ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فکر کرد انگاری شاهزادهای است که پس از سفر دور و دراز و گذشتن از مناطق متروک و پرمخاطره، سرانجام به غاری رسیده است که زیبای خفته در آن آرمیده است و اژدهایی بر در غار نگهبان اوست. بهعلاوه، انگاری آگاه بود که اژدها موجودی تهدید کننده در کنار دختر و مراقب او، آنطور که در افسانههای کودکی به ما گفتهاند، نبود؛ بلکه در عوض، و این بس دهشتناکتر بود، موجودی در درون خود او بود: گفتی که دختر اژدها-شاهزادهخانمی بود، غولی دستنیافتنی بود، پاکدامن بود و در عینحال از نفسش آتش میبارید، معصوم بود و در همان حال طغیانگر؛ کودکی کاملاً پاکدل در جامه عشای ربانی، اسیر کابوسهای یک خزنده یا خفاش. (ارنستو ساباتو - قهرمانان و گورها – ص144)
..................
...قیافهای که گویی وی به عمد به خود میگرفت تا نقشش را در آن دنیای مبتذل بازی کند؛ قیافهای که به نظر میرسید وقتی با مارتین تنها میشد هنوز با او مانده بود و جزئیات نفرتانگیز آن به کندی محو میشد، همانطور که یکی از قیافههایی که به مارتین و فقط به مارتین تعلق داشت به تدریج پدید میآمد، قیافهای که او منتظر آن میماند همانطور که یک نفر در میان جمعیتی نفرتانگیز منتظر مسافر محبوب خویش می ماند. ولی به قول برونو، خود واژه شخص به معنی «صورتک» است، و هر یک از ما صورتکهای متعددی دارد: صورتک پدر، استاد، عاشق... ولی کدام یک از آنها واقعی است، صورت خود ماست؟ و آیا در حقیقت صورت واقعی وجود دارد؟ در بعضی لحظهها مارتین فکر میکرد آلهخاندرایی که اکنون در برابر خویش میدید، آلهخاندرایی که به شوخیهای بابی میخندید همان آلهخاندرایی که او میشناخت نیست و نمیتوانست باشد، و بالاتر از همه نمیتوانست آن آلهخاندرای عمیق، شگفتآور و ترسناکی که او دوست داشت باشد. ولی در مواقع دیگر (و هرچه هفتهها میگذشت بیشتر متقاعد میشد) به این فکر گرایش پیدا میکرد، همانطور که برونو هم فکر میکرد، که همه این آلهخاندراها واقعیاند و آن قیافه بوتیکی نیز حقیقی و اصیل است. و به این یا آن شکل نوعی از واقعیت را در سرشت آلهخاندرا نشان میدهد: واقعیتی –و فقط خدا میداند چند واقعیت دیگر هم بودند- که برای مارتین بیگانه بودند، به او تعلق نداشتند و هرگز هم نمیتوانستند داشته باشند. و بعد، وقتی آلهخاندرا میآمد پیش او و بازماندههایی از آن شخصیتهای دیگر را با خود داشت، انگاری وقت نکرده بود (یا میل نداشت؟) صورتکش را عوض کند، مارتین نشانههای وجود بیگانهای را که در شخصیت او هنوز اینپا و آنپا میکردند تشخیص میداد –در زهرخندی طعنآمیز بر لبهای او، در شکلی خاص از حرکت دادن دستهایش، در برقی در نگاهش- مثل کسی که در نزدیکی زبالهدانی بوده است و هنوز اثری از بوی گند آن را با خود دارد و پیش ما آورده است. (ارنستو ساباتو - قهرمانان و گورها – ص203)
سلام.
همین نقابهاست که باعث میشه از آدمیزاد هر کاری بربیاد و در عین حال، بسته به موقعیتهای متفاوت واکنشهای متفاوتی نشون بده. این نقابها آدم رو پیچیده و غافلگیرکننده میکنه.
سلام
به نوعی می توان گفت انسان بدون نقاب قابل تصور نیست. منتها گاهی آدم خود واقعیش رو گم می کنه بین این نقاب ها.
(با گوشی نمی توانم نیم فاصله ها را رعایت کنم!)
سلام
درمجموع خودتون کتاب را پسندیدین؟
سلام
بله ... خواهید دید. به زودی
به روح اعتقاد داری مهندس؟
سلام
تا شنبه می نویسم
کامیوتر خانه خراب است.
اینترنت خانه هم قطع است.
اینجا ایران است نروژ نیست!
سلام . وبلاگ خیلی خوبی دارید .
ای کاش کتاب خواندن هیچ وقت از رونق نیافتد .
فکر می کنم شما قبلا برای وبلاگ من نظر گذاشته بودید . البته اگر اشتباه نکنم .
اگر تمایل داشتید با هم تبادل لینک داشته باشیم .
در ضمن خوشحال میشم نظراتتون درباره نوشته هام بدونم .
با سپاس فراوان
سلام
وبلاگتان به نظرم اشنا رسید. امیدوارم سر فرصت مطالبتان را بخوانم. سلامت باشید.
سلام
«صورتک ها» من را یاد راینر ماریا ریلکه و صادق هدایت انداخت که صورتک های بوف کورش تحت تأ ثیر دفترهای مالده لائوریس بریگه است. احتمال دارد ساباتو هم در بخشی که نقل شده متأثر از همان اثر باشد.
سلام
من با ریلکه اشنا نیستم اما ردپای آرای یونگ را در داستان دیدم. هم درخصوص نقاب و صورتک و "پرسونا" و همچنین "سایه" و کهنالگوها و هم درخصوص "ناخودآگاه جمعی" و بحث کودکی که البته این یکی بین فروید و روانشناسان بعدی اشتراک نظر زیادی هست. البته که نمیتوان به درونکاوی شخصیتها پرداخت و از روانشناسان تحلیلی تاثیر نگرفت یا حداقل نتایج کار به نتایج کار آنها شبیه نشود.
کتاب تازه به دستم رسیده است؛ فکر کنم یک قرن خواندنش را طول بدهم؛ خوشبختانه مال کتابخانه ی خانه ی سینماست و اگر یک قرن هم نگه اش داری، کسی کاری به کارت ندارد!
سلام
رجاء واثق دارم که خواندن و بازگرداندن کتاب به کتابخانه بیش از یکی دو ماه طول نخواهد کشید!
ترس از خود ، نقاب مرئی و نامرئی میسازه واسه آدم .
مرئی ها که هیچ تابلوئه ... آی ددم وای از نامرئی ها !
روبرو شدن بدون ترس با ترس ، یا بهتره بگم با ترسها ، دانه دانه نقابها را شناسانده به من .
تازه وقتی میشناسیش کار با خودت شروع میشه
و زندگی شاید لبخند زدن به نقابهایی باشه که آرام و بی مقاومت تکه تکه میشن و از روی چهره ام کنار میرن.
و شادی بی دریغ شاید همان لبخندی باشه که به پیری بدون صورتک توی آینه میزنی .
...
مرسی میله .
گزینش از چنین کتابی نباید راحت باشه .
بسیار سخت....
ترس از خود به نظر دلیل عمده میاد
ولی علل دیگری هم شاید باشد...مثل ترس از دیگران...مثل نیاز به آرامش و...