مقدمه اول: مکزیک از آن کشورهایی است که گذر من زیاد به آنجا میافتد! آخرین بار به گمانم با زیر کوه آتشفشان به آن دیار رفتم و پیش از آن هم در جلال و قدرت به تاریخ مکزیک در نیمه اول قرن بیستم اشارتی داشتم. این هر دو کتاب از نویسندگان غیرمکزیکی بودند اما در میان نویسندگان مکزیکی بدون شک فوئنتس جایگاه ویژهای دارد. این داستانِ کمی بلند یا رمانِ خیلی کوتاه، از لحاظ زمانی به سه بخش قابل تقسیم است: یکی زمان حال روایت است و آن دو مورد دیگر در گذشتههای دور و دورتر! گذشتهی دورتر مربوط به یک واقعهی خاص در سالهای انقلاب مکزیک است. مکزیک با یک رئیسجمهور مادامالعمر به نام «پروفیریو دیاز» وارد قرن بیستم شد؛ در واقع ایشان از سال 1876 تا 1911 حکومت خود را تداوم داد. او هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر منافذ اصلاح را چنان بست که لاجرم وضعیت به سمت شورش چرخید و انقلاب مکزیک به وقوع پیوست. انقلاب مکزیک در واقع به وقایع بین سالهای 1910 تا 1920 اطلاق میشود که با شورشهای مسلحانه آغاز شد (نامهای زاپاتا و پانچو وییا به عنوان فرماندهان ارتشهای آزادیبخش جنوب و شمال قاعدتاً برایتان آشناست) و خیلی زود منجر به سقوط دیاز و خروج او از کشور شد و خونریزی زیادی هم (به نسبت!) شکل نگرفت. دولت موقت توسط فرانسیسکو مادرو شکل گرفت اما از اینجا به بعد دورهای خونین آغاز شد که به روایتی حدود سه میلیون نفر کشته بر جای گذاشت و بسیاری از رهبران انقلابی در آغاز این دهه، در مقابل یکدیگر قرار گرفتند بطوریکه خیلی از آنها، علیرغم سن کمی که داشتند، پایان این دهه را به چشم ندیدند! و چنین شد که در انتهای این دوره خونریزی و کشتار، قدرت و حاکمیت به مدت دو دهه به صورت کامل در اختیار نظامیان قرار گرفت.
مقدمه دوم: خواندن داستانهای آمریکای لاتینی معمولاً آسان نیست، این گزاره در مورد هر نویسندهای صادق نباشد در مورد فوئنتس صادق است! پوست انداختنش که به واقع پوست میکند و... یاد پدرو پارامو اثر خوان رولفو دیگر نویسنده مکزیکی افتادم... چه سخت و چه باشکوه... سوال اما این است که چه چیزی در ادبیات آمریکای لاتین وجود دارد که طرفداران زیادی در نقاط مختلف عالم دارد؟ کاری به جاهای دیگر ندارم اما در همین سرزمین خودمان که چندان سنت قدرتمند کتابخوانی در آن به چشم نمیخورد گاهی میبینیم که برخی از آثار این خطه قبل از ترجمه شدن به انگلیسی به زبان فارسی ترجمه شده است. رمز و راز را دوست داریم؟ پیچیدگی را میپسندیم؟ شباهتهای فرهنگی داریم؟ احتمالاً همه اینها هست و دلایل دیگری هم میتوان برشمرد. دلیلی که به نظرم میتوان به موارد فوق اضافه کرد این است که آمریکای لاتین بالاخره مجموعهای از جوامعی است که از لحاظ سیاسی شکستهای زیادی را تجربه کردهاند و نویسندگان این خطه تحت تاثیر تاریخ خودشان روایتهایی را خلق کردهاند که برای ما کاملاً قابل درک است! این روایتهای به شکست آمیخته یا از شکست برآمده، انگار تارهایی در ناخودآگاه ما را به ارتعاش درمیآورد. کمی شاذ است ولی به نظرم قابل بررسی باشد.
مقدمه سوم: قدیمها یک همکاری داشتم که در زمینه ندادنِ اطلاعات اسطوره بود! اطلاعات به جانش بسته بود و گاهی با منقاش هم نمیشد از او چیزی درآورد حتی اطلاعات بسیار ساده کاری. اگر غریبهای از او آدرس دستشویی را میپرسید حتماً قبل از پاسخ دادن موضوع را سبکسنگین میکرد! طفلکی چیزهایی در باب قدرت اطلاعات شنیده بود و در جمعآوری و احتکار آن تلاش میکرد. راستش ایشان تنها نبود! ابداً تنها نبود! الان که به دو سه دهه قبل فکر میکنم میبینم اکثریت پرسنل اینگونه بودند. بیسبب هم نبود. بعضیها فلسفه وجودیشان بر همین اطلاعات احتکار شده استوار بود و اگر آنها را در اختیار دیگران میگذاشتند تمام میشدند! در مقابل، دیدگاه دیگری هم وجود دارد: اطلاعات و دانش خود را به راحتی در اختیار دیگران بگذار و به سوی کرانههای جدید حرکت کن. توسعه با این دیدگاه دوم شکل میگیرد.
******
رمان با این جملات آغاز میشود:
«داستانی که میخواهم تعریف کنم آنقدر باورنکردنی است که شاید بهتر باشد از همان اول شروع کنم و یکراست تا پایان ماجرا بروم اما گفتنش آسان است. همین که دستبهکار میشوم، میبینم ناچارم از معمایی شروع بکنم. آنوقت میفهمم که مشکل یکی دو تا نیست. اَه، گندش بزنند!کاریش نمیشود کرد؛ این داستان با رازی شروع میشود. اما باور کنید امید من این است که شما وقتی به آخرش میرسید همهچیز را درک کرده باشید؛ مرا درک کرده باشید. خودتان خواهید دید که هیچ چیز را ناگفته نمیگذارم.»
در گرماگرم انقلاب مکزیک (حدود سال 1915) یک گروه نظامی وارد سانتا ائولالیا شده و بر یک کارخانه شکر و املاک آن مسلط میشود. فرماندهی واحد که یک سرهنگ است بعد از مصادره تمام وجوه نقد کشف شده، حکم اعدام مالک کارخانه و خانوادهاش به همراه تمامی خدمتکاران و کارگران حاضر در این ملک را صادر میکند. سروان جوانی به نام پرسکیلیانو در مقابل این دستور مقاومت میکند و از سربازان میخواهد که مردم فقیر را نکشند. کشمکش بین سروان و سرهنگ به نفع سروان به پایان میرسد و جملهی سروان با این مضمون که «سربازهای مکزیک مردم را نمیکشند چون خودشان از مردم هستند» جاودانه میشود و او به عنوان قهرمانِ سانتا ائولالیا به درجه سرهنگی ارتقا مییابد و کمی بعد به مقام ژنرالی میرسد.
چهل و پنج سال بعد از این واقعه، راوی که وکیل جوان و مفلوکی به نام نیکولاس سارمینتو است، خاطرهای از پدر معشوقش در مورد واقعهی بالا میشنود که با دانستههای او و روایت رسمی تفاوتهای ریزی دارد ولذا این خاطره در ذهن راوی به اطلاعات ارزشمندی بدل میشود. طبعاً با اتکا به این اطلاعات به سراغ ژنرال میرود که از قضا ساعات پایانی عمر خود را در بیمارستان طی میکند. حاصل این ملاقات، تصاحب خانه مجللی است که در خیابان لاسلوماس قرار دارد و ژنرال که وارثی ندارد در ازای باقی ماندن نام نیکش، آن را به راوی انتقال میدهد.
در زمان حالِ روایت، راوی بیست و پنج سالی است که در این عمارت، شاهانه زندگی میکند و برای اینکه هیچ خاطره و گذشتهای در ذهن معشوقهها و خدمتکارانش شکل نگیرد، مُدام آنها را عوض میکند اما...
در ادامه مطلب نامهای را آوردهام که برای راوی داستان نوشته و پست کردهام!
******
کارلوس فوئنتس (1928-2012) در پاناماسیتی به دنیا آمد. پدر وی از دیپلماتهای مشهور مکزیک بود و از این رو کودکی و نوجوانیاش در پایتختهای مختلف آمریکای شمالی و جنوبی سپری شد. شروع تحصیلاتش در شهر واشنگتن به زبان انگلیسی بود، دورهی متوسطه را در شیلی گذراند و در شانزده سالگی به مکزیک بازگشت و در رشته حقوق از دانشگاه مکزیکوسیتی فارغالتحصیل شد. در همین دوره نوشتن داستانهای کوتاه را اغاز کرد.
سپس به عنوان یکی از اعضای هیئت نمایندگی مکزیک در سازمان بینالمللی کار در ژنو به فعالیت پرداخت و تحصیلات تکمیلی خود را در انستیتو مطالعات بینالملل ژنو پیگیری کرد. نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش در سال 1954 منتشر شد. مدتی در یک سمت فرهنگی در دانشگاه و وزارت خارجه فعالیت کرد. در 29سالگی نخستین رمان خود با عنوان «جایی که هوا صاف است» را نوشت و با فروش مناسب آن ترغیب شد که بصورت جدی به نویسندگی بپردازد. در این دوره، آئورا، مرگ آرتیمو کروز، پوست انداختن و ترانوسترا را نوشت. برخی منتقدین "مرگ آرتیمو کروز" را یکی از مهمترین رمانهای آمریکای لاتین دربارهی فرجام انقلابهای این قاره میدانند. او از سال 1975 سفیر مکزیک در فرانسه شد اما در سال 1978 در اعتراض به انتخاب رییسجمهور سابق مکزیک به عنوان سفیر اسپانیا، از این سمت کنارهگیری کرد.
فوئنتس در سال 1985 «گرینگوی پیر» را به چاپ رساند که اولین رمان پرفروش آمریکا از یک نویسنده مکزیکی نام گرفت و در سال 1989 فیلمی با همین عنوان بر اساس آن ساخته شد. او موفق شد در سال 1987 جایزه ادبی سروانتس را به دست بیاورد. او با سبک نگارشیای که ویژه خود او بود به ادبیات معاصر مکزیک جانی تازه بخشید و نام خود را در کنار نویسندگان نامدار اسپانیاییزبان همچون مارکز و یوسا قرار داد. او در لایهلایه آثار خود به بازگویی تاریخ مکزیک در آمیزش با تمهای عشق، مرگ و خاطره پرداخته است.
در دانشگاههای مطرحی چون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورجمیسون تدریس کرد. از دیگر افتخارات این نویسنده میتوان به دریافت نشان لژیون دونور فرانسه، مدال پیکاسو یونسکو و جایزه پرنس آستوریاس اشاره کرد. علیرغم مطرح شدن چندباره اسمش در میان کاندیداهای نوبل ادبیات، موفق به کسب این جایزه نشد. او تا روزهای پایانی عمرش مشغول نوشتن بود؛ در همان روز درگذشت مقالهای از وی با موضوع تغییر قدرت در کشور فرانسه در روزنامه ریفورما به چاپ رسید. او در ۸۳ سالگی در مکزیک از دنیا رفت.
این داستان در مجموعه «کنستانسیا و چند داستان دیگر» به چاپ رسیده است که نشر ماهی آن را به صورت مجزا و به همراه ترجمه مصاحبهی نویسنده با پاریس ریویو منتشر کرده است.
...................
مشخصات کتاب من: نشر ماهی، ترجمه عبدالله کوثری، چاپ دوم بهار 1395، تیراژ 2000 نسخه، 143صفحه قطع جیبی.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.28 )
پ ن 2:
ادامه مطلب ...
خواندن آثار فوئنتس آسان نیست. یعنی بعد از خواندن آئورا و پوست انداختن و حالا کنستانسیا به این نتیجه رسیده ام که خواندن آثار فوئنتس برای من آسان نیست...مثل شعر می ماند, نوشته ای در مرز واقعیت و خیال, و صحبت از این مرز در این موقعیت بخصوص کار لغوی است! چون اساسن در نوشته های فوئنتس بین واقعیت و خیال مرزی نیست و بین زندگی و مرگ نیز به همچنین. آن وقت برای من ِ میله که بیشتر به دنبال خط داستان و مفهوم و محتوا هستم, کمی گیج کننده است. تشنه در کنار نهر آب و با دو دست آب را به سمت دهان بالا آوردن و در نهایت چند قطره به زبان و دهان رسیدن. دست خنک می شود و گاه لب و دهان نیز...اما تشنگی به جای خود باقی است. حتمن همگی تا الان لذتی که از خواندن شعری که چندان مفهوم هم نبوده را چشیده اید. گاه یک بیت شعر حافظ یا یک قطعه شعر نو را بارها خوانده ایم و لذت برده ایم و بعد از سالها به یکباره پی به یکی از لایه های زیرین آن می بریم...آن لحظه بی گمان "فیل کیف" می شویم و البته این به معنای آن نیست که دفعات قبل لذت نبرده ایم و احساس مان کاذب بوده است...به نظر من که اینگونه است.
اما از مولفه های سلیقه شخصی خودم در مورد رمانِ خوب، یکی این است که شعر نباشد(شعر به جای خودش البته ارزشمند است). خوشبختانه هستند دوستان کتابخوان دیگری که این گونه فکر نمی کنند و لذا این رمان ها هم نوشته می شود و هم خوانده می شود و هم از آنها لذت برده می شود...از شما چه پنهان حتا خود من هم گاهی لذت می برم!
در ادامه مطلب سعی خواهم کرد تا برخی راه های ورود (از دید خودم) به لایه زیرین کتاب را بیاورم. بدیهی است من مدعی فهمیدن این داستان نیستم ولی ضمن احترام و تشکر از کسانی که در فضای مجازی به دست و پنجه نرم کردن با این کتاب اقدام نموده اند, وقتی نوشته های موجود را خواندم, دیدم که در این زمینه من تنها نیستم.
***
از کارلوس فوئنتس نویسنده فقید مکزیکی آنطور که من دیدم اثری در لیست 1001 کتاب حاضر نیست اما نویسنده ای صاحب سبک و پرآوازه بود. این سومین کتابی بود که از ایشان خواندم و دو کتاب دیگر هم در کتابخانه ام در انتظار خوانده شدن هستند. این کتاب داستان بلندی از یک مجموعه داستان است و آن را آقای عبدالله کوثری ترجمه و نشر ماهی در قطع جیبی روانه بازار نموده است.
مشخصات کتاب من: چاپ اول, سال1389, 132 صفحه, تیراژ 2500 نسخه, 2400 تومان
ادامه مطلب ...