میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

اپرای شناور جان بارت

 

  1. من وقتی می خواهم یک موضوع مهم را در یک موقعیت حساس بیان کنم (بابا...حساس!), دشوارترین بخش کارم شروع آن است...اما وقتی سر صحبت باز شود معمولن روان تر حرف می زنم. این موضوع حتا اینجا هم صادقه: برای من که از سال 1389 شروع به وبلاگ نویسی کرده ام و بیشتر هم محدود به نوشتن برداشت هایم از کتابهایی که می خوانم بوده ام, همیشه دشوارترین بخش کار, شروع آن بوده است! البته این به معنای آن نیست که بعد از شروع صحبت یا نوشته, همه چیز بر وفق مراد پیش رفته است؛ بلکه چه بسیار, در وسط مکالمه و بحث دچار قفل ذهنی می شوم و ... زنو در وجدان زنو یادتان هست؟ یکی از بیماریهایش همین مسئله بود: کمی کندتر از سرعت جریان زندگی فکر می کرد...یا همین اثر قبلی, عشق های خنده دار کوندرا, ما خودمون رو برای یک صحنه مشخص آماده کرده ایم اما بی خبر از این که, صحنه مدام تغییر می کند. سرجمع... هنوز معتقدم شروع کار سخت ترین قسمت آن است!

  2. نمی توانم و نباید در مورد این کتاب مثل باقی کتاب ها شروع کنم و ادامه بدهم. در حقیقت تصمیم گرفته ام یک جور خاص به موضوع بپردازم؛ و وقتی می گویم یک جور خاص, گمان مبرید که طرح عجیب و غریبی در ذهنم شکل گرفته است... طرحی نیست, فقط می خواهم ذره ای از موضوع را لو ندهم که تمام و کمال از همه سطور کتاب لذت ببرید! این قید "همه" را که قبل از "سطور" آورده ام همینجوری قضاقورتکی نیست!... فقط خواستم ذوق زدگی را مد نظر داشته باشید.

  3. لبیک یا تریسترام...لبیک...بدون شک در همان صفحات آغازین کتاب, خواننده اهل دل و آشنا با معاریف سلوک و طریقت, اشک در چشمانش حلقه خواهد زد و لبیک گویان طی طریق خواهد کرد.

  4. هدف از سه بند بالا این است که بند اول انگشت شست پایتان وارد داستان بشود و بعد هم اگر طلبید...بند بند و آهسته آهسته وارد داستان شوید, همانگونه که نویسنده و راوی عمل نموده اند: به دور از هرگونه شتاب زدگی و به آهستگی و سر صبر...چرا که هدف یک آب تنی لذت بخش است و نه غسل تعمید.

  5. تاد اندروز(راوی داستان) را کنار تریسترام شندی در ذهنم نگاه می دارم و گاهی جلوی آینه به او فکر می کنم و می خندم...البته نه هر آینه ای!

  6. تصور نکنید که تاد هم مانند تریسترام شور تعویق و تعلیق را در می آورد (هرچند شور او برای من شیرین بود!)...خیر... یکی دو فصل که به او فرصت بدهید به قول خودش قلق داستان گویی دستش می آید و کمتر به بیراهه می زند. یکی دو فصل هم با توجه به کلیت کتاب که 30 فصل است چیزی نیست. مطمئن باشید که در انتهای فصل سوم, فرق سرتان هم وارد داستان می شود.

  7. هدف راوی, روایت یک روز خاص از زندگیش است که اهمیت ویژه ای دارد. در میزان اهمیت همین بس که راوی از شانزده سال قبل تصمیم به نوشتن وقایع این روز داشته است و البته در این مدت فقط مشغول صرف فعل خواستن نبوده است بلکه 9 سال تمام فقط به نوشتن اعمال و افکارش در آن روز مشغول بوده است و 7 سبد, از آن سبدها که اونا توش میوه می گذارند, پر از این نوشته ها شده است و 3 سال هم مشغول مطالعات مرتبط (از رمان گرفته تا حقوق و فلسفه و...) و 2 سال صرف ویراستاری خاطرات آن روز و خلاصه این که راوی وقت گذاشته است ...چون آن روز, روز مهمی از زندگی اوست.

  8. حالا که بحث سال و اینها شد بد نیست بدانید نویسنده در هنگام نوشتن این اثر 24 ساله بوده است...هبذا!...همین الان با یک ولع و ترس خاصی به سراغ لیست 1001 کتاب رفتم تا ببینم این اثر در آن لیست هست یا نه...خوشبختانه کاری نکردند که اعتمادم سلب شود!...هست.خوشحال شدم...آهان تا یادم نرفته باید بگم که در صفحه 37 و شروع پاراگراف انتهایی, تاریخِ قید شده, غلط است...به این دلیل این را ذکر کردم که در ادامه اش بگویم ترجمه خیلی خوبی داشت این کتابِ محشر.

***

اگر هنوز تصمیم قطعی به خواندن نگرفته اید می توانید به ادامه مطلب بروید هرجا خطر لوث شدن باشد از قبل هشدار می دهم.

مشخصات کتاب من: ترجمه سهیل سمی, انتشارات ققنوس, چاپ سوم 1390, تیراژ 1100 نسخه, 319 صفحه, 6200 تومان

 

ادامه مطلب ...