پوآرو برای گذراندن ایام بازنشستگی به دهکدهای کوچک نقل مکان کرده است اما معما و مرگ همه جا هست! زنی خودکشی میکند و چندی بعد "راجر آکروید" مرد اشرافی و ثروتمندِ دهکده، در خانهاش به قتل میرسد. تمام عناصر لازمه برای خلق یک معما پیرامون یک قتل فراهم است... خانهی مقتول آکنده از "مظنونین همیشگی" است: فرزندخواندهای که ولخرج است و ظاهراً تا خرخره قرض دارد، خدمتکاران متعدد که برخی از آنها پیشینهای مشکوک دارند، منشی مخصوصِ خوشتیپِ فضول، فامیلهای چتربازی که در یکی دو سال اخیر از شهری دور (معمولاً از آمریکا!) آمدهاند و سرِ مقتول خراب شدهاند و معمولاً چشمشان به ارث خیره مانده است، آشنایانی که معمولاً در ایام قتل در خانه مقتول حضور دارند و معمولاً هم توان انجام قتل دارند و هم انگیزه، و در انتهای این لیست غریبههای ناشناسی که ردِ پایشان همیشه جایی در همان نزدیکی است!
مَلات و مواد اولیهی تشکیل دهنده این داستان همگی همانهایی است که در داستانهای جنایی پیش از آن به کار رفته است و در واقع نویسنده حرکت خارقالعاده و محیرالعقولی در این ژانر نکرده است اما و هزار اما که علیرغم این قضیه، آگاتا کریستی پرفروشترین داستاننویس دنیاست و میلیونها نفر در سراسر دنیا کارهای ایشان را میخوانند و لذت میبرند. تنها کافیست با خودمان زمزمه کنیم که بیش از یک میلیارد نسخه از آثار او فقط به زبان انگلیسی چاپ شده است و همین مقدار هم به 103 زبان دیگر! هیچ بعید نیست که در آیندهی دور برخی نسخههای آثار او به عنوان بررسی برخی زبانهای مردهی دنیا مورد استناد زبانشناسان قرار بگیرد!!
مرگ راجر آکروید البته برغم استفاده از همان عناصر و مواد اولیه، خلاقیتهای خاص خودش را دارد و شاید به همین دلیل از سوی برخی به عنوان برترین رمان جنایی قرن بیستم انتخاب شده است و یا در لیست صد رمان برجسته منتخب انجمن جنایینویسان قرار گرفته است و البته در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند نیز حضور پیدا کرده است!
اما وقتی که از علاقه خودم به رمانهای جنایی و اهمیت آن حرف میزنم از چه حرف میزنم؟! این بماند برای ادامهی مطلب.
*********
مرگ راجر آکروید در سال 1926 به رشته تحریر درآمده است و جزء آثار اولیه نویسنده محسوب میشود. این کتاب سه بار به فارسی ترجمه و با پنج نام متفاوت منتشر شده است!
پ ن 1: نمره کتاب 3.9 از 5 است (در سایت گودریدز 4.2 از مجموع 77412 رای و در سایت آمازون 4.5)
پ ن 2: هنوزم مزهی هیجان و ترس در هنگام خواندن "ده سیاه کوچولو" اثر آگاتا کریستی زیر زبانم هست. گمانم سی سال از آن زمان گذشته است. انتخاب من به عنوان بهترین کار این نویسنده آن کتاب است.
"گای دانیل هاینس" جوانی است که در رشته معماری جزء شاخص هاست و مسیر پیشرفت خوب و مطمئنی برای آینده نزدیک او در آمریکای نیمه اول قرن بیستم قابل تصور است. او ازدواج ناموفقی داشته است و مدتی است که از همسرش جدا زندگی می کند. همسر او میریام از مرد دیگری باردار است و حالا می خواهد رسماً طلاق بگیرند. گای قصد دارد پس از طلاق با دختری به نام "آن" ازدواج کند. در ابتدای داستان گای سوار بر قطار در حال بازگشت به زادگاه خود و محل سکونت همسرش است. او نگران است که آیا میریام به راحتی تن به طلاق می دهد یا با توجه به خلق و خویش تا حد ممکن او را آزار می دهد و یا تلکه می کند. در قطار او با مرد جوانی به نام "چارلز برونو" برخورد می کند. برونو کمی روان پریش است, داستانهای جنایی زیاد می خواند و چون از پدرش متنفر است مدام در حال کشیدن نقشه قتل اوست. در برخورد با گای و حرفهایی که رد و بدل می شود نقشه عجیبی به ذهنش می رسد و پیشنهاد می کند تا او همسر گای را به قتل برساند و در عوض گای, پدرش را بکشد و بدین ترتیب با توجه به این که هیچکدام انگیزه ای برای این قتل ها ندارند, عمراً توسط پلیس ردیابی شوند و همچنین آنهایی که انگیزه دارند در زمان قتل شاهد های محکمی خواهند داشت. گای با توجه به خصوصیاتش نه تنها این نقشه را جدی نمی گیرد بلکه از برونو هم متنفر می شود. اما برونو شیفته نقشه خودش می شود و ...
(ادامه مطلب کوتاه است و یک سوال هم دارد)
***
پاتریشیا های اسمیت جنایی نویس آمریکایی است که از او یک کتاب با عنوان آقای ریپلی زیرک (یا با استعداد) در لیست 1001 کتاب حضور دارد و بر اساس داستانهایش فیلم هایی ساخته شده است که از جمله آنها همین کتاب است که هیچکاک بر اساس آن فیلم بیگانگان در ترن را ساخته است. این کتاب اولین اثر خانم های اسمیت است.
این کتاب دو بار به فارسی ترجمه شده است؛ در سال 1380 توسط سعید کمالی دهقان و در سال 1381 توسط محمدحسن سجودی.
مشخصات کتاب من: ترجمه محمدحسن سجودی , انتشارات فرهنگ کاوش, بهار 1381, تیراژ 2200 نسخه, 347 صفحه, 2400 تومان ادامه مطلب ...
پس از مرگ فرانکو و باز شدن فضای سیاسی و آزادی فعالیت احزاب چپ, در یکی از جلسات کمیته مرکزی حزب کمونیست در مادرید, اتفاقی رخ می دهد. هنگام آغاز سخنرانی دبیرکل, برق قطع می شود و یکی دو دقیقه بعد, وقتی برق وصل می شود 139 عضو حاضر با جنازه غرق در خون رئیسشان روبرو می شوند... از طرف دولت, کسی مسئول پیگیری پرونده می شود که در دوران فرانکو ید طولایی در تعقیب و شکنجه مبارزین چپگرا داشته است و به همین خاطر حزب تصمیم می گیرد به موازات بررسی های مجاری رسمی از یک کارآگاه خصوصی برای کشف راز این جنایت استفاده کنند ولذا آنها به سراغ "پپه کاروایو" می روند.
کاروایو کارآگاهی خوش خوراک!
او کارآگاهی کاتالان است که از قضا در جوانی یکی از اعضای حزب کمونیست بوده است و سال هایی را نیز در حبس گذرانده است.پس از آزادی و خروج از اسپانیا, به آمریکا می رود و ابتدا به تدریس زبان اسپانیایی و پس از آن به عنوان مترجم در وزارت کشور مشغول می شود و یک روز به خودش می آید و می بیند یک مامور سیا است که نصف دنیا را سفر کرده است و رویای سپری کردن بازنشستگی در کشورش را دارد...او حالا با این سوابق, ساکن بارسلونا و یک کارآگاه خصوصی است.
او به غیر از خصوصیات عام کارآگاه های داستان های جنایی (نظیر زیرکی و حاضرجوابی و...) مشخصات ویژه ای نیز دارد:
الف) مثل اسب! غذا می خورد و بسیار به غذاها و مواد غذایی و روش طبخ و حواشی آن توجه دارد.البته این موضوع را مدیون خالقش مونتالبان است که از قضا تالیفاتی در زمینه آشپزی دارد.
ب) آرمانباخته است و این موضوع در یاداوری خاطراتش و نوع نگاهش به این خاطرات که از قضا در این ماموریت و روبرو شدن با همرزمان سابق و کسانی که روزی الگوهای او بوده اند خودش را نشان می دهد. یکی از فعالیت های روزانه اش آتش زدن کتاب های کتابخانه شخصی اش است! در صفحه 52 می بینیم یکی از آثار انگلس را با چه ولعی آتش می زند و چون باید به ماموریت برود نگران است که روزهای زیادی از این مراسم دور خواهد بود! و در صفحه 226 در یک شرایط حساس و خطرناک چشمش به ویترین کتابفروشی می افتد و به این فکر می کند که دیر یا زود باید کتاب های جدیدی بخرد و آگاهانه بسوزاند...به جرم داشتن حقایق بی حاصل و ناقص.
***
پ ن 1: اسامی اسپانیایی سه قسمتی را دوست دارم و نام نویسنده مرا به یاد بازیکنی که دوست داشتم انداخت: رافائل مارتین واسکوئز... خواستم بگم که واسکوئز را به باثکث ترجیح می دهم!
پ ن 2: این کتاب را آقای کاوه میرعباسی ترجمه و انتشارات نیلوفر منتشر نموده است (کتاب من: چاپ اول, تابستان 1386, تیراژ3300نسخه, 336 صفحه, 4500 تومان)
پ ن 3: موزیک متن هم مربوط به آلبوم "خداحافظ لنین" یان تیرسن است که برای فیلمی به همین نام ساخته شده است.
ادامه مطلب ...
خواندن قول یک ضرورت است; خود را آماده کنیم برای زندگی ای که از واقعیت ها پیروی نمی کند. پیتر هانتکه
خلاصه ای از شروع داستان
راوی داستان, نویسنده رمان های پلیسی است که پس از انجام یک سخنرانی در همین زمینه, با بازرسی بازنشسته روبرو می شود. بازرس انتقاداتی اساسی بر این گونه از رمان ها دارد. از نظر او واقعیت چیز دیگری است. آنها هم مسیر می شوند و بازرس در راه داستانی را برای نویسنده از یک مسئله واقعی تعریف می کند. کاراگاه نابغه ای که تمام قواعد منطقی را در یک مسئله (قتل سریالی) مورد توجه قرار می دهد...
فاتحه ای بر رمان پلیسی
حرف اصلی داستان در همان دیالوگ های ابتدایی بیان می شود. جایی که بازرس اینگونه خطاب به نویسنده می گوید:
...در تمام این داستان های جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته می شود. منظورم این نیست که جنایتکارهای شما مجازات می شوند و به مکافات می رسند. چون ظاهراً از نظر اخلاقی این افسانه شیرین ضروری است ; و از آن دسته دروغ های حافظ حکومت هاست. مثل آن شعار محترمانه که جنایت و تبهکاری عاقبت خوشی ندارد – درصورتیکه کافی است نگاهی به جامعه انسانی بیندازیم تا حقیقت ماجرا دستمان بیاید – اما به اینها کاری ندارم... شماها برای داستان های خودتان ساختاری منطقی انتخاب می کنید ; داستان مثل بازی شطرنج جلو می رود, این تبهکار, این هم قربانی, این یکی شریک جرم, این یکی هم که سود همه اینها را می برد ; کافی است که کاراگاه قاعده بازی را بلد باشد و بازی را تکرار کند; تبهکار گرفتار می شود, عدالت پیروز. این تخیلات دیوانه ام می کند. با منطق فقط به بخشی از واقعیت پی می بریم... اما عوامل برهم زننده که بازی ما را خراب می کنند, آن قدر زیادند که خیلی وقت ها فقط شانس حرفه ای و تصادف محض, جریان را به نفع ما تمام می کنند. یا به ضرر ما. اما در رمان های شما تصادف نقشی ندارد, هرچیزی هم که رنگ و بوی تصادف داشته باشد, فوراً به پای سرنوشت گذاشته می شود; سال های سال است که شما نویسنده ها حقیقت را لقمه ای کرده اید انداخته اید جلوی قواعد نمایشی. وقتش رسیده که این قواعد را به درک بفرستید...
فکر می کنم دیگر نیازی به شرح و تفسیر ندارد, به همین دلیل است که عنوان فرعی کتاب فاتحه ای بر رمان پلیسی است.البته این عقیده ایست که بازرس ابراز می کند اما سرآخر این نویسنده است که به عنوان راوی داستانی را که بازرس نقل می کند را روی کاغذ می آورد و مطابق قوانین معین نویسندگی سر و شکل می دهد. این را گفتم تا به بحث چگونگی روایت برسم که از نظر من بین فیلمنامه و رمان در نوسان است. دوست خوبم مداد سیاه, در اینجا , به اشکال روایت اشاره نموده است. راوی, داستان را بر اساس مشاهدات خودش و شنیده هایش از بازرس و به صورت نقل قول مستقیم روایت می کند, اما نکته اینجاست که خود بازرس هم در خیلی از صحنه ها حضور نداشته است و قاعدتاً آن قسمتها را براساس شنیده هایش و گزارش ها ذکر می کند اما در برخی از همین قسمت ها باز هم عیناً دیالوگ های مستقیم آورده می شود (فصل گفتگوی کارآگاه ماتئی با روانشناس و خیلی قسمتهای دیگر ...).
بر اساس توضیحات موخره داستان می دانیم که قول ابتدا فیلمنامه بوده است و بعداً نویسنده با تغییراتی آن را به رمان تبدیل نموده است که به نظرم این اشکالات از آینجا ناشی شده است و ... اتفاقاً راوی در اواخر کار یک ماله ظریف روی این قضیه می کشد:
... همه جا عیناً و آن طوری که برایم تعریف کرد , نقل نکرده ام... منظورم آن بخش هایی از داستان است که او نه از دید خود, نه از روی آن چه شاهد بود, می گفت, بلکه به عنوان داستانی صرفاً زاییده ذهنش باز می ساخت, مثلاً آن صحنه ای که ماتئی قول می دهد... البته زحمت زیادی کشیدم تا حوادث را جعل نکنم, بلکه فقط داده هایی را که پیرمرد تحویلم می داد, طبق قوانین معین نویسندگی بپردازم, و برای چاپ آماده کنم.
شانس , تصادف , عوامل غیرمنطقی
به نظرم فارغ از مشکلات بالا, داستان در راستای هدفش شامل عناصر جذابی است که من به دلیل اینکه مزه اش برای خوانندگان احتمالی از بین نرود هیچ اشاره ای نمی کنم!(پسر کرکره رو بکش پایین امروز زود می ریم خونه) ; اما اجمالاً در همان ابتدا می بینیم که بر اثر یک اشتباه تکنیکی ساده از طرف ماتئی, پرونده در مسیر خاصی قرار می گیرد, اشتباهی که در آن بارش باران و مرخصی یک گروهبان و...شریک می شوند که اگر نبودند این عوامل داستان چیز دیگری می شد. پس از آن یک اشتباه تاکتیکی صورت می پذیرد ; قولی که ماتئی می دهد تا قاتل را پیدا کند , با توجه به بیشمار عامل پنهان دادن قولی به آن محکمی یک اشتباه است و نکته جالب این که پیشزمینه صحنه قول دادن , انصراف معلم از دادن خبر و غیبت کشیش دهکده و... است که هر کدام اگر نبود قولی داده نمی شد و... . اشتباه سوم را من اشتباه استراتژیک می نامم (که به تکنیک و تاکتیک هم بیاید!):هدف ماتئی جلوگیری تام و تمام از جنایت است, امری که امکان پذیر نیست و لازمه اش وجود هر شهروند یک ستاد نه ببخشید هر شهروند یک پلیس است و چه زیبا بازرس بیان می کند که:
ما باید وظیفه مان را انجام بدهیم, اما اولین وظیفه ما , در حد و حدود خودمان است, و الا کارمان منجر به تشکیل یک حکومت پلیسی می شود.
اگر بخواهم اشتباه چهارمی را برای ماتئی ذکر کنم عنوانش را می گذارم اشتباه لپپاتیک ; من اگر بودم می رفتم تک تک ماشینهای وارداتی با آن مشخصات را ردگیری می کردم که با توجه به مساحت و جمعیت کم سوییس به مراتب زمان کمتری لازم داشت! از این شوخی( جدی گونه) که بگذریم فارغ از همه مطالبی که ذکر شد مدتها بود که یک کتاب پلیسی جذاب نخوانده بودم که این کتاب جبران مآفات نمود. دقت داشته باشید که همین امسال دو رمان پلیسی دیگر از همین نویسنده سوییسی خوانده بودم(قاضی و جلادش – سوءظن). البته شاید به خاطر همان مشکلات روایتی است که این کتاب در لیست 1001 کتاب قرار ندارد اما قاضی و جلادش حضور دارد. اگر من بودم عکس این را انتخاب می کردم چون به نظرم تم اتفاق و تصادف در اینجا با غافلگیری و قدرت بیشتری بیان شده است.
***
این کتاب تا کنون دو بار به زبان فارسی ترجمه شده است; نخست توسط عزت الله فولادوند (طرح نو 1372) و سپس محمود حسینی زاد (نشر ماهی 1387).ضمناً از روی این کتاب تا کنون دو بار فیلم ساخته شده است که دومین بار توسط شان پن و با بازیگری جک نیکلسون ساخته شده است.
.
پ ن 1: مشخصات کتاب من; نشر ماهی چاپ سوم 1390, تیراژ 2000 نسخه, 189 صفحه, 2500تومان
پ ن 2: مطلب بعدی درباره کتاب اجاق سرد آنجلا نوشته فرانک مک کورت می باشد.
پ ن 3: در حال خواندن ژرمینال امیل زولا هستم و پس از آن به ترتیب سراغ "گل هایی به یاد آل جرنون" اثر دانیل کیز و "قصری در پیرینه" یوتسن گوردر خواهم رفت.
پ ن 4: وقتی چند پاراگراف را بدون سیو کردن تایپ می کنید و بچه می آید زرپی کلید خاموش کردن سه راهی کامپیوتر را می زند سر بچه داد نزنید, سعی کنید در پایان هر جمله سیو کنید تا به این عمل بچه بخندید!
بازرس برلاخ کارآگاه پیری در دم و دستگاه پلیس سوییس است که با قتل یکی از زیردستانش روبرو می شود و این کارآگاه پیر که با سرطان و مرگ دست و پنجه نرم می کند پیگیر این پرونده است ...
تو می گفتی که عدم کمال انسانی , این واقعیت که ما هیچ وقت نمی توانیم شیوه عمل فرد دیگر را با اطمینان پیش بینی کنیم, و این که ما نمی خواهیم در برنامه ریزی هایمان عنصر اتفاق را که همه جا نقش دارد دخالت بدهیم , باعث می شود بیشتر جنایتکاران به ناچار دستشان رو بشود. می گفتی جنایت , حماقت است , چون غیر ممکن است بشود با انسانها مثل مهره های شطرنج رفتار کرد. من بر خلاف تو , کمتر از سر اعتقاد و بیشتر برای مخالفت با تو , با اطمینان می گفتم که درست همین بی نظمی روابط انسانی , جنایت را ممکن می کند , و باز به همین دلیل , تعداد بیشماری جنایت نه فقط کیفر نشده اند , بلکه بدون انعکاس هم مانده اند; انگار که فقط در ناخودآگاه اتفاق افتاده باشند... من شرط جسورانه ای بستم که در حضور تو جنایتی انجام بدهم , بدون این که تو قادر باشی جنایتم را ثابت کنی.
پیرمرد که گرفتار خاطراتش شده بود آهسته گفت: سه روز بعد وقتی با یک تاجر آلمانی از روی پل محمود می گذشتیم , جلوی چشم های من او را پرت کردی توی آب. !!
و این شرط بندی بستری است برای رقابت ...
***
این کتاب که تا کنون دو بار به فیلم درآمده است و پنج میلیون نسخه فروش داشته است, کتابی شسته رفته در ژانر جنایی است. اما نه از آن جنایی هایی که کف آدم را دربیاورد (مثل ده سیاه کوچولو آگاتا کریستی... شاید اون دوران نوجوانی این گونه بود!).
این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد , توسط محمود حسینی زاد ترجمه و نشر ماهی آن را در قطع جیبی منتشر نموده است. (کتاب من : چاپ سوم , 157 صفحه , 1389 , در 2000 نسخه و 2000 تومان)
پ ن 1: اینجا و اینجا و اینجا هم برای مطالعه بیشتر در مورد نویسنده.
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3 از 5 است. (در گودریدز 3.9 و در سایت آمازون 4.7 است. البته این آخری تعداد رایش پایین است)