در یکی از قصههای عامیانه خودمان به نام حسنکچل، با فردی آشنا میشویم که دوست ندارد برای کار کردن از خانه خارج شود و مادرش به لطایفالحیل که خود بهتر میدانید او را به خارج از خانه هدایت میکند و...
شخصیت اصلی داستان اتحادیه ابلهان «ایگنِیشِس جی.رایلی»، جوانی است که از دانشگاه با مدرک فوقلیسانس در رشته فلسفه قرون وسطا فارغالتحصیل شده است و در زمان حالِ روایت چند سالی است که در خانه تنپروری میکند. فعالیتهای روزانهی او عبارت است از خوردن و اندیشیدن و دیدن و... عمل خوردن که در هیکل عظیمش قابل رویت است، اندیشیدن و تاملات فکری او در نوشتههای پراکنده و خطخطی کردن دفترچههای متعددی که در جایجای اتاقش پخشوپلاست نمود مییابد؛ نوشتههایی که به قول خودش قرار است یک پژوهش فوقالعاده یا یک کیفرخواست تاریخی علیه مسیری باشد که جهان در چند قرن گذشته طی کرده است. فعالیت دیگر او دیدن تلویزیون و رفتن به سینماست که از نگاه او مظاهر انحطاط و فساد جامعه هستند.
در شروع روایت، سلسله اتفاقاتی رخ میدهد که او مجبور به جستجوی کار میشود و .... ایگنیشس پیشفرضهای ذهنی مستحکمی دارد و از دریچه ذهن خود به مسائل و راهکارهای حل آن نگاه میکند. فعالیتهای جدید او در کنار فعالیتهای سابق فضایی طنزآلود ایجاد میکند که برای طیفی از خوانندگان جذاب خواهد بود. اقدامات او و شخصیتهای دیگر داستان در کنار یکدیگر کلیتی را شکل میدهد که بهترین گزینه برای معرفی آن همین عنوان کتاب است: اتحادیه ابلهان!
در ادامه مطلب در حد توان خودم به محتوای داستان خواهم پرداخت.
بخش کوتاهی از داستان را هم به صورت صوتی در اینجا آوردهام تا با نثر کتاب آشنا شوید و چنانچه تاکنون این کتاب را نخواندهاید در مورد خواندنش تصمیمگیری کنید. (اینجا)
*******
جان کندی تول (1937-1969) در نیواورلئان ایالت لوئیزیانا به دنیا آمد. در شانزده سالگی رمانی به نام «انجیل نئون» نوشت که بعدها پس از شهرت اتحادیه ابلهان منتشر شد. پس از دوران موفقیتآمیزی که در دانشگاه سپری کرد و در حین تحصیل در مقطع دکترا به خدمت سربازی رفت و اتحادیه ابلهان را در همان دوران نوشت. بعد از اتمام خدمت به دنبال چاپ این کتاب بود اما در این امر توفیقی نیافت. مشکلات روحی و شرایط زندگیِ او به سمت و سویی رفت که نهایتاً در سی و دو سالگی خودکشی کرد. سرنوشت کتاب همانطور که در پست قبلی نوشتم این شد که پس از گذشت یازده سال از مرگ نویسنده چاپ شود و بلافاصله جایزه پولیتزر را کسب کند و بسیار مورد توجه قرار گیرد.
مشخصات کتاب من: ترجمه پیمان خاکسار، نشر بهنگار، چاپ اول 1391، تیراژ 1500 نسخه، 467 صفحه.
..............................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است.گروهB (نمره در گودریدز 3.9 نمره در آمازون4.2)
پ ن 2: ترجمه کتاب تقریباً سی سال پس از چاپ آن در آمریکا صورت پذیرفته است اما پس از ترجمه و گل کردن کتاب و بر سر زبان افتادن اسمش ظاهراً دو ترجمه دیگر از آن هم به بازار آمده است. جز این بود جای تعجب داشت!
پ ن 3: کتاب بعدی پریرا چنین میگوید اثر آنتونیو تابوکی خواهد بود.
ذیالمقدمه!
در همین فضای مجازی زیاد دیدهایم که فردی مثلاً در مورد زیبایی گنجشک بنویسد و دوستان و مخاطبان یکییکی در کامنتهایشان بر این زیبایی و دقت نظر او صحه بگذارند و آن را تاکید کنند. مثال گنجشک البته مثالی خنثی است... خودتان میتوانید مثالهایی چالشبرانگیز در ذهنتان برشمارید. این امری معمول است. حال اگر آن فرد شخصیتی باشد مورد توجه، تاکیدات و تاییدات فراوانتر میشود.
مترجم محترم در مقدمه، توضیحات مفیدی ارائه کرده است اما در کنار آنها چنین عبارتی را هم آورده است: «هیچ کتابی مثل اتحادیهی ابلهان جامعهی مادی و پر از بیعدالتی و دورویی امریکا را به این قدرت به تصویر نکشیده. ایگنیشس ناظر غیرمنفعلی است بر تمام حماقتها و بیشعوریهای محیط پیرامونش. امریکای او همان است که نویسندهی کتاب هم ماندن در آن را نپذیرفت و مرگ خودخواسته را انتخاب کرد.»
فارغ از صحت و سقم این قضاوت، نمیتوان از سمت و سویی که این عبارات به خواننده میدهد چشم پوشاند. مواردی که پیش از این و در ادامه خواهم نوشت مثل همیشه برداشتهای شخصی من از کتاب است و میتواند اشتباه هم باشد.
نقد جامعه آمریکا
این داستان حاوی نقد اجتماعی است و در این راستا صحنههای جذاب و طنازانهای خلق میکند و راز توفیق و ماندگاری آن هم در همین امر است. لیکن از چه زاویهای و به کدامین هدف؟! اگر نقد جامعه را همان چیزهایی بیانگاریم که ایگنیشس بر زبان و قلم جاری میکند به گمان من راه را اشتباه طی کردهایم. ایگنیشس ناظری نیست که برای ما شرح مشکلات جامعه را بدهد و با موشکافیهای ویژهاش گرهها و طریقه باز کردن آنها را عیان کند. او در واقع، هم یکی از محصولات این جامعه و هم یکی از عناصر تشکیلدهنده اتحادیه ابلهان است... چیزی بیرون از آن نیست.
او فردی است که به قول امروزیها «رد داده است» و این مربوط به زمان حال روایت نیست بلکه مشخص است در زمان دانشجویی هم دچار توهماتی اینچنینی بوده است. توهماتی که در سطرسطر داستان (در زمانی که دوربین روایت بر روی او متمرکز است) دیده میشود. به شدت بدبین است، همگان را در حال توطئه علیه خود میبیند، خودبرتربینی شدیدی دارد و محصولات فکری خود را بسیار متعالی میپندارد، خودمدار است و منافع دیگران را به پشیزی هم حساب نمیکند، توهم همهچیزدانی دارد و خصوصیات دیگری از این دست که نیاز به ارائه نمونه و مثال هم ندارد کافیست کتاب را مثل دیوان حافظ باز کنیم و هرجایی آمد جوابی در مورد مدعیات فوق بگیریم! در نتیجه وضعیت دماغی و روانی او بهگونهای نیست که او را فردی همانند بهلول و امثالهم بپنداریم. به هیچ وجه! من تعجب میکنم که نویسندگان و کامنتگذاران (مثلاً در اینجا) چگونه او را واجد «خرد بیش از حد» و توصیفاتی از این دست ارزیابی کردهاند. درست است از هر متنی میتوان تفسیرهای گوناگونی به دست داد اما نه اینقدر بیحساب و کتاب!
اما اگر انتقادات و تاملات ایگنیشس به دلیل مشکلات پارانوییدی و شیزوفرنیک بیشتر مایه طنز است پس چرا این کتاب را یک نقد اجتماعی قابل تامل میدانم؟ اینجا پای هدف و نوک پیکان این نقد به میان میآید. بدون شک خیلی از جوامع از مادیگرایی و دورویی و بیعدالتی رنج میبرند اما این داستان به این قضایا چندان نمیپردازد بلکه همه عناصر داستان در پی نشان دادن گستردگی بلاهت در جامعه است؛ نوک پیکان نقد به این مسئله نشانه رفته است. در واقع اتحادیه ابلهان مجموع همه آدمهای داستان است که تقریباً یک فرد سالم هم در میان آنها وجود ندارد. در ادامه خواهم نوشت که با توجه به داستان این بلاهتها ممکن است از کجا ناشی شوند.
اما نکتهای که میتوان در مورد این جمع گفت این است که علیرغم این حجم بلاهت که در رفتار و افکار شخصیتهای داستان موج میزند، عاقبت آنها همگی تقریباً ختم به خیر میشود! ایگنیشس از مخمصهها نجات پیدا میکند و میتواند تا مدتی مثل یک انگل به میرنا بچسبد و مطابق اصولش زندگی کند؛ میرنا هم میتواند در قامت یک نجاتدهنده ظاهر شود؛ خانم رایلی میتواند زندگی بدون پسرش را تجربه کند و خود را خلاص نماید و حتی ازدواج کند؛ مانکوزو هم که بالاخره فردی را دستگیر کرده است میتواند در شغل مورد علاقهاش پیشرفت کند؛ گاس لوی هم میتواند امیدوار باشد که از زیر تقاضای خسارت سنگین خلاص شود و سر و سامانی به کارخانه بدهد؛ جونز هم میتواند در کارخانه به کار گرفته شده و از بنیاد لئون لوی جایزه بگیرد و... خلاصه اینکه ظاهراً دوام و بقای جامعه با بلاهت چندان تضادی ندارد.
نویسنده جامعهای را که در آن میزیست اینگونه میدیده است و به همین خاطر سرنوشتش را آنطور رقم زد. اگرچه نویسنده با مخلوقش ایگنیشس ممکن است وجوه مشترکی داشته باشد اما درست نیست امریکای ایگنیشس را با امریکای نویسنده یکسان بیانگاریم و... پرتوپلاهای ایگنیشس کجا و این منظومه منسجم کجا! آن نقد و کیفرخواست تاریخی چیزهایی که از ایگنیشس میخوانیم نیست همین کتابی است که نویسنده نوشته است.
ایگنیشس، تسلای فلسفه و عصر روشنگری
تخصص ایگنیشس در فلسفه قرون وسطاست و مقتدایش «بوئتیوس» و کتاب تسلای فلسفه اوست. بوئتیوس (480-524) فیلسوفی است که در روزگار خود ابتدا به ترجمه متون برجا مانده از فلاسفه یونان قدیم پرداخت. او در مشاغل حکومتی مرتبه بالایی داشت اما به خیانت متهم شد و به زندان افتاد و نهایتاً خلاصی نیافت. او کتاب تسلای فلسفه را در آن دو سالی که در زندان و در انتظار مرگ و اعدام بود نوشت که حاصل گفتگوی خیالی او با بانوی فلسفه است. در چنین فضایی طبیعتاً دیدگاههای مایوسانه و بدبینانه غالب میشود. از آموزههایی که میتوان ردپای آن را در ایگنیشس دید همین بدبینی، تاثیرات بخت و اقبال مساعد یا نامساعد (فورتونایی که مدام مخاطب ایگنیشس قرار میگیرد)، اولویت فعالیت عقلانی و اینکه سعادت انسان از تاملات فلسفی حاصل میشود نه فعالیت دیگری، و اینکه سرانجام آدمهای نیک در این دنیای ناعادلانه مواجهه با سختی و شداید است.
مبنای کار فیلسوفان عصر روشنگری بر تجربهگرایی بود، برخلاف اسلافشان که در تعاریف خود از انسان و جامعه و... به تاملات فلسفی صرف تکیه میکردند. یکی با رجوع به تاریخ بشر او را موجودی بدسرشت و خونریز تشخیص میداد و در نتیجه برای کنترل او حکومتی متمرکز و مستبد را تجویز میکرد و دیگری باز هم با رجوع به تاریخ، انسان را موجودی نیکسرشت میدید و از دل همین رویکرد لیبرالیسم و لیبرالدموکراسی زاییده شد. اگر میبینیم که ایگنیشس منتقد دموکراسی است و استفاده از زور را جایز و لازم میداند به خاطر تاثیرگیری از مثلاً هابز نیست؛ او نمیخواهد سر به تن هیچکدام از فلاسفه عصر روشنگری باشد! از نگاه او دوران قرون وسطا دوران نظم و آرامش است و پس از فروپاشی این نظام، «خدایان هرجومرج و جنون و بدسلیقگی مستولی شدند»... و کلاهبردارانی در قامت مصلح و فیلسوف اختیار عقول اروپاییان را به دست گرفتند و مکتوبات و محصولات فکری خود را روشنگری نامیدند. آنها نه تنها با خود روشنایی به همراه نیاوردند بلکه با خود مرگ و نابودی و هرجومرج به ارمغان آوردند و موجبات انحرافاتی عظیم را بنا نهادند.
یکی از این انحرافات عظیم از نظر ایگنیشس، اجبار پیش آمده بعد از این دوران برای «کار کردن» است!
بیش از این تلاش مکن!
قدر مسلم میتوان گفت پیش از دوران رنسانس تعداد کسانی که لازم نبود برای گذران زندگی خود کار کنند به نسبت دورههای بعدی بیشتر بود. از این که بگذریم کینه عمیقی که گاه از لابلای سطور ایگنیشس نسبت به پروتستانتیزم بیرون میزند میتواند ریشه در تقدیس «کار» توسط پیشروان این نحله داشته باشد. نظریات ایگنیشس در مورد کار کردن اگرچه در نظر مای مخاطب خندهدار مینماید اما یادمان باشد که این افکار کم پیرو ندارد! همین الان از نگاه اکثریت مردم در جوامع مختلف بهشتِ این دنیا و بهشتِ آن دنیا یک وجه مشترک دارد و آن هم کار نکردن است!
ایگنیشس در مشاغلی که در داستان به آنها میپردازد عملاً «کار» نمیکند ولی از «سرعت تبآلود کار» میگوید و اینطور مینویسد که به سرعت سرسامآور زندگی اداری خو گرفتهام...! یا اینکه در همین مدت کوتاه توانستهام روشهای بسیاری برای کاستن از میزان کار ابداع کنم... یا ابداعم در ارتباط با سیستم بایگانی فعلاً باید مخفی بماند چرا که بسیار انقلابی است... این بخشها از دلنشینترین قسمتهای کتاب است. بیتناسب نیست که ترانه مورد علاقهاش (ص133) با عبارتی که در تیتر این قسمت آوردهام آغاز میشود.
فساد و تباهی در جامعه
یکی از نتایج انحرافات عصر روشنگری از نگاه ایگنیشس در فرجام دموکراسی و لیبرالیسم نمود پیدا میکند: فساد اجتماعی. او در این مورد بسیار سخن میگوید و از قضا خندهدارترین موقعیتهایی که خلق میشود در همین راستاست. به عنوان مثال در همان ابتدای داستان او به همراه مادرش وارد کافهای میشوند که از فرط بوی گند و کثیف بودن از مادرش میخواهد که هرچه زودتر از آنجا خارج شوند اما وقتی مادر دو سه لیوان مشروب میخورد و قصد ترک آنجا را دارد ایگنیشس مخالفت میکند چون احتمال میدهد که نمایش خاصی قرار است اجرا بشود و با قاطعیت میگوید باید اینقدر اینجا بنشینیم تا فساد و تباهی را از نزدیک ببینیم! (ص34)
تلویزیون و سینما به عنوان مظاهر فساد جامعه حضوری بسیار پررنگ در برنامه روزانه او دارند و باصطلاح بدون آنها روزش شب نمیشود. مرا به یاد آدمهای آشنایی انداخت!! خواننده این سطور چنانچه کتاب را خوانده باشد نمونههای جالب زیادی در این رابطه به خاطر خواهد آورد اما من نمونهای را ذکر میکنم که ممکن است از نگاه خواننده پنهان مانده باشد. یکی از دفعاتی که به سینما میرود در صحنهای از فیلم که «نیمهمات عاشقانه» خوانده میشود او کمکم کنترلش را از دست میدهد و هیستری بر او چیره میشود و طبق معمول با صدای بلند در سینما اعتراضش را بیان میکند (صدا و هیکل او برای مسئولان سینما آشنا و کابوس هر شب آنهاست!). در کلماتی که در این اعتراض (ص352) به زبان میآورد دقت کنید. او میگوید این صحنههای وقیحانه انگار از پشت چند لایه پارچه تنزیپ فیلمبرداری شده است و در واقع اعتراض او ریشه در این دارد که نمیتوان با این عدم وضوح صور قبیحه، نفرتانگیزی آن را کاملاً متصور شد!!
او در واقع به وضوح این تصاویر نیاز دارد چرا که با توجه به خصوصیات شخصیتی از ارتباط متعارف با جنس مخالف محروم است و مجبور است نیازهایش در این زمینه را به دست باکفایت خودش برطرف کند! مخصوصاً این روزها که نسبت به هجده سال قبل خلاقیت کمتری در این زمینه از خود بروز میدهد...
نکتهها و برداشتها و برشها
1) قبل از آغاز داستان جملهای از جاناتان سویفت آورده شده که مرا بسیار به فکر انداخت... «وقتی نابغهای حقیقی در دنیا پیدا میشود میتوانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیهش متحد میشوند.».... به این فکر میکردم آیا این جمله به داستان اشاره دارد؟! که اصلاً اینگونه نیست! یعنی باید قبول کنیم ایگنیشس نابغه حقیقی است؟!!! در این صورت هم باز اشکال داریم چون تمام ابلهان داستان علیه او متحد نشدهاند! حدس زدم شاید نویسنده آن را با توجه به جوابهای منفی ناشرین به خودش ابتدای دستنویس آورده است. این میتواند قابل درک باشد اما باز هم به نظرم کار درستی نیست. در نهایت به این نتیجه رسیدم که نویسنده خواسته است یک بازی طنازانه پیش از شروع داستان با خواننده انجام بدهد. یک نسخه پی.دی.اف از کتاب انگلیسی را دانلود کردم که در کمال تعجب این جمله را نداشت. نمیخواهم گناه خوانندگانی که آن برداشتهای عجیب در مورد ایگنیشس را داشتند به نوعی بپوشانم و به گردن این جمله بیاندازم اما دوست دارم در این مورد با کسانی که کتاب را خواندهاند بیشتر صحبت کنم. در واقع ذیالمقدمه را میخواستم در مورد این جمله بنویسم!
2) داستان در مقابل فروشگاه بزرگی در نیواورلینز آغاز میشود. جایی که اکنون مجسمه برنزی بزرگی از ایگنیشس نصب شده است. اینجا.
3) ایگنیشس به طور متوسط ماهی شش پاراگراف مینویسد... به این کار ندارم که خودش هم نمیداند در این دفترچههای پخشوپلا چه چیز نوشته است بلکه بیشتر به همین ماهی شش پاراگراف تاکید میکنم! یعنی هر پنج روز یک پاراگراف. نامرد انگشتام درد گرفت!
4) در مورد ریشههای بلاهت مورد نظر نویسنده میتوان به «رویای آمریکایی» و خوشبینی مستتر در آن و تعابیر «پیشرفت» و «موفقیت» اشاره کرد. تبلیغات در تلویزیون و سینما و مجلات الگوهایی برای مخاطبین میسازد که مظهر سعادت و خوشبختی هستند و این احساس در آنها به وجود میآید که میخواهند شبیه افراد حاضر در تبلیغ بشوند. این یکسانسازی و مشتریسازی نهایتاً به تولید انسانهای سطحی منجر میشود که در داستان میبینیم. همه شخصیتهای داستان.
5) ایگنیشس یکی از شخصیتهایی خواهد بود که همواره به یاد من خواهد ماند. اما علیرغم اینکه دوستش دارم و در ذهنم ماندگار خواهد ماند به هر حال «ماکتی» از یک فیلسوف بود. مخصوصاً طنین پر تکرار آروغش در داستان!
6) فقط آداب فیلم دیدن ایگنیشس!... خدا نصیب نکند. گاهی این فیلمها به قدر کافی بد بودند که او را چند روز بعد مجدداً به سالن سینما بکشانند! خودآزار هم بود... یاد تحلیلش در مورد زنجیر و معماری به خیر بخصوص در باب پدر خانواده!!!
7) داستان حسن کچل (لااقل در ورژنی که من در بچگی شنیدم) اینطور بود که پس از سلسله اتفاقاتی او وارد شهری شد و همای سعادت (دقیقاً همان همای پرنده) بر دوش او نشست و حاکم شد و وضعش روبراه شد و برگشت مادرش رو تعجبزده و خوشحال کرد! قرار بود این قصه در مذمت سستی و تنپروری و کاهلی باشد اما بعد از کمی تلاش و کوشش باز سر و کلهی فورتونا پیدا شد!
8) خانم لوی... واااای خانم لوی... با اختلاف در صدر اتحادیه قرار میگیرد. درک وارونهاش از مسائل معرکه است. بخصوص این درک به قول خودش روشنفکرانه در باب مسئله بازنشستگی خانم تریکسی فوقالعاده است.
9) عناوین مقالاتی که ایگنیشس به امید چاپ در مجلات نوشته اما هیچکدام را ارسال نکرده است بسیار جالب است (ص129). در آن لینکی که بالاتر گذاشتم یکی از هموطنان کامنتی گذاشته بود که کتاب فاقد حتی یک جمله خندهدار بود. من به جای جمله عنوان یکی از مقالات را میآورم: «ریاضت و پرهیز، ایمنترین روش کنترل جمعیت»!!! احتمالاً هفت هشت سال قبل که این کتاب روی بورس بود و همه به یکدیگر آن را تعارف میزدند عدهای دچار این شائبه شدند که رسالت این کتاب خنداندن خواننده است آن هم خنداندن از نوع طنزهای سریالی!
10) در صحنهای از داستان جونز دود سیگارش را به سمت ایگنیشس میفرستد و او ضمن بیان اعتراضش عنوان میکند ریههایش به دلیل اینکه حاصل لقاح بیمایهای بوده است اشکال دارد (ص357). شرح این لقاح بیمایه بعد از دیدن فیلمی در سینما در ص120 آمده است اما من دقیقاً متوجه روش غیرمستقیمی که آقای رایلی مهربان (پدر) امتحان کرد و منجر به شکلگیری نطفه ایگنیشس شد نشدم. حدس میزنم یک روش جلوگیری بوده است که ناموفق از کار درآمده است. بیچاره آقای رایلی تا آخر عمر دیگر به سینما نرفت! این بخش را با نسخه انگلیسی تطبیق دادم و نقصی در نسخه فارسی ندیدم.
11) «... میخوای یک بورژوای تمام عیار بشی. تمامتون مغزشویی شدهاید. تصور میکنم دوست داری تبدیل به یک آدم موفق یا فرومایهای از این دست بشی.»
12) رویکرد میرنا در حل مسائل اجتماعی طبعاً خندهدار و جالب است. آقا خدایی اونایی که نوشتند هنگام خواندن این کتاب اصلاً نخندیدند بیانصافی کردند. قبول دارم که تعاریف ذکر شده در مقدمه کتاب توقع آنها را بالا برده و بعد شاکی شدهاند. وقتی کتابی توی بورس قرار میگیرد این معضلات را هم دارد. طنز داستان دوزاری نیست... دو دلاری است.
13) کلود روبیشا (پیرمرد جلوی فروشگاه) در همه جا ردپای کمونیسم را میبیند که یادآور دوره مککارتیسم است. همه این موارد خندهدارند منتها خندههایی زهرآلود. مادر به کلود:«راجع به آدمی که صلح میخواد چی فکر میکنی کلود؟» و پاسخ:«به نظر من که یهجورایی کمونیسته.» مکالمه این زوج چندتا آس دیگر هم دارد. نصیحت کردن! یا همه بیگناهند مگر...! کمونیس کمونیس کردن این افراد کلی حرف دارد.
14) بدون اشاره به پلیس نمیشود مطلب را به پایان رساند!
سلام
خدا قوت
لذت خواندن مال ما
سختی جمع بندی برای شما
سلام
ممنون
نوش جانتان
خدا قوت
با آرزوی سلامتی شما
مثل همیشه از خواند پست شما لذت بردم
سلام
سلامت باشید.
سلام
ممنون از نقد خوبتون. دقیقا در نقدهایی که از دوستانم شنیدم، به خردمندی ایگنیشس اشاره داشتند، که درست به نظر نمیاد. باهاتون موافقم که این شخصیت هم، یکی از عناصر جامعهای غرق در بلاهت بود.
همیشه با مطالب جدید شما همراه هستم و بهره میبرم. نظر دوستان رو میخونم و سعی می کنم چراغخاموش بیام و برم.
سلام
واقعاً نمیخواهم این شائبه به وجود بیاید که مثلاً من معتقدم خوب فهمیدم و دیگران نفهمیدند... به هیچ وجه... دو تا موضوع اینجا اهمیت دارد اول اینکه فهم ما و برداشت ما باید مبتنی بر متن باشد یعنی شواهد و مستندات کافی در متن برای آن وجود داشته باشد (انصافاً مشخصاتی که برای ایگنیشس ذکر کردم همه در متن موجود است و نمیتوان از زیر آنها در رفت و این مشخصات با صفاتی نظیر خرد برتر و اینا قابل جمع نیستند) نکته دوم این است که چطور و طی چه مکانیزمی این تعداد افراد دچار برداشتی شدهاند که با متن نمیخواند. این هم اهمیت دارد. برای این قضیه من به اتمسفری که پیرامون متن شکل میگیرد میتوانم به عنوان دلیل اصلی اشاره کنم. ریشه بخشی از این اتمسفر هم میتواند در مقدمه کتاب به آب رسیده باشد و البته آن جمله پیش از شروع کتاب که در بند1 در موردش نوشتم. این نظر من است البته.
بعد از نوشتن مطلب چند سایت و وبلاگ دیگر را هم دیدم و تقریباً اکثریت آنها چنین برداشتی داشتند! دارم به خودم شک میکنم
ممنون از لطف شما
سلام بخشی از داستان صوتی رو شنیدم. البته باید اول یادداشت رو می خوندم چون الان چنگی به دل نزد.
فعلا فقط اومدم بگم با این که حسابی سرم شلوغه اما الوعده وفا. پریرا رو شروع کردم.
حالا میام این یادداشت رو کامل میخونم
سلام
حالا سر فرصت.... وقت بسیار است.
در مورد پریرا هم به موقعش در مطلب مربوطه صحبت خواهیم کرد.
سلام حسین جان
خسته نباشی و ممنون بابت معرفی های جامع و کاملت
اتحادیه ابلهان را خیلی قبل تر خوانده بودم ولی انصافا چنین نگاهی به رمان نداشتم.
سپاسگزارتم که چنین دیدی به خوانندگان می دهی...
سلام مسعود خان
) هم خبری نبود. لذا این سپاس دوسویه است.
سلامت باشی. بابت تاخیر عذرخواهی میکنم.
ممنون از لطفت. من هم مرهون نوشتن در اینجا برای مخاطبان هستم وگرنه اگر قرار بر نوشتن نبود از رسیدن به موشکافی (بر فرض وجود آن البته
ضمنا فایل صوتی قسمتی از رمان هم عالی بود.
باز هم سپاس و خسته نباشی
درود بر میله ی عزیز
و خداقوت بابت مطلبت
ترکیب عکسی که گذاشتی خیلی جالب بود یکیش هم مربوط به زخمی شدن گوش ایگنیشسه توسط طوطی!!!!
من نمیخوام بهبه گوی گنجشکی باشم ولی خداییش مطلبت و عکست و بخشی که خواندی عالی و بهبه طور بود!
درباره ی طنزآمیز بودن کتاب من به شخصه خیلی خندیدم
یه جاهاییش نتونستم از خنده کتابو ادامه بدم مثل اونجایی که تو دفتر شلوار لوی ایگنیشس پای قفسه پرونده ها خورده بود زمین
و خیلی جاهای دیگه
اینکه بعضیها براشون کتاب خنده نداره برمیگردد به رثشرایط اون لحظشون
یا تعریفشون از طنز
یا زیادی جدی بودنشون
و یاهای دیگه
درباره بهلول بودن ایگنیشس حدس میزنم شاید خیلی ها تمایل دارن خیلی سمبولیک و کامپلکس همه چیزو تحلیل کنن این جوری شرطی شدیم همیشه همه ی خنگای ادبیات بهلول وار بودن
شاید خیلی ها هم از یکی یه نظری رو میشنون بدون اینکه خودشون روش فکر کنن همون نظر رو رواج میدن
یادداشتهای ایگنیشس عاااالی بود
حاضرجوابیهاش و بهانه تراشیهاش معرکه بود
اینکه خودش اندازه ی یک سانت مسئولیتهاشو انجام نمیداد ولی برای انقلاب و نجات بشر تزهای عجیب میداد
شروع حالت افسردگیش یا حالا همین حالتی که تو کتاب داره ظاهرا از بعد از مرگ سگش بوده
همه ی ادمهای داستان احمق بودند اما هیچ کدوم شبیه هم نبودن
سلام
یکی دو تا از دوستان عزیز بنده درخصوص عکسها و لزوم خلاقیت بیشتر در آن به من تذکراتی دادند که به هر حال در این مطلب سعی خودم را کردم تا شاید اندکی نظر مخاطبان را در این زمینه پااسخگو باشم.
- پس شما تایید میکنید که جاهایی از کتاب از نظر طنز به همان گونهایست که در مقدمه میخوانیم ... من هم با شما موافقم.
مطالعه و رمانخوانی و فهم مطلب و طنز یک نردبام است و پله پله باید از آن بالا رفت. ایراد کارهایی که ناگهان بر بال امواج سوار و همهگیر میشوند این است که لاجرم به دست افراد زیادی (که هر کدام در پلههای مختلفی از این نردبام هستند) میرسد و گاه موجب میشود ذوق آنها برای مطالعه هم کور شود. مثلاً چیزی که ما از آن تحت عنوان داستان و رمان پستمدرن از آن یاد میکنیم چنین حالتی دارد و هرگاه محصولی از این دست مُد میشود من تن و بدنم میلرزد!
شرطی شدن هم موضوع جالبی است. (در باب بهلول پنداری)
تقلید هم که بله همین است...
ایگنیشس از آن شخصیتهاست که پس ذهن مان اگر باشد خیلی به کار میآید. از باب خودشناسی و مراقبه نفسانی
دقیقاً مرگ سگ یک نقطه عطف است. ممنون از یادآوری.
سگ اما هنوز هم حضور دارد. مثلاً آن صحنهای که مشغول کاردستی است و به ذهن و قوه تخیلش فشار میآورد را دوباره مرور کن... کارکرد و موضوع قابل تاملی است.
ظاهرا نصفه کامنتم نیست ادامشو اینجا میذارم:
قسمتهای مربوط به خانم لوی خیلی جالب بود
البته خداییش ما مکالمات ازین دست کم نشنیدیم حالا نه با این غلظت
واقعا جمله اول داستان در نسخه اصلی نبود؟ دمت گرم تا کجا رفتی به جستجو!! یعنی مترجم یه جمله که فقط توش یه ابله باشه اورده بود اول کتاب و باعث اینهمه انحراف شده بود!!!
۲- مجسمهه چه کار باحالی بودددده
۳- خداقوت به شما ایشالله که فورتونا براتون جبران کنه
ایگنیشس همه کاراش باحال بود حموم کردنش!!سینما رفتنش غذا خوردنش!!
چقدر فیلمهاشون فرق داره با ما
ظاهرا خیلی محرک و مناسب جهت تصویرسازی
۱۳-پیرمرد جلوی فروشگاه منظورته دیگه؟
سلام مجدد
فیلمهاشون در مقایسه با الان قاعدتاً حرفی برای گفتن نخواهند داشت! هیچ حرفی!! شک نکنید. 

من نمیتوانم بگویم به طور قطع آن جمله در نسخه اصلی هست یا نیست... بلکه صرفاً میتوانم بگویم نسخهای از کتاب را به صورت پی.دی.اف دانلود کردم و در آن نسخه چنین جملهای نیست. نظر خود من این است که اگر چنین جملهای انتخاب شده باشد برای آغاز این کتاب ، انتخاب خوبی نیست.
2- طبعاً فکر کن مدیریت آن فروشگاه از چنین تبلیغ معرکهای بگذرد! عمراً
3- ما چشم امیدمان به فورتونا است
4- خدا نصیب نکند همزمانی حضور ما با فردی همانند ایگنیشس در سینما
13- بله جلوی فروشگاه... تعجب کردم از این سوال!! بعد همین الان رفتم و غلط تایپی رو دیدم... عجیب است! دال و شین هم که کنار همدیگر نیستند
سلام
میله بدون پرچم دوست هنرمند به تمام معنای جدیدم
مرسی که هستی
همین
تا بعد
سلام دوست عزیز
ممنونم از لطف شما
سلام
بنده هم با این مورد موافق هستم که ایگنیشس خودش جزئی از اتحادیه ابلهان است. خانم تریکسی هم خیلی جالب هست و کار کردنش در آن شرکت جالب توجه. تقریبا شرکت لوی همچون بسیاری از ادارت می ماند همه همینطور در حال کار کردن هستند ولی معلوم نیست برای چی. اصلا هیچ تغییری رخ نمی دهد فقط همه دور هم هستند و وقت می گذارنند.
بنده متاسفانه نتوانستم پریرا را پیدا کنم دارم میدان ایتالیا تابوکی را می خوانم
ممنون
سلام دوست عزیز
چه عالی که شما هم دارید به موازات میخوانید. احساس خوبی به من دست داد.
شبیه ادارات ما هستند و نمیدانم هنوز در ینگه دنیا بتوان چنین فضایی را یافت یا خیر... قاعدتاً رقابت گسترده بساط چنین بنگاههایی را در هم پیچیده است اما اجمالاً ممکن است در برخی جاها به نحو دیگری باز هم کارمندان و کارگران خیلی متوجه محصول کار خود نباشند و درکی از آن نداشته باشند. از آنجا که بگذریم اینجا خیلی از فضای داستان دور نیست... برای ما صحنهها آشنا هستند... لااقل خیلی دور از ذهن نیستند!
به نظرم میدان ایتالیا یک سر و گردن بالاتر از پریرا است. این را به فال نیک بگیرید.
موفق باشید
سلام
بالاخره امروز موفق شدم یادداشت کاملت درباره این کتاب رو بخوانم. یادداشت خوبی که برداشتم نسبت به این کتاب را تغییر داد. درسته که من کتاب رو نخوانده ام اما از همان وقتی که این مترجم و کتابهایش روی بورس بود درباره این کتاب شنیده بودم و همه ی شنیده هایم از همان جنسی بود که در آن لینکی که گذاشتی می بینیم. سر همین بود که هیچوقت هم رغبتی به خوندن این کتاب نداشتم. اما یادداشت تو منو یاد مدلی دیگر از شوایک انداخت.
یکی از نکات جالبی که در این کتاب اشاره شده و تو در یادداشت قبلیت هم به آن اشاره کردی رشد و جاگیر شدن این بلاهت در سطح جامعه است. درباره همین تلویزیون و سینما اگر از گزینه های ترکیه ای بگذریم و از داخلی ها مثال بزنیم مثلا شما امروز میتونی به طرفداران سریال هایی مثل دل و عاشقانه خرده بگیری که این چه مزخرفاتیه که می بینید یا اصلا اگر بخواهیم مقایسه کنیم واقعاً امروز طرفداران برنامه دورهمی یا خندوانه در صورت وجود با برنامه ای مثل کتاب باز قابل مقایسه اس؟
دردآور اینجاست که یه جوی هم راه افتاده که وقتی به نقد این موارد هم بپردازیم محکوم به توهم دانایی میشیم. همین دیروز وقتی در جمعی که به خاطر آرای بیشتر اجازه تماشای برنامه کتاب باز را به من نداند معترض شدم که شما همین امروز به تماشای تکرار دو ساعت چرت و پرت گفتن علی اوجی در دورهمی نشسته بودید آن وقت کتاب باز که مهمانش محمد اصفهانی است و می تواند جالب باشد را بیخیال می شوید؟ دیگر خودت حدس می زنی که چه پاسخی گرفتم.
دقت کردی در چنین مواردی این افراد چقدر هم نکته سنج می شوند؟
می گردند هر چه ضعف شخصیتی و ظاهری که حتی خودت هم متوجه آن نشدی را به رخت می کشند و آخرش هم می گویند مثلا تو که دلت خوشه کتاب میخونی چرا این کارا رو می کنی و این حرفا میزنی. اصلا یه وضعیه.
اولش این خودکشی نویسنده برام قابل درک نبود اما حالا که فکر می کنم می بینم واقعا اگه یه رگ بیخیالی ایرانی در وجود آدم نباشه حق داره که نتونه این حد از بلاهت رو تحمل کنه.
سلام
)

به نظرم الان دیگه وقتش رسیده که کتاب را بخوانی... از کامنتهای آن پست مشخص است که خوب روی بورس بوده است و این جای خوشحالی دارد. منتها سوءبرداشتها (البته به زعم من) را نمیتوان گردن کتاب انداخت... به هیچ وجه... مشکل را میدانیم کجاست!
من که الان فقط مافیا را میبینم از شبکه سلامت
برنامه کتابباز از دستم در رفته است ولی به صورت اتفاقی این برنامه را که محمداصفهانی مهمان آن بود دیدم و لذت بردم. شما هم خودت را ناراحت نکن فکر کنم بتوانی برنامه را یا صوتی آن را دانلود کنی (صوتی هم جواب میدهد چون هم صحت و هم اصفهانی را که دیدهای
حالا که اسم برنامه ایشان آمد کاش صحت در کلام و تعریف و تعارف از ناشرین کمی جانب احتیاط را رعایت کند. تعریف او از یک ناشر بیکیفیت خلاف اهداف برنامه است. حالا در این مورد یکی از تجربیات خودم را خواهم نوشت.
راستی یادم رفت از پریرا بگم.
در دو نشست خوندمش،این سرعت را چند وقت اخیر در خودم ندیده بودم و به عنوان اولین تجربه ام از این نویسنده ازش راضی بودم.
راستش با اینکه فهمیدم اوضاع از چه قراره اما دوست داشتم دوباره بخوانمش و دیشب با خواندن فصل اولش خوانش دوم را آغاز کردم و بعد از پایان برداشت شخصی ام از آن را در پستی خواهم نوشت، اما خب، خودت هم که می دانی یادداشت تو چیز دیگری خواهد بود، منتظرش می مانم. البته اگر اشتباه نکنم احتمالاً پیش از آن انتخاباتی در راه باشد.
ارادت
خیلی هم عالی (منظور همراهی است)


آفرین بابت دوبارهخوانی. کار نیکو کردن از پر کردن است.
بار مرا سنگینتر نکن مهرداد
پیش از آن مطلبی است که برای سالگرد خواهم نوشت. انتخابات هم نزدیک است. ماه انتخابات است این ماه
مممنون
من الان طبق معمول دارم حسودی میکنم که شماها انقدر کتابهای خوب میخوانید و من خودم را منتر یک مشت تریلر و این کارهای عجیب و پیچیدۀ معاصر آمریکای للتین کرده ام ... باشد که منم رستگار شوم!
عکس عالی شده است! و از این نقدهای ضد جریان هم خیلی راضی ام؛ باشد که خدای ادبیات هم راضی باشد!
سلام
هم تریلر خوب است و هم آن کارهای عجیب و پیچیده آمریکای لاتین... گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد...
مخاطب که راضی باشد خدای ادبیات هم راضی خواهد بود.
من این کتاب را زمانی که چاپ شد خواندم و با خواندن مطلب شما موضوع برایم زنده شد اما یک سوال آزارم میدهد بر فرض که خندیدیم و قبول هم کردیم که همه این آدمها ابله هستند و نقد خوبی هم به جامعه مورد نظر نویسنده وارد کرده باشد آیا غیر از این چیزی برای ما دارد؟ البته همه اینهایی که نوشتید خوب است. یک چیزی میخواهم که به کار امروز ما بیاید. آیا دارد؟
سلام دوست عزیز
عجب سوالی
از سوال شما استفاده میکنم و به دو موضوع که در مطلب به آن اشاره نکردم میپردازم. شاید این دو موضوع به کار من و شما بیاید.
اول) فردگرایی منفی : فردگرایی یکی از پایههای تمدن غرب است و در واقع پا گرفتن مفهوم فرد و اهمیت و جایگاه آن در شکلگیری این تمدن یک موضوع کانونی است. اما فردگرایی منفی یا منحط با عنایت به شخصیت داستانی ایگنیشس، نوعی نگاه است که یک فرد به خود و جامعه دارد و در آن پشیزی ارزش و جا برای دیگران وجود ندارد. ببینید بر فرض مشکلات مادر چه جایگاهی در ذهن و اندیشه ایگنیشس دارد.
دوم) توهم اندیشی: ایگنیشس در تمام اعمال دیگران نوعی توطئه بر علیه خود میبیند و علاوه بر آن اعمال خودش حاکی از آن است که در یک دنیای وهمی به سر میبرد. و در این داستان میبینیم این نوع نگاه چه عواقبی در بر دارد و نرسیدن به این بیماری چه نتیجهای به بار میآورد.
همین دو مورد را در خودمان پایش کنیم بسیار به کار امروز ما خواهد آمد.
ممنون از سوال خوبتان
سلام

همین الان خواندن پریرا تمام شد
خوب بود
رفت بالاخره به سوی آینده رفت ...
یادداشت نویسنده هم خوب بود
باید ازاین نویسنده باز هم بخوانم
سلام
بهبه چه عالی... در این ایام داشتن همراهانی که همزمان با هم کتاب بخوانیم مایه مسرت است و این را به فال نیک میگیرم.
من هم یادداشت نویسنده را دوست داشتم.
از این نویسنده میدان ایتالیا را خواندهام و آن را کار بهتری، نسبت به پریرا میدانم. حالا ایشالا در پست مربوطه ببینیم اوضاع و احوال چگونه خواهد بود.
ممنون
سلام میله عزیز

من این کتاب رو مدتها پیش خوندم و خیلی هم دوستش داشتم
یادمه وقتی تموم شد نویسنده ازم پرسید این بلاهت رو دوست داری؟ خب پس باشه، من خودکشی میکنم از دست همه شمایی که ایگنیشس رو دوست دارید.
و من متوجه شدم ایگنیشس، ابله دوست داشتنی و فراموش نشدنی ایه و کلی بابت این موضوع از خودم ترسیدم.
سلام
دلیلش را هم اینطور ذکر میکند که ابلهی که برای دیگران صبح تا شب جان میکند را باید به زنجیر کشید

حسابی به نویسنده نزدیک شده بودی... یادش به خیر یاد زمانی افتادم که نویسندهها یا شخصیتهای داستانی مخلوق آنها به من نامه مینوشتند
من زیاد یاد یکی از توصیههای ایگنیشس میافتم و خواهم افتاد... جایی که میگه وجود زنجیر متصل به دیوار توی خانهها چه چیز کاربردی و خوبیه! یکی از کاربردهاش اینه که وقتی پدر خانواده از سر کار برمیگرده خونه اعضای خانواده اونو به زنجیر بکشانند
چنان که در یادداشتم نوشته ام به نظرم اتحادیه ابلهان داستان با مزه ای است اما آنقدرها که مترجم در باره اش نوشته داستان قوی نیست.
فارغ از این که فکر می کنم اتحادیه ابلهان از جمله شامل خود ایگنیشس است برایم جالب شد که جمله ی سوییفت در نسخه ی انگلیسی نیست.
با توجه به سخت گیری که در نمره دادن داری نمره ات به این داستان به نظرم دست و دلبازانه آمد.
ضمنا در یادداشتم دیدم که با پایان داستان مشکل داشته ام. نظرت در این مورد چیست؟
سلام بر مداد عزیز
گشتم و دوباره مطلب شما را خواندم... هفت سال گذشته بود و جالب است که من هم به حسن کچل همانند شما اشاره کردم
و چقدر طول کشید تا خواندم
نمره دهی دوباره را انجام دادم ... دو نوبت و بدون نگاه کردن به نمرات قبلی... یک نوبت سختگیرانه و در نوبت دوم با دست باز... بار اول شد 4.1 و بار دوم شد 4.2 .... بعد نگاه کردم به جدول نمره قبلی دیدم حاصل 4.45 است که به سمت بالا گرد کردهام... طبعاً نظر شما هم در پایین آمدن یکی دو دهمی نمره تاثیر داشته است و ذهن من به سمت سختگیری میل نموده است. در کل به نظرم یکی دو دهم زیاد دادهام. حدود 4.2 نمره خوبی است. بالاخره باید اذعان کرد برخی صحنهها نشان از نبوغ نویسنده در خلق موقعیت طنز دارد.
در مورد پایان من چندان مشکلی را حس نکردم. این داستان با توجه به اینکه داستان یک جامعه است، طبعاً پایانبندیاش به نوعی باز میماند. در واقع میتوان داستان را همینجور ادامه داد.
میانگین این سه نوبت نمرهدهی را اعمال میکنم. ممنون.
سلام! ایکاش همه مثل من یک دوست مثل آقای فلانی داشتن تا دقیقا تجلی کارکتر ایگنیشس در دنیای واقعی رو ببینن! من این موهبت رو داشتم. در باره ی حقیقت پشت استعاره ی ایگنیشس که آیا اون هم ابله بود یا انتلکتی بود در جامعه ی بلاهت، گاهی اوقات دنیا «جای خوبی برای عاقل بودن» نیست. به قول خارجکی ها «where ignorant is a bliss, it's foolish to be wise». به نظر من پارادوکس خردمند و ابله بودن کارکتر در همین هست. جایی که باید ابله باشه نیست. و این عاقلانه نیست. البته که ما همیشه به اون خطابه های متکلفش پشت گاری فروش سوسیس فکر می کنیم و از ته دل می خندیم «گریه می کنیم». و بخاطر همین پیش خودمون میگیم عجب احمق موقعیت نشناسی... من فکر می کنم استعاره ی انتلکت جاهل نسبت به حقیقت های پیرامون، استعاره ی درستی باشه.
ایگنیشس یکی از حرص در بیار ترین شخصیت های خونده شده برای منه. و بخاطر همین نویسنده ی مرحومش رو یکی از قدرتمند ترین نویسنده ها میدونم. چون شخصیتی خلق کرد که حقیقتا خون منو به جوش می آورد.
سلام بر خزنده
.... عجب تجربهای
من ایگنیشسهای نصفه نیمه را دیدهام اما اینکه میفرمایید تجلی دقیقی از آن را تجربه کردهاید ...
باهات موافقم... شبه روشنفکر یا بهتر بگوییم شبه روشنفکر متوهم یا از اونم بالاتر (به قول دوپون و دوپونت در ماجراهای تنتن!) شبه روشنفکر متوهم نابجا (هم زمانی و هم مکانی) استعاره خوبی برای توضیح موضوع است.
خدایش رحمت کناد
آهان یادم رفت این رو بگم... داستانی منصوب به جناب شریعتی شنیدم از دوستان که میگه یه همکلاسی ای داشتیم خیلی سنش بالا بود و ازدواج کرده بود. کچل بود و سیگار می کشید. ما خیلی از این بابا بدمون میومد. خلاصه اینکه یک زمانی جلوی آیینه بودم و به خودم نگاه کردم دیدم موهای سرم ریخته، سیگار میکشم و ازدواج کردم... اگه شریعتی وار به خودمون نگاه کنیم، همه ی مایی که ایگنیشس حرصمون رو در میاره، بعضی وقتها تعجب خواهیم کرد که چقدر بهش نزدیک شدیم... من این تجربه ی فردی رو دارم. و الان وقتی به «جامعه ی بد» فکر می کنم، نویسنده ی کتاب از دنیای اموات میاد و یه تلنگر به من میزنه میگه: «چی شد... تو که می خواستی ایگنیشس رو زیر مشت و لگد بگیری؟»
حکایت به جایی بود
و تلنگری عالیتر
هرگاه یکی از همکاران از بهشتی بودن شرایط یک اداره دیگر صحبت میکند من مواردی را برمیشمرم که دستش بیاید در چه هتلی مشغول به کار است! سیستم افتضاحی که مدام سیئات اجتماعی (مشخصههای منفی اجتماعی یا مضر به حال جامعه) را بازتولید و ارتقا میدهد به کجا منتهی میشود... الغوث الغوث...
خب منم اولش فکر میکردم باید کتاب حاوی صحنه هایی باشه بخندم...مثل چند تا صحنه از کتاب زندگی در پیش رو
یکمم پیش خودم گفتم شاید این از اون داستان هایی باشه ک ادم باید امریکایی باشه تا بتونه طنزشو درک کنه...
ببین منظورم بعضی از داستان های سلینجره ک اگه سطحی بخونیم هیچی ک هیچی گفتم اینم اونوجوریه
ولی
وقتی رفتیم جلو وجلوتر با صحنه های بیشتر اشنا شدیم دیدیم نه.اتفاقن صحنه های طنز هم داشت مثلا مکالمات ایگنشس رایلی با دیگران و زیاد هم نیاز نبود امریکایی باشیم.
اونجایی ک گفتی شخصیت های داستان همه مشخص شد سرانجامشون رو واقعن پسندیدم چون اصلا این جوری نگاه نکردم
بازیگر کافه هم پیشنهاد بازیگری گرفت تا جایی ک یادمه ک نگفتی
دنیایی که ایگنشس میپسندید رو اخوند های ج ا میگن در اون دنیا بهش میرسی ...عشق و حاال و فسق و ... کلا بیکاری... واقعن یکنواخت میشه بهشت برای من.نمیپسندم.
فعلا تا اینجا یادم اومد و تایپ کردم
کتاب بعدی کتاب روح انگیز خواهد بود برای من
سلام مارسی

ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربه خودت از کتاب.
بهشت خوبی نیست موافقم
در مورد کتاب بعدی هم به نظرم اولویت ندارد! اگر نخوندی هم نخوندی! ولی حسنش اینه که زود تموم میشه ولی چیز دیگری شاید نداشته باشد از لحاظ داستان...
سلام، ممنون از این همه تیزبینی و دقت. خیلی لذت بردم :) روح کتاب خوانم بعد از خوندن نکات تون کاملا ارضا و اقناع شد
سلام دوست عزیز
ابتدای صبح که کامنت شما را دیدم شارژ شدم و الان که خواستم پاسخی بنویسم دوباره مطلب را خواندم و داستان در ذهنم دوباره خودی نشان داد و باز هم شارژ شدم! پس دو بار از شما متشکرم رفیق
سلام بر میله گرامی
نقد و بررسی بسیار جذابی از کتاب نوشتهاید. بسیار سپاسگزارم.
در خصوص "نکتهها و برداشتها و برشها" نخست:
https://annas-archive.org/md5/7ec1e58f949597e1af874b393e2624e3
این فایل این کتاب است که توسط انتشارات پنگوئن بهچاپ رسیده است. همانطور که مشاهده میفرماید، جمله جانتان سویفت در ابتدای کتاب موجود است.
یک پیشنهاد سوالی:
نظرتان چیست بهجای بحث سر بلاهت و خرد اگنیشس، او را دن کیشوت در دنیا مدرن فرض کنیم؟
یک سوال:
در طی تطبیقهای ترجمه خاکسار با متن اصلی، متوجه سانسوری شدهاید؟
یک سوال بیربط:
بهنظر میرسد شما داستانهای زیادی (داستان در مقیاس عام: از رمان و نمایشنامه گرفته تا سینما و تئاتر تا حتی بازی) را مطالعه (/دیده/شنیده/انجام) دادهاید.
چرا وقت میگذارید تا داستان بخوانید؟
در صورتی که داستان تقریبا در تمام ابعاد (بهجز روحی) هیچ آوردهای ندارد. یااینکه میتوانید بهجای آن یک مهارت پولساز فرا بگیرید.
پ. ن: من ضد داستان نیستم. صرفا میخواهم دلایل افراد برای داستانخوانی را بدانم.
با تشکر
پاینده باشید
سلام جناب یولیسز

اما دیگه خوشبختانه دیر شده است و من با این سبک زندگی راحتترم

بسیار بابت اطلاعی که در مورد جمله نخست دادید سپاسگزارم. هرچند حدس میزدم که احتمالاً در نسخهای که مترجم بر اساس آن کار کرده این جمله وجود داشته باشد و به همین خاطر در ذیل کامنت دوم «ماهور» تأکید کردم که فقط میتوانم بگویم این جمله در نسخهای که من دانلود کردم موجود نیست. ولی به هر حال هنوز معتقدم این جمله انتخاب خوبی نیست
در مورد پیشنهاد سوالی باید عرض کنم که بله میشود این فرض را کرد ولی در آن صورت هم کماکان بحث بر سر بلاهت یا بهلولواری او وجود خواهد داشت چون برخی خوانندگان که تعدادشان کم نبوده بر خردمندی ایشان صحه گذاشتهاند.
در مورد قضیه تطبیق باید عرض کنم که من هرجایی را که حدس میزدم چیزی کم و کسر شده را تطبیق دادم و جز مواردی که احتمالاً دچار ممیزی شده مورد قابل توجهی ندیدم. کلاً حذفیات خیلی چشمگیر نبودند. الان البته حدود 3 سال گذشته است اما چیزی که یادمه چند صحنه مربوط به خودارضایی دچار تعدیل شده بود که به نوعی خواننده فارسی زبان احتمالاً متوجه آن میشد. این را البته مدیون این هستیم که ایگنیشس اهل عمل نبود
و اما در مورد سوال بنیادین آخر:
اوایل خواندن داستان در ذهن من کارکردی در جهت گریز از مشکلات روزمره (یا همان فرار از واقعیت) داشت یا همان آثاری که شما به طور خلاصه از آن تحت عنوان ابعاد روحی یاد کردید اما به مرور به این باور رسیدم که «داستان»ها به ما کمک میکنند که واقعیت را بهتر بشناسیم و بهنوعی به ما در درک معنا کمک میکند. معنای زندگی... معنای هستی... و... این آورده کمی نیست. این را با پول نمیتوان به دست آورد. البته من خودم وقتی میبینم که اطرافیان همه به دنبال مهارتهای پولساز میروند تحت تأثیر قرار میگیرم و گاهی یک تکانی به خودم میدهم.
بچههای کوچک را حتماً دیدهاید... چه علاقهی وحشتناکی به داستان دارند... یک داستان را اگر صدبار برای آنها تعریف کنید هر بار با علاقه گوش میدهند. همه ما این مرحله را تجربه کردهایم. نیازی درونی به داستان داریم. منتها بعد از کودکی کمکم این گرایش قدرتمند به دلایل مختلف رو به ضعف میرود. برخی هم آن را حفظ میکنند.
ممنون رفیق
جمله پیش از پیشدرآمد والکر پرسی آمدهاست. معمولا سرلوحههایی که توسط نویسنده انتخاب میشود، بعد از مقدمهها و پیشدرآمدهایی که افراد دیگر نوشتهاند، درست قبل از شروع متن اصلی میآید. شاید بشود گفت آن سرلوحه توسط والکر پرسی افزوده شدهاست. نه توسط جان کندی تول.
پس شاید بتوان چنین برداشت کرد: تول دو بخش از جامعه داستان را علیه هم قرار دادهاست (اگنیشس و نظامهای اطراف او). و در طول رمان به مخاطب تلقین میکند باید یک طرف این شبکه درگیر بلاهت باشد. و در همان حال از ما میخواهد این مشخص کنیم کدام طرف؟ بهدیگر سخن خود نویسنده از اظهارنظر دراینباره امتناع کردهاست. در نتیجه هرکس برداشت متفاوتی در این خصوص دارد.
متشکرم. چقدر خوب است که اهل عمل نیست. تصور اگنیشس اهل عمل بههیچوجه قابلتحمل نیست...
بسیار سپاسگزارم که وقت گذاشتید و به تفضیل سوال را پاسخ دادید.
سلام مجدد


به نظر من هم این جمله نمی تواند کار نویسنده باشد.... حالا خیلی هم نمی خواهم روی نظرم پافشاری کنم (به دلیل گذشت چند سال از خواندن مطلب) ولی هرچقدر هم تلاش می کنم نمی توانم جامعه داستان را به دو بخشی که گفتید از حیث قضیه بلاهت و خردمندی تقسیم کنم چرا که نویسنده به نظرم در نشان دادن بلاهت هر دو گروه کم نگذاشته است. منتها این برداشت متفاوت به نظرم به خواننده و نحوه خوانش متن ارتباط دارد. ظاهرا بعضی خواننده ها در همه حال با شخصیت اصلی یکی می شوند و طبعا هیچ آدم عاقلی حکم به بلاهت خود نمی دهد
ما در جامعه خودمان ایگنیشس اهل عمل هم داریم
سپاس از پیگیری و حوصله شما