دیگر آرامشی نیست چینوآچیبه
"اوبی اوکونکوو" جوانی نیجریایی و تحصیلکرده در نیمه قرن بیستم است... داستان از جایی آغاز میشود که اوبی در دادگاه حاضر شده است، دادگاهی که قرار است به جرم او مبنی بر گرفتن رشوه رسیدگی کند. جمعیت زیادی برای تماشا آمده اند. برخی از آنها برای حضور در دادگاه، به پزشک پول دادهاند تا گواهی پزشکی بگیرند تا احتمالاً مرخصی استعلاجی بگیرند! منشی دادگاه با تاخیر به دادگاه میرسد و بهانهاش خراب شدن ماشینش است و قاضی خسته از این بهانههای دایمی، دادرسی را شروع میکند. متهم خیلی خونسرد در جایگاهش قرار دارد و فقط زمانیکه قاضی هنگام بیان خلاصه پرونده میگوید:"نمیتوانم بفهمم چطور مرد جوانی با تحصیلات و آینده درخشان شما میتواند چنین کاری انجام دهد" تغییری در چهره او پدید میآید و اشک در چشمانش جمع میشود و دستمالی بیرون میآورد و همانگونه که معمولاً عرق از چهره پاک میکنند، صورتش را پاک میکند و سعی میکند لبخند بزند...
داستان درواقع برگشت به عقبی است تا بیان کند اوبی چگونه به این جایگاه رسیدهاست و موضوع وقتی برای خواننده جالب میشود که اوبی هنگام بازگشت از انگلستان (بعد از گرفتن لیسانس ادبیات) فردی است قانونگرا و بهشدت نسبت به فساد و رشوه حساس، نه حاضر است رشوه بدهد و نه رشوه میگیرد... هنگامیکه در انگلستان درس میخواند شعری در مورد کشورش نوشته است که در آن همهچیز زیباست، اما وقتی با آرمان خدمت به جامعه بازمیگردد, داستان چیز دیگریست!
او یک بیگانه است. تفاوت او با دیگران مشهود است و نویسنده در این جهت تلاش بهسزایی دارد. از اینجهت، اوبی کمی شبیه مورسوی کامو است، تنها و مغرور. نویسنده در جایی چنین میگوید (منبع ویکیکوتس): یک قلب مغرور از شکستهای معمولی جان سالم به در میبرد، از این رو که آن شکستها غرورش را جریحهدار نمیکنند. اما وقتی انسانی تنها شکست میخورد همه چیز سختتر و تلختر است.
*****
چینوآ آچهبه از معروفترین نویسندگان آفریقایی و ملقب به پدر ادبیات مدرن آفریقا است که قبلاً اینجا در مورد کتاب اولش "همهچیز فرومیپاشد" نوشتهام... کتابی که به 50 زبان ترجمه شد (و البته در ایران حداقل 5 بار ترجمه شده!!) و 10میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفت (و باز هم البته در ایران علیرغم 5بار ترجمه بهگمانم 5هزارتا هم به فروش نرفته باشد) و در لیست 1001کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند نیز قرار گرفت. شخصیت اصلی داستان "دیگر آرامشی نیست"، نوه شخصیت اصلی داستان اول نویسنده است. از این نویسنده کتاب "Arrow of God" نیز در لیست 1001 حضور دارد که هنوز ترجمه نشده است! بهنظر شما نباید به این بازار نشر و ترجمه خندید!؟ گریه چطور!؟ فارغ از گریه و خنده که احتمالاً هرکدام طرفدارانی دارد، نباید به این قضیه مشکوک شد!؟
مشخصات کتاب من؛ مترجم خانم گلریز صفویان، انتشارات سروش، چاپ دوم1388 ، قطع جیبی؛ 228 صفحه، 1500 تومان.
پ ن 1: نمره کتاب 3.8 از 5 میباشد.
فساد ؛ جبر محیط یا فروپاشی اجتماعی
نظر آقای گرین (رئیس سفیدپوست اوبی) این است که آفریقاییها بهسبب زندگی در بدآبوهواترین نقاط زمین، در معرض تمام امراض قابل تصور بودهاند ولذا به خاطر همین جبر محیطی همهشان فاسدند و تعلیم و تربیتی هم که برای آنها آوردهایم فایدهای ندارد! درواقع هدف استعمارگران غلبه بر این جبر محیطی و آوردن تمدن به این مناطق بود.
در داستان "همهچیز فرومیپاشد" از ورود سفیدپوستان و مسیحیت و نتایج نزدیک آن باخبر شدیم. نویسنده در آنجا با نگاهی از درون به "آفریقا" برخلاف نگاههای بیرونی (بهعنوان مثال کنراد در دلتاریکی) با بیان محصولات مختلف فرهنگی و سازمانهای رسمی و غیررسمی، زبان و... در ذیل داستان اثبات میکند که در این مناطق تمدن وجود داشته است و اتفاقاً با ورود استعمارگران، دچار فروپاشی گردید و چهبسا هنوز هم در برخی مناطق، بومیانی هستند که فارغ از همه این مسایل زندگی میکنند و خوب هم زندگی میکنند:
بومیان می دانند چطور زندگی کنند و لذت آنها از زندگی هنوز به وسیله کسانی که ادعا دارند به ملت های دیگر درس زندگی می دهند کشته نشده است.(ص76)
در این داستان به دو نسل بعد میرسیم و نتایج دورتر (واژگونگی و فروپاشی ارزشها)... نیجریه در آستانهی استقلال است... اما جامعه سرشار از فساد و اختلاف طبقاتی و جهل و خرافات و بههمریختگی است و اگر کسی بخواهد متفاوت از رویههای موجود عمل کند عرفهای مسقر دست و پای او را میبندد و چنان او را استحاله میکند که به قولی دست از دهن خبردار نمیشود!
در جامعه جدید، هنجارهای جدیدی قدرت گرفته است. مردم معتقدند اگر به مردی که در بالاست پول بدهی, وقتی نوبتت رسید که در بالا باشی, دیگران نیز به تو پول خواهند داد. این هنجارها در جامعه قدرتمندند, وقتی که اوبی رشوه را رد میکند و قضیه را برای اطرافیانش تعریف میکند همه با تعجب با او برخورد میکنند! مردم این گمان و انتظار و اعتقاد را دارند که او با توجه به موقعیت شغلیاش رشوههای خوبی میگیرد! و در واقع اگر جای این شخص باشند این رشوهها را میگیرند. آنها عمل اوبی در رد رشوه را درک نمیکنند و "این را راه زندگی نمیدانند"!! در ابتدا حقوق اوبی برای گذران زندگی کافی به نظر میآید اما هزینهها یک به یک از راه میرسد! برخی از این هزینهها ناشی از انتظارات خانواده است و برخی ناشی از انتظارات جامعه... برخی حوادث و اتفاقات (بیماری مادر, دزدیده شدن پول, مقررات مالیات و بیمه, بارداری ناخواسته و...) و کشتهشدن همه انگیزهها، همگی درکنار هم موجب شدند تا به لبه پرتگاه قبول کردن توجیهات اطرافیان بلغزد.
از طرف دیگر وقتی او متهم به رشوهگیری میشود و موضوع علنی میشود همه باز تعجب میکنند که چرا!!؟ و همانطور که در ابتدای مطلب نوشتم، رشوه میدهند که از زیر کار در بروند و بیایند در دادگاه حاضر شوند! مردمی که با رفتار و کردار و گفتارشان, خودشان و دیگران را به چاه فساد میاندازند و همیشه انگشت اتهامشان به سمت دیگران است. این وضعیت پایان خوشی را به ذهن بینندگان نخواهد آورد... وضع چنین جوامعی به تراژدی میماند: تراژدی واقعی هرگز حلوفصل نمی شود و ناامیدانه و برای همیشه ادامه مییابد (این جمله را اوبی در مورد یکی از داستانهای گراهام گرین میگوید)... خواننده ممکن است به همراه اوبی با دیدن برخی فسادها به این فکر فرو رود که واقعاً از کجا باید آغاز نمود!؟ آموزش!؟ حکومت!؟ دیکتاتور روشنفکر یا مصلح!؟ چه نوع دموکراسی میتواند در کنار این همه فساد و بیاطلاعی به وجود بیاید؟
برشها و برداشتهایی از داستان
1- نحوهی رفتن اوبی به انگلستان برای تحصیل بسیار جالب است. اوموفیاییها (ولایت اوبی که در همهچیز فرومیپاشد ذکر آن رفته است) اتحادیهای تشکیل دادهاند تا با گذاشتن درصدی از حقوقشان، هرسال یکی از جوانان بااستعدادشان را برای تحصیل به انگلستان بفرستند (نیجریه در آن زمان مستعمره انگلستان بوده است) این پول حکم یک وام را دارد و فرد تحصیلکرده پس از بازگشت و منصوب شدن به یک شغل ردهبالای دولتی، این پول را به صورت ماهانه به صندوق برمیگرداند. هدف این است که بدینترتیب قدرت و نفوذ اوموفیاییها افزایش پیدا کند. بههمینخاطر است که علیرغم اینکه اتحادیه دل خوشی از اوبی و خودسریهایش ندارد، تمام تلاشش را میکند تا از او دفاع کند و تنها پست بالای دولتی را برای ولایتشان حفظ کنند.
2- اسامی آفریقایی به اسامی سرخپوستی شباهت دارد. نام کامل اوبی "اوبیاجولو" به معنای "فکر آسایش یافت" است. در واقع او پسری است که بعد از تولد چهار خواهرش به دنیا آمده است و فکر پدرش از بابت تداوم نسلش آسایش یافته است! اسم دختری که قبل از اوبی به دنیا آمده "اِن وانی دین ما" به معنای "دختر نیز خوب است" میباشد.
3- مسیحیت در بخشی از منطقه پذیرفته شده است اما چیزی که مشهود است ادغام شدن خرافات مسیحی با خرافات قدیمی و به وجود آمدن یک ملغمه جدید است. پدر و مادر اوبی, فرزندشان را از اختلاط با مشرکین نهی میکنند اما به هیچ وجه حاضر نیستند نامزد موردنظر او را بپذیرند چون بر اساس اعتقادات پیشین، این دختر نجس و ممنوع الازدواج است! این سرنوشت همه ادیانی است که بدین صورت وارد یک منطقه جدید میشوند. این ادیان به هر روشی که پذیرفته شوند کمکم با برخی اعتقادات قبلی ممزوج میشوند و از برخی زوایا کاریکاتورگونه خواهند شد.
4- همانطور که در مطلب همهچیز فرومیپاشد بیان شد نویسنده با آوردن ضربالمثلهای مختلف در داستان نشان میدهد که زبان بومی از غنای لازم برخوردار است و... این چند نمونه برایم جالب بود:
مردی که در ساحل رود نیجر زندگی میکند نباید دستانش را با آب دهان بشوید.
برای لذایذ جهان عجله نداشته باش, مانند آن بز کوهی جوان که آنقدر رقصید که وقتی زمان رقص اصلی رسید سست شده بود.
5- اوبی وقتی به وطن بازمیگردد از بوی گند خیابانهای پایتخت متعجب میشود. کمی بعد متوجه میشود که مردم معتقدند که زیرگرفتن سگها خوششانسی میآورد و موجب میشود که دیگر با آدمها تصادف نکنند! به همین خاطر دیدن منظره سگهای له شده در خیابانها طبیعی و استشمام بوی گند همیشگی است.
6- مردان باید برای ازدواج, به خانواده عروس پول بدهند. برای جلوگیری از این کار ناپسند، قانونی تصویب شده است... اما نتیجه این شده است که قیمتها به صورت نجومی بالا رفته است!
7- مردم نیجریه به "دولت" میگویند "آنها"... و البته انتظار دارند که هرکاری را نیز انجام بدهد! این موضوع آشنا و تاسف باری است.
8- اطمینان مسیحیان اولیه به خود چنان بود که دیگران را «مردم پوچ» مینامیدند, و یا بعضی وقتها که میخواستند لطف کنند, آنها را مردم دنیا میخواندند. (ص87)
9- برخی کلمات بومی در متن داستان بدون ترجمه شدن آمده است و فقط به آوردن تلفظ انگلیسی آن در زیرنویس اکتفا شده است. شایسته است در اینگونه موارد تحقیقی انجام شود و اطلاعات لازم به خواننده ارائه شود. کلمات "اوری اودا" و "اوجاره" و... خواننده را یک لنگهپا نگاه میدارد. در دو نوبت هم بیان میشود که در لاگوس همهچیز دست سوریهایهاست (ص55) که کمی عجیب به نظر میرسد... جستجو کردم اما چیزی نیافتم (البته از این مهاجرین سوری هیچ بعید نیست!). یکی دو جا نیز گنگی ناشی از سانسور به نظرم رسید, مثلاً بعد از دیدن کلارا در ماشین وزیر, چگونه در چند صفحه بعد یهویی در ذهن اوبی حواشی نامزدیاش با کلارا مرور میشود؟ گویی این وسط چیزی حذف شده است. اشکالات سهوی در ترجمه البته گاهی پیش میآید همانند ص67 که پلیس از سیصد مایلی به کامیون ایست میدهد! به غیر از این موارد ترجمه، اشکالی ندارد.
10- رئیس از سفیدپوستانی است که با این هدف به آفریقا آمده است که با خود نور را به دل تاریکی بیاورد اما وقتی به اینجا رسیده آفریقا به او خیانت کرده است و از افسانههای آدمخواری و این قبیل مسایل خبری نیست! او البته فردی خاکستری است و صرفنظر از برخی اعتقادات، در انجام کارش بسیار دقیق و مسئول است. یکی از طلاییترین جملات داستان را او بر زبان میآورد: حتی یک نیجریهای پیدا نمیشود که آماده باشد برای نفع کشورش از کمی از امتیازاتش صرفنظر کند. از وزرایتان گرفته تا دونپایهترین کارمندتان. و میگویید که خودتان میخواهید خود را اداره کنید.(ص207)
چینوآ آچهبه این جا به چه معنیه؟
برام جالبه که با این سرعت انقدر کتاب می خونی
سلام
چینوآ اسم نویسنده است و حتمن معنای خاصی دارد.در ویکیپدیا ذکر شده است که نویسنده در زمان دانشجویی این اسم را برای خود برگزیده است و قسمتی از یک اسم بزرگتر است که معنایش این است: ای روح من به یاریام بشتاب.
سرعت نوشتنم که خیلی پایین آمده است!
1.نوشتهی خیلی خوبی بود. این نویسنده رو نمیشناختم و برام جالبه که کارهاش اینقدر به زبانهای مختلف ترجمه شده و خواننده داشته.
2.اون فساد و عرفهای بیجا و آدمهایی که فقط به فکر منافع خودشان هستند و اصلا کل فضا عجب آشنایند!
3.چقدر این طرح جلد فارسی معمولی و کسالتآور و اون خارجیه خلاقانه است؛ به هر حال پنج هزارتا خواننده باید یه فرقی با ده میلیون خواننده داشته باشه دیگه!
4.تازگیها خیلی گیر دادهای به بازار نشر و این مترجمهای بینوا، میله!
چه معنی داره آدم به این بازار پررونق و دلنشین بخنده یا براش گریه کنه؟! شما بازار خودتونو بچسبین که چیزی نمونده از بازار نشر و ترجمه جلو بزنه!!!
سلام
1- نویسنده معروفی بود!...دو سال قبل از دنیا رفت. همین که دو کتابش در لیست 1001 کتاب حضور دارد نشان از جایگاهش دارد.
2- ما موجودات یگانهای نیستیم. خیلیها شبیه ما هستند و آنها هم که شبیه ما نیستند، مشترکات زیادی با ما دارند منتها چون راه متفاوتی را رفتهاند از ما متفاوت شدهاند.
3- این طرح جلد کپی یکی از طرح جلدهای اونور آبی است فقط با این تفاوت که یکی از کاراکترهای تصویر احتمالن به دلیل کمبود جا، حذف شده است. این طرح بیشتر به رویه داستان و حضور شخصیت اصلی در دادگاه اشاره دارد. آن طرحی که برای ادامه مطلب انتخاب کردم ارتباط مستقیم با محتوای داستان دارد که طبعن بیشتر به دل مینشیند.
4- دست خودم نیست! ترجمه موازی متعدد که میبینم کهیر میزنم!! آنهم به این شکل!! یک کتاب نویسنده 5 بار ترجمه میشود و همه هم در چاپ اول ماندهاند و کتاب معروف دیگرش اصلن ترجمه نمیشود! آدم بلاتشبیه یاد پروژههای دانشجویی میافتد که گاهی شباهتهای غریبی با یکدیگر پیدا میکنند!
همین که سروش نشرش میده کمی جای امید داره که به چاپ سوم هم برسه ... مشکل فقط بازار نشر و ترجمه ست مگه ؟ تا وقتی اهل ادا پاتوقشون افق و چشمه و ثالث باشه (به تبعیت از اهل دل) نگاهی به نشرای دیگه . و نویسنده های ناآشنا ندارن و اینطوری نگاه یه سری ناشرارو معطوف میکنه به جسارتاً آشغال چاپ کردن .عامه پسند چاپ کردن . چون عوام خودشون اینجوری نشون میدن . چه جای شکایت وقتی ایراد از من ِ خواننده ست . منِ اهل ادا . و منی که کتابو میخرم تا کادو بدم . و بعضاً هیچ وقت اون کادو خونده نمیشه.
+جسارت به افق و چشمه و ثالث و انتشارات موفق دیگه نشه
+ داشتم رویای تفاوتو میخوندم . و غم زده شدم که هم خودش یه سالیه خبری ازش نیست و هم دوستان پیوندش ، کیف کردم که اینجا پست تازه ی آبان ۹۴ به تورم خورد
سلام
امیدوارم که برسد...
موافقم که همهچیزمان به همهچیزمان شبیه است. منتها در قضیه ترجمه و نشر ما با قشر فرهیخته طرف هستیم و طبعن انتظار بیشتری داریم. من البته خیلی احاطه ندارم به بازار نشر و ترجمه و فقط در همین حدی که میزانش در وبلاگ مشخص است، کتاب میخوانم و به همین واسطه و به همین میزان با این بازار ارتباط دارم. اما در همین حد، حرکتی برای برونرفت از این اوضاع نمیبینم. مترجمین و ناشرین چرا به هدر دادن وقت و هزینه و منابع بدینصورت ادامه میدهند؟ وقتی کتابی برای بار دوم ترجمه میشود حتماً باید برتری بیچون و چرایی بر ترجمه اول داشته باشد...برتری جزیی اصلاً قابل قبول نیست! اما گاهی هیچ برتریای نمیبینیم. چرا!؟ اصلاً دوست ندارم به ذهنم حتا خطور بدهم که مترجمین و ناشرین از وجود ترجمههای قبلی بیاطلاعند!! گویا نظم و نسق و قانونی در این میان موجود نیست (حتماً که نباید بنشینند از بیرون برایشان قانون بنویسند! اگر خودشان اقدامی نکنند بعدها دیگران خواهند کرد و حتماً چیز خوبی از آب در نخواهد آمد) کتابی را سراغ دارم که نزدیک به 40 بار ترجمه شده است!!
قطعاً ما باصطلاح کتابخوانها هم مقصریم. همان کتاب 40بار ترجمه شده را جماعت فکر میکنند جزء کتب ممنوعه و نایاب است!! مزرعه حیوانات جورج اورول را میگویم. اینجاست که میگویند بیله دیگ بیله چغندر! منتها باز تکرار میکنم ما از برخی صنوف بیشتر انتظار داریم.
واقعاً اینهمه وبلاگ که در آن "نمینویسند" منظره غمناکی است. این حس را بارها تجربه کردم. اخیراً تصمیم گرفتم لینکهایی که به روز نمیشوند را حذف کنم که تصمیم دردناکی است ولی چه باید کرد!
سلام
احتمالا تعجب آشنایان اوبی از این نیست که او رشوه گرفته، بلکه این است که چرا این کار را به طریق درستش! انجام نداده و گرفتار شده است. 74352
سلام
البته بخشی از آن تعجب همین است که میفرمایید. اطرافیان و همولایتیها و... که گرفتن رشوه را حق مسلم میدانند! من بیشتر آن وجه از تعجب را دوست دارم پررنگ کنم که البته با این وجهی که شما گفتید قرابت دارد: مردم با این هنجار کنار آمدهاند و آن را قدرتمند کردهاند... آنهایی هم که به دادگاه آمده اند ته تعجبشان یک حسرت است! حسرت از عدم امکان رشوهگیری توسط خودشان! تعجب قاضی و رسانهها وجهی است که مدنظرم بود (چرا با این تحصیلات و آینده درخشان چنین کاری کرده است) ایشان، گویا نیستند! مثلاً قاضی اگر به همان منشی دادگاه و جماعتی که در ساعت کاری به دادگاه آمده اند نگاه کنند (و به خیلی چیزهای دیگر) تعجب نخواهند کرد. ارزشها کاملاً واژگونه شده است...
چون شما خواندهاید یک صحنهای را که در این رابطه دوست داشتم را (و خیلی دوست داشتم در متن بگنجانم) ذکر کنم: جایی که اوبی با کامیون به ولایتشان میرفت و جماعت پشت کامیون آواز میخواندند و توی آوازشان عباراتی بود که اوبی را به فکر انداخت (همان قضیه داماد و کشتن داماد و ...) دوست داشتمش.
سلام
چقدر فضای آشنایی داره انگار ما این رمانو زندگی میکنیم!
البته من کتاب رو نخوندم از رو مطلب خوب شما گفتم.خیلی ممنون برای زحماتتون
سلام
جوامع در حال توسعه و به نوعی جوامع جهان سومی شباهتهای زیادی با یکدیگر دارند. نیجریه که به دلیل نفتخیز بودن جای خود دارد!
ممنون از لطفت رفیق.
سلام
خداقوت
قبلن احتمال زیادبه دلیل پیدانکردن اون یکی کتاب نویسنده ازکتابخانه اینو خوانده بودم
جالب ترین نکته اینه اونکه دلش نمیخواد رشوه بگیره
آخرش رشوه میگیره فقط چون ناشیه به خوردنش نمیرسه
یادحرف یه نفرافتادم میگفت توجایی که همه چی غلطه درست بودن وخوب بودن هم غلطه
شایدهم حق داشته بود
سلام
همهچیزمان به همهچیزمان خووب میآید!
عجیبه که اون یکی کتاب با اون تعداد ترجمه در کتابخانه نبوده است و این یکی با یک ترجمه در کتابخانه بوده است
چرایی اینکه این شخص برخلاف عقیدهاش اون کار را میکند واقعن قابل تامل است.
اما من با اون جمله آخر موافق نیستم.
نمی تونم کتاب بخونم :(((((
سلام
به زمان بیندیشیم
سلام رفیق جان
فکر می کنم نوشته ام ضعف تالیف داشته
آن متنی که گذاشته بودم و نوشته بود فلان روز دیگر دادگاه دارم مطلبی تکراری از وبلاگ سابقم بود و مربوط به چندین ماه پیش
مال آن روزهایی که هنوز امیدوار بودم عدالتی در کار باشد
رفیق جان دیگر کارم از دادگاه رفتن گذشته
حکم بدوی یازده سال و نیم را گذاشته اند کف دستم و خداحافظ
حالا بدو دنبال داگاه تجدیدنظر، اگر دادگاهی باشد
نمی دانی چه خوشحالی غم انگیزی دارد که کسی لای صفحات کتاب به یادت بیفتد
...
سلام
آهان...فکر کردم برای زمان تجدیدنظره... این یازده و نیم عدد آشنایی شده است این روزها
عمراً بتوانم درک کنم! شاید اگر خیلی رقیقش کنیم بشود شبیه خوشحالی پیداکردن یک اسکناس تانخورده لای کتاب (یاد فرهاد به خیر) که با گذشت ایام و تغییر واحد پول فقط ارزش معنوی اش باقی مانده است
سلام
خوشحالم که باجمله آخرموافق نیستی
سلام
یکی از رسالت های من خوشحال کردن دوستان بدین صورت است
سلام بر میله ی عزیز
+ حال و احوال تان چطوره قربان؟
ممنونم بابت معرفی. من کتاب اول(همه چیز فرو می پاشد) رو خوندم و دوستش داشتم.
یکی دیگه از نویسنده هایی که معضلات ورود دخالت سفیدپوستان تو زندگی و جامعه ی بومی های یک جا رو خیلی خوب نشون داده، بارگاس یوساست میله جان. به خصوص تو کتاب "مردی که حرف می زند" که از فرایندِ مسیحی سازی و از یکپارچه سازی زبان و اینها حرف میزنه.
+ اشاره به کنراد عالی بود. او هم یکی از کسایی هست که کاراش عالیه و تو کشور ما تقریبا کم خونده شده و میشه.
سلام
ممنون از احوالپرسیتان و عذرخواهی بابت تاخیر در پاسخگویی.
این کتاب یوسا از معدود کتابهای ایشان است که ندارم و جزء پرتعداد آثاری است که از ایشان نخواندهام! حتماً در برنامه تهیه خواهم گذاشت.
به نظرم از کنراد ترجمههای خوبی نشده است.
سلام میله جان
من اخیرا با ادبیات پسا استعماری آشنا شده ام و راستش چیز زیادی هم در موردش نمی دونم. یعنی اصلا بهتره بگم حالیم نیست! یک دوست نیجریه ای دارم که در حال کار کردن روی این موضوعه. فقط خوبی دوران استعمار این بوده که زبان خودشون را می کردند زبان رسمی. به خاطر همین هست که الان ادبیات پسااستعمار ادبیات سلطه است و حداقل نویسنده ها از باب جهانی شدن مشکل ما مثلا کشورهای همیشه مستقل را ندارند که مجبوریم برای نوشتن یک جمله و خواندن یک کتاب جون بکنیم. راستی حال ماشین ات چطوره؟ ردش کردی رفت؟
سلام
در واقع میشود گفت ما هیچوقت مستعمره نبودیم، البته فخری در این گفته نیست چون وابستگی ما در برخی مقاطع تاریخ به میزانی است که چیزی کم از مستعمره بودن نداشتیم و متاسفانه آن معدود محاسن استعمار هم شامل حالمان نشد و فقط عوارض منفی آن نصیبمان شد...به قولی آش نخورده و دهان سوخته!
همین هند را در کنار گوشمان در نظر بگیرید؛ غیر از آن چیزی که اشاره کردید (زبان) یک مجموعه خطوط ریلی برایشان ماند که واقعن عصای دستشان است و از آن بالاتر یک سیستم قضایی مناسب که در شکلگیری یک حکمرانیخوب موثر است.
حال ماشین خوبه... دلم نمیاد ردش کنم... اما خب به گمانم مجبورم!
سلام
بنده به انواع ادبیات های بومی احساسی دوگانه دارم. از یک طرف از حال و گذشته ی این جماعت می ترسم و از طرف دیگه بهشون حق می دم. البته به آدمای فرهیخته شون که آموخته ها و تجربه هاشون هر معامله ای رو به هم می زنه. وگرنه حساب اهل حساب و کتاب مشخصه.
سلام
در این فقره باید اشاره کرد که نویسنده از منتقدین سرسخت عوامل داخلی عقب ماندگی در کشورش است و این موضوع در همین دو داستانی که از او خواندهام مستتر است.