای اولیه اثر و کیفیت اتفاقات اولیه قابل تکرار نیست چون به هر حال روی زمین هستند! اما در ادامه با تغییر مکان به نظرم خود به خود کمی افت می‌کند ولی در کل دوستش داشتم.

مهرداد سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 08:35 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
به جلد و نام کتاب نمیخورد که همچین کتابی باشه که شما در پایان مطلبتون بخشیش رو آوردی .
کتاب جالبی باید باشه .
اگر گیرش آوردم میخونمش . اما حتما میرم سراغ ترجمه فرزاد فربد چون از سری ماجراهای هنک سگ گاوچرانش که با برادرزاده عزیز باهم خوردیمش بسیار لذت بردم.
این آرش سرکوهی هم این دومین اثریه که ازش میبینم که تکراری ترجمه میکنه .
کاش یکی بهش بگه دوست عزیز ترجمه نشده ها رو دریاب که فراوانند.

سلام
حتماً جالب است... اما قبل از انتخاب ترجمه بررسی بیشتری بکن! البته گمان نکنم ترجمه قدیمی‌تر در بازار باشد. چند پاراگراف را مقایسه کردم به نظرم کمی ترجمه جدیدتر بهتر باشد... باز هم خودت حتماً بررسی کن.
تکراری ترجمه کردن زیاد دست مترجم نیست. من بیشتر از همزمان ترجمه شدن پکر می‌شوم که آن یکی اصلاً دست مترجم نیست! البته این ترجمه کمی فاصله زمانی دارد و با توجه به نبود ترجمه قبلی در بازار به نظرم کار قابل قبولی است.

لادن چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 12:42 ب.ظ http://lahoot.blogfa.com

پ.ن.1 نشون میده که باید کتاب را خواند.

سلام
بیش از یک میلیون نفر نظر خودشان را با دادن نمره به این کتاب اعلام کرده‌اند و این یک عدد وحشتناک بالایی است... آن هم برای کتابی که سال 1979 چاپ شده است و طبعاً خیلی از خوانندگان در همان سالهای ابتدایی آن را خوانده‌اند و طبعاً آن زمان اینترتی نبود که بخواهند نمره بدهند و...

کامشین چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

میله جان نوشتن این نکته که من این کتاب را نخوانده ام به طرز شرم آوری تکراری شده تا از شرم آوری من در نخواندن ها کم کرده باشه!
اما همه اینها دلیل نمی شه نظر ندهم
اینکه یک کتاب علمی تخیلی بتوانه خودش را پس از چهل سال خواندنی نگه داره، یعنی واقعا توانسته خودش را در ژانرش به عنوان خواندنی ثبت کنه.
نویسندگی در این ژانر خیلی سخته. باید یک دست در علوم پایه داشته باشی و دست دیگر در مباحث نظریه های ادبی. پاهات هم باید روی زمین فلسفه باشه و گرنه متاع حاصل خریدنی نخواهد بود. چه کار سختی است آدامس بودن!

سلام کامشین
نسبت خوانده‌های ما به نخوانده‌های ما همیشه عددی نزدیک به صفر است! می‌دانی که سرعت افزایش عدد مخرج این کسر از سرعت عدد صورت آن همیشه بالاتر است بخصوص که تعداد زبان‌هایی که قادر به خواندن با آن باشی از یک بالاتر باشد! پس اگر از منظر عددی نگاه کنیم همه‌مون از یک قماشیم! و اصلاً وضعیت قابل افتخاری از این زاویه وجود ندارد... اما زاویه دیگری هم هست و آن کیفیت خواندن است. قرار نیست همه کتابهایی که ارزش خواندن را دارد بخوانیم (قرار نیست که حرف است! چون این قضیه نه ممکن است نه مطلوب) مهم نیست فعل بهتری است... مهم این است که چند کتابی را که فرصت خواندنش پدید می‌آید به درستی بخوانیم
از این مقدمه که بگذریم می‌رسیم به بند دوم... دقیقاً اینها دلیل نمی‌شود نظر ندهیم. نظر دادن مرتبه‌ایست دیگر که رسیدن به آن مرتبط با همان کیفیت خواندن است نه کمیت.
آدامسی که بعد از چهل سال هنوز قابل جویدن باشد آدامس معرکه‌ایست... می‌دانیم که در این چهل سال پهنه‌هایی درنوردیده شده که مزه هر آدامس علمی‌تخیلیِ پیش از آن را از بین برده است.
راز ماندگاری شاید همان جهت فلش باشد که به سمت انسان و فلسفه است نه صرفاً تخیل در باب ابداعات و شناخته‌ها و ناشناخته‌های دنیاهای دیگر.

کامشین چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 09:01 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

راستی فکر نمی کنی یک ارتباطی بین کهکشان های آدامس و کهکشان های مارشال مک لوهان وجود داشته باشه؟

هنوز چند ماهی از خواندن کتاب مستطاب آونگ فوکو نگذشته است و هنوز می‌توان گوشه چشمی به ارتباط دادن چیزهای مختلف به یکدیگر داشت البته نه توسط من بلکه توسط اهلش
یعنی اگر اهلش باشی بیشتر از "یک" ارتباط پیدا می‌کنی!
وقتی شخصیت‌های داستان در کهکشان قرار می‌گیرند فضا به گونه‌ایست که طبعاً آدم را به یاد دهکده جهانی می‌اندازد.
از طرف دیگر از منظر " کتاب و صنعت چاپ و رسانه" و "زبان" نیز می‌توان یک پل‌هایی زد.
هر دو به هرحال با امتداد دادن انسان، تصویری از آینده دنیا به دست دادند.
....
راستی بد نیست بدانی که طبعاً ارتباط زبانی بین یک انگلیسی و اهالی سیارات مختلف امکان‌پذیر نیست! برای رفع این مشکل یک ماهی کوچولوی خاصی بود که توی گوش‌شان می‌چپاندند و می‌توانستند ارتباط را برقرار کنند... Babelfish.... ترجمه آنلاین!

مجید مویدی پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام بر جناب مستطاب، میله
+ والا وننه گات عزیز، بلاییِ سر من آورده که حسابی خوره ی رمان های علمی تخیلی میشم و شده م.
البته خب این وسط جناب ایتالو کالوینو هم بی تاثیر نبوده(با مجموعه داستانِ "تی صفر").
این دومین رمانی(تو ژانر علمی تخیلی) هست که با معرفی تو به شدت ترغیب شدم به خوندنش. قبلیش "امپراطوری خورشید" از بالارد بود که خوشبختانه خریدمش و ... .
+ اگه عمری و فرصتی باشه می خونمش.
بر می گردم و دوباره می خونم مطلبت رو.
مثلِ همیشه، نظرِ خانم کامشین، برام جالبِ توجهه. به شدت موافقم که نوشتن رمان علمی خیلی سخته. مثلِ کارِ طنز. حالا تلفیق این دو تا که .. .بنا به معرفیت، این کار هر دو ویژگی رو داره.

سلام مجید خان عزیز
اول بابت تاخیر در جواب عذرخواهی میکنم.
مسافرت بودم و ....
وونه گات ، کالوینو... هوس هر دو الان به جونم افتاد
از بالارد قبل از امپراتوری خورشید کتاب منطقه مصیبت زده شهر رو معرفی کردم و خودم هنگام شروع امپراتوری در انتظار علمی تخیلی بودم اما خب اینگونه نبود... ولی به هر حال بسیار موثر و عمیق بود. مرحله خریدنش رو که پشت سر گذاشتی! حالا برای مرحله خواندنش یک یاایتالوی دیگر

سمره جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام

جالبه ماازبیرون خنده داریم
وخودمون خودمون روجدی گرفتیم

سلام
بعضی ها که خیلی جدی گرفتند و وظیفه خودشون میدونند که دیگران رو به زور هم که شده هدایت کنند!
واقعن اینایی که خودشون رو قطب عالم و افراد برگزیده تصور می کنند خنده دارند.

بندباز یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 01:16 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com

اون جملات اولیه رو که میخوندم با خودم فکر میکردم داره آدرس محله ی ما رو میده! بعدش که به مقصد رسیدم خنده م گرفت...کاش این مدل داستانها در واقعیت هم رخ میداد تا زندگی اینقدر سخت نشه ... راستی سلام.

سلام
بندباز عزیز قدر محل زندگیتان را بدانید
شاید با خواندن این مدل داستانها اتفاقات خاصی در ذهن ما رخ بدهد که از سختی زندگی بکاهد...
من که چنین قصد و نیتی دارم
سلام

zmb یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:03 ق.ظ

سلام
باید بگویم هوس کتاب علمی-تخیلی کرده ام...
سن و سالم که کمتر بود هرچه دم دستم می رسید در این باب می خواندم...آنهم سر کلاس های مدرسه، آنهم زیر میز!

سلام
سر کلاس و زیر میز... هی هی...آه... یادش به خیر
اگر هوس کردید این کتاب گزینه درخور توجهی است.
وقتی سن و سال من اونقدری که شما گفتید بود یک مجله ای بود به نام دانشمند ( گمانم هنوز هم باشد) که یک بخشی هم در این زمینه داشت... من خوره این بخش بودم... یک ویژه نامه هم مخصوص علمی تخیلی درآورد که معرکه بود.

سحر دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 06:28 ب.ظ

من نمی خونمش، حوصله ی علمی ـ تخیلی رو ندارم، البته زمانی خیلی آسیموف میخوندم، اما الان مثل کتاب های عشقی شده برام، مال همون دوره ی نوجوانی
قضیه اون لینک جالب چیه؟ همون که چرا نمیشه مرده ها رو تو فضل چال کرد؟
..................
من عاشق سوال مرحله سوم نظریه ی تمدن های کهکشان ام کلا بدون طی مراحل اولیه و ثانویه میرسم اونجا!!!!

سلام
شما سرتان شلوغ است طبعا برای این ژانر وقت ندارید.
اون لینک مربوط به جشن حوله در فضا بود! آخه جایی در داستان عنوان میشه حوله از پرکاربردترین و مفیدترین ابزارهای یک اتواستاپزن است و برای آن به طنز کاربردهای جالبی را ذکر میکند. به همین سبب سالروز نویسنده را به نام روز حوله گرامی میدارند...
این چنین تاثیراتی داشته است...
.......
لازم نیست خودتان مرحله اول و دوم را طی کنید بلکه شما در زمانه ای زندگی می کنید که وارد مرحله سوم شده است و طبعن ناخودآگاه به دنبال آن هستید که...

سحر دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 06:29 ب.ظ

منظور از فضل، فضاست البته!!!

البته

مهرداد پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 09:51 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

اینجور که معلومه سفر حسابی خوش می گذره که همچنان به خانه سری نزده ای.
خوش باش دمی که زندگانی اینست
سلامت باشید و شاد

سلام
سفر به پایان رسید اما از دیروز در خانه پنچر شده ام
ممنون رفیق

صادق شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 08:32 ب.ظ

سلام جناب میله
گاهی به وبلاگتون سر میزنم.یه پیشنهاد دارم:
بنویسید که چطور کتاب میخوانید،اصلا چطور باید کتاب خواند.یعنی کتاب خواندن به همین ساده گی ست؟که کتاب را باز کنی و بخوانی؟یعنی هیچ تکنیکی یا روشی برای لذت بردن بیشتر وجود ندارد؟اصلا به طور طبیعی آدم باید سالی چنتا کتاب بخواند؟چطور و چنتا بخواند و لذت ببرد و چیز یاد بگیرد.
من کتاب میخوانم،کم هم نمیخوانم ولی
گاهی فکر میکنم بقیه این کتابی که من خواندم را چطور میخوانن؟مثلا این رمان،یا این موضوع سیاسی،اجتماعی و یا اقتصادی،اونها چطور با کتاب ور میرن؟چیزی جایی یادداشت میکنن؟
ممنون

سلام دوست عزیز
در کامنتها گاهی که چنین سوالاتی پرسیده می‌شود جواب می‌دهم... احتمالاً منظور شما مطلبی مستقل و مجزاست که پیشنهاد خوبی است چون موجب می‌شود با همفکری دوستان و بازخوردهایی که می‌گیرم ایده‌های جدیدی بگیرم و یا اصلاح مسیری انجام بدهم. حتماً این کار را خواهم کرد.
اما عجالتاً :
زمان مطالعه یکی از مواردی است که مخاطبان با شنیدن روزی نیم‌ساعت الی یک ساعت تعجب می‌کنند. زمان مطالعه من عموماً منحصر است در زمان رفت و آمدم به محل کار... در مترو.
من از تکنیک یا روش خاصی بهره نمی‌برم اما هنگام خواندن کتاب مواردی که لازم می‌دانم را علامت می‌گذارم و گاهی به اختصار با مداد چیزهایی در حاشیه می‌نویسم (تلگرافی)... پس از اتمام کار این قسمت‌ها را دوباره می‌خوانم.... گاهی برای نوشتن مطلب لازم می‌دانم کل کتاب یا بخش‌های اعظم آن را دوباره‌خوانی کنم... بد نیست بدانید در اغلب موارد نمره‌ای که به کتاب می‌دهم در خوانش دوم افزایش می‌یابد و این نشان می‌دهد که در خوانش دوم من لذت بیشتری می‌برم. وقتی می‌توانم به قدر توان خودم به برخی ارتباطات و موضوعات و درونمایه‌های داستان پی ببرم لذت بیشتری می‌برم. لذا به گمانم بالا بردن تعداد کتاب‌هایی که می‌خوانیم به خودی خود موجب بالا رفتن لذت خواندن نمی‌شودبلکه دوباره‌خوانی و فکر کردن به داستانی که خوانده‌ایم میزان آن را بالا می‌برد.
قاعدتاً نمی‌توان برای همه عدد یکسانی را به عنوان هدف ممکن و مطلوب مشخص کرد. من برای خودم در بخش رمان تعدادی حدود 20 الی 30 کتاب در سال را مطلوب می‌دانم. البته حجم آن هم تاثیرگذار است!
ممنون

زهره دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 01:19 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

دوباره برگشتم به دنیای وبلاگ. میله برای من معیار استقامت در وبلاگ نویسی است
راستی برای اولین بار دلم می خواست آخر داستان رو لو می دادی و میگفتی بالاخره خونه چی شد
من از این دوستان بیگانه ام آرزوست.

سلام
استقامتم کمی تَرَک خورده است و گمانم حدود دو سه هفته و بلکه یک ماه است فرصت دنبال کردن مطالب دوستان را نداشته‌ام. کمی گیج شده‌ام. امیدوارم کم‌کم به شرایط عادی برگردم.
.........
خُب اگر دلت واقعاً خواست می‌توانی ادامه مطلب را هم بخوانی

محبوب دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 04:19 ب.ظ http://2zandarman.blog.ir/

و عموما این مسافرانی که مجانی سفر می کنند، یک گیتاری، کوله پشتی، سیگاری، شیشه قایم کرده ودکایی، تفنگی، نقشه یی، کتابی... چیزی همراه دارند، چیزی که آنها را ازدیگر مردمان متمایزمی کنند. اتفاقا این شخصیت ها و آدمها بسیارهم دوست داشتنی هستند. گاهی وقت ها خیلی دلم می خواهد دنیا را از دریچه دید آنها ببینم.....
سریال دکتر هو را دیده م. البته دو فصل ش را. خیلی تند و تیز به نظرم آمد. ریتم فوق العاده تندی هم داشت و انگلیسی را خیلی تند حرف می زدند که به گردشان نمی رسیدم. ازآن طرف هم، دیالوگ هایی که رد و بدل می شد پرازاصطلاحات پزشکی بود، که بیشتر گیجم می کرد. به همین دلیل بقیه فصل ها را ندیدم.
سلام
همه اینها را اول گفتم تا دست آخر بگویم. متاسفانه این یکی کتاب را هم نخوانده م. نمی دانم این یکی چندمین کتابی ست که ندارم و نخواندم. اما خوب می دانم که تعداد نخوانده ها، همین طور دارد زیاد و زیادتر می شود. : (

سلام
بله احتمالاً یک زمانی دوست داشتنی هم بوده‌اند... در عالم خیال که خودم را در قامت راننده‌ای تنها در جاده تصور می‌کنم می‌بینم سوار کردن یک آدم "سهل‌گیر" خالی از لطف نیست. سهل‌گیر و احتمالاً غیر غرغرو! چون هرجور که تصور می‌کنم این دو خصوصیت را حتماً داشته‌اند! اگر نداشتند با جیب خالی اقدام به مسافرت نمی‌کردند.
حالا آن وسایل همراهشان به کنار!
پسران من که خیلی علاقمند بودند به این سریال
زیاد در قید تعداد خوانده‌ها و نخوانده‌ها نباشید... گمانم همین اخیرا در پاسخ کامنت یکی از دوستان نوشتم که در کل که نگاه کنیم از لحاظ کمی همه به سمت صفر میل می‌کنیم... کیفیت اما داستانش متفاوت است.

رضا نقاش سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام و خسته نباشید به حسین آقای گل
کتابی که معرفی کردید رو من سال پیش به همراه کتاب دوم از این مجموعه که رستوران آخر جهان نام داشت مطالعه کردم. کتابهای خوبی بودن اما حیف که فعلا یک سالی هستش که کتابهای بعدی این مجموعه نیومدن. بیشتر کتاب رو به خاطر طنز موجود و بی خیال و بدون دغدغه بودن شخصیت هاش هستش که دوس دارم.
خیلی هم خوشحال شدم که کتاب رو معرفی کردید تا دیگران هم مطلع بشن و ازش لذت ببرن.

سلام آقا رضای عزیز
باید دید مترجم قسمت‌های قبل به سراغ آنها رفته است یا خیر... گمانم که باید این کار را بکند
رستوران آخر جهان را در برنامه خریدم خواهم گذاشت.
ممنون از شما

کامشین چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 05:54 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

میله جان چرا گیج شده ای؟

سلام کامشین عزیز
دست به دلم نگذار خواهر
البته من لبخند را فراموش نمی‌کنم
شاید در مورد بخش‌هایی از مشکلات این روزها بنویسم... البته مقصر خودمم که یهو دو تا هندوانه برداشتم و اطرافیان را به صرافت انداختم که هندوانه‌هایشان را جهت حمل به من بدهند

ایمان جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:24 ق.ظ

سلام دو جلدش رو خوندم کار جالبیه به نظرم خیلی تقلید از کورت ونه گات کرده و به هر حال روش تاثیر گذاشته،هرچند ونه گات کجا و آدامز کجا، اما کتاب بسیار مفرحیه با تخیل قوی (مگه چند نفر مثل ونه گات داریم!!!) ... به نظرم اواخر جلد دوم داستان شل و ول میشه... نظر شما در مورد جلدهای 3 و 4 و 5 چیه؟ خوندی؟ارزش خریدن و خوندن داره؟ به قدرت دو جلد اول هست؟

سلام دوست عزیز
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظر خودتان
من فقط همین کتاب را خواندم و هنوز به دومی نرسیده‌ام. به هر حال اولی و دومی جایگاه و معروفیت بیشتری دارند (حداقل اینجا). ولی وقتی بعد از مرگ آدامز جلد ششمی هم بر اساس یادداشتهای باقیمانده از او منتشر می‌شود نشان می‌دهد آنجا تا جلد پنجم حسابی مورد توجه بوده است.
بدبختانه من همین جلد اول را هم نتوانستم خوب حفظ کنم!! روی میز کارم مفقود شد!
یادم بماند رستوران آخر دنیا را به کتابخانه اضافه کنم.
ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد