یک زمانی پرواز در آسمان رویای بشر بود و زمانی دیگر مسافرت در زمان... بشر به رویای پرواز دست یافت اما مسافرت در زمان نهایتاً توانست از داستانهای مکتوب به عرصهی فیلم و سریال و روایتهای تصویری وارد شود که از قضا روایتهای جذابی هم در میانشان یافت میشود. یکی از اجداد طاهرین این تم، ماشین زمان اچ.جی.ولز است.
راوی اول شخص داستان فردی است که گزارشی از تجربیات یکی از آشنایانش در رابطه با مسافرت در زمان را روی کاغذ میآورد. شخصیت اصلی داستان به نام زمانپیما یا مسافر زمان معرفی میشود. او ابتدا برای دوستانش (که راوی هم در میان آنهاست) در مورد مفاهیم مرتبط با زمان صحبتهایی را مطرح میکند و سپس نمونه اولیه و کوچک ماشینی را که برای رفتن به زمانهای دیگر ساخته است به آنها نشان میدهد و آزمایشی هم جلوی روی آنها انجام میدهد که به صورت موفقیتآمیز منجر به غیب شدن دستگاه میشود. پس از آن نمونه اصلی ماشین زمان را به آنها نشان میدهد. طبیعتاً حاضرین در جلسه حیرت میکنند اما ایمان نمیآورند!
هفتهی بعد وقتی جمع در منزل این مخترع ماجراجو گرد هم آمده و مشغول خوردن شام هستند ناگهان میزبان که تا آن لحظه غایب بود با حالتی آشفته وارد اتاق میشود. بله... همانطور که حدس زدهاید ایشان از مسافرت در زمان بازگشته و شروع میکند مشاهداتش را برای جمع بازگو کند. در واقع اصل داستان همین مشاهدات مسافر زمان در سال هشتصد و دو هزار و هفتصد و یک میلادی است که توسط راوی برای ما تکرار میشود.
دو موضوع در این کتاب دارای اهمیت است: اول همین مسئله زمان و مبتنی بودن وجود بر آن و مسافرت در زمان و... که بهطور خلاصه میتوانیم جنبه علمی تخیلی اثر نامگذاری کنیم. دوم پیشبینی وضعیت جامعه بشری در آینده که اهمیت این دومی بسیار بیشتر است و گمانم اساس کار ولز در همین موضوع است. نگاه نویسندگان به آینده گاهی مبتنی بر رویکردشان به جهان و روندهایی است که در حال طی شدن است و گاهی مبتنی بر علایق و عقایدی است که به آن ایمان دارند. در ادامه مطلب مختصری در این مورد خواهم نوشت. من نویسنده را علیرغم توصیفی که از آینده و فاجعه های آن ارائه میکند جزء نویسندگان خوشبین طبقهبندی میکنم چون به نظرم یک آدم فوقالعاده خوشبین میتواند حیات بشر را در سال 802701 میلادی تصور کند!! بابا نهایتاً دویست سیصد سال دیگه همدیگر رو نابود میکنیم و خلاص!
*****
اچ.جی.ولز (1866 – 1946) نویسنده انگلیسی آثاری همچون مرد نامرئی، جنگ دنیاها، ماشین زمان، جزیره دکتر مورو تقریباً برای اکثر کتابخوان ها شناخته شده است. از همین چهار اثری که نام بردم هنوز سه اثر انتهایی در لیست 1001 کتاب حضور دارد. احتمالاً به خاطر همین شناخته شده بودن، کتاب ماشین زمان تاکنون حداقل هشت بار به فارسی ترجمه شده است!
مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر چشمه، چاپ اول 1387، تیراژ 1200 نسخه، 133 صفحه
.....................
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است (نمره گودریدز 3.9 از مجموع 275287 رای، نمره آمازون 4.3).
مُکاشفات ولز
آیندهای که مسافر زمان برای ما به تصویر میکشد مختصات عجیب و غریبی دارد. گونههای مختلف حیوانی، حتا سوسکها از بین رفتهاند اما تمامی زمین بدون حصار و نشانهای از مالکیت به صورت سبزهزارها و باغهای وحشی درآمده است و از زمینهای کشاورزی و کشتوکار خبری نیست. خورشید داغتر شده است و زمین گرمتر اما به هر سویی که نگاه کنیم آب مثل نقره میدرخشد و آسمان هم آبیرنگ است.
آدمهایی که در ابتدای ورودش میبیند مثل آدمهای مسلول، ضعیف و رنگپریده هستند و با قدی باندازه یک متر! نشانهای از کار و تلاش، کارگاه و مغازه و مبادلات تجاری دیده نمیشود و این آدمها تمام وقتشان را با بازیبازی، آببازی، عشقبازی بازیگوشانه، خوردن میوه و خوابیدن میگذرانند. این آدمها لباسهای فاخر میپوشند و به صورت گروهی در عمارتهای مجلل شب را به صبح میرساندند. قبول دارم که خیلی اتوپیای آشنایی است!
همینجا خارج از پرانتز یادآور شوم این مکاشفات در سال 1895 و قبل از گسترش اتوموبیل، جنگهای جهانی، پیشرفتهای تکنولوژیک در زمینههای مختلف انجام شده است.
فرضیهپردازی اولیه
با مشاهدات فوق، زمانپیما به این نتیجه میرسد که در گذر زمان، پیشرفت انسانها بدانحد رسیده است که امنیت، گسترده شده است ولذا همانگونه که قدرت دستاورد "نیاز" است، امنیت نیز موجب شده است انسان ها دچار سستی و ناتوانی شوند. امنیت و پیشرفت آدمها را ابتدا به سمت هنر (بناهای مجلل و باشکوه برجامانده مربوط به این دوره است) و پس از آن به سمت ضعف و سستی سوق داده است:
انرژی یا نیرویی که در ایمنی میزید، همیشه چنین سرنوشتی دارد، به سوی هنر و احساسات یا هیجانات عاشقانه روی مینهد و سرانجام روی لنگی و کاستی، و در نهایت راه فنا و نیستی و تباهی در پیش میگیرد. حتا انگیزه یا تلاش هنرمندانه هم سرانجام از بین میرود- در آن هنگام من دیدم که تقریباً از بین رفته است. (ص51)
البته در همین صفحه خودش اذعان دارد که این توضیح سادهای است و این عبارت را میآورد: "مثل همه نظریات یا تئوریهای غلط دیگر!" پس متوجه میشویم مشاهدات و نظریهپردازیهای دیگری در راه است.
مُکاشفات ثانویه
زمانپیما در ادامه متوجه گونهی دیگری از انسانها میشود. آنها به دو گونهی متفاوت تقسیم شدهاند: گروه اول اِلواها یا بالازمینیها، انسانهایی کوتاهقد، ظریف و ضعیف، آرام و صلحطلب، کمهوش، گیاهخوار و... که روی زمین و در ساختمانها و بناهایی مجلل به صورت گروهی زندگی میکنند. گروه دوم مارلاکها، انسانهایی میمونگونه، سفید اما کدر، گوشتخوار، مهاجم، اهل فن و... هستند که در زیر زمین زندگی میکنند و شبها به روی زمین میآیند.
در این مرحله با مشاهده ترس اِلواها از تاریکی متوجه میشود که دنیا هنوز از شر ترس رها نشده است و ...
نظریهپردازی دوم با ملات چپگرایانه
تحلیل جدید زمانپیما حاکی از این است که اختلاف سرمایهدار و کارگران منتهی به این تقسیمبندی شده است. در زمان ولز مترو و راهآهن زیرزمینی وجود داشت و او روند را اینگونه تشخیص داده که به مرور صنایع به زیر زمین منتقل و کارگران نیز به دنبال این انتقال برای زندگی به زیر زمین نقل مکان کردهاند. داراها بالای زمین و ندارها محروم از نور خورشید در زیر زمین... و پس از آن:
امنیت بسیار کامل بالازمینیان آنها را به سوی حرکت آهسته و کند فساد، کاهش کلی قد و قواره، نیرو و هوش و شعور و ذکاوت سوق داده است... (ص73)
مکاشفات مارلاکیه!
زمانپیما از طریق یک چاه به زیر زمین میرود و از نزدیک با آنها آشنا میشود و متوجه خصایص خطرناک و درندهخویی غیرانسانی آنها میشود و در واقع متوجه میشود که چرا اِلواها از تاریکی میترسند! او البته به مَدد کبریتهای تمام نشدنیاش خودش را از مهلکه خارج میکند تا بتواند فرضیات جدیدی ارائه کند!
نظریهپردازی سوم!
گرچه زمانپیما در ص84 با صراحت میگوید که فرضیه دومش غلط بوده است اما نظریهی بعدیاش تفاوت بنیادی با قبل ندارد جز اینکه اضافه کند مارلاکها از هزاران نسل پیش به دلیل محرومیت از نور خورشید و سختی و مشقت زندگی در زیر زمین مسخ شده و دگرگونی یافتهاند و حالا این دگرگونیشان موجب شده تا اِلواها یک درس قدیمی را از نو بیاموزند: ترس. و البته پس از آن نیز جمعبندی تئوریاش...
کی گفته امنیت خوبه؟
روند دنیا این مسیر را طی کرده است که راحتطلبی و افزایش ایمنی بهمرور به ایمنی مطلق منتهی شده است و ثروتمندان به مال و منالشان اعتماد کردهاند و هزاران سال به زندگی راحت و آسوده خود ادامه دادهاند درحالیکه کارگران در زیر زمین دلبسته کارشان بودهاند. در آن زمان هیچ مسئله بیکاری و هیچ مسئله یا دشواری حلناشدنی اجتماعی وجود نداشته است و در پی آن آرامشی بزرگ آمده است.
در جایی که دگرگونی و حتا نیاز به دگرگونی یا تغییر وجود ندارد شعور و عقل و یا آگاهی نیز وجود نخواهد داشت. (ص113)
این عدم نیاز به دگرگونی موجب شده است که اِلواها به سمت زیبایی شکننده میل کنند و مارلاکها به سمت صنعت ماشینی محض. البته گروه دوم به مرور به مشکل تغذیه دچار شدهاند و به آدمخواری یا اِلواخواری روی آوردهاند.
به نظرم همه نظریهپردازیها بر یک لولا میچرخیدند و میشد در چهارخط سر و تهِ مطلب را هم بیاورم. اما چون مدتی است دچار عارضهی سادومازوخیستی شدهام مطلب را کش میدهم!
صحنه به یاد ماندنی و دلیل آخر!
زمانپیما در بازگشت از آینده و انتهای دنیا با خود گلی خشکیده همراه دارد که ساختار این گل از نظر حاضرین در جمع بسیار عجیب ارزیابی میشود. این گلی است که معشوقِ اِلواییِش به او داده بود. این گلها در انتها و پس از ناپدید شدن زمانپیما برای راوی باقی میماند. نتیجهگیری راوی را دوست داشتم که حتا اگر عقل و شعور و قوه جسمانی رو به افول بگذارد، سپاسگذاری و لطف و محبت متقابل هنوز در قلب آدمیان هست. این دلیل دومی است که برای اظهار نظرم در باب خوشبینی ولز ، به آن استناد میکنم!
سلام:)
در دوران شباب خوندم ش، یادمه لذت برده بودم، یه فیلم م همون قدیما ازش ساختن که به یه بار دیدن می ارزه
سلام رفیق
رسیدن به خیر
دوران شباب خووب دورانی بود... آدم خیلی راحتتر لذت میبرد. من هم خوشبختانه در آن دوران با علمی-تخیلیها نیز محشور بودم و لذت میبردم.
تو دنیای خاک خورده وبلاگ ها بالاخره یه به روز عالی پیدا شد.خیلی خوب می نویسی .لذت بردم
سلام
ممنون از لطفتان... هنوز بهروزهای خوبی پیدا میشود.
نوش جان
این کتاب پر از خاطرهس برای من. دوران راهنمایی این کتاب رو همراه یه برگ یادداشت به یکی از همکلاسیهام هدیه دادم. سالها گذشت و تقریبن بیخبر بودیم از هم تا اینکه پارسال عکس کتاب و یادداشت رو گذاشته بود ایسنتاگرامش که هرکی از سامورایی خبر داره این عکس رو بهش نشون بده و بگه من اینجا منتظرشم. که دوستان دیده بودن و رفتم و بعد از سالها همو دیدیم.
سلام
جالب بود... در واقع خود کتاب یک سفر در زمان کرد و شما را نیز سَفَراند به گذشته!
بازم گلی به جمال گذشتگان... چند وقت پیش بساط دستفروشی رو نگاه میکردم چشمم خورد به کتاب اپرای شناور...با اینکه خوانده بودمش کتاب را برداشتم و صفحه اولش را نگاه کردم! یک آقایی کتاب را هدیه داده بود به یک خانمی ... کِی؟ یکسال قبل!! چون تاریخ زده بود آقاهه زیر امضاش... یعنی کتاب یک سال هم پیش طرف مقابل باقی نمانده بود
البته الان که نوشتم به نظرم رسید شاید آقاهه به دلایلی موفق نشده کتاب رو به دست دخترخانم برسونه (مثلاً خجالت کشیده یا...) بعد در اوج ناامیدی کتاب رو دست دوم فروخته!
شایدم ایشون جواب رد داده و آقاهه برای تخریب شخصیت ایشون به جای اسیدپاشی دست به این اقدام انتقامجویانه زده تا چهره خانم را غیرفرهنگی نشان بدهد
سلام
من هم با جورج ولز در نوجوانی آشنا شدم ، منتها با کلیات تاریخش. ماشین زمان را سر پیری همین چند سال قبل خواندم.
سلام
من با مرد نامرئی شروع کردم... یادمه که خیلی لذت بردم از آن... دلم الان نوجوانی خواست
سلام
یادش بخیر
ممنون
سلام
واقعاً
سلام
یه جمله ای نوشتین
خیلی خوب بود
باعث تعجبشان شد اما ایمان نیاوردند
این ازهمه کتابی که خواندید بهتربود
سلام
این جملات از خواندن کتاب حاصل میشود
چون شما خواننده پیگیری هستید برنامه آتی را خدمتتان عرض کنم:
قصه جزیره ناشناخته ساراماگو
فضیلتهای ناچیز گینزبورگ
آقای رئیسجمهور اثر آستوریاس
سومی را حتماً توصیه میکنم.
آره دقیقن خودِ اون کتاب هم سفری در زمان داشته. اتفاقن دوستم نوشته بود که سامورایی تو توی ماشین زمان چیکار میکنی؟
موضوع اون کتاب اپرای شناور هم جالب بوده و البته استدلالات شما
مخصوصاً که چهره هم تغییرات کمی کرده باشد و جوان مانده باشد...
سلام
چون توصیه کردید حتمن میخوانم
حتی اگردیر
سلام
سلام
مرد نامرئی و ماشین زمان رو تو سرویس مدرسه می خوندم. یادش بخیر...
سلام
خیلی هم خوب... همه یاد دوران نوجوانی افتادند
سرویس مدرسه گفتید یاد اتوبوسهای دوطبقه افتادم که در واقع سرویس ما بودند
سلام.میدونم کامنتم ربط به پست نداره شرمنده.
تازه رمان سکه سازان رو تمام کرده بودم و به دلیل پیچیدگی نثر به دنبال یک نقد تحلیلی توی نت بودم که وبلاگ شما رو پیدا کردم.نوشتتون عالی بود و با خودم گفتم حیف که دوران وبلاگ نویسی سر اومده و حتما نویسنده این وبلاگ هم وبلاگ رو رها کرده و رفته دنبال کانال تلگرام و ... اما با تعجب دیدم خیر یک نویسنده و انبوهی خواننده پرو پا قرص دارد.خیلی خیلی خوشحال شدم.خسته نباشید و دست مریزاد.
سلام
برخی کامنتها بدون ارتباط هستند اما در عین حال موجب دلگرمی هستند.
همانطور که اشاره کردید اینجا هنوز زندگی در جریان است چون خوانندگان می آیند و می روند و چراغ را روشن نگاه می دارند...
ادبیات داستانی پل ارتباطی ماست و این پل بیش از سه قرن قدمت دارد و چیزی از استحکامش کم نشده است. ما به این ریسمان چنگ زده ایم و خودمان را در تلاطم ایجاد شده در اثر بهروز شدن پیوستهی ابزارهای ارتباطی نوین سرپا نگاه میداریم
گاهی هم دوستان وارد مطالب قدیمی می شوند و بهوسیله "ماشین زمان" به مطالب جدید میآیند و همراه ما میشوند. این هم ارتباطش با این پُست
سلام
بنده بتازگی شروع کردم به خوندن وبلاگ شما و الان شهریور 89 هستم واقعا لذت میبرم از نوشته هاتون و مدتیه وبلاگ خوانی جای کتاب خوانی شبانمو گرفته.
تبریک میگم به ذوق و قلمتون
سلام
شهریور 89
البته من راضی نیستم که وبلاگخوانی جای کتابخوانی رو بگیره
ممنون
موفق باشید
وا، پس چرا من این یکی رو در دوره ی نوجوانی نخوندم؟!!
فکر کنم به این دلیل که زیاد علمی ـ تخیلی دوست نداشتم، البته ژول ورن و ایزاک آسیموف رو خیلی می خوندم، اما سراغ اورول نرفتم. اساسا در کمال شرمساری هیچکدوم از کارهاشو نخوندم!
به نظر من هم فقط دویست سیصد سال فرصت داریم هدایت شویم وگرنه کارمان تمام است!
راستی یه نکته میله: آقای غبرایی معتقده این ترکیب علمی ـ تخیلی چندان معتبر نیست و همون داستان علمی بهتره، در برابر science fiction!
سلام
باید یک ماشین زمان گیر بیاورید و بروید گذشته را اصلاح کنید!
اورول این وسط چطور خودش را داخل کرد؟ هر جورجی جورج نیست رفیق
اما نکته مورد نظر ایشان به نظر صحیح میرسد منتها کسی که این اصطلاح را باب کرده احتمالاً به باری که صفت "علمی" خالی در زبان فارسی به مخاطب انتقال میداده توجه داشته است و به گمانم با اضافه نمودن تخیلی خواسته است ضرب آن را بگیرد
چه بامزه!!!
آره اتفاقا این دو تا اسم از اونایی هستند که همیشه تو ذهنم با هم میان: جی اچ ولز و جرج اورول
البته لامصب جورجهای دیگری هم هستند که حتماً آنها هم در ذهنتان میآیند: جورج کلونی مثلاً
با شرمندگی تمام باید بگویم جرج کلونی زودتر از اورول و ولز خودشو می رسونه
اونوقت به جایزه نوبل باب دیلن معترض هستید!!؟
راست می گی ... چرا باید معترض باشم، اینجوری که پیش می ره چند سال دیگه نوبل ادبیات به کلونی می رسه!!!!
بله احتمالش هست... بخاطر احساسات شاعرانهای که تیپش در انسانها به وجود آورد!! آنها به مدت چند دهه