میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سفر به انتهای شب(۱) لویی فردینان سلین

 

به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی

که سودها بری ار این سفر توانی کرد

قسمت اول

در مرگ قسطی سرگذشت کودکی و نوجوانی فردینان را خواندیم که به نوعی برگرفته از خاطرات خود نویسنده است. در آنجا دیدیم که در انتهای راه تصمیم می گیرد وارد ارتش شود. در سفر به انتهای شب که البته هیچ ارتباطی از نظر داستانی (هرچند هر دو برگرفته از خاطرات نویسنده هستند) با مرگ قسطی ندارد , ما با فردینان جوان روبرو هستیم که در حال تحصیل طب است و روزی با همکلاسی خود در کافه ای نشسته و مشغول صحبت که دسته ای نظامی از جلوی کافه عبور می کند و ناگهان تصمیم می گیرد وارد نظام شود! این تصمیم درست در زمان بروز جنگ جهانی اول است و...

در همین ابتدای کار نقل قولی از مترجم کتاب مرحوم فرهاد غبرایی ذکر می کنم:...سفر به انتهای شب کتاب آسانی نیست, نه فقط از لحاظ ترجمه , -که بماند- تعبیر و تفسیر اثر از آن هم سخت تر است. حتی خواندنش هم آسان نیست. مرد سفر می خواهد...حالا با این مقدمه تلاش می کنم برداشت های خودم را بنویسم!

هر چند تقریباٌ کتاب به اثری ضد جنگ معروف است اما به نظر می رسد درونمایه این اثر زندگی و مسائل بنیادی مرتبط با انسانها ست که البته جنگ هم یکی از همین مسائل است که ناشی از حماقت انسان ها و کینه توزی آنهاست که در قسمت دوم به آن خواهم پرداخت. محوریت انسان است , انسانهایی که نه می توانند شیوه زندگی و نه عقاید خود را تغییر دهند و چنان نکبتی گریبانگیرشان شده است که توان تکان خوردن را ندارند.

زندگی:

فردینان از بی هدفی زندگی وحشت دارد و در سرتاسر سفر به انتهای شب به دنبال پیدا کردن هدفی قوی است که به زندگی معنا بدهد. در همین راستاست که به نحوی کمیک وارد جنگ می شود. در جنگ با رذالت آدم ها روبرو می شود و انسان هایی لاشخور و پست را می بیند که لازم است تا قیام قیامت آنها را فراموش نکند! در پشت جبهه نیز با فضایی سرشار از کلاشی و دروغ و چاپلوسی و ... روبرو  می شود لذا سعی می کند از این فضا فرار کند تا بلکه آن هدف را در جای دیگر پیدا کند. به مستعمرات فرانسه در آفریقا و از آنجا به آمریکا می رود و مجدداً به فرانسه باز می گردد. او هرچند نگاهی تیره و تار دارد اما آدم منفعلی نیست, امید دارد که جایی در انتهای شب روشنایی خفیفی باشد که به زندگی روشنی ببخشد. صرف نظر از سرانجام جستجوهای فردینان , او مانند آدم های اطرافش نیست. آدم هایی که غم و غصه برایشان اصالت دارد و پایه زندگی است:غم و غصه همیشه شنونده دارد در حالیکه لذت و احتیاجات طبیعی ننگ به حساب می آید. نمونه بارز آن خانواده هانروی است (البته در اطرافمان چنین مواردی موج می زند!) همیشه به اندازه حالا ناراضی بود, ولی در عین حال لازم بود که خیلی زود دلیل معتبر دیگری برای نارضایتی اش پیدا کند. آنقدرها هم که از ظاهر امر بر می آید کار ساده ای نیست. مسئله فقط سر این نیست که  به خودت بگویی من آدم بدبختی هستم. باید به خودت ثابت کنی , به خودت بقبولانی. هانروی چیزی غیر از این نمی خواست که بتواند برای ترسش انگیزه محکم و مستدلی بتراشد. بنا به گفته دکتر فشارش 22 بود. 22 خودش کلی ست. دکتر راه مرگ را پیش پایش گذاشته بود. فردینان علیرغم بی تفاوتی خاصش, غصه دار می شود اما همچون دیگران به چسناله کردن نمی پردازد. غصه‌دار بودم، برای اولین بار واقعا غصه‌دار بودم، به خاطر همه، به خاطر خودم، به خاطر او، به خاطر همه آدم‌ها. شاید همین است که آدم در زندگی دنبالش می‌گردد، فقط همین، یعنی دنبال بزرگترین غصه ممکن تا قبل از مردن کاملا در قالب خودش جا بیفتد.

جوانی آدمها شتابیست برای پیر شدن و پیری نیز چیزی نیست جز در انتظار مرگ بودن, وقتی جوان هستند چنان برای لذت بردن عجله دارند که روی جنبه های احساسی توقف و تاملی ندارند درست مثل مسافرهایی که هرچه در دکه های ایستگاه راه آهن جلوشان بگذارند کافی است و با دمب شان گردو می شکنند و وقتی پیر می شوند هنوز می خواهند به این امید تلاش می کنند که البته قابل درک است. آدمیزاد پست است. تقصیر دیگران نیست. کیف و لذت در درجه اول. عقیده من این است.

شاید به نظر برسد همین موضوع کیف و لذت بتواند به عنوان هدف زندگی فردینان را راضی کند. هرچند که او اعتراف می کند که آدم هرزه و کثیفی است و هرگز دست از هرزگی برنداشته است اما این دو گزینه (لذت – غصه) نیز برایش مشگل گشا نیست:

... کار با غصه دار شدن به آخر نمی رسد , دوباره باید راهی پیدا کرد که همه قصه را از سر گرفت و به غصه های تازه تری رسید... ولی بگذار دیگران برسند!...همه بی آنکه بروز بدهند دنبال برگشت جوانی شان هستند!... بنازم به این رو!... ولی من دیگر برای تحمل کردن آمادگی نداشتم!... مسلم بود که موفق نشده ام. من نتوانسته بودم نیت سفت و سختی برای خودم دست و پا کنم... نیتی بسیار زیبا و شکوهمند و بسیار راحت برای مردن...

طبیعی ست که زندگی بدون کیف و لذت و غم و غصه نمی شود , اگر سرمان به چیزی گرم نباشد ملال به سراغمان می آید و نسخه مان را می پیچد لذا چه بسا لازم باشد همانند توپ های بیلیارد قبل از وارد شدن به سوراخ (مرگ) قر و غمزه ای بیاییم. از طرفی زندگی ما کوتاه است و این که در حال تردید بمیریم وحشتناک است چون در این صورت برای هیچ و پوچ دنیا آمده ای. و این واقعاً از هر بدی بدتر است.

واقعیتی که پیش روی ماست مرگ است اما همانگونه که در سراسر کتاب مشخص است جان کندن نیست که کم داریم, نه. مسئله این است که به راهی که به مرگ بی دغدغه منتهی شود نرسیده ایم. این دقیقاً هدفی است که فردینان در پی آن است, راهی که از پوچ بودن زندگی خلاصیش دهد. اما به نظر می رسد ظاهراً چندان در این راه به موفقیتی نمی رسد هرچند اهمیت آن را گوشزد می نماید: 

شاید نسبت به بیست سال پیش کمی بهتر باشد, نمی شد گفت که سر سوزنی پیشرفت نکرده ام, ولی هیچ امیدی نبود که من هم ... سرم را با یک فکر واحدپر کنم, فکر درخشانی به مراتب پر قدرت تر از مرگ. هیچ امیدی نبود که فقط در اثر همین فکر همه جا تخم شادی و بی غمی و شهامت بپاشم. بشوم قهرمان تخم پاشی.

در این صورت سرتاسر وجودم شهامت می شد. از سر تا پام شهامت می بارید و زندگی به یک اندیشه متمرکز شهامت بدل می شد, شهامتی که هر چیزی را ممکن می کرد, هرچیزی را به راه می انداخت, همه انسانها و همه اشیاء زمین و آسمان را. بعلاوه عشق آنقدر قدرتمند می شد که مرگ وسط عشق و محبت گیر می افتاد و آن تو آنقدر جایش گرم و نرم بود که بی شرف کیفور می شد و بالاخره او هم مثل بقیه به نوایی می رسید. چه خوب می شد! قیامت می شد!

پ ن 1: در قسمت بعد در حد توان به جنبه های دیگر رمان می پردازم. البته جنبه های راحت تر آن! مثل جنگ , مدرنیسم و ...

پ ن 2: در غرب خبری نیست را از امروز شروع می کنم.

پ ن 3: این کتاب هم در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است. این کتاب در حال حاضر با توجه به لغو مجوز انتشار مجددش کمیاب و یا به عبارتی نایاب است. چاپ اول آن سال 1373 و چاپ آخر(چهارم) سال 1385 بوده است.

پ ن 4: البته در حال حاضر (یعنی دو سه سال بعد از نوشتن این مطلب) کتاب به صورت افستی در بازار یافت می‌شود.

پ ن 5: نمره کتاب از نگاه من 5 از 5 می‌باشد. (در گوگل بوکس 4.5 از 5 )

پ ن 6: لینک قسمت دوم اینجا و قسمت سوم اینجا

پ ن 7: الان که یازده سال از نوشتن مطلب می‌گذرد و مطلب را می‌خوانم متوجه می‌شوم که باید دوباره خواند این کتاب را و در مورد آن بهتر نوشت. اگر عمری باشد این کار را خواهم کرد. هنوز هم این کتاب جزء 10 رمان برتر من است. در فضای مجازی حتماً نوشته‌های بهتری در مورد این رمان خواهید یافت. بگردید!

نظرات 17 + ارسال نظر
Helen شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

خیلی خوب بود.
تیکه هایی که از کتاب آورده بودین خیلی خوب بود. و توضیحاتی که با اونا تیکه‌ها رو به هم وصل کرده بودین به جا بود. مرسی
این کتاب جزء 1001 کتابیه که باید تا قبل از مرگ خوند؟ اسمش آشناست خیلی. نویسنده شو نمی شناسم ولی اسم کتابو نمی دونم کجا شنیدم.

سلام
من که لذت بردم از این کتاب... بله این کتاب جزء لیست 1001 کتاب هست... کتاب البته نایاب است
ممنون

رضا شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

اسم کتاب به مضمونش می خوره سفر به انتهای شب زندگی همچون سیاهی و تاریکی تصویر کرده به دنبال روشنایی می گرده

سلام
بله کاملاً هماهنگ است...
یه تیکه دیگه داره که این هماهنگی را کامل توضیح می ده که در قسمت دوم می آورم

فرزانه شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
از نوشته ات پیداست که کتاب معرکه ایست خواندنش باید تجربه مهیج و جالبی بوده باشد .
نقل قول ها فوق العاده اند کاش کتاب را پیدا کنم
با اینکه تازگی ها کلی کتاب خریده ام اما تویشان کتاب رمان نیست . از این بابت حس خوبی ندارم .

سلام
واقعاً کاش کتاب را پیدا کنید
اگر پیدا نشد باید همون پیشنهاد خودتون رو کلید بزنیم

درخت ابدی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ق.ظ http://eternaltree.wordpress.com

سلام.
میله جان دارم می‌خونمش و احتمال قوی با تاخیر برات نظر می‌ذارم.
فقط تا این‌جا بگم که بی‌نظیر بود کار مترجم و نگاه نویسنده.

سلام
منتظرم و با توجه به دو سه قسمتی بودن مطلب می رسیم که از نظر شما هم استفاده کنیم...
موافقم واقعاً کار تر و تمیزی از آب در اومده (بعد از ترجمه)

پرنیان یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

چه اسم جالبی داشت این کتاب و البته با توضیحاتی که شما نوشته اید نام با توضیحات چقدر نزدیک بود.
و البته شما هم بسیار عالی کتاب را مورد نقد و بررسی قرار می دهید.

سلام
کتاب خوبی بود علاوه بر اسم با مسمایش
ممنون

ققنوس خیس دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ق.ظ

به قول فرنگیا WOW
عجب کتابی بود انصافن ... حتمن باید خوندش !!!
هیچی نمی گم به احترامش ... مرسی ازت.

سلام
و به قول خودمون واو
حتماً

ققنوس خیس دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ق.ظ

به واقع فوق العاده بود ، من هنوز تو کَفِشم !!
این شعر شاملو هم تقدیم به تو که این کتاب خوب رو نصفه معرفی کردی فعلن ؛

اعترافی طولانی ست شب اعترافی طولانی ست
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای رهایی ست
و فریادی
برای بند
شب
اعترافی طولانی ست
اگر نخستین شب زندان است
یا شام واپسین
تا آفتاب دیگر را
در چهارراه ها فرا یاد آری
یا خود به حلقه دارش از خاطر ببری
فریادی بی انتهاست شب فریادی بی انتهاست
فریادی از نومیدی فریادی از امید
فریادی برای رهایی ست شب فریادی برای بند
شب فریادی طولانی ست ...

سلام
ممنون از شعر هم

داستان تکراری دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

سلام. بروم کتاب را بخرم...

سلام
اگر پیدا کردید !!! سلام دوستان دیگر رو هم بهش برسونید

لیلا دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://panjarekhuneman.persianblog.ir

منم رمان خون حرفه ای بودم

سلام دوست عزیز
من هم بودم ولی بعد از ده پانزده سال وقفه دوباره امسال شروع کردم
ممنون

لیلی سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

من چون از سلین فقط کتاب معرکه رو دارم و هنوز وقت نکردم بخونم نظری نمیدم. ولی زحمت کشیدید ممنون . از جومپا لاهیری چیزی نمی خونید ؟؟

سلام

تا الان که داستان کوتاه فقط از ایشان خواندم... بالاخره نوبت به ایشان خواهد رسید اگر عمری باشد.

دریا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ق.ظ http://http:/

سلام و مرسی
هرچند بعضی خط ها رو مجبور شدم دو بار بخونم گویا یکی از جذابیت هاش سخت بودنش هم هست
موفق باشید و قلم توناتان همیشه جاری .قدر دان این سایت گرانسگ هم هستیم

سلام
سبک خاصی دارد...امیدوارم در اولین فرصت قسمت دوم را بنویسم و آنجا گوشه هایی را هم برای آشنایی بیشتر با نثر آن اختصاص خواهم داد
ممنون

kuroky دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام
این کتاب یک زندگیست
یادداشت هایی که از متن کتاب نوشته ام بسیارند
چ دل پری داشته سلین

قسمت های اخر کتاب ویران کننده بود گویا هدیه ای بود برای کسی ک تا اخر سفر(رمان) همراه او مانده
هفت سال از خواندن این کتاب برای شما میگزرد امیدوارم یاداوری اش برایتان شیرین باشد این هم هدیه من به شما

سلام
بوکوفسکی بی‌ربط نگفته که این کتاب بهترین رمانی است که در دو هزار سال اخیر نوشته شده است...
فایده ندارد باید یک دور دیگه بخوانمش... اون موقع امانت گرفته بودم کتاب را... اما حالا دارمش

مهرداد شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 01:56 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
چند سالیست قصد خواندنش را دارم و به توصیه شما بعد از معرکه به فکر خواندن این کتاب از سلین افتادم .
به قصد پیدا کردنش نگشتم اما هر وقت به کتابفروشی ها که میرم چشم که میچرخونم به چشمم نخورده .
هست ؟ میشه گیر آورد؟
راستی چند صفحه اس این کتاب .
کتاب های حجیم مثل قهرمانان و گورها من رو یک سالی با خودشون نگه میدارن . اینم همینطوره؟

سلام
تازه از سفر برگشتم و به قولی آب به آب شدم و رفتم زیر سرم!
الان به صورت افست شده توی بازار به گمانم موجوده... یه مدتی که بود
این حجمش حدود 60 صفحه کمتره
نگران نباش... به گمانم این رو زودتر تمام خواهی کرد.
نمی دانم مشکل تجدید چاپش دقیقن چیه... شاید مایه های قوی ضد جنگش زمانی حساسیت برانگیز بوده و...

معرفی کتاب کافه بوک چهارشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 11:06 ب.ظ http://kafebook.ir/

شاید چارچوب نگارش و پیکربندی کتاب سفر به انتهای شب باردامو را خیلی شبیه به شخصیت های آشنا و محبوب کتاب هایی چون ناتور دشت، تهوع، عقاید یک دلقک و یا بیگانه کامو کند. اما این فقط در نگاه اول است.

سلام
بله فقط در نگاه اول
موفق باشید

روباه جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 03:47 ب.ظ

من تازه کتاب جز از کل اثر استیو تولتز رو خوندن عجب کتابی بود عالی بود
تو این کتاب استیو تولتز اسم رمان در انتهای شب رو آورد ازش تعریف کرد واسه همین کنجکاوم بخونم
با تعریف هایی که از شماها دیدم معلومه باید خیلی کتاب جالبی باشه

سلام
این از آن کتابهاست که حتماً هر رمان‌خوانی یک روزی آن را بخواند... دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. به نظر می‌رسد الان نوبت شماست

بهزاد جمعه 22 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 08:57 ق.ظ

سلام و خسته نباشید
تو دو روز خوندمش نه به خاطر اینک زیاد کتاب خونم به این خاطر که این کتاب بد جور پاچه منو گرفته بود
کسانی که دیدگاهی سطحی وعامی به زندگی دارن به نظرم سمت این رمان نرن چون به شدت نگرشی اگزیستانسیال داره و تقدس و اصالتی برای هیچ چیز قائل نشده و برای همینم هست که مدام سرگردانه و در عصر ما با افول ادیان و نگرش های استعلایی آدما بیشتر و بیشتر سرگردان میشن و اصطلاحا ذهنشون به کار می افته نهایتا به نظر من , این رمان گزارشی است از وضعیت تمدن و فرهنگ سرتاپا ناقص نوع بشر.

سلام دوست من
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان
این کتاب پاچه اکثر خوانندگان خود را می‌گیرد....
یکی از برترین‌ها... همیشه در ده رمان برتر من حضور داشته و خواهد داشت.

امید کتابی دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 04:26 ب.ظ

با سلام خدمت دوستان گرامی اگه کسی خواستار این کتاب هست به ایمیلم پیام بده ممنون

ایمیل ایشان قابل مشاهده برای دوستان نیست.
صرفاً جهت اطلاع:
alizadehmanan@gmail.com

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد