میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

قمارباز فیودور داستایفسکی

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش        و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر

راوی داستان آلکسی ایوانیچ معلم سرخانه جوانی است که در جمع خانوادگی یک ژنرال روس انجام وظیفه می کند. این خانواده در اثر سهل انگاری ها و ولخرجی ها و قمار و... ژنرال, ثروت خود را از دست داده است و در شهری کوچک در اروپای مرکزی (اشاره نشده و می تواند جایی در آلمان , سوییس یا اطریش باشد) در هتلی زندگی می کنند. آنها چشم انتظار مرگ عمه ژنرال (که اعضای خانواده او را مادربزرگ صدا می زنند) هستند تا ارث مناسبی به خانواده انتقال داده شود. در اطراف این خانواده افراد مختلفی حضور دارند, مارکی دگریو فرانسوی زیرکی که ژنرال به او مقروض است و عنقریب املاک او را صاحب خواهد شد و فعلاٌ اختیار افسار زندگی ژنرال در دستان اوست و از ظواهر امر چنین بر می آید که روابطی نیز با نادختری ژنرال (پولینا) دارد. ژنرال عاشق دلخسته زن جوانی (بلانش) است که این زن جوان هم در انتظار آن است که در صورت ثروتمند شدن ژنرال (مرگ عمه) نان را در تنور بچسباند! ثروتمندی انگلیسی (استلی) نیز حضور دارد که مردی فکور و کم حرف است که او نیز احساساتی نسبت به پولینا دارد...

آلکسی عاشق پولیناست و حاضر است هرکاری که خوشایند اوست انجام دهد اما مشخص نیست که پولینا نیز علاقه ای به او دارد یا خیر .مثلاٌ آلکسی حاضر می شود بنا به دستور پولینا در محوطه هتل به بارونی آلمانی توهین کند (محض خنده!) و به همین دلیل شغل خود را به خطر می اندازد. پولینا از او می خواهد که برایش قمار کند و از این طریق مشخص می شود که او نیاز مالی شدیدی دارد...

همه در انتظار دریافت خبر مرگ مادربزرگ از روسیه هستند اما ناگهان خود مادربزرگ وارد می شود و در همان روز نخست دلبسته قمار (رولت روسی) می شود و ...

آلکسی به نحو غریبی به شانس و برد خودش در قمار اطمینان دارد و این را در صحنه های ابتدایی داستان می بینیم ولی اوج آن زمانی است که به خاطر پولینا به قمار خانه می رود:

آری گاهی اندیشه ای که هرزه گرد تر از آن نباشد, اندیشه ای که سخت محال در نظر آید, طوری وسوسه دایمی ذهن می شود که دست آخر آدم آن را شدنی می انگارد... تازه از این هم بیشتر: در جایی که چنین اندیشه ای با آرزویی قوی و پرشور جفت شود, آدم چه بسا آن را محتوم و ناگزیر و حکم ازلی بپندارد و وقوع آن را حتمی و مقدور بداند! شاید از این هم باز بیشتر, نوعی الهام, نوعی کوشش فوق العاده اراده, که تخیل اگین شده باشد, یا باز هم چیز دیگری .. نمی دانم چی, اما به هر تقدیر, آن شب (که تا عمر دارم از یادم نمی رود) معجزه ای رخ داد...

بحث قمار بحثی محوری است. به نظر می رسد نویسنده می خواهد نوعی فلسفه زندگی را تشریح کند. شباهت آنها چیست؟ در هر دو واقع شدن یک امر , قطعی نیست و همه چیز بر مبنای شانس و اتفاق شکل می گیرد. گردونه ای می چرخد و برخی می برند و برخی می بازند. آدم ها بین گزینه هایی که دارند (که محدود هم هست) انتخاب می کنند و نتیجه البته با تصادف و اتفاق قرین است. همانگونه که در قمار اتفاقات غافلگیر کننده می افتد (مثلاٌ وقتی 15 بار پشت سر هم قرمز می آید و یا در طول چند ساعت عدد صفر نمی آید اما ناگهان جندین بار پشت سر هم می آید و...) در زندگی تصویر شده نیز اتفاقات غافلگیر کننده زیاد می افتد (آمدن مادر بزرگ و یا برخورد آلکسی و استلی در شهری دیگر و...). دیده می شود که در سر میز قمار عده ای کاغذ قلم در دست می گیرند و حساب و کتاب می کنند تا بلکه بتوانند رابطه ای منطقی کشف کنند و از این طریق پولدار شوند اما همانگونه که کشف این رابطه در قمار محال است در زندگی نیز امری ناممکن است. البته این برداشت من می تواند در مورد روس ها صادق باشد! مثلاٌ آلمانی ها که سرشان توی حساب کتاب است و همیشه به فکر ازدیاد سرمایه اند تا مثلاٌ در نسل ششم شان سرمایه دار مولتی میلیاردری سر در بیاورد , خوب , حسابشان جداست! که البته راوی اینگونه زنده بودن را زندگی نمی داند.

در این رمان چهره ها و فضا ها زیاد تشریح نمی شود ولی کاری که نویسنده در آن تبحر خاصی دارد تحلیل شخصیت هاست. آن فیلمی که اسمش یادم نیست ولی شخصیت اولش داستایوسکی بود یادتان هست؟ (در همان تلویزیون خودمان! نه همین!) صحنه ای بود که داستایوسکی مسن در اتاقی قدم می زد و حرف می زد و خانم جوانی تندنویسی می کرد... داستایوسکی باید مطابق قراردادش با ناشر داستانی را کمتر از یک ماه بعد تحویل می داد... بعداٌ با همان خانم جوان ازدواج کرد! یادتان آمد؟ بله... آن کتابی که باید کمتر از یک ماه بعد نوشته می شد و نوشته شد همین کتاب قمار باز است...

این کتاب دو بار ترجمه شده است: بار اول توسط مرحوم جلال آل احمد ( در حال حاضر انتشارات فردوسی) و بار دوم توسط آقای صالح حسینی ترجمه و نشر نیلوفر آن را در 237 صفحه منتشر نموده است.(چاپ چهارم 1388 با قیمت 3800 تومان به وجه رایج مملکت)

این کتابها از این نویسنده در لیست 1001 کتاب موجود است: برادران کارمازوف , ابله, جنایات و مکافات و یادداشت های زیرزمینی.

پی نوشت : داستایوسکی , داستایفسکی , داستایوفسکی ... مسئله این است!

پی نوشت2: کتاب بعدی 11 دقیقه پائولو کوئلیو است که در راه است.

پ ن 3: نمره کتاب 3.6 از 5 می‌باشد.

نظرات 39 + ارسال نظر
ققنوس خیس یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام
روز اول سربازی (بله ! درست شنیدی ! سربازی ! فک نکن فقط خودت رفتی سربازی داداش) بعد از دوره ی آموزشی از پادگان مستقیم اومدم خونه ی داداشم و تو همون روز هم این کتاب رو شروع کردم و تمام کردم ! همون روز هم صفحه ی آخر کتاب همین بیتی رو نوشتم که تو اول متنت نوشتی و اتفاقن اول کتاب قمارعاشقانه ی سروش هم هست. قمار باز اولین کتاب از این رمان نویس فیلسوف روسی بود که خوندم و بسیار هم پسندیدمش.
صادقانه بگویم ، گاهی از زر زر های زیاد و طویل داستا یوسکی خسته میشوم ، ولی گاهی از این همه دقتش در تحلیل شخصیتها و فلسفه ی داستانهایش شگفت زده میشوم.
خدابیامرز جلال هم در موردش می گفت : آدم که داستایوسکی می خواند خجالت می کشد که بنویسد باز ... پربیراه نمی گفت جلال !!
...
شک ندارم که نفر اولی هستم که کامنت می ذارم !! :) ;)

سلام م م م م م
اصلاٌ نمی خورد که سربازی رفته باشی!! آقا کم آوردیم.
اتفاقاٌ قمار عاشقانه دکتر سروش را فکر کنم در دوران خدمت خواندم!
این به اون در
اون چیزهای طویل و زیاد داستایوسکی! که گفتی اینجا زیاد ازش خبری نیست در ابله و جنایات و مکافات بیداد می کند (شاید هم اون موقع که خواندم جوان بودم و کم حوصله)
برادران کارامازوف را هنوز نخوانده ام و هنوز هم نخریده ام که بخوانم.
بله وقتی نیم ساعت قبلش خبر دادم که نیم ساعت بعد میاد رو وب طبیعیه که نفر اول باشی !!

نفیسه دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ

خیلی جالبه منم وقتی این کتاب رو خوندم دقیقاْ‌همین بیت مولانا اولین چیزی بود که به ذهنم رسید، چه قدر تفاهم هم با شما و هم با ققنوس خیس خودمان...

در مورد کتاب هم از اونجایی که من سالها ۸ یا ۹ سال پیش خوندم زیاد نمی تونم بنویسم اما با خوندن خلاصه شما یه چیزهای یادمان آمد. البته با خواندن این کتاب و بعدها با دیدن بیلیارد باز به مقوله قمار نگاهم تغییر یافت...

هنر نویسندگان روس در توصیفات در جزئی ترین حالت ممکن آن است و تولستوی و داستایوفسکی به واقع استاد این امرند...

در پایان هم خوشحالیم از اینکه از داستایوفسکی زیاد خواندیم و در ۱۰۰۱ کتاب گامی کوچک برداشتیم...

سلام
یک صحنه ای اون اواخر دارد که طرف داروندارش را می بازه و میاد بیرون و ته جیبش یک سکه پیدا می کنه و می خواد بره شام بخوره بعد دو قدم می ره می ایسته و برمی گرده که همون یک سکه را هم قمار کنه... این صحنه را خیلی حال کردم مصداق بارز همون شعری بود که نوشتم.

درخت ابدی دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
منم همین فیلمش رو دیدم و خوب هم بود. آماده بودم که بهش اشاره کنم که ما رو ناکام گذاشتی.
ترجمه ی صالح حسینی رو ندیده بودم. می گیرمش، مرسی.
داستایفسکی بحق استاد تحلیل شخصیته، طوری که فروید در موردش گفته بود از این مرد متنفرم، یه جنایتکار بالفطره س.
عجیب ترین نوع قمار رو تو فیلم "شکارچی گوزن" می شه دید که با رولور تک فشنگ این کار رو انجام می دن: بازی مرگ و زندگی.

سلام
بله فیلم خوبی بود
نیچه هم یه جمله ای داره که می گه: داستایوسکی تنها کسی است که از آثار او چیزهایی درباره روانشناسی آموخته ام.
اون صحنه پایانی هم که در پاسخ کامنت نفیسه نوشتم همین قضیه قمار را به خوبی نشان می دهد

هیوا دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.seafearless.blogsky.com

سلام.
آقا ما نرفتیم سربازی بذار برم بعد می خونم ایشاالله!!!
بیت ذکر شده هم که زیبا و به جا بود و چه جذاب است برایم این بیت!
این قسمت (آری گاهی اندیشه ای که هرزه گرد تر از آن نباشد, اندیشه ای که سخت محال در نظر آید, طوری وسوسه دایمی ذهن می شود که دست آخر آدم آن را شدنی می انگارد... )انتخابی هم که فوق‏العاده بود.

سلام
ممنون
این شتریه که در خونه برخی می خوابه! شما هم از قرار معلوم می روید سربازی نگران نباشید.

محمدرضا دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
اول بگم که من سربازی معاف شدم! کفالت گرفتم
دوم اینکه این کتاب رو بارها دیدم و نخریدم و نخوندم...! کارامازف سیرم کرد از داستایوسکی! شاید جن زدگان رو بخونم اما این دو رمان این قدر عالی هستند که فکر نکنم برم سراغ این کتاب...

سلام
تبریک به خاطر خدمت نکردن ...
جالب بود ! این که یک کتاب به دلیل عالی بودن کاری با آدم بکنه که سراغ باقی کتابهای اون نویسنده نرود برایم جالب بود.

عاتکه دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

این پست عالی بود!

آیسودا دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ب.ظ http://firstwindow.blogsky.com

۱۱ دقیقه را هستم.

سلام

از دو سوم رد شدم

فرانک سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

سلام
این کتاب را خیلی سال پیش خوندم ولی کلا ارتباط برقرار کردن با ادبیات روس شدید برام مشکله
در ضمن همه کتاب هایی که می خونم مال خودم نیست ولی توی کتابخونه هم کار نمی کنم

سلام
پشتکارتون خیلی عالیه
غبطه می خورم

بانو سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://saburaneh.blogfa.com/

من عاشق ادبیات روسیه هستم .
11 دقیقه را خیلی دوست داشتم پستی هم نوشتم اما امان از خود سانسور .در ثبت موقت نگهش داشته !

سلام
فکر کنم فردا تمومش کنم ولی نوشتن در موردش ساده نیست!
واقعاٌ سخته
درک می کنم

نیکادل سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام بر دوست اهل کتاب
خدا رو شکر این کتاب مبتلا به اطناب ممل داستایفسکی نیست و برخی قسمت هاش هم به شدت هیجان انگیزه! گاهی تمام هیجان میز قمار به واقع به خواننده منتقل میشه. به نظرم میز رولت شباهت عجیبی با کل فلسفه زندگی داشت. جای جای زندگی پر از امیدهاییه که هیچ دلیلی براش نداریم. پر از تلاش نکردن هایی با توجیهات غیر منطقی ... اما ما خودمون رو راضی می کنیم، درست مثل آخرین صحنه داستان. اکه ابعاد این موضوع رو کوچیک بکنیم می بینیم که از جماعت قمارباز هیچ دسته کمی نداریم:-(
شخصیت پردازی ها رو که نگو ! دلم می خواد همیشه شوهر داستایوسکی رو بخونم. اسمش خیلی جالبه.
درضمن مرسی بابت بداهه ها
ماست چی بود آخرش؟
متواضعانه به کاکتل رو بیارید تا منت ماست نکشید؛-)

سلام بر دوست اهل دلیل
ممنون
درست می فرمایید : امید بدون دلیل و توجیهات غیر منطقی بخش قابل توجه زندگی ماست و البته زیاد هم بد نیست!
سراغ اون کتاب هم خواهم رفت هر چند اسمش جالب نیست!!!
ماست آخرش همونه که به خاطرش به کوکتل رو می آورند! ...

فرزانه سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من فردای روزی که پیش آگهی این پست را داده بودید رفتم قمارباز را خریدم مال نشر نیلوفر و با ترجمه صالح حسینی خواندمش
عجب ترجمه ای کرده انصافاً ...از خنده روده بر شدم وقتی از قول مارفا به مادربزرگ نوشته :" توی دل خودم می گفتم : ای بی بی دو عالم ، یار و نگهدار خانم باش ..."
ولی داستانش مثل یک لیوان شربت با طعم داستایوسکی بود در تشنگی کم خواندن هایمان ... نمی دانم چه مرگیست که با شخصیت هایی که خلق کرده بدجور همذات پنداری می کنم بس که واقعی و دقیق وصف شده اند با اون پسره قاتلش در جنایت و مکافات و ابلهش و برادران کارامازوفش حتی با همین الکسی ایوانیچ قماربازش
وقتی وصف ثروت اندوزی آلمانی ها را با انزجار می کرد دلم می خواست اونجا بودم بیشک می بوسیدمش .

"صد یا دویست سال جان کندن و صبر و هوش و صداقت و نیک منشی و استقامت و صرفه جویی و لک لکی بر بام خانه ! دیگر چه می خواهیم ؟ خوب رودست ندارد و بنابراین از آن مسند به داوری عالمیان می پردازند و گناهکاران یعنی کسانی را که ذره ای شبیه خودشان نیستند به کیفر می رسانند. خوب قربان خاتمه کار چنین است .
متوجهم که لاطائل می بافم ولی باکی نیست اعتقاداتم چنین است ."

سلام

خوشحال شدم که همزمان خوندیم...
یه مورد که گذرا هم اشاره کردم این بود که اصلاٌ چهره افراد را تشریح نکرده ولی خواننده شخصیت ها را کاملاٌ می بینه! قدرت شخصیت پردازی غریبی دارد ...
ممنون

م.ایلنان چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:17 ق.ظ http://www.mimilnan.wordpress.com

می گن کوه نورد ها برا خودشون قله اختصاصی دارن و به همین قیاس کتاب خون ها هم کتاب اختصاصی. کتاب اختصاصی همونیه که گریزی ازش نیست و هرچند یه بار باید رفت سراغش و دوباره بهش نگاه انداخت و شاد هم دوباره خوندش. برای من از بین ایرانی ها عزاداران بیل ساعدی اون اختصاصیه است و از خارجی ها ... صبرکن، راستش قمارباز نیست یعنی بی ربط هم به قمارباز نیست. کتابیه از لئونید گروسمان که دکتر سهامی ترجمه اش کرده. تو این کتاب نویسنده کتابای داستایفسکی رو شرح کرده . جوری که کم از رمان نیست. خیلی باحاله جان خودم.
بنابراین یه جورایی قمارباز و بقیه ی داستایفسکی کتاب اختصاصی منه.
هی پسر، تو که از این بازی های اینترنتی میذاری، یعنی دست به بازی گذاشتنت معرکه است، بیا و بالاغیرتا این بازی رو بذار: کتاب اختصاصی شما چیست (با مخلفات البته)
با احترام

سلام مرتضی جان
حتماٌ در اولین فرصت یک بازی گونه ای در باب کتاب و کتابخوانی راه می اندازم... پیشنهاد خوبیه
احتمالاٌ قاطیش سوء استفاده می کنم یه نظری هم در مورد کتابهای معرفی شده در این وبلاگ می پرسم!!!
ممنون

حسین چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

سلام
می‌خونم‌ت
اما مجال نوشتن نیست زیاد

مرسی

سلام
تلگرافی هم دوستت داریم

نعیمه پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ http://n1350.wordpress.com/

یادم نمیاد این کتاب رو کی خوندم
یادم نمیاد داستانش چی بوده
فقط یادم می یاد خوندمش
مثل این که دارم آلزایمر می گیرم.

Helen شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

قبل از خوندن این پست یه سوال: آنچه می خوانیم داستان را لو می دهد؟ خطر لوث شدن هست؟ یا نخونم تا نخوندم؟

سلام
من معمولاٌ کلیتی از داستان را بیان می کنم و دقت می کنم که داستان لوث نشود

Helen یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

قمار باز از اوناییه که تو لیسته. لیست داره به کندی پیش می ره.
آسیاب باید تندتر بشه. نمی شه لامصب.
مرسی. پست خوبی بود. معرفی خوبی بود.

سلام
امیدوارم که تندتر بشه... به لئو بگو تشویقت کنه
ممنون

دیوانه یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://cherkneveshteh.blogsky.com/

من این کتاب رو بعد از یک جراحی سنگین تو بیمارستان خوندم.
آی اون موقع که میخوندم دلم قمار می خواست.

سلام
جراحی سنگین؟ خوب پس موفقیت آمیز بوده !
آخر کتاب هم هنوز هوس قمار داشتی!؟
ممنون که به آرشیو هم سر زدی

سوفیا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:11 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
مدت ها پس از شما خواندم
مسئله این است به دست آوردن و از دست دادن . قمار

سلام ... خوشحالم که به هر حال می خونید! و این خیلی عالیه... عالی

مارسی چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ

سلام
من این کتاب فوق العده رو خیلی می پسندم
در ضمن متن شما رو هم خوندم
یه نکته بگم که اشاره شده که در کدوم شهر هستن
یکی از شهر های آلمان بود.دقیق یادم نیست کدوم شهر ولی آلمان بود

سلام
ممنون که خواندید دوست عزیز
من هم به تبع شما یک بار دیگر متن را خواندم...جالب بود برام!
از این بابت ممنونم...یک دوره ای شد برام
الان خوب یادم نیست ولی منطقه آلمانی زبان بود قطعن...

مهرداد یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام بر میله ی عزیز
باز هم کتابیکهمن خوندم و خوشبختانه اینجا هم هست.
این اولین تجربه داستایوسکیمن بود و با اینکهحجم کمی داشت چسبید.
و نکته جالب برا شخص خودم این بود که کتاب قبلی که دستم بود عشق سالهای وبا بود که مارکز بالای 500 صفحه بار ها شخصیت های داستانش رو برای خوننده شرح داده و من آخرشم درست نتونستم فلورنتینو و فرمینا رو خوب تجسم کنم.
اما داستایوسکی حتی آنچنان بهش اشاره هم نکرد ولی انگارهرکدوم از شخصیت هاش رو ببینم میشناسم.
از همینجا هم اسم این کتاب رو اضافه میکنیم به لیست تقدیمی به تدوین کنندگان 1001 جهتبعد از مرگشان .

بار هاتوی قفسه کتاب فروشی این قمار باز بهم چشمک میزد اما وقتی نشر چشمه روش نوشت ترجمه از متن روسی سروش حبیبی دیگه وسوسم کرد که بگیرمش که پشیمون هم نشدم.
یه سوال : ما اینقدر هم حرفه ای نیستیم . توی چند صفحه آخر داستان آستلی یه پیش بینی درباره الکسی میکنه . همون میشه ؟
اینجوری پرسیدم که دیگه تهش برا بقیه لو نره .

ارادت

سلام
اولین تجربه‌ات با کتاب خوبی بوده است. اینطور که پسندیدی راه برای رفتن به سراغ باقی آثار داستایوسکی روشن و باز است! منتها توصیه می‌کنم فاصله زمانی مناسبی را برای خواندن دو کار از یک نویسنده در نظر بگیری... من یک سال معمولن فاصله می‌اندازم.
بله ایشان استاد شخصیت‌پردازی است.
در مورد لیست هم چون 5 کتاب از ایشان انتخاب شده است چندان نمی‌توان خرده گرفت کارهایی که برخی از آنها قطعاً قوی‌تر هستند.
آن پنج کتاب: برادران کارامازوف - ابله - جنایات و مکافات - یادداشت‌های زیرزمینی - شیاطین
در مورد سوال هم باید بگویم الان چند سال از خواندن آن گذشته...حدود 5 سال...واقعن یادم نیست! باید کتاب را ببینم. نگران لو رفتن هم نباش. الان مشتری آرشیو فقط کسانی هستند که کتاب را خوانده‌اند.
ممنون رفیق

مهرداد سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام
جهت یادآوری بگم که آخر داستان شخصیت اصلی داستان به فلاکت دچار شده و از طریق استلی(اون انگلیسی داستان) بعد از مدت ها متوجه میشه که پولینا توی این تمام مدت دوسش داشته و هنوز.
تصمیم میگیره برگرده و... که استلی بهش پولی میده برای هزینه برگشتن و بهش میگه من مطمئنم که تو این پول رو خرج قمار میکنی و بر نخواهی گشت
آخر داستان یه چیزایی گفته میشه اما من متوجه نمیشم که این پیش بینی اتفاق میفته یا خواسته ی خود الکسی.
به هر حال هر وقت یادت اومد یا کتاب رو دیدی این رو به من بگی ممنون میشم/
ممنون

سلام
رفتم خوندم
داستایوسکی هنرمندانه داستان را در حالتی به پایان می برد که واقعن بر خواننده معلوم نیست که شخصیت اصلی فردا چه خواهد کرد! چرا؟ چون خود شخصیت اصلی هم نمی داند! قمار همین است! و عشق به قمار نیز همین!!
می دونی که خود نویسنده هم بدجور به قمار اعتیاد داشته است!؟
در واقع حس یک قمارباز و آن کشمکش های درونیش را به خوبی در جملات و افکاری که شخصیت اصلی در لحظات پایانی داستان با خود مرور می کند نشان داده است.
ما تنها می توانیم امیدوار باشیم که فردا ایشان برود سراغ پولینا
ممنون

مهدیه سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 10:53 ب.ظ

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
در تمام مدتی که کتاب رو میخوندم این بیت توی ذهنم رژه میرفت...
کتاب قمارباز رو وقتی خوندم که توی بزرگترین قمار زندگیم دار و ندارم رو از دست دادم و الان هیچی برام نمونده الا هوس قمار دیگر

سلام دوست من
امیدوارم که در حال و آینده شاهد موفقیت را در آغوش بکشید
این را همیشه مد نظر داشته باشیم که بزرگترین دار و ندار ما همین زندگی است و اینکه شما هنوز هوس قمار دیگری در سر دارید نشان می‌دهد زنده هستید پس گمان نکنم که در قمار قبلی همه‌ی دار و ندار را از دست داده باشید
پس با حواس جمع و تجربه بیشتر به قمار بعدی بیاندیشید

حمیدرضا سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 09:31 ق.ظ http://navaar.ir

سلام
چقدر خوبه اینجا !
شرحی که برای کتاب ها می نویسید، نمره ای که میدید، داستان هایی که صوتی می کنید
کیف داد.
ما در نوار، با حفظ حقوق ناشرین و مولفین کتاب صوتی، تولید می کنیم و به صورت دیجیتالی به فروش میرسونیم. اتفاقا قمارباز رو هم با ترجمه سروش حبیبی به صورت صوتی درآوردیم. خوشحال میشیم اگر توسط شما هم معرفی بشه.

http://www.navaar.ir/audiobook/234

با آرزوی موفقیت

سلام
خوبی از خودتان است. جالب بود برایم که کتابهایی حجیم نیز به صوتی تبدیل شده‌اند.
البته این قمارباز چندان حجیم نیست و آن طور که در سایت شما دیدم کمی بیش از شش ساعت زمان اجرای آن است که البته باید به راوی خسته نباشید گفت... و همچنین به گوینده و کارگردان و شنونده نوار صوتی کتاب پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره فرار کرد با بیش از 15 ساعت!! و شاید و حتمن کتاب‌های حجیم تری هم هست که صوتی شده باشد.
این کامنت البته می‌تواند سبب معرفی سایت شما باشد اما چنانچه در صفحه نخست کامنت بگذارید تعداد بیشتری از دوستان در جریان قرار می‌گیرند.
موفق باشید

فرزانه چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1395 ساعت 09:27 ق.ظ

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

من نه تنها این بیت به ذهنم نیومد که هر وقت تو نظرها این بیت رو خوندم این شعر حافظ اومد تو ذهنم
خنک نسیمی کز کوی دلبر آید.

من الان این کتاب رو خوندم و خیلی خوشم اومد
به نظرم واقعا زندگی مثل قماربازی میمونه

اخرشم که به نظرم خیلی خوب نصیحتمون کرده بود

سلام
این از برکات گستردگی اشعار در ذهن شماست
در واقع هرچه انبان ذهن ما از اشعار بیشتری پر شده باشد در این مواقع یاد ابیات دقیق‌تری خواهیم افتاد.
دوباره کامنتها را خواندم و دیدم که چه بسیار یاد این بیت افتاده بودند... یادش به خیر.... با این کامنت ما را به یاد دوستان قدیم انداختید... بسیار ممنون

آنابیس دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 12:35 ب.ظ

درود
کتاب مختصر و زیباییه،من همیشه با داستایسکی مشکل داشتم یعنی وقت نمیشد کتاباشو بخونم چون بیشترشون طولانیند،این کتاب باعث شد بهش علاقمند بشم امیدوارم فرصتی باشه بقیه کتاباشم بخونم.
+ توی برخی توضیحاتتون داستان رو لو میدید،مثلا اینجا گفتید که مادربزرگ وسط داستان پیداش میشه که باعث میشه غافلگیری اومدنش از بین بره

سلام
چندوقتی بود از شما خبری نبود و نگران شدم.اما حالا که احساس می‌کنم کتاب را بیخیال نشده‌اید نگرانی‌ام برطرف شد.
این قضیه لو دادن رو الان دیگه مرتکب نمی‌شوم! این مطلب مربوط به اوایل وبلاگ‌نویسی است... شش سال قبل... الان در صفحه ابتدایی اشارات کلی دارم به کتاب و بعد در ادامه مطلب می‌روم سراغ اصل قضایایی که برداشت کردم.
ممنون

سمیرامیس ♥ یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام
من همیشه بعد از خوندن یک کتاب، نقد و بررسی و نظرات دیگر خواننده ها رو هم توی نت سرچ میکنم که با برداشت بقیه هم آشنا بشم و چیزهای بیشتری از کتاب یاد بگیرم
یکبار در جستجوی بررسی های " یازده دقیقه " بودم که با وبلاگتون آشنا شدم، بعد دیدم خیلی از کتابایی که خوندم هست و باز همه نظرات شما رو درموردشون خوندم :) و اولین بار هست که نظر میدم

این کتاب اولین کتاب از داستایفسکی بود که خوندم ، اما شخصیت ها ملموس بودن و تصورشون خیلی راحت بود!
100 صفحه اول کتاب رو با ترجمه صالح حسینی خوندم و من نپسندیدم! (انگار یکی داشت تند تند حرف میزد و من نگران بودم جا بمونم و متوجه نشم! و حتی از کتاب خوشم نیومد و خوشحال بودم که کتاب کم حجمی رو شروع کردم و به زودی تموم میشه! اما بعد ترجمه جلال آل احمد رو خوندم و دیدم چقدر بهتر و رانتره و چقد مشتاق به خوندن و ادامه دادن ، شدم.

مرسی از وبلاگ خوبتون

سلام
خوش آمدید.
من هم قبل از وبلاگ‌نویسی مدتی مثل شما بودم و بعد از خواندن کتاب به سراغ نقدهای فضای مجازی می‌رفتم... راستش الان هم چنین کاری می‌کنم تا گوشه و کنار داستان را بهتر ببینم.
به همین دلیل از نظرات دوستان استقبال می‌کنم.
در کلیات یا در جزئیات
البته اگر مدتی از خواندن کتاب گذشته باشد بحث در جزئیات سخت است اما با خواندن کامنت دوستان و خواندن مطلب خودم داستان برایم زنده می‌شود و این برای من خیلی هم لذت‌بخش است.
خوشحالم که کتاب می‌خوانید.

فرحناز یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 01:29 ق.ظ

سلام. من دیشب کتاب قماربازو شروع کردم و امشب تمومش کردم!
راستش اولین رمان بزرگسالی بود که میخوندم. چون رمان اصلا دوست ندارم.
در تایید نظر شما واقعا شخصیت ها ملموس بودن و داستان هم اوایلش خوب بود تااااااااا اون قسمت پاریسش که واقعا حس انزجار به آدم دست میداد. واقعا دوست داشتم این قسمت داستان جور دیگه ای بود و پاریسی در کار نبود.

دیگه اینکه واقعا دوست داشتم قهرمان داستان تا آخر داستان با شخصیت باقی میموند. ایده آلام خراب شد رفت. خیلی ناراحت شدم.
در آخر اینکه خوشحالم اینجا رو پیدا کردم‌

سلام رفیق
تبریک دارد واقعاً...ظرف دو شب و بلکه کمتر
امیدوارم این مسیر را ادامه بدهید و از مزایای رمان بهره‌مند شوی و لذت ببری...
خُب تصور کن جای آنا گریگوریونا (همسر دوم داستایوسکی) باشیم... واقعاً تحملش سخت است.... چون داستایوسکی هم در زمینه قمار و بر باد دادن پول‌هایش بسیار قهار بوده است. اما به هر حال آنا موفق شد فیودور را به سرمنزل مقصود هدایت کند
من هم از حضور شما خوشحال شدم
و امیدوارم باز هم شما را ببینم

مرتضی چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 05:00 ق.ظ

سلام، الان ساعت 4:35 صبحه و من بهیچوجه خوابم نمیبره.رمان رو دو روزه تموم کردم(صوتی گوش کردم).صحنه های رمان پیوسته جلوی چشمانم رژه میرن. عجب نویسنده ی عجیبیست این داستایوفسکی. چنان متاثر از این رمان شده ام که گاها دقایق طولانی به تصویر نویسنده زل می زنم و تصویر شخصیتهایی که تراویده ذهن اوست را مرور می کنم. و جز تعظیم در برابر ایشان کاری از دستم بر نمی آید.
در جواب مهرداد که از نتیجه رمان پرسیده بود، بنظر من الکسی بهیچوجه بسراغ پائولینا نخواهد رفت و نکته غم انگیز داستان همینه! چونکه هر آنچه مستر آستلی در طول رمان پیش بینی کرده بود درست از آب در آمده بود. چه زمانیکه روز اول حضور مادربزرگ در گوش الکسی گفت امروز اتفاق بزرگی خواهد افتاد، و مادربزرگ ان برد عجیب را بدست اورد.چه زمانیکه صبح روز بعد برد بزرگ الکسی در قمار(روز بعد از حضور پائولینا در اتاق الکسی) که الکسی بدنبال پائولینا به منزل مستر استلی رفته بود و مستر آسلی به او گفته بود: شما بزودی به پاریس خواهید رفت! بصورت کلی مستر آسلی مرد بی اشتباه این رمان است.
متشکرم از وبلاگ خوبت فقط در انتها ، چرا گفتی بین خواندن دو اثر یک نویسنده فاصله باشه؟

سلام
وای چه حال خوبی است این حال که آدم خوابش نبرد بعد از خواندن کتاب...
الان به واسطه کامنت شما دوباره مطلب را خواندم ودوباره مزه‌اش زیر زبانم آمد. ممنون.
...
در مورد نتیجه هم تا حدودی حق با شماست. آن انگلیسی پیش‌بینی‌های خوبی می‌کرد با توجه به شرایط و آدم درستی هم بود (لااقل چیزی که ازش توی ذهنم رسوب کرده چنین حسی را انتقال می‌دهد) اما نحوه انتخاب آلکسی ریشه‌های درونی هم دارد... من این احتمال را هم در ذهنم قابل تصور می‌دانم که عشق بر لذت قمار فایق بیاید! بالاخره انسان گاهی حرکت‌های اینچنینی هم می‌کند!
خود داستایوسکی هم به شدت درگیر قمار بود اما بالاخره آنا (همسر دومش) توانست او را جمع و جور بکند... بیایید امیدوار باشیم
اما فاصله بین دو اثر:
چند باری که از یک نویسنده پشت سر هم کتاب خواندم به واسطه‌ی اینکه به هر حال این آثار از صافی یک ذهن (هرچند به شدت خلاق) گذشته است ، وجود و بروز اشتراکات امری اجتناب‌ناپذیر است لذا اثرهای بعدی آن تازگی و جذابیت را از دست می‌دهد. در حالی که اگر فاصله‌ای مثلاً یک ساله بیاندازیم می‌توانیم از آن فرایند کشفی که در هنگام مطالعه به ما دست می‌دهد حداکثر بهره‌مندی را ببریم. صرفاً دلیلش همین است.
ممنون

Zahra سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:39 ق.ظ

من نمیتونم مثل بقیه یک کتاب رو در مدت کوتاه تموم کنم.امروز بعد از یک ماه امتحان های دانشگاه با کلی ذوق دو فصل اخر این کتاب رو هم تموم کردم....بعد از کتاب" کافکا در کرانه" واقعا از این کتاب لذت بردم چون برعکس بعضی از کتاب ها مثل عقاید یک دلقک توضیحات اضافه نداشت و اصلا خسته کننده نبود ..با گفتن کمترین ها بهترین تصویر ذهنی رو برای خواننده خلق میکرد..بعد از خوندن کتاب اومدم نت تا نقد ها و توضیحات بیشتر رو بخونم...خیلی ممنون ازمطالبتون

سلام دوست من
فکر کنم اینجوری با وقفه‌های طولانی کتاب خواندن کار سختی باشد اما به هر حال "بودن به از نبود شدن خاصه در بهار!" ...
اگر بخواهم به شما کتاب توصیه کنم با این توصیفی که ذکر کردید این چهار مورد مواردی هستند که ابتدا به ساکن به ذهنم خطور می‌کند:
زندگی در پیش رو - رومن گاری
اجاق سرد آنجلا - فرانک مک کورت
خاطرات یک گیشا - آرتور گولدن
ظلمت در نیمروز - آرتور کوستلر
اگر قبلاً خوانده‌اید نظرتان را بگویید تا ببینم انتخاب‌هایم درست بوده است یا خیر.
ممنون

Zahra جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام :)
درسته کتاب خوندن با وقفه طولانی بینش سخته ولی همونطور که گفتید بهتر از نخونده...
این کتاب هایی رو که گفتید نخوندم...مشتاق خوندنشون شدم...میشه بگید با چه ملاک هایی این کتاب هارو به من توصیه کردید؟؟

سلام
شما به نداشتن توضیحات اضافه و خسته‌کننده نبودن اشاره کردید... از طرف دیگر با وقفه کتاب می‌خوانید... در ذهنم سعی کردم مواردی بیابم که بتواند این دو موضوع را به نحوی پاسخ بگوید که لذت ببرید.
اگر تست کردید نتیجه را به من اطلاع بدهید. می‌خواهم ببینم قضاوتم و حسم چطور بوده است

Zahra شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 06:28 ب.ظ

بعداز اینکه اسم کتاب هارو گفتید چون مشتاق شدم ،نگاهی بهشون انداختم...البته در حد اینکه چن تا جمله ازشون بخونم ...جالب بودن...حتما کتاب هارو که تموم کردم میام و نظرم رو میگم ... ممنون بازم

بسیار عالی
حالا دونه دونه هم که تموم شد خبر بدهید خوب است
موفق باشید
امیدوارم که از کتابها خوشتان بیاید

Vahid پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 01:23 ب.ظ

من تصمیم به خواندن این کتاب رو در به دلیل شرایطی کی اخیرا تو زندگیم داشتم و تقریبا هرچی داشتم رو در قمار باختم شروع کردم و جالب اینکه اصلا نمیدونم و یادم نمیاد چطور این کتاب سر راهم قرار گرفت, فقط میدونم عین سنگی که توی مرداب فرورفته باشه و به هیچ چیز غیر از قمار و باختهاش فکر نکنه, حتی ارزوهای زندگیش و خاطرات خوش زندگیش قابل تجسم نباشه و حتی القا کردن اندیشه خوب محال و سخت و شایدم بی فایده باشه شده بودم .
چقدر زیبا و دقیق شرایط روحی و ذهنی یه قمارباز رو وصف میکنه در این کتاب..در رابطه با اخر کتاب میخواستم بگم مطمئن باشین که به سراغ پائولینا رفت. اینو از کسی میشنوین که سرگذشتی مشابه قماربازه داستان داشته. کتاب همه چیش فوق العاده بود به غیر از گیر دادن به ملیت های ادمها,ولی اونجایی که راجع به المانها گفت قشنگ بود...

سلام وحید جان
اول اینکه ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرت... خیلی عالی بود.
در رابطه با آخر داستان هم سبب شدید به همه کامنتها مراجعه کنم خیلی عالی بود برام این مرور کامنتها... حس خوبی داد... من هم امیدوارم که به سراغ پولینا رفته باشد
در مورد ملیت‌ها و نژادها هم به هر حال واقعیتی است که در مورد داستایوسکی و برخی عقایدش مطرح است.
ممنون

کمال چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 02:22 ب.ظ

این کتاب رو چند سال پیش که اولین رمان داستایوفسکی بود برام با ی ترجمه‌ی خیلی بد خوندم . اسم مترجم یادم نیست جلال آل احمد و صالح حسینی نبود . ولی تا چند وقت دیگه سراغ داستایوفسکی نرفتم بعدش جنایت و مکافات رو خوندم که شستشو برد پایین

سلام
این از خوش اقبالی شماست که دوباره به سراغ این نویسنده رفته‌اید و آن خاطره را شسته‌اید و خلاص! و البته معمولاً این اقبال نصیب آدم هایی می‌شود که پشتکار دارند.

گنزالس پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام میخوام کتاب قمارباز با نه تفسیر را که توسط حمیدرضا آتش‌برآب رو بخونم .واقعا احتیاج دارم کلی نقد بخونم ازش.
الان ترجمه جلال رو تموم کردم ، میخواهم همین الان ترجمه سروش حبیبی رو شروع کنم که از روسی ترجمه شده و گویا به سبک هم پایبند بوده .
دو کتابی ک خیلی زیاد ذهنم رو درگیر کردند بوف کور و مسخ بودند.
مرسی از مطلبی ک نوشتی

سلام دوست عزیز
معلوم است که حسابی با این کتاب درگیر شده‌اید. موفق باشید.

مبینا شنبه 1 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 07:19 ب.ظ

دیروز کتاب رو تموم کردم.تجربه دومم از داستایفسکی بود و اولیش شبهای روشن بود.راستش رو بگم؟؟هیچ کدوم رو دوست نداشتم.تو هیچ کدوم از کتابها نتونستم با هیچ کدوم از شخصیت ها همذات پنداری کنم و اعمالشون غالبا برام قابل درک نبود.روده درازی ها و دیالوگ های طولانی هم گاها برام خسته کننده می شد.کتابهایی که از ادبیات روسیه خوندم انگشت شمارند ولی چیزی که تو اکثرشون برام اذیت کننده بود،عشق های مریض گونه بود.یه عشق معقول تو ادبیات روس ندیدم من.البته میگم،کم خوندم از ادبیات این کشور.
مسئله بعدی هم ترجمست.با ترجمه صالح حسینی خوندم که یا اصطلاحات سخت عربی داشت (مثلا مصبتو یعنی ملعون) یا اصطلاحات و ضرب المثل های ایرانی داشت که به نظرم در ترجمه کار پسندیده ای نیست.
تماام

سلام مبینای عزیز
ممنون از اینکه تجربه‌ات از خواندن این کتاب را اینجا با دیگران به اشتراک گذاشتید
در مواجهه با کتابها، دوست نداشتن و مورد پسند واقع نشدن امری است محتمل و به خودی خود به هیچ وجه قابل سرزنش یا بالعکس قابل تقدیر نیست. همراه شدن با یک داستان پارامترهای درونی و بیرونی متعددی را می‌طلبد و در صورت مفقود بودن تعدادی از آنها باصطلاح مقبول نمی‌افتد. چیزی که قابل سرزنش است سرکوب کردن این احساس و همرنگ شدن با جماعت است.
همذات‌پنداری کردن با شخصیت‌های داستان یکی از نشانه‌های ورود خواننده به دنیای داستان است. گاهی داستان به گونه‌ایست که طبیعتاً خواننده نمی‌تواند با شخصیتی همراه و همدل شود ولی داستان داستانی قوی است. اما از این گروه که بگذریم خود همذات‌پنداری یا همزادپنداری باز تابعی از شرایط درونی و بیرونی خواننده است. چه بسا داستانی را پس از سالها دوباره بخوانیم و این بار با توجه به تجربیاتی که از سر گذرانده‌ایم به شدت ارتباط برقرار کنیم و...
از حال و هوای درونی که بگذریم طبعاً یکی از شرایط بیرونی همین نثر و نوع ترجمه است که گاهی به خواننده اجازه ورود نمی‌دهد. اما تا جایی که از کامنت شما برمی‌آید شما در حال حاضر با یکی از مشخصه‌های بارز ادبیات روسیه مشکل دارید و بهتر است موقتاً به سراغ گونه‌های دیگر بروید تا بالاخره روزی وقت این نیز برسد.
اما در مورد "عشق معقول" ... از نگاه من چنین ترکیبی شدنی نیست اگر هم بشود بعید است داستان جذابی از آن به دست بیاید،
سلامت و شاد باشید

ماهور شنبه 15 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:43 ب.ظ

با سلام
وقتی کتابی که می خوانم را در وبلاگ شما جستجو می کنم و نتیجه ای برای آن پیدا می شود همیشه لذت خواندن آن کتاب برایم مضاعف می شود.
این کتاب را در نوجوانی خوانده بودم با ترجمه ی جلال
انقدر درباره ی اینکه این ترجمه اصلا خوب نیست شنیدم که ترغیب شدم مجدد بخوانمش با ترجمه ی سروش حبیبی بزرگوار
و چقدر من کتابهای داستایوفسکی را دوست دارم
اینکه جدای از کتابهایی که می خوانم چند دقیقه ای در هر روز از داستایوفسکی و یا تولستوی هم در برنامه ام گذاشته ام بسیار لذت بخش است.
چقدر کامنتها زیاد بودو من نتوانستم همه شان را بخوانم اما کامنتی که تبلیغ نوار بود و کتابهای صوتی برایم جالب بود
الان چقدررررررر معروف و کاردرسته.
راستی درباره ی شهری که در آن اقامت دارند در بخش های پایانی کتاب که از پاریس برمی گردد اسم شهر را یکی دوباری می اورد روتن بورگ که ظاهرا از شهرهای قدیمی آلمان است.
بعد از ابله، همیشه شوهر، جنایات و مکافات، شبهای روشن و قمارباز می روم سراغ برادران کارامازوف
برداشت و اشاره به قمار و انتخابهایی که در زندگی می کنیم هم جالب بود.

سلام ماهور جان

چرا من به ترجمه سروش حبیبی اشاره نکردم!؟
یعنی آن زمان این ترجمه نبوده است؟
ده سال گذشته است... یا حسین!
کسی که داستایوسکی دوست دارد چه لذتها که نمی‌برد از این برنامه‌ای که گفتی
جداً الان خیلی معروف شده؟! اگر گذرت افتاد بهشون بگو که اینجا یه نفر ... نه بهشون بگو حق رشد و تبلیغ من رو فراموش نکنند از شوخی گذشته خوشحال شدم ... مولای ما میله می‌فرماید از تداوم خارها گل می‌شود... واقعاً بهش ایمان آوردم.
سلامت و شاد باشی رفیق

نیکی دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 10:08 ق.ظ

درود
من قمارباز با ترجمه حمیدرضا آتش برآب خوندم که انتهاش 9 تفسیر داشت خواستم تفسیر ها رو بخونم ولی انگار خیلی قلمبه سلمبه بود و نخوندم (اشتباه کردم؟) بنابراین ترجیح دادم تفسیر روان شما رو بخونم .:گل

سلام نیکی جان
باعث شدید مطلب و کل کامنتها را بخوانم و این خیلی لذت بخش بود ... خیر ببینی رفیق
تفسیرهای تخصصی و نقدهای تخصصی معمولا برای من هم همین حس را ایجاد می کردند. همیشه دوست داشتم بعد از خواندن کتاب در مورد آن جستجو کنم و نظرات دیگران را بخوانم و در موردش صحبت و تبادل نظر کنم منتها اوایل اصلا جایی را با این اوصاف پیدا نمی کردم و فقط از همین تفسیرها به پستم می خورد و لب و لوچه ام آویزان می ماند و لذا بالاخره خودم دست به کار شدم و این وبلاگ حاصل آن تصمیم است. ضمن احترام به نویسندگان آن نقدها و تفسیرها به نظرم اشتباه نکردید

نیکی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 09:01 ق.ظ

من همیشه دلم می خواسته که بشینم و با یکی در مورد کتابی که خوانده ام حرف بزنم ... انگار که داریم با هم دوره اش می کنیم
اما کو تا یکی این طور و آن همه اٌخت پیدا بشود؟؟؟
در اطرافیان برای صحبت وگپ و گفت دو نفره کسی را پیدا نکردم
اما یکی از شانس های زندگیم پیدا کردن شما بود که بعد خواندن هر کتابی لذت خوانش آن را برایم چند برابر کرده اید پس شما خیر ببینی رفیق

برنامه‌های کتاب بعدی را تا سه چهارتا بعد نوشتم و این فرصت هست که در آنجا بتوانیم گپ بزنیم.
«شماره صفر» از اومبرتو اکو
«وردی که بره‌ها می‌خوانند» از رضا قاسمی
«بچه‌های نیمه‌شب» از سلمان رشدی،
«تبصره 22» از جوزف هلر، «
سه نفر در برف» از اریش کستنر
ببینید کدام از اینها باب میل است و در دسترس هست.
اگر در کانال عضو هستید می‌توانید پیام بدهید و برنامه های بعدی را هماهنگ کنیم.

نیکی چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 11:14 ق.ظ

عضو کانال بودم ولی نمی دونم چرا الان نیستم دوباره پیداتون می کنم
می خواستم برادران کارامازف را شروع کنم انقدر که از طولانی بودن ابله و جنایت و مکافات خسته بودم دستم برای شروعش می لرزید،اما حالا طبق برنامه شما پیش میرم ودلیل خوبی برای نخوندنش دارم
ممنونم

چند حجیم پشت سر هم و آن هم داستانهایی که فضای مشابهی دارند خسته‌کننده است... من معمولاً بین قاره‌ها چرخشی کار می کنم اینجوری بهتر جواب گرفتم.
پس منتظر پیامتان هستم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد