"آلهخاندرا" دختری 19 ساله از خاندانی قدیمی و ساکن بوئنوسآیرس است. داستان با یک شوک شروع میشود. آلهخاندرا پدرش را به قتل رسانده و خودش را کشته است و ما گزارش کوتاه پلیس را در این رابطه میخوانیم. پس از این گزارش کوتاه نیم صفحهای، بلافاصله با دو تن از شخصیتهای اصلی داستان روبرو میشویم: "مارتین" پسر جوانی است که دو سال قبل از حادثه با آلهخاندرا برخورد کوتاهی داشته است و این برخورد در ماههای منتهی به حادثه به یک رابطه عاشقانه (حداقل از یک سمت) تبدیل شده است. شخصیت دوم، مردی میانسال به نام برونو است که رابطهای خاص با آلهخاندرا و خانوادهاش داشته است.
مارتین بعد از حادثه، در یک فضای آکنده از ناامیدی و سرخوردگی، به جنوب کشور رفته و حالا بعد از مدتها به پایتخت بازگشته است و در دیدار با برونو به کنکاش در خاطرات و اتفاقاتی که به آن حادثه منتهی شد میپردازد.
داستان در بیشتر مواقع از زاویه دید سومشخص روایت میشود. فصل اول با عنوان "اژدها و شاهزاده خانم" به وقایع آشنایی و اوج گرفتن رابطه مارتین و آلهخاندرا، و فصل دوم با عنوان "چهرههای نامرئی" به سیر نزولی این رابطه اختصاص دارد. فصل سوم با زاویه دید اولشخص از جانب یکی از شخصیتهای اصلی داستان یعنی "فرناندو" تحت عنوان "گزارش درباره نابینایان" روایت میشود که یکی از درخشانترین روایتهایی است که من به قلم یک شخصیت پارانوییدی دیدهام. فصل آخر با عنوان "خدایی بینام و نشان" یک روایت ترکیبی دارد: در قسمتهایی همانند فصل اول، با مارتین و روزهای نزدیک به حادثه همراهیم و در یک بخش، برونو گویی روبروی راوی دانایکل داستان نشسته باشد و درونیاتش را بیرون بریزد (آنچنانکه در محضر روانکاو است) و بخشهایی نیز با فونت ایتالیک به روایت یک حادثهی خاص از جنگهای داخلی آرژانتین در یک قرن قبل میپردازد که حائز اهمیت است (این روایت در فصل اول نیز به نوعی بیان شده بود). عناوین این چهار فصل را ذکر کردم تا بگویم انتخاب عناوین بسیار هوشمندانه صورت پذیرفته است.
نویسنده در مقدمه از دغدغه خودش برای نوشتن نوعی از داستان میگوید که به کمک آن خود را از دلمشغولیهایی که برای خودش هم روشن نیست برهاند و همین موجب شده است راوی با اینکه در عمده داستان به نوعی موضع دانایکل را دارد اما دست به قضاوت خاصی نمیزند. روشن نبودن دلمشغولی را اگر بگذاریم کنار هدف نویسنده؛ که راه یافتن به دهلیزهای هزارتو و تاریک درون انسان است؛ آنگاه از نظر من، ما دو فاکتور خواهیم داشت که میتواند گاهی یک رمان را از حیث داستانسرایی به مرز سقوط بکشاند و اینجا است که من بهعنوان خوانندهی رمان ذوقزده میشوم و میایستم و کلاه نداشتهام را به احترام این نویسنده فقید آرژانتینی برمیدارم و میگویم: شاهکار بود، شاهکار! و البته که در اینگونه موارد هیچچیز اتفاقی نیست!
*******
از ارنستو ساباتو پیش از این تونل (اولین اثر نویسنده) را خوانده بودم که آن هم کار خوبی بود. این کتاب در واقع دومین اثر نویسنده است که این هر دو توسط مصطفی مفیدی ترجمه شده است (گویا در همین ایام نمایشگاهی کتاب سوم ایشان هم به زیور طبع آراسته شده است). اما نکتهای که باید اینجا اشاره کنم، نبود این اثر و هیچکدام از سه اثر این نویسنده (که موفق به کسب جایزه سروانتس شده است) در لیست 1001 کتابی است که قبل از مرگ باید خواند؛ گویا تهیهکنندگان آن لیست این اثر را برای بعد از مرگ خود کنار گذاشتهاند تا در آن گوشه تاریک گور با شعف و اشتیاق به مطالعه مشغول شوند!
........................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ انتشارات نیلوفر، چاپ اول پاییز1384 ، تیراژ 2200 نسخه، 600 صفحه، 5500 تومان.
پ ن 2: نمره من به کتاب 5 از 5 میباشد.
رویکرد نویسنده به انسان
آیا نیروهایی که خارج از اراده ماست و کنترلی بر آن نداریم موجب شکلگیری شخصیت و رفتار ما میشود یا اینکه انسانها میتوانند آن چیزی بشوند که آرزویش را دارند؟ (جبرگرایی در برابر انتخاب آزاد)
آیا انسانها محکوماند زندگی فلاکتبار و پرتعارض و آشفتهای داشته باشند یا اینکه میتوانند از لحاظ روانی سالم و خوشحال و موجودات کاملی باشند؟ (بدبینی در برابر خوشبینی)
آیا رفتار انسان محصول تجربیات گذشته است یا براساس اهداف و مقاصد آینده توجیه میشود؟ (علیت در برابر غایتمندی)
آیا انسانها معمولاً از کاری که انجام میدهند و اینکه چرا انجام میدهند آگاهاند یا اینکه نیروهای ناخودآگاه آنها را به سمت رفتار مورد نظر سوق میدهد؟ (خودآگاه در برابر ناخودآگاه)
آیا انسانها عمدتاً تابع فاکتورهای وراثتی هستند یا اینکه شخصیت آنها عمدتاً توسط روابط اجتماعیشان شکل میگیرد؟ (وراثت در برابر محیط اجتماعی)
ساباتو نظریهپرداز نیست، حتا روانشناس هم نیست، حوزه تخصصیاش چیز دیگری است (فیزیک)...اما از این داستان مشخص است که چه میزان در این زمینهها تامل کرده است. نویسنده، روانرنجوری آلهخاندرا و دیگر شخصیتهای اصلی داستان و روانپریشی پدرش را استادانه، با دقت و ظرافت توصیف نموده است و علل رفتارهای آنها را هم با روایتهایی که از کودکی این اشخاص و پیشینیان دورشان میدهد، ریشهیابی میکند. او وزنه تاثیرگذار در رفتار شخصیتهای داستاش را در ناخودآگاه فردی و جمعی جسته است... جایی که معمولاً محدودهای تحت کنترل محسوب نمیشود.
از همین زاویه است که "انسان" در نگاه او یک راز است و حالا که قلم به دست دارد (و حتا از زاویه دید دانایکل نیز استفاده میکند) به این رویکردش وفادار میماند و رازگونگی شخصیتهای داستانش را پایمال نمیکند.
نقاط قوت داستان
در مورد این داستان خیلی میتوان حرف زد. به جرئت میتوان گفت این کتاب قابلیت سرپا نگاهداشتن یک وبلاگ به مدت شش ماه را دارد! اما بهتر است که خود شما آنها را کشف و استخراج نمایید و یا حتا بدون کشف لذت ببرید. فقط به صورت کلی برخی وجوه کتاب را که به نظرم قوی بود میآورم تا یادم بماند:
1- داستانهایی که در اواخرش من به عنوان خواننده دوست ندارم تمام شود و درعینحال بیقرارم بدانم که چه میشود در صدر لیست رمانهای دلخواه من قرار میگیرد. این کتاب هم اینگونه بود. شبی که تمامش کردم, خواب از سرم پرید. داشتم به این فکر میکردم چگونه این کار را با من کرد!؟ یاد لیونل مسی افتادم! واقعاً آدم گاهی مثل بوآتنگ کلهپا میشود! خب اینکه هر دو آرژانتینی هستند نقطه شروعی میتواند باشد برای کشف این چگونگی!
2- اینکه در طول روایت وجه داستانی رمان آسیب نمیبیند نقطه قوت مهمی است.
3- اشخاص داستان بسیار قوی پردازش شدهاند.
4- فرناندو و جهان ظلمانی خودش! این شخصیت و گزارش اول شخصش یکی از نقاط قوت داستان است که باید به صورت مستقل از بند سوم به آن اشاره کرد. یک بیمار روانپریش با قدرت استدلال بالا... که نمونهاش را در صفحات درخشان 343 الی 353 میتوان دید. این قضیه طبعاً منافاتی با اینکه ایشان بیمار است، حرامزاده است، کثافت است ندارد! علل برخی رفتارهایش از لابلای صحبتهای برونو قابل کشف است مثلاً یونگ معتقد بود بهداشت روانی انسانها وابسته به پذیرش بخشهای دوستنداشتنی وجود آنهاست (سایه) و چنانچه این ویژگیها را نپذیریم، اینها به سمت ناخودآگاه پس زده میشوند و آنجا قدرت میگیرند و گاه کل شخصیت و روان را تسخیر میکند. در مورد فرناندو این قضیه بارز است، جاییکه در بخش چهارم و در روایت برونو از کودکی و نوجوانیشان یاد میشود و میگوید فرناندو روز به روز به پدرش شبیهتر میشد و او به دلیل تنفر از پدر زورگویش این ویژگیها را انکار و سرکوب میکرد و...
5- سرزمین زادبومی هرکسی کودکی اوست و مادری، خانهای و محبتی... توجه به این نکته در شخصیت پردازی ها از نقاط قوت داستان است. روانشناسان به کمبود محبت در دوران کودکی و نقش آن در بروز اضطراب و خصومت پرداختهاند.کودک به دلیل احساس درماندگی، ترس از والدین، نیاز به محبت والدین و یا احساس گناه ناشی از نشان دادن خصومت،این حس خصمانه را سرکوب کند و این سرکوب موجب پیدایش اضطراب بنیادین میگردد بهنوعی که فرد احساس میکند در دنیای خصمانه، تنها و درمانده است.
6- برونو به عنوان کسی که اکثر جملات و تاملات اساسی از جانب او نقل میشود این قابلیت را داشت که به سمت یک انسان کامل بودن بلغزد! اما آنجاییکه گویی جلوی راوی داستان مینشیند و مستقیم سخن میگوید گوشههایی از گرههای روانیش را به نمایش میگذارد. این از نقاط قوت رمان است. (به این توجه کنید که چرا در صفحات 501 و 502 چندین و چندبار به اتفاقات تصادفی اشاره میکند)
7- بوئنوسآیرس و خیابانهایش و نام آنها... و به خصوص آن شعر بورخس با عنوان اینجا بوئنوسآیرس است از نقاط قوت داستان است. نامهای سرشار از پژواکهای اسرارآمیز.
8- پایبندی نویسنده به نوع رویکردش به انسان در قالب داستان. رازآلود ماندن برخی نکات فرعی از این منظر قابل ستایش است.
9- عناوین فصلها معرکه است. دلیل انتخاب عناوین فصل اول و دوم و چهارم را در پستهای قبلی گذاشتهام.
10- اشارات هوشمندانه به کتاب قبلی نویسنده یعنی تونل.
11- تعمق در مفاهیمی چون امید، عشق، حقیقت، هنر، شادی، خواب و رویا، روح و تن، خاطره و... و... و بیان مطلوب آنها در قالب رمان.
12- لینک مناسب بخشهای مرتبط با جنگهای داخلی یک قرن قبل با روایتهای زمان حال (بهعنوان نمونه به قضیه برج در معراج فرناندو و برج در ذهن ستوان الموس توجه کنید. یا حرکت مارتین به سمت جنوب به موازات حرکت همراهان ژنرال به سمت شمال)
13- هورتنسیا پاث و نوع و کیفیت حضورش در داستان.
14- پایانبندی خوب... واقعاً هرچه به پایان میرسیدم نگران نحوه پایانبندی بودم.
15- آنچه می ماند فقط خاطره است، خاطرهای مبهم، که با گذشت هر روز مبهمتر میشود.
سلام
خسته نباشی
میخرم میخونم
آخه کتابخانه نداشت
انقدرتعریف کردید دلم خواست
موضوعش هم موضوع مورد علاقه منه
سلام
احتمالاً مسئولین انتشارات نیلوفر با من نقدی حساب خواهند کرد!!
کتاب تعریفی رو باید ازش تعریف کرد
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید.
سلام میلهی رفیق
آقا ممنونم از راهنماییت. پس حتما اول تونل رو میخونم و بعد این رو.
با اجازه، این متن رو کامل نخوندم، چون علاقهی شخصیم اینه که حتی المقدور، هیچ چیز از داستان یه رمان ندونم و بعد شروع کنم به خوندنش. اینطوری بیشتر بهم میچسبه
+وانگهی، این کتاب، قبلا طبقِ نظرِ خودِ شما، برای من تایید شده محسوب شده
+ احتمالا قبلا گفته بودم میله جان. اگر تکراری هست،عذر رو بپذیر به بی پرچمیِ خودت:
من در کل شیفتهی ادبیاتِ قارهی آمریکام؛ یعنی شمالی و جنوبی بیش از هر ادبیاتِ دیگهای. و این بین، یه علاقهی ویژه تر به آمریکای لاتین. به خاطرِ قصه و بودنشون... خیلی قصه گوهای بزرگی هستن
سلام بر دوست
کار خوبی میکنی... البته منم اهل لو دادن نیستم
+ حتمن ایشان را بگذار کنار دیگر بزرگان اون خطه... البته بخوانید خودتان میگذارید
+ راحت باش... واقعاً منبع لایزالی هستند! حالا که صحبتش شد اتفاقن یک گوشهای هنگام خوندن کتاب نوشتم: الخلاقیت ماالخلاقیت، و ما ادریک ماالخلاقیت !! خلاقیت در این خطه موج میزند. مثال فوتبال و مسی رو هم که زدم درواقع میخواستم به همین اشاره کنم.
ممنون
ب عنوان روانشناس آینده کمال سپاس گذاری را دارم !!
سلام
این برای شما از واجباته... نه واجب نیست! از اصوله
اون اشاره به عدم وجود کتاب های این بابا در لیست، لبخند بر روی لبم نشاند.
من کی وقت کنم رمان بخوانم؟ دق کردم بس که کتاب های جدی خواندم.
امروز البته ناپرهیزی کردم و کتاب گورستان پراگ را که دوست خوبم خانم اوا داوران ترجمه اش کرده اند را خریدم. اما یک صفحه بیشتر نخواندم. عوضش 173 لاطائلات در مورد هنر اسلامی خواندم و الان حال عجیبی دارم.
سلام
هنوز رمقی برای لبخند نشاندن مانده است. نباید حسرت دوران به قهقهه انداختن را خورد
من هم زمانی رمان را جزء کتابهای جدی تلقی نمیکردم. یاد یکی از دوستانم افتادم که سالی یکبار اینجا به نام "خان" کامنت میگذارد: ایشون فقط رمان را کتاب جدی تلقی میکرد. نظرات در این زمینه متفاوت است.
پس به سلامتی ترجمه ایشان هم به بازار آمده است. تعریف کارشان را شنیدهام. در راستای آن قضیه اعترافات باید بگویم هنوز از اکو کتابی نخواندهام
سلام دوست عزیز.خسته نباشین.
من دارم روی یه موضوعی کار میکنم که به خشم و هیاهو مربوطه.دیدم شما راجع بهش اطلاع دارین.اگه امکان داره به من کمک کنین یه کم...
لطفا..ممنون
منتظر جوابتون هستم
سلام
تقریباً 5 سال قبل خواندمش... البته خوشبختانه هرچه در موردش به ذهنم رسید را در پست مربوطه نوشتم. اینجا:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/07/12/post-54/
نمره پنج از پنج! شما که سختگیرهستید... کتاب خوبی باید باشد.
بلاگفا خرابه ..آ. نوشته هام درمورد سهچهار تا کتاب مونده ً.
راستی سلام
سلام
بلاگفا خرابه...پرشین بلاگ مشکل داره... یه سریها فیلترند... قالب ما خود به خود عوض میشه... همه دست به دست هم میدهند که ما بریم یه مدت تعطیلات تابستانی!
نمره دادن رو دارم یه کم به سبک جدیدیها تغییر میدهم... نمودار و اینها...بین 4.5 تا 5 در نظر من یعنی شاهکار...به این کتاب بین 4.6 تا 4.8 نمره آورده بود. منتها قصد کردم این حدود دویست کتابی که در وبلاگ معرفی شده را در همان تعطیلات یک بازبینی بکنم و یکجا به همه نمره بدهم و نمرات همگن بشوند. فعلن به عنوان شاهکار 5 از 5 بحثی توش نیست. تا ببینم این بازبینی انجام میشود یا نه. مرسی
سلام .این امریکای لاتینیا همشون عالی هستن الام دارم جنک اخر زمان رو میخونم عالی هستش
سلام
اکثرشون اینگونه هستند.
اون کتاب که واقعن عالی بود. در موردش اینجا نوشتم:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1393/09/10/post-497
سلام
چه فضای ذهنی آرامی باید داشته باشد نویسنده ای که با این همه هیاهویی که مینگارد ، خودش دچار سرگشتگی تشریح جوارح موضوع نشود .
اینطور نیست ؟
تونل رو خوندم . دوستش داشتم .
پس در گوشه گور هم می شود ...
اولش از دیدن عدد 600 در شمارگان برگها، خوشم نیومد ولی شما توانستی با گفتن از مشتاقی و مهجوری خوش آیندش کنی.
ممنونم میله بدون پرچم گرامی !
خیلی ممنون
سلام
چنانچه تونل را پسندیده باشی ردخور ندارد که این کتاب را به شدت دوست خواهی داشت.
معرکه است.
نویسمده هم از روشنفکران بنام آرژانتین است و زندگینامه جالبی دارد.
بله استاد خوندمش.کتاب خانواده تیبو رو قبلش خوندم .بنظرم خیلی خوبه
سلام
ای ول... برخورد با دوستانی که این اثر را خواندهاند از اتفاقات نادر و خوشایند است.
ممنون.
سلام
به امید حقتعالی، از امروز کتاب رو شروع میکنم تا بعد از مدتها کتابی نسبتا قطور دستم بگیرم و لذتش رو بچشم
موارد دوقطبیای که ذکر کردی در واقع دیالکتیکیان و تاثیرشون تو زندگی تلفیقی از هردوست: هم محیط موثره و هم وراثت، هم خودآگاه و هم ناخودآگاه و... بسته به نوع زندگی، هرکدوم از مولفهها موثرن و همین قضیه زندگیها رو دچار چنین نوسانی میکنه
قبلا "تونل" این نویسنده حال بنده رو جا آورده بود، با اون عوالم عمیقش
تموم که شد، کامنت دیگهای میذارم
سلام
امیدوارم که با صبر و حوصله که معادنی غنی از آن در وجود شما هست از صفحات ابتدایی گذر کنید...پس از آن به قول علماء رجای واثق دارم که حظی خواهید برد بیمثال. چه بسا از تونل هم فراتر. بیصبرانه منتظر کامنتت پس از اتمام کتاب هستم. امیدوارم تا اون موقع کارم توی آرشیو تمام شود و با کامنت شما دوباره شروع کنم.
سلام تونل رو قبلن خوندم و دوست داشتم.اگه بتونم حتمن اینم میخونم
سلام
پس حجت بر شما تمام شده است!
سلام
عجالتاً مثل مارتین باید بگم چیزی از این جنگ ها و اسامی مغشوش و این پدربزرگ و اون پدربزرگ و عمه و عمو سردرنمیارم. کاملاً گیج شده ام. از دست این امریکای جنوبیا...
سلام
صبوری کنید و مداومت ... داستان پیش چشمتان باز خواهد شد
سلام میله جان.
همی الان تموم شد! گفتم تا داغه بچسبونم!
فصل فرناندو بیدال عالی بود. من داشت باورم می شد که واقعا نابینایان یه سازمان سری دارن!! بس که این شخصیت رو قانع کننده پردازش کرده بود! اما بعدش فهمیدم که به قول شما توصیف عالی یک شخصیت پارونوئید رو دارم میخونم.
چند صفحه آخر و روایت موازی قصه ی جنگجویان فراری و قصه ی مارتین و همون جریان حرکت به شمال و جنوب حسابی چسبید.
ظاهر شدن خدا درقالب اون زن فقیر و مهربان و مذهبی بر مارتین هم هنرمندانه بود.
در مجموع ای کاش من هم زین پس چیزکی درحاشیه بنویسم تا بتوان مثل شما چنین ارجاعات دقیق و نکته سنجانه ای داشته باشم
اما حقیقتش ابتدای فصل آخر بهم نچسبید شاید به این خاطر که تصویر اون فرناندویی رو که میشناختم حسابی بهم ریخت. چن روزی زمین گذاشتم و بعد برداشتم، و خوشحال ازین که رفت به لیست کتابهایی که تاقبل از مرگ باید برای بار دوم خواند
سلام بر معلم جوان
آقا قبول باشه
یعنی باید تبریک گفت... یا لااقل من باید تبریک بگم.
به خودمم تبریک باید بگم
به گوشههای درخشانی از داستان اشاره کردی... و چهقدر گوشههای خوب داشت. آن هم در داستانی که از ابتدا برای خواننده مشخص است که پایانی تلخ دارد و درباره حادثه تلخی است...
حتمن در حواشی یادداشت کنید. البته من یک علامت گوچولو میگذارم! و یادداشتهایم را در دفترچهای یا روی کاغذ و اینها مینویسم و بعد منتقلش میکنم اینجا
...
ابتدای فصل آخر و به نظرم کل روایت برونو یک نکته بسیار مهم داشت ...نمیدونم تو هم احساس کردی که خود برونو هم مشکل داشت!؟
جالبه بدونی که من همش حس میکردم برونو همون یارو یک چشمیه است که توی روایت فرناندو هم حضور داشت!! ویکتور بود اسمش؟ اگر درست یادم باشد نقاش بود و توی یک مهمانی یک چشمش رو از دست داد!
حتمن باید دوبار خواند
ممنونم رفیق
سلام
قبلا تونل رو با معرفی شما خوندم خیلی خوشم اومد.دلم میخواد قهرمانها وگورها رو بخونم .چند تا کتاب از وبتون انتخاب کردم بخونم یکیش اپرای شناور ه.کتابخونه داره. با تعریف شما فهمیدم کتاب خوبیه .چون سلیقه کتابخوانی شمارو دوست دارم .یعنی هر وقت به کتابی نمره بالا دادین منم از خوندنش راضی بودم.
سلام بر دوست کتابخوان
اگر از تونل خوشتان آمده و حال و هوای لاتینیها را میپسندید این کتاب میتواند برایتان جذاب باشد. البته قهرمانان کمی در ابتدا و کمی هم در بعضی مواقع دیگر، سختخوان میشود ولی در کل من که بهشخصه کیفور شدم و از مطلبم هویداست.
اپرای شناور هم واقعن یکی از ده رمان دوستداشتنی انتخابی خودمه. با اینکه اصلن تصور نمیکردم ممکن باشه که کسی از این خوشش نیاد اما با کمال تعجب دو تن از دوستانم خوششان نیومد!
کتاب آنقدر شاعرانه تمام شد که انتظارش رو نداشتم؛ قلب ژنرال به مردی داده می شه که بی ادعا سالیان دراز در کنارش بوده و سپاهیان کم تعداد او سربلند به راهشون ادامه می دن. مارتین هم به زندگی برمیگرده درحالیکه خاطره ی آلخاندرا هویت تازه ای بهش بخشیده.
اون تاکید ابتدایی شما بر خاطره اهمیت زیادی داره؛ خاطراته که به زندگی آدم های گذشته و حال این رمان شکل می ده.
حقیقتا دلم می خواست اون صحنه های مربوط به نبردها و تاریخ این کشور با تمام پیچدگی هاش بیشتر بود؛ صفحات پر از اسم ارتش یونیتاریست ها رو دست کم سی بار خوندم تا روابط این آدم ها کمی برام مشخص شد!
اما جناب بدون پرچم عزیز، رازهای این کتاب بیشتر از چیزیه که در این ترجمه ی خوب می بینیم و رسالت من در ساعت یک بعد از نیمه شب کشف این رازها خواهد بود، برای همین به جای ایمیل نوشتن برای دوستم به سراغ کشف این رازها می روم!!!
سلام بر سحر گرامی
خوشحالم که شما هم کتاب را خواندید. بله...واقعن کتاب ÷ر رازی است. من تمام منابع فارسی موجود در فضای مجازی را به دنبال شخصیت های حقیقی داستان گشتم...ژنرال ها و یونیتاریست ها و ... چیز دندان گیری نیافتم. و اما راز الودی...خودتان بهتر می دانید که در آمریکای لاتین و ادبیاتشان چه خبر است...راز الودی بیداد می کند...انسان در نگاه اینها و حالا بالاخص در اینجا ساباتو یک موجود رازآلود است و اتفاقن یکی از هنرمندی های نویسنده این است که با اینکه از راوی دانای کل استفاده کرده است باز هم این رازآلودی انسان را اصل قرار داده است پس برخی از رازها در این داستان ابدی اند...
اما برخی دیگر در نتیجه سانسور ممکن است رخ داده باشد!! که من آنها را هم در کنار رازهای بالا طبقه بندی کردم و یه آب رویش خوردم!
من مطمئنن روزی دوباره این کتاب را دست خواهم گرفت و همین امر قدرت این کتاب را نشان می دهد
تقریبا تمام نقدهای موجود در مورد این کتاب رو که در نت وجود داشت، خوندم؛ نقد شما از هیچکدوم کم نمیاورد؛ ترجمه کنیم تحلیل شما رو بذاریم اون طرفی ها هم استفاده کنند؟!!!
به این دلیل میگم که برخلاف انتظارم نقد درست و حسابی درباره ی این کتاب زیاد نبود؛ نقدی که روشنگر باشه، وگرنه خواننده ی حرفه ای که به هر حال یه چیزهایی رو خودش کشف می کنه.
مرسی بخاطر این نوشته!
خب من الان خیلی مشعوف شدم بابت تعریفی که از نوشته من کردید.
و ناراحت شدم بابت اینکه چنین کتاب سترگی در اونور آب هم قدر ندیده است...
بابت پیشنهاد ترجمه هم ممنونم
سلام
بعد مدت ها بالاخره با مدد نوروز تصمیم به شکستن طلسم قهرمانان و گورها گرفتم
بکوب خوندم تا اینکه رسیدم به صفحه 312 وقتی ورق زدم دیدم ادامه جمله قبلی با نصفه اینور هیچ ربطی به هم نداره
وقتی به شماره صفحه نگاه کردم دیدم 27صفحه ناقابل نیست و پریده
اینم دست گل نشر نیلوفر
حس ضد حالش غیر قابل وصف بود
به یاد اثر کالوینو به شهر کتاب رفتم ولی مثل اگر شبی از شبهای زمستان مسافری نشد چوث نه اونجا نه با دختری آشنا شدم که همین مشکل منو داشته باشه و نه نسخه دیگری از کتاب موجود بود
کتاب مرجوع شد ویه جورایی چون با جسم کتاب هم انگار یکسال اخت شده بودم یکسالی که اینور و اونور کیدمش و نخوندم
حالا با یک سوم پول مرجوعی نسخه الکترونیکیشو خریدمو با باقیش زندگی در پیش رو رومن گاری.
تا ببینیم فرناندو بعد معرفیش با ما چه خواهد کرد.
عجب درد دل به موقعی بود. چسبید.
یه خورده فشار تنها بودن زیر بار سنگین این اثر رو برام کم کرد.
نوروزت پیروز دوست عزیز
سلام
۲۷ صفحه
عجب ماجراهایی
واقعاْ متاسفم که کار تعویض کتاب مطابق روایت کالوینو پیش نرفت
ولی همین که ختم به خیر شد ماجرا خوشحالم
سال نو مبارک رفیق
سلام
بالاخره تونستم قهرمانان و گورها رو بخونم
الان یه حسی تو مایه های فتح قله دماوند دارم.
به هر حال قهرمانان و گورها رو قهرمانانه بخ پایان رسوندم (هرچند قهرمانی با مصدومیت های روانی و سرگیجه های فراوان اما خوشحال)
کتاب از اولش بسیار زیبا پیش رفت تا فصل دوم همه چیتقریبٱ عادی و خول پیش میرفت اواخر فصل 2بود که به جدایی مارتین و آله خاندرا ختم میشد همش تو این فکر بودم که نویسنده چطور میخواد داستان رو پیش ببره. وقتی فصل گزارش درباره نابینایان شروع شد یه جوری از این تغییر راوی به فرناندویی که چند صد صفحه منتظرش بودم ذوقی بهم دست داد در حد سری آ ی قدیم.
بازم خوب پیش رفت تا اینکه احساس کردم این فرناندوی بیمار سیخ به دست به قصد چشم و روان من به سراغم اومده.
و پوستی از ما کند بس که سخت خوان شد،
بخش های مبارزات فدرالیست ها و یونیتاریست ها منو به یاد صحنه های ترسیم شده تولستوی از نبرد ناپلئون و الکساندر در رمان جنگ و صلح انداخت اونها هم در حوالی 1810باهم جنگیدند.
و از اونجا که ارنیتو میگه برای منم خاطره انگیز بود.
و فصل آخر ؛
شیوه روایت جالب و واقعٱ برام عجیب بود این اولین بار بود که همچین چیزی میدیدم
یک پاراگراف از 1810در روی اسب حین گریز و نبرد و پاراگراف بعدی حدود یکصد سال بعد در یک تریلی حین سفر و همینطور تا انتها.
البته در نگاه اول شاید اینگونه روایت جالب به نظر نرسه اما در این رمان بهتر از این نمی تونست باشه.
واما
درسته که ما با خوندن این کتاب و البته کشف رازهاش (تا اونجایی که از پیش بر میایم) در کنار لذت بردن چیزهای زیادی هم یاد میگیریم اما این سوال قلقلکمون میده که آله خاندرا چرا پدرش رو کشت؟
نمیدونم ساباتو داره اینو میگه یا نه ولی احساس میکنم میخواد بگه از اونجا که بنظرش خصوصیات روان همچون دیگر خصوصیات انسان وراثتی هستند و بر خلاف "استر" اون جور که"ساباتو" بیان میکنه هیچ چیز تصادفی نیست،
و از اونجا که پدر فرناندو آدم خوبی نبوده و فرناندو ازش متنفره وازش فرار میکنه و دوست نداره مثل اون باشه و با خودآگاهش با اون میجنگه ولی نهایتٱ مثل پدرش میشه و حتی بدتر از اون.
و آله خاندرا هم به همین شکل همیشه روان رنجوری داشته چون اون هم در حال جنگیدن با این فرناندو نشدن،
در جایی به مارتین میگه دوتنش داره بهش نیاز داره و شاید برای کمک به مبارزه اش و جایی هم میگه آزارش میده چون دوستش داره، اونو از خودش میرونه چون شاید در حال شکست از اون نا خودآگاهه که به خودکشی ختم میشه،
شاید آله خاندرا در رنج بوده و همانطور که فرناندو بود رنجی قابل انتقال به نسل ها و هنچنان در جنگ با اون آله خاندرای فرناندویی که نمی خواست بشه و با تمام قدرت داشت می شد.
و شاید دلیل همه این رنجها رو فرناندو میدونست و و به نظرش راه رو بر کشتن اون میدیده و از اونجا که روان رنجورش تحمل این یکی رو نداشته و تصمیم بر خودکشی میگیره و یا شاید راه رو در خودکشی جفتشون،
اما یه کدی هم نویسنده در شیوه خودکشی به ما میده،
همانطور که در فصل گزارش درباره نابینایان دیدیم فرناندو طبیعتٱ با این اوصاف بیماره و نویسنده جدای از روابط عجیب آله خاندرا و مارتین و یا حتی روابط اون با مارکوس، گزارش پلیس نشون میده که آله خاندرا هم بیماره چرا که اونجا اعلام میشه که اسلحه ای که آله خاندرا باآن فرناندو بیدال رو کشت چند گلوله داشته است بااین حال آله خاندرا تصمیم می گیرد تا زنده زنده در آتش بسوزد و بمیرد.
نویسنده های زیادی هستند که تصمیم میگرند که مباحث فلسفی و روانشاسی رو به شکل داستان بیان کنند اما اکثر آنها با این کار کتابی خشک بدون رد درست و درمون از داستان برامون بجا میگذارند و یا اگر در کارشان موفق هم باشند مثل دنیای سوفی می شود که با وارد کردن نامه هایی بحث های فلسفی رادر داستان جا میده.
اما ساباتو در کنار بیان مطالب بسیار مهم و البته سنگین نه تنها به خط اصلی داستان ضربه ای نمیزنه و لحظه ای خواننده رو از این فضا دور نمیکنه در کنار آن شخصیت های داستان هم به شکل ماهرانه،چند لایه و رازآلودی
پیش میرن و اصلٱ آبکی نیستن برای فقط بیان حرف های مهم .
بسیار متشکرم از شما میله بدون پرچم عزیز و خانم سحر گرامی که من رو ترغیب به تموم کردن این کتاب کردید و مطلب عالی شما
وهمچنین مدادسیاه محترم بخاطر مطلب خوبش و البته یک نکته خوب در کامنتی از آقای امیر که همه نقش مهمی در رازگشایی های رمان مفید بودن.
:گل
سلام
از اینکه حس زیبایت را در اینجا به اشتراک گذاشتی ممنونم.
بابت این صعود مقتدرانه بهت تبریک میگم
به امید قلل مرتفع دیگر
تحلیلت در مورد علت قتل پدر توسط فرزند (کاری که همیشه البته نه تا این درجه بلکه در درجات خیلی نرمتر توسط فرزند انجام میشود!) خوب بود.
روزی دوباره خواهمش خواند! این از آنهاست که میطلبد
سلام
ببین چقدر مطلب آونگ فوکو تٱثیرگذار بود که مرا باز هم به اینجا کشاند.
اگر روزی خواستی دوباره بخوانیش خبرم کن باهم بخوانیمش.
مخلصیم
سلام
خانه خودتان است
حتماً خبر خواهم کرد
بالاخره تمام شد . خیلی اروم خوندمش چون فکر کردم حتی یک کلمه اش هم نباید از بین بره.
همه ی مطالب رو شما و دوستانتون بیان کردید من فقط ذوقمو خالی میکنم از این همه شخصیت پردازی قوی و نظریات جالب و مثالهای درجه یک.
طرح روی جلد منو یاد بحث بین فرناندو و زن مرد نمای مدافع حقوق زنان انداخت.
تصویرسازی های فرناندو مثلا مرگ در آسانسور یا داخل دستشویی برام خیلی جالب بود.
اشاره اش به تونل ،خیلی خلاقانه بود
مطالب تاریخی و درگیریها و جنگهای داخلی چقدر قابل تامل بود
و اینکه یقینا اگه کسی بخواهد میتونه برخلاف مسیرِ از پیش تعیین شده اش بر اساس وراثت یا گذشته اش حرکت کنه.
یعنی بعد از این چی بخونم دیگه
امیدوارم پست بعدیتون پاییز پدرسالار نباشه تا وقت کنم تمومش کنم.
سلام رفیق
الان دیگه داره حسودیم میشه
این خط یکی مانده به اخرتان را قویاً درک میکنم
پست بعدی مرد یخین میآید هست... پاییز پدرسالار را تمام کردم اما کنجکاوم با ترجمه دیگری هم آن را بخوانم! طول میکشد! نگران نباشید
سلام ممنون از مطلب خوبتان
برای کارای پایان نامه ام دنبال رمان های حوزه آمریکای لاتین با موضوع جنگ و انقلاب هستم مخصوصا جنگ شما که اهل مطالعه آثارشون هستید میشه لطفا کمکی بهم بکنید و چند کتاب بهم معرفی کنید
سلام دوست عزیز
خیلی عالی است.
سرآمد همه کتابها یا بهتر است بگویم اولین کتابی که به ذهنم رسید "جنگ آخر زمان" یوسا است.
حالا یادم بیانداز شنبه کتابهای بیشتری در این زمینه معرفی کنم. (آقای رئیس جمهور از آستوریاس... پاییز پدرسالار از مارکز... ) فکر کنم گزینههای بهتر هم هست.
سلام.
من امروز ۳ اردیبهشت کتاب رو تمام کردم. به اجبار قرنطینه خونه نشین شدم. قبل از این صد سال تنهایی مارکز رو خوندم. چون مربوط به فرهنگهای نزدیک بود مقایسه هم میکردم. جاهایی اون بهتر بود پایندیش به رمان و پیچیدگی ساباتو اما جالبتر
حس و حالی که مارکز داد رو این نتونست بده اما پیچیدگی ساباتو برام جذابتر بود
این رمان عالی بود. ممنون
سلام دوست عزیز
ممنون از اینکه حاصل تجربه رمان خواندن در قرنطینه را اینجا به اشتراک گذاشتید.
واقعاً این دو رمان و رمانهای شاخص دیگر این خطه یک جور رازآلودگی خاصی دارند که برای برخی محاطبان بسیار بسیار جذاب است.
سلام
ممنونم برای اشتراک گذاری نظراتتون
من الان فصل سوم کتاب و داستان نابینان هستم
امیدوارم بعد از تموم شدن کتاب بتونم همین احساس لذتی که فرمودید را دریافت کنم
کمی کتاب سختی است و نیاز داره با دقت و توجه خونده بشه
مخصوصا مفاهیمش
متشکرم
سلام ش عزیز
من هم امیدوارم که احساس لذت بخشی در انتها داشته باشید.
قطعاً کتابی نیست که با یک نوبت خواندن یا یک بار به دست گرفتن بشود خود را به اوج رساند. سخت است. حتماً دقت و توجه ویژه میخواهد. من این کتاب را در گروهبندی خودم در گروه c گذاشتهام.
منتظرم ببینم چه کار میکنید