سرش را چرخاند و چشمانش در چشمان پدرو گره خورد. همان لحظه فهمید وقتی مایه خمیر را توی روغن داغ می اندازند , چه حالی پیدا می کند.
.
تیتا دختر کوچک یک خانواده مزرعه دار مکزیکی است. پس از دنیا آمدن او پدرش از دنیا می رود و او به همراه مادر و دو خواهرش زندگی می کند. پس از مرگ پدر و بر اثر تالمات حاصل از آن!, شیر مادر خشک می شود و ناچاراٌ تغذیه تیتا به عهده آشپز خانواده که پیرزن اهل دلیست می افتد و تیتا خواه نا خواه در آشپزخانه بزرگ می شود و ... تیتا بزرگ می شود و در 16 سالگی عاشق "پدرو" می شود و او نیز همچنین ... چون داستان مربوط به چند نسل قبل است! لذا پسر بعد از عاشق شدن با پدرش به خواستگاری دختر می رود. اما در آن منطقه سنتی است که دختر کوچک خانواده حق ازدواج ندارد و می بایست تا زمانی که مادر در قید حیات است از او نگهداری کند! مادر که زن سنت گرای مستبدی است با این ازدواج مخالفت می کند و به خواستگار می گوید که اگر واقعاٌ قصد ازدواج دارد می تواند با روسورا که دو سال از تیتا بزرگتر است ازدواج کند و خوب خیلی طبیعی است که پدرو هم جواب مثبت می دهد و ازدواج سر می گیرد و محل سکونتشان می شود همین مزرعه و خودتان حسابش را بکنید که حضور عاشق و معشوق در یک مکان (البته عشقی که حالا پسوند ممنوعه را دارد) و زیر یک سقف چه اتفاقاتی را در پی دارد و ... (نگران نباشید تا اینجا که تعریف شد صفحه 20 کتاب است و داستان از اینجا به بعد است)
همانگونه که اشاره شد تیتا در آشپزخانه تربیت می شود و در نتیجه در آشپزی تبحری خاص دارد. کتاب در 12 فصل نوشته شده است و هر فصل با معرفی مواد لازم برای طبخ یک غذای مخصوص آغاز می شود و در خلال روایت و شرح ماجراها طرز تهیه آن غذا نیز آموزش داده می شود که این از نکات بارز کتاب است.
تیتا در مقابل سنت و بی عدالتی های ناشی از اقتدار سنت های غیر منطقی مقاومت هایی می کند ولی به نظر می رسد که او بیشتر نقش قربانی دارد تا قهرمان مبارزه و البته نباید هم انتظاری فراتر از این داشته باشیم چرا که:
از این که بگذریم برای تیتا تمام خوشی عالم در شکوه غذا خلاصه شده بود. برای کسی که تمام دانسته هایش از زندگی در چهارچوب آشپزخانه محدود بود فهم جهان خارج از این محدوده کار ساده ای نبود.
آیا پدرو عاشق است؟ شاید برای شمای خواننده این متن جواب ساده گزینه خیر باشد اما پدرو هم برای کار خود (ازدواج با خواهر تیتا) دلیلی دارد, او در جواب به پدرش که او را برای قبول وصلت شماتت می کند می گوید:
معلوم است که سر حرفم هستم. اما وقتی به آدم می گویند هیچ راهی برای ازدواج با دختری که دوستش داری وجود ندارد و تنها راه بودن در کنار او ازدواج با خواهرش است, اگر تو جای من بودی همین کار را نمی کردی؟
ما البته از جواب پدر آگاه نمی شویم ولی احتمالاٌ گفته است پسرم ما رو دیگه نپیچون! حقیقتاٌ این توجیه پدرو خان آدم رو قانع که نمی کنه هیچ حرص آدم رو نیز در می آورد. این آقا هیچ تلاشی نمی کنه بعد می گه هیچ راهی وجود نداشت! (من هم نشستم کنار گود و...)
بگذریم... کتاب خوب و خوشخوانی بود و صحنه هایی جالب توجه از اقتدار سنتی مادر داشت:
نمی توانست خود را از این حس خلاص کند که هر لحظه ممکن بود مجازات خوفناکی از آسمان بر سرش نازل شود: الطاف ویژه ماما النا برای او. با این احساس بیگانه نبود. همان ترسی بود که هر وقت بدون استفاده از دست نوشته آشپزی می کرد, همراهش بود. همیشه می دانست وقتی این کار را بکند, ماما النا می فهمد و به جای آن که او را برای ابتکارش تشویق کند, به دلیل خودسریهایش به باد ناسزا می گیرد و هرچه از دهانش در می آید, بارش می کند. با این همه در برابر وسوسه زیر پا گذاشتن فرامین خشک و انعطاف ناپذیری که مادرش در آشپزخانه ... و زندگی به او تحمیل می کرد, نمی توانست مقاومت کند.
از قسمت های قابل توجه کتاب نیز می توان به این مطلب کلیدی اشاره کرد:
هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم؛ همانطور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی میآید که دوستش داریم؛ شمع میتواند هرنوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل کند. برای لحظهای از فشار احساسات گیج میشویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر میگیرد که با مرور زمان فروکش میکند، تا انفجار تازهای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگاه میدارد. و از آنجا که یکی از عوامل آتشزا همان سوختی است که به وجودمان میرسد، انفجار تنها هنگامی ایجاد میشود که سوخت موجود باشد. خلاصه کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع درنیابد که چه چیزی آتش درون را شعلهور میکند، قوطی کبریت وجودش نم بر میدارد و هیچیک از چوب کبریت هایش هیچوقت روشن نمیشود.
اگر چنین شود؛ روح از جسم میگریزد و در میان تیرهترین سیاهیها سرگردان میشود. بیهوده میکوشد برای سیر کردن خود غذایی بیابد. غافل از آن که تنها جسمش که سرد و بیدفاع گذاشته قادر بوده غذا تهیه کند. همین و بس... به همین دلیل باید از افرادی که نفسی سرد و افسرده دارند پرهیز کنیم. حتی حضورشان هم میتواند شعلهورترین آتشها را خاموش کند.
کتاب این نویسنده مکزیکی که در لیست 1001 کتاب نیز حضور دارد توسط خانم مریم بیات ترجمه و توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است. (کتاب من چاپ هفتم 1386 با تیراژ 5000 جلد و در 235 صفحه و به قیمت 3000 تومان)
در ویکیپدیا می خوانیم که نام کتاب معنایی دوگانه دارد: نخست اشاره به دستور تهیه شکلات داغ (هات چاکلت) دارد که در مکزیک با آب و کاکائو تهیه میشود (نه با شیر). دوم، اصطلاحی در زبان اسپانیایی است استعاره از احساسات تند و برانگیختگی جنسی . البته با تذکر خوب دوست خوبمان خانم جیران در کامنت ها همانگونه که در قسمت پخت شکلات توضیح می دهد , آب می بایست جوش جوش باشد و... و تیتا هم همانطور که در طول داستان دیدیم همین خاصیت را داشت (عشق و احساسات و...) و بدین ترتیب مثل آب برای شکلات بود.
.
پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی است.
پ ن 2: کتاب بعدی که شروع به خواندن آن می نمایم مطابق آرا خنده در تاریکی اثر ولادیمیر ناباکوف می باشد امیدوارم همراهان بیشتری داشته باشیم.
پ ن 3: قبل از مسافرت اخیر اقدام به دانلود یک کتاب صوتی نمودم و هنگام رانندگی مشغول گوش دادن به اثر جاودانه جورج اورول یعنی قلعه حیوانات بودم که برای بار چندم هم خالی از لطف نبود. برای کسانی که پشت فرمان زیاد می نشینند و البته موقع شنیدن خوابشان نمی برد استفاده از همین معدود کتاب های صوتی شدیداٌ توصیه می شود. تجربه خوبی بود که گفتم دوستان هم در جریان باشند
پ ن 4: نمره داستان از نگاه من 3.8 از 5 میباشد.